۱۳۸۳/۰۴/۱۰

گفتارهای حکیمانه

دوستی برایم چند جمله بسیار حکیمانه فرستاده بود. حیفم‌ آمد که سایر دوستان را شنیدن این افکار ژرف محروم کنم.


We've got to pause and ask ourselves: How much clean air do we need?
-- former president of American Motors, Lee Iacocca

I was provided with additional input that was radically different from the
truth. I assisted in furthering that version.
-- Colonel Oliver North, from his Iran-Contra testimony.

The word genius isn't applicable in football. A genius is a guy like Norman
Einstein.
-- Joe Theisman, NFL football quarterback & sports analyst.

We don't necessarily discriminate. We simply exclude certain types of people.
-- Colonel Gerald Wellman, ROTC Instructor.

If we don't succeed, we run the risk of failure.
-- former U.S.. President Bill Clinton.

Traditionally, most of Australia's imports come from overseas.
-- Keppel Enderbery.

Your food stamps will be stopped effective March 1992, because we received notice that you passed away. May God bless you. You may re-apply if there is a change in your circumstances.
-- State Department of Social Services, Greenville, South Carolina.


زندگي ما

دوران ما دوران پر تناقضي است . ساختمان هايمان بلندتر و خلق وخويمان كوتاه تر ( تنگ تر ) است . آزادراهها بزرگتر و پهن تر ولي افق نظرها كوچكتر و باريكتر شده اند . بيشتر خرج مي كنيم ولي كمتر داريم بيشتر خريد ميكنيم ولي كمتر لذت مي بريم . خانه هاي بزرگترو خانواده هاي كوچكتري داريم ،راحتي بيشتري داريم ولي وقتمان كمتر شده است ، مدارك و رتبه هاي بيشتري اخذ مي كنيم ولي دركمان اندك است ، دانش هايمان بيشتر ولي قضاوتهايمان سطحي تر، مهارتهايمان بيشتر ولي مشكلاتمان هم بيشتر شده ، دارو و درمان دچار كثرت ولي شفا دچار نقصان است . بسيار باده گساري مي كنيم بسيار دخانيات مصرف مي كنيم ، اوقات بسياري را به بيقراري مي گذرانيم ولي به ندرت مي خنديم . به سرعت رانندگي مي كنيم
، بشدت دچار خشم مي شويم ، تا دير وقت بيدار مي مانيم و با خستگي كامل بر مي خيزيم . خيلي كم مطالعه مي كنيم، خيلي زياد تلويزيون تماشا ميكنيم و خيلي به ندرت دعا مي كنيم .مالكيت هايمان را چند برابر كرده ايم ولي ارزشهايمان را تضعيف نموده ايم .زياد حرف مي زنيم ، به ندرت عشق مي ورزيم ولي غالبا ابراز نفرت مي كنيم. آموخته ايم چگونه زادوتوشه زندگي تهيه كنيم ولي ياد نگرفته ايم كه چگونه زندگي كنيم . سالها را به زندگي اضافه كرده ايم ولي زندگي را با سالها نياميخته ايم . در طريق رفت و آمد به كره ماه موفق بوده ايم ولي براي گذشتن از كوچه اي جهت ديدار يك همسايه جديد دچار مشكل هستيم . فضاي خارج را فتح كرده ايم ولي موفق به گشودن فضاي داخل نشده ايم . ما كارهاي بزرگتر به انجام رسانده ايم ولي
براي انجام كارهاي بهتر عاجزيم. هوا را پاكيزه ساخته ايم ولي روح را آلوده ايم . بر نيروي اتم غلبه كرده ايم ولي بر پيشداوريهايمان پيروز نشده ايم . بيشتر مي نويسيم ولي كمتر مي آموزيم . بيشتر برنامه ريزي و كمتر اجراء مي كنيم. ياد گرفته ايم كه هميشه عجله كنيم ولي صبر را نياموخته ايم . كامپيوترهاي بيشتري مي سازيم كه ظرفيت ذخيره انبوهي از اطلاعات را دارند و قادرند نسخه هاي بيشتري از اين اطلاعات را به همه جا برسانند ولي درك و تفاهم كمتر و كمتر شده است . زمانه ، زمانه غذاهاي سريع و هاضمه هاي كند است ، مردان بزرگ ولي شخصيتهاي كوچك ، سودهاي باد
آورده و خويشاونديهاي كم عمق و نيم بند . روزگاري است كه درآمدها دو برابر شده ولي در عين حال طلاق ها نيز بيشتر شده ، خانه ها لوكس تر و مدرن تر ولي كاشانه ها ويران است . روزگار سفرهاي سريع ، پوشك هاي يكبار مصرف ، دور انداختن اخلاق ، شهرت هاي يك شبه و هيكل هاي چاق است و قرص هايي كه همه كار ميكنند از شاد كردن تا ساكت كردن و كشتن .
يادتان باشد بايستي براي آن كسانيكه دوست داريد وقت صرف كنيد زيرا براي هميشه در كنار شما نخواهند بود . به خاطر داشته باشيد به فردي كه با ترس و احترام به شما مي نگرد كلمه اي محبت آميز بگوييد ، زيرا همان فرد كوچك بزودي رشد كرده و جانب شما را رها خواهد كرد . يادتان باشد كه آغوش گرم و گشوده اي براي كسانيكه نزديك شما هستند، داشته باشيد زير اين تنها هديه اي ايست كه مي توانيد از صميم قلب و بدون ذره اي هزينه اعطاء نماييد . چه زيباست كه وقتي را براي دوست داشتن ، زماني براي سخن گفتن و مبادله افكار ارزشمندي كه به ذهنتان رسيده اختصاص دهيد .

یک شایعه

سلام
شایعه ای که یکی دوروزی است از سرویس خبری بی بی سی بگوش دوستی رسیده حکایت از آن دارد که علت بسته شدن فرودگاه امام خمینی نشت مواد رادیواکتیو از یک هواپیمای کره ای بهنگام فرود بوده است و روسها هم جهت بر طرف کردن آن یکسال فرصت میخواهند! و جالبتر انکه دوسالی است که انتقال مواد از این طریق انجام میشده ا ست
واقعا چطور استکبارجهانی بر علیه ما و کره و ... سمپاشی میکند. شیطانه میگه ازNPT هم خارج بشیم!
شاد باشید

هوا و مالیات

والا من نمیدونم چرا امسال هوای تورنتو تا این حد مزخرف شده. اصلا انگار نه انگار که تابستونه. هوا شده مثل هوای اواخر فروردین ماه تهران. کمی سرما توش احساس میشه. والا ما زمستون سرد اینجا رو به امید تابستون سر میکنیم ولی تا حالا که ما رنگی از یک تابستون درست وحسابی ندیدیم. در طول هفته کار میکنیم و آخر هفته که میخواهیم ماشین رو برداریم بریم جایی میخوریم به هوای ابری و بارونی. یادمه که پیارسال آنقدر هوا گرم بود که رفتیم واساگا بیچ شنا کردیم. امسال هم که هوا آنقدر گرم نشده تا دریاچه ها برای شنا گرم بشند. ضمنا آیا میدونستید که موقع خرید یا اجاره اتومبیل در کانادا باید مالیات هوا پرداخت کرد؟

۱۳۸۳/۰۴/۰۸

دین و سیاست


دین و سیاست موضوعاتی جنجالی برای بحث اند و معمولا به نتیجه مشترک رسیدن دست نیافتنی. با این وجود ما ایرانی ها علاقه فراوانی به آنها داریم و ترک عادت مشکل. یادم می آید یک شب با صالح شرافت, بهمن و یکی دیگر از دوستان (یکی به این حافظه بیچاره کمک کند. ثواب دارد.) مشغول بحث سیاست شدیم. تمامی شب را به گفتگو گذراندیم و آفتاب زده بود که پی کارمان رفتیم.
خواندن این مقاله را به دوستان پیشنهاد می کنم و جالب است بدانم نظرتان چیست. آیا موافق عمده نظریات وی هستید؟

۱۳۸۳/۰۴/۰۶

فروش سوالات کنکور دانشگاه آزاد سال83

اينروزهاهر خانواده ايي که يک کنکوري دارند همه در تلاش هستند که بهترين شرايط را فراهم کنند که عزيزشون بتواند کنکور را خوب بدهد مثل خانواده ما.اما متاسفانه يکعده سودجو که بدنبال منافع مادي خودشون هستندادعا کرده اندکه سوالات کنکور دانشگاه آزاد را دو روز قبل از آزمون به قيمت چهارصد هزار تومان ميفروشند!!!واقعا جاي تاسف است که يکعده به خاطر منافع شخصي خود اينطور با آمال و آرزوها واهداف جوانان اين مرزو بوم بازي ميکنند و بدنبال يک رقابت ناسالم هستند قابل توجه که در سال قبل دقيقا همين اتفاق افتاد وپارسال دو روز قبل از آزمون سوالات کنکور دانشگاه ازاد به قيمت پانصد هزار تومان فروخته شد!!!!!
دوستان عزيز در مورد کلمه کامنت صحبت ميکردند راستش من تو وبلاگهاي فارسي ترجمه آن را بصورت "پيام ديگران" يا "نظرات شما " ديدم حالا نميدونم تا چه اندازه از نظر دوستان مفهوم را ميرساند
شاد باشيد

۱۳۸۳/۰۴/۰۳

ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود

يادم می‌آید که مسعود یک بار تفألی زده بود به حافظ (شاید برای قبولی در کنکور. اگر اشتباه می‌کنم تصحیح کن مسعود) و این شعر آمده بود

ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود
وین بحث با ثلاثه‌ی غســاله مــی‌رود
...........................
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک‌شبه ره صدساله می‌رود

من نمی‌دانم که مسعود بالاخره یک‌شبه ره صد ساله رفت یا نه. ولی در این‌جا نمی‌خواهم در مورد این موضوع صحبت کنم، بلکه بیش‌تر می‌خواهم به «ثلاثه‌ی غساله» بپردازم! ترکیبی که در نگاه اول زمخت و ناموزون می‌نماید.
همان‌طور که می‌دانید باده‌خواری و می‌گساری ریشه‌ای دیرینه در بین مردم این مرز و بوم دارد. و این را می‌توان از لابه‌لای اشعار شاعران و نوشته‌های نویسنده‌گان دریافت. به‌عنوان مثال همین «ثلاثه‌ی غساله» بخشی از باده‌خواری روزانه بوده است. صبح‌هنگام، پس از بیدار شدن از خواب، برای شست‌وشوی مجاری گوارشی سه جام می‌صافی نوش جان می‌فرموده‌اند! و تازه این بخشی از کل ماجرا بوده است. پس از صرف نهار برای کمک به هضم غذا پنج جام دیگر سر می‌کشیده‌اند که نام آن «خمسه‌ی هاضمه» بوده‌است. در آخر شب هم برای یک خواب راحت، هفت جام تجویز شده‌بود که نامش «سبعه‌ی نائمه» بود.
برای صرف شراب ظرف‌های مخصوصی وجود داشته که مثلاًبعضی از آن‌‌ها به شکل حیوانات (مثلاً مرغابی) ساخته می‌شده به طوری‌که شراب از دهان آن خارج شود. حافظ می‌گوید

صفیر مرغ بر‌آمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید

بط به معنی مرغابی است. جام‌های مخصوصی نیز در می‌خانه‌ها بوده که درجه بندی داشته و هر کس بسته به توانایی خود در نوشیدن، جامش را تا یکی از خطوط هفت‌گانه پر می‌کرده است. کسی که تا خط هفتم را (که خط جور نامیده می‌شد) پر می‌کرده و آن را لاجرعه سر می‌کشیده به اصطلاح امروز آخر میخوار‌‌ه‌گی بوده و به همین مناسبت «هفت‌خط» نامیده می‌شده است. ضمناً شراب‌خواری ربطی به طبقات اجتماعی و احیاناً توان مالی نداشته و همه‌گانی بوده است. آن‌ها که توان‌شان بیش‌تر بوده، «می‌صافی» نوش جان می‌کردند و آن‌ها که توان مالی‌شان اجازه‌ی تهیه‌ی می‌ صافی نمی‌داد به «دُرد» که در واقع ته‌مانده‌ی شراب بوده و صاف و شفاف نبوده بسنده می‌کرده‌اند.
گیرم منظور حافظ و دیگران از می و مطرب و ساقیان سیمین‌ساق و شاهدان سرو قد به تمامی مفاهیم عمیق عرفانی بوده باشد. اما به‌هرحال آثار این بزرگان نشان می‌دهد که این‌ها واقعیت‌های جامعه‌ی ما بوده است. تا چیزی در عالم واقع وجود نداشته باشد سخن گفتن از آن به «کنایه» معنا پیدا نمی‌کند.
بسیاری از مشکلاتی که امروزه به عنوان معضلات جامعه از آن‌ها یاد می‌شود و عامل آن را ایادی استکبار جهانی و تهاجم فرهنگی از طریق ویدئو و ماهواره و اینترنت و ... می‌دانند، ریشه‌های کهنی در بین مردم همین مرز و بوم داشته است. کافی‌ است نگاهی به طنزهای عبید زاکانی، طنز پرداز بزرگ قرن هشتم که طنزهایش هنوز بوی تاز‌ه‌گی می‌دهد، بیندازید تا دریابید آن‌چه فساد اخلاقی و اجتماعی و ... نامیده‌ می‌شود از همان زمان‌ها در جامعه‌ی ما به وفور وجود داشته، فقط شکل و شمایل‌اش جور دیگری بوده است. ممنوع کردن کشیدن قلیان مشکلی را حل نمی‌کند.

۱۳۸۳/۰۴/۰۱

چرا سیاست؟

چند روز قبل عزیز رشیدی در یک گفتگوی خصوصی گفت "این وبلاگ هم که سیاسی شد"
آیا تا حالا فکر کرده اید چرا ما ایرانی ها اینقدر در مورد سیاست حرف می زنیم؟ داشتم فکر می کردم در این مورد یک متن مبسوط بنویسم که آفتاب آمد دلیل آفتاب.
دقت کنید که چنانچه دلیل این تصمیم سلامت جسمی جامعه یا مثلا سلامت جسمی نیمی از جامعه (زنان)!! بود موضوع باز هم قابل توجیه می نمود.
دولت به خود اجازه می دهد در مورد خصوصی ترین مسائل زندگی مردم تصمیم بگیرد و از آن سو مزدم نیز دولت را مسئول حل تا جزیی ترین مشکلات زندگی فردی شان می دانند.

جيرفت و ميراث فرهنگي

گزارشي از غارت ميراث فرهنگي

۱۳۸۳/۰۳/۳۱

تولدها


سلام ،قرار بود روزهای تولد یاد آوری شوند. اما داخل تقویمها هم معمولا روز رفتن را میاورند نه روز آمدن را! البته بعضی رفتنها آغاز یک آمدن است! نه
بگذریم سالروز رفتن دو بزرگمرد است :"شریعتی و چمران" و آخر این هفته نیز تولد حضرت زینب علیها سلام شیر زن کربلا.
از شریعتی جمله ای می آورم که از هر دو یاد شده باشد که: " آنانه رفتند کاری حسینی کردند و آنانکه ماندند باید کاری زینبی کند و گرنه یزیدی اند."
در مورد چمران و روح بزگ او واقعا چیزی نمیتوان نوشت: بزرگ شدن در کوچه پس کوچه های سه را سیروس ، دبیرستان البرز، دانشگاه برکلی ، لبنان وپایه گذاری جنبش امل باتفاق امام موسی صدر و در نهایت کردستان ایران، جنگ و عروج در دهلاویه! گویند آخرین جملاتی که ساعتی قبل از شهادت در مسیر حرکت بسوی خاکریزها نوشته جمله ای با این مضمون دارد:"... خدایا دیگر خسته شده ام ، دیگر این دنیا جای من نیست..." و یک ساعت بعد هم شهادت.
آما شما از آمدن بگویید.
شاد و پایدار باشید
د

۱۳۸۳/۰۳/۳۰

Write English text like this


سلام دوستان عزيز
من به دلايلي که شايد گفتنش ضرورتي نداشته باشه نتوانستم تو گردهمايي اول خرداد بيام اما وقتي عکسها را ديدم خيلي خوشحال شدم . دوستهاي خوبي که 4 سال ازبهترين روزهاي زندگيم را با اونها گذرانده بودم و حالا بعد از 10 سال مي ديدمشون حتي ديدن عکسهاشون برام خيلي خوشحال کننده بود. تمام خاطرات آن روزها برام مرور شدونا خودآگاه به ياد آن روزها گريه کردم وتاصبح خوابم نرفت يک غم لذتبخش همه وجودم را گرفته بودغم نديدنشون و لذت اينکه بالاخره خبري از انها بدستم رسيد وميتونم حتي شده از پشت يک مشت سيم و سوئيچ انها را دوباره بدست بيارم. اما متاسفانه با کمال شرمندگي هيچ کدام از آقايون را به ياد نياوردم. چهره هاشون همه جديد بودانگار ادمهاي جديدي را ميديدم فقط با ديدن اسامي شرکت کنندگان چندتااسم را بياد اوردم اول فکرکردم فقط من اين احساس را دارم اما بعدکه با فرزانه جان صحبت کردم فرزانه عزيز هم دقيقا همين حرف مرازد. بقول فرزانه جان واقعا مايه شرمندگي وخجالت است که آدم همدوره ايهاي دانشکده ايي که در ان تحصيل کرده را نشناسد. .
ميدونم متنم را دوستاني ميخونند که قبلا سعادت ديدنشون را نداشتم وشايد هم که ديگه سعادت ديدنشون را نداشته باشم که اميدوارم اگر اولي اتفاق افتاد دومي اتفاق نيافتد. دوستاني که 4 سال از بهترين روزهاي زندگيم را توي يک دانشکده هم دوره ايي بوديم وشاديها ناراحتيها آرزوها غمها دلواپسيها وحتي مشکلات مشابه داشتيم.
وقتي دوست عزيزم مژگان گفت که بچه ها توي اينترنت گروه دارند خيلي مشتاق بودم که تو اين گروه عضو بشوم وقتي شنيدم وبلاگ دارند بيشتر خوشحال شدم . شايد باور نکنيد من هر روز وبلاگ را ميخونم و غم قشنگي وجودم را ميگيره و بعضي وقتها حتي اشک تو چشمهام جمع ميشه اصلا نميدونم چرا اينطوري ميشم ايکاش ميتونستم دليلش را پيدا کنم شايد در زمان گذشته بدنبال چيزي ميگردم .نميدونم ..
اوائل ميترسيدم متني تو وبلاگ بنويسم چون حال و هواي وبلاگ را نميدونستم وميترسيدم يه جورايي متنم نامانوس با نوشته هاي ديگران باشه اما بعد دل را به دريا زدم با خودم گفتم فوقش چند بار بهم اخطار ميدهند که خيلي مهم نيست ما بدتراز اينها شم ديديم انوقت ديگه چيزي نمينويسم.
وقتي متن دوست عزيزمون را در مورد اينکه تو اين 10 سال چقدر تغيير کرديد را ديدم دلم نيومد چيزي ننويسم . در مورد خودم ميتونم بگم که خيلي تغيير کردم خيلي خيلي زياد.يعني فکر کنم کار و زندگي من را ساخت.تو محيط کار خيلي چيزها ياد گرفتم هم از نظر تجربه علمي و هم از نظر برخورد اجتماعي تو محيط کار(توضيح اينکه من تو مرکز کامپيوتر دانشکده عمران دانشگاه صنعتي اميرکبير کار ميکنم کارهاي شبکه وبرنامه نويسي ديتا بيس انجام ميدهم )
توي زندگيم هم وقتي پدرم 3 سال پيش فوت کرد ومن فرزند بزرگ خانه و تنها کسي بودم توي منزل که سر کار ميرفتم و....بماند.خيلي چيزها ياد گرفتم فکر ميکنم بزرگترين درسي که تو اين سالها ياد گرفتم "صبر" بود .سرتون را خيلي درد آوردم انشاالله بقيه اش براي بعد...
شاد باشيد

وبلاگ می‌نویسم پس هستم

باز هم سلام. آدم پر حرف وقتی حرف نمی‌زند خیلی نمود می‌کند. در این نوشته‌ی آخری دیدم یکی از دوستان کامنت گذاشته و سراغ مرا گرفته، انگیزه‌ای شد تا باز هم پرحرفی کنم. (همین جا تا یادم نرفته یک خواهش و یک سؤال مطرح کنم. خواهش: لطفاً بدون نام و نشان کامنت نگذارید. سؤال: کسی برای کلمه‌ی «کامنت» معادل فارسی قشنگ سراغ ندارد؟).
علت ننوشتنم فیلتر شدن نبود. همان طور که گفتم فیلتر blogspot بعد از دو سه روز برداشته شد. البته ظاهراً هنوز قضیه تمام نشده ولی با راهنمایی‌های آرش و بقیه‌ی دوستان می‌توان از فیلتر‌ها رد شد.
این چند روز گذشته ضمن این‌که کمی درگیر امتحانات پایان‌ترم بودم، در مورد نوشته‌های دوستان هم فکر می‌کردم،‌ به‌خصوص نوشته‌ی صالح و این که هر کدام از ما در این چند سال دچار چه تغییر و تحولاتی شده‌ایم. بعضی از دوستان به طور مشخص در این مورد صحبت کرده بودند. از جمله مسعودها (بابایی‌زاده و غفاری). برخی از دوستان را هم می‌شود از لابه‌لای حرف‌های‌شان چیزکی فهمید از تغییر و تحول. اگر فقط حوزه‌ی اندیشه مد نظر نباشد و مثلاً تغییرات رفتاری را هم در نظر بگیریم آن وقت می‌توانم مثالی بزنم: مسعود غفاری همان‌وقت‌ها هم گاهی از موضوعی یا حرفی یا رفتاری به شدت بر می‌آشفت و گاه عکس‌العمل‌های غیر قابل پیش‌بینی از خود بروز می‌داد. مثلاً یادم می‌آید یک بار در اتاق ۱۴۰ خواب‌گاه ۲ بعد از نهار، لیوان آب را (که البته خیلی هم آب نداشت) رویش خالی کردم. تقریباً بدون هیچ وقفه‌ای یک پارچ آب روی سرم خالی شد و از سر لطف فرمودند: «دیوونه‌تر از خودت ندیده‌ بودی؟»
الآن هم در مورد قضیه‌ی متأهل‌ها و مجردها بر‌آشفته شده و متنی سوزناک و عتاب‌آمیز نوشته. بنابر‌این حداقل از این نظر زیاد تغییر نکرده! (حالا خوب‌ شد کسی نگفت «مجردها به بهشت نمی‌روند»!).

این که آدم از تغییرات اندیشه و شخصیتش برای دیگران حرف بزند کار ساده‌ای نیست. گاهی نیز ممکن است اسباب دردسر شود. در مورد خودم فقط می‌توانم بگویم که تغییرات خیلی زیاد بوده. هم در اندیشه، هم در رفتار. از غلظت مذهبی‌ام به شدت کاسته شده. در واقع باید بگویم به غیر از خودم، خدایم هم خیلی تغییر کرده! دیگر تنها کارش این نیست که مواظب باشد ببیند من کی گناه می‌کنم تا در کارنامه‌ی اعمالم بنویسد. خیلی مهربا‌ن‌تر شده. راحت‌تر می‌شود با او حرف زد. تازه فهمیده‌ام که چه دروغ‌ها از طرف او به من خورانده بودند. به‌ نظرم (یا به قول مسعود بهنود به باورم) از شدت بت‌پرستی‌ام هم کم شده (از توضیح بیشتر این یکی معذورم. سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند که!). در کلیات شاید همین‌قدر کافی باشد. اگر کسی سؤال مشخص‌تری داشته باشد شاید بتوانم بیشتر توضیح دهم.

اما یک پیش‌نهاد دارم و آن این که موضو‌ع‌های مشخصی طرح شود و دوستان نظرات خود در مورد آن‌ها بیان کنند. شاید از بین این نظرات بتوان به تحولات هم تاحدی پی برد. به عنوان مثال موضوع «اسم کوچک» که آرش مطرح کرد به نظرم موضوع خوبی است و هنوز خیلی‌ها نظرشان را در این مورد نگفته‌اند. به خصوص دوست دارم نظر دوستان مذهبی‌ترمان را در این مورد بشنوم ( یا ببینم). می‌توانیم اسمش را بگذاریم:
«Reloaded :اسم کوچک»
:-)

۱۳۸۳/۰۳/۲۹

دورزدن فيلترهاي مخابرات


براي دوستاني كه ميخواهند فيلترهاي مخابرات را دوربزنند
اين صفحه راهنمايي هاي خوبي كرده
شاد باشيد


دایره تنگ شکیبایی

مطمئن نیستم بنویسم یا نه ... گفتنی زیاد است و وقت کم

صالح شرافت (لوطی تحویل بگیر) نکته مهمی را یاد آور شد. در این سا لها چه تغییری کرده ایم.


"نسبت به ده يا چهارده سال پيش چه فرق‌يى كرده‌ايد؟ دنيا را چه‌گونه مى‌بينيد؟ كدام سلايق و اعتقادات‌تان دست‌خوش كدام تغييرات شده است؟"

در مملکت عزیز ما تا دلت بخواهد دلیل برای تبعیض و خط کشی بین افراد وجود دارد. یکی ترک است دیگری عرب است. یکی بی دین است دیگری از جنس دوم است. یکی شهرستانی و یکی .... فهرست طولانی است. گویا قبای تنگی برای همه دوخته شده که هر کس در آن نمی گنجد مطرود است. گویا قرار است همه به هر وسیله شده به شکل مورد علاقه ما در بیایند. شاید بتوان برای خیلی از آن ها بر حکومت دینی خرده گرفت اما بسیاری از این عادات جزئی از وجود ما گردیده است. موضوع احترام به انتخاب دیگران و مدارا چندان تعریف شده نیست. سیاه و سفید .. حق و باطل.. جای دوری نرویم. نگاهی به دور و بر خود بی اندازیم. به کسی بر نخورد. آنچه می گویم (و خواهم گفت) در مورد خودم هم سازگار است.

در این مملکت (شیطان بزرگ) سال قبل یکی از گزارشگران ورزشی گفت: " علت توجه زیاد رسانه ها به کوارتربک تیم فوتبال سیاه پوست بودن وی است وگرنه بازی او خیلی هم عالی نیست". همین گفته باعث استعفا و دردسرهای فراوان بعدی او شد. چرا؟ چون جامعه (حداقل در ظاهر) به تبعیض حساس است.
آزادی انتخاب فردی و احترام به سلایق گوناگون (و یا حداقل اهمیت قایل نشدن)متاسفانه در جامعه ما کیمیاست.


بروم سر اصل موضوع. یکی از این موارد مجرد بودن است. زمانی که وارد بنگاه اجاره خانه می شدی گویا طرف به یک جانی نگاه می کند..... کمی خاطره آن زمان را فراموش کرده بودم اما دوباره زنده شد.
دوستان عزیز متاهل: از دیدن نام مجرد توی ذوقتان نخورد. آخر این چه ذوقی است که از فاصله چند هزار کیلومتری و با دیدن کلمه مجرد بی ذوق می شود. موضوع خوبی و یا بدی مجرد یا متاهل بودن نیست. گیرم شما به سعادت الهی نایل شدید آخر چرا از مجرد بودن دیگران دل گیر می شوید؟ شاید به قول آرش این رمزی است که ما مجردها عاجز از درکش هستیم و متاهل ها عاجز از بیان. حالا من و MBZ پوست کلفت هستیم فکر دخترهای مجرد را نمی کنید که این توضیحات را می خوانند ؟ (بگذریم از اینکه همین جمله من با استانداردهای این طرف آب نامناسب محسوب میشود)
فرشاد جان می دانم که توضیح تو از باب شوخی بود و من زیادی شلوغش کرده ام. بلاخره یکی هم باید ازحقوق مجردها دفاع کند (نه اینکه از همه حقوق دیگر دفاع می شود!). یادداشت تو بهانه ورود به بحث بود.

۱۳۸۳/۰۳/۲۸

پنجره‌ای در انتهای بن‌بست؟

دوباره به این فکر افتادم که آخر این ماجرا چه خواهد شد؟ با شکل‌گیری این دیوار که به عمد در درون مناطق اشغالی (خارج از مرزهای تصویب شده سال ۱۹۶۷) می‌گذرد در عمل اسرائیل امکان بوجود آمدن کشور مستقل فلسطینی را برای سالها به عقب رانده. آنچه در پوسته و در نظر اول به چشم می‌آید آنست که همزمان با مخالفت درونی و عملی گروه‌های متعصب و راست‌گرای اسرائیلی با اصل تشکیل کشور فلسطینی و از طرف دیگر آرزو و هدف گروه‌های تندروی فلسطینی برای «محو کامل» اسرائیل وضعیت بی‌ثبات امروز تا مدت طولانی ادامه خواهد یافت.
کل این وضعیت به یک بن‌بست بزرگ می‌ماند. از طرفی اسرائیل نمی‌تواند خودش را از واقعیت وجود مردم فلسطین در همسایگی خود، هزینه‌های بالای اشغال‌گری و تاثیرات روانی عملیات تروریستی گروه‌های تندرو فلسطینی نجات دهد و از طرفی گرو‌های تندرو فلسطینی هم در عالم واقعیت، قادر نیستند اسرائیل را به کلی «محو» کنند. هردو گروه درگیر جنگ فرسایشی و بدون دورنمایی روشن شده‌اند. اسرائیلی‌ها هر چه هم تلاش کنند، فلسطینی‌ها «وجود» دارند، زمین‌هایشان اشغال شده و عملا در شهرهای خودشان در محاصره هستند و جهانیان شاهد این ماجرا هستند. از طرفی، خواسته «محو» اسرائیل و هر اسرائیلی، حال که بیش از ۷۰-۸۰ سال از سکونت مهاجران یهودی در کشور اسرائیل می‌گذرد در عمل ناممکن و مخالف عقل است. بسیاری از کودکان خردسال اسرائیلی امروز فرزندان نسل سوم و یا چهارم مهاجران هستند. چطور به کودکی که خود، پدرش و پدربزرگش در اسرائیل متولد شده می‌توان گفت که حق ادامه زندگی در این کشور را نداری؟ به کجا برود؟ وطنی غیر از اسرائیل دارد؟
پس راه حل این معما چیست؟
اما این تمامی ماجرا نیست. دیوار جداکننده کشیده شده، و عقب افتادن تشکیل کشور مستقل فلسطینی تیغی دو دم است که امکان بسیار جالب توجه‌ دیگری را پیش می‌کشد. توجه کنید که در حال حاظر جمعیت غیر یهودی‌های اسرائیل در حدود ۲۰٪ جامعه است که اکثر آنها عرب هستند. بررسی‌های آماری نشان می‌دهند که رشد جمعیت این گروه اسرائیلی‌های عرب غیر یهودی بسیار بیش از رشد جمعیت یهودیان اسرائیل است. برخی تحلیل‌گران پیش‌بینی می‌‌کنند در نتیجه این رشد جمعیت نامتقارن تا دهه ۲۰۲۰ میلادی، جمعیت غیر‌یهودیان اسرائیلی به بیش از ۵۰٪ کل جمعیت اسرائیل برسد. این بخش از جامه که به طور سنتی با فلسطینیان همدردی می‌کنند در دمکراسی اسرائیل نقش تایین کننده خواهند داشت. سناریوی «غیر قابل باور»ی که امروز و با شرایط امروزی دور از ذهن به نظر می‌رسد در آن شرایط فقط یک چیز: کشور واحد فلسطینی-اسرائیلی. با برتری جمعیتی رای‌دهندگان عرب، و امید به تمایل آنها برای پیش‌قدم شدن در حل مسئله، می‌توان امیدوار بود که با تشکیل کشوری واحد نه نیاز به «به دریا ریختن تمام فلسطینی‌ها» باشد و نه «محو کامل اسرائیل». البته بر سر راه این راه‌حل جالب توجه، موانع عملی زیادی وجود دارد. چگونه دو گروه مردمی که سالها به کشتار یکدیگر پرداخته‌اند خواهند توانست به صلح و دوستی با هم زندگی کنند؟ متعصبان قدرتمند یهودی که آرزوی کشور قدرتمند یهودی را دارند چگونه ممکن است از ایده‌آل‌های خود عقب نشینی کنند و در کشوری یهود دوباره اقلیت است، زندگی کنند؟ تفاوت‌های فاحش بین ثروتمندان اسرائیلی و فقرای فلسطینی را چه کنیم؟ سوای مشکلات، فرصت‌های فراوانی با انجام این فرضیه شکل می‌گیرد. شک نیست که اسرائیل دارای توانایی مالی فراوان و از نظر فنی و تکنولوژیک قدرتمند است. تشکیل کشور واحد فلسطینی-اسرائیلی با پایان‌دادن به جنگ و برقراری ثبات (با فرض حل شدن مشکلاتی مانند آنچه گفته شد) و با توجه به موقعیت ممتاز جغرافیایی این کشور زمینه‌ای برای ایجاد کشوری بسیار نیرومند با رشد اقتصادی بالا را فراهم خواهد کرد. پایان این مناقشه به حتم با استقبال جهانی مواجه خواهد شد و با دسترسی مستقیم و نزدیک کشور فلسطینی-اسرائیلی به بازارهای خاورمیانه زمینه‌ای برای ایجاد یک غول جدید اقتصادی ایجاد خواهد شد.
آیا همه این‌ها رویا است؟ روزی می‌رسد که این مناقشه بزرگ پایانی خوش داشته باشد؟ شواهد نشان می‌دهد که به احتمال زیاد در طول عمر ما نسل حاضر، این مسئله فرجامی خواهد داشت.

باز هم از نبوی

این ابراهیم نبوی هم بعضی وقتها مطالب خیلی قوی و جالبی می‌نویسد. این نوشته جدیدش واقعیت‌های فراوانی را به طنز بیان کرده بود. بد نیست نگاهی کنید.

زلزله بم

اگر فقط پنج درصد از این نوشته حقیقت باشد ....

۱۳۸۳/۰۳/۲۷

جنگ و ما

جنگ برای هر یک از ما یعنی یادآوری هشت سال از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی. من کلاس سوم دبستان بودم که جنگ شروع شد و کلاس دوم دبیرستان بودم که تمام شد. هر یک از ما خاطرات و تجربه های مختلفی از جنگ داریم. برای کسی در موقعیت من که در خانه همبازی نداشتم، در شبهای بلند زمستان که تلویزیون هم با دو شبکه به زحمت هر شب 2 ساعت برنامه سرگرم کننده داشت، جنگ خودش شده بود یک سرگرمی و یادم می آید من که عاشق اعداد بودم، یک دفترچه کوچک داشتم و هر شب آمار تلفات عراقی ها را که اخبار می گفت می نوشتم. تانک، توپ، هواپیما و حتی کشته و زخمی برای من یک مشت عدد بود. بعد از سه چهار هفته توی عالم کودکی به خودم گفتم انگار هر چه از این عراقیها می کشند تمام نمی شود و دیگر رها کردم و ننوشتم.
بزرگتر که شدیم بمباران و موشک باران شهرها شروع شد و شبها که همسایه ها با شنیدن صدای آﮊیر می ریختند توی کوچه برای ما هم فرصت خوبی بود تا کمی شیطنت کنیم.
جنگ که تمام شد من تازه داشتم با واقعیت آن آشنا می شدم. آدمهایی را از نزدیک دیدم و شناختم که از جنگ آمده بودند و برخی از آنها چنان بودند که اصلا تصور اینکه اینها می توانند بجنگند (و احتمالا کسی را بکشند) برایم غیرممکن بود. چند تا از آنها دوستان صمیمی آینده ام شدند یکی از بهترینشان الان توی استان ایلام کار می کند، مهندسی عمران - آب گرفت و آنجا توی کارگاه ساخت یک سد کار می کند. یادش به خیر می خواست کنکور بدهد ولی گرفتن دیپلم برایش مشکلتر بود راهنمایی اش کردم و رفت دیپلم ادبی گرفت (چون قبلا دو سه سالی درس حوزه خوانده بود خیلی راحت قبول شد) و بعد کنکور داد و دانشگاه خواجه نصیر قبول شد.
اما چرا یاد جنگ افتادم. گزارش گردهمایی را که خواندم رسیدم به نام امرالله حیدری و دیدم کیوان نوشته است به دلیل سرطان خون فوت کرده است. یادم آمد که احتمالا یکی از دوستانی است که رزمنده بود و حدس زدم که ممکن است بیماریش با جنگ مرتبط باشد. از سعید محسنی در هر دو مورد سئوال کردم و تایید کرد که بله او رزمنده بود و احتمالا فوتش هم مرتبط با جراحات شیمیایی. اگر یادتان باشد رزمنده ها آن روزها حداقل در دانشکده ما بسیار از جمع کناره می گرفتند و فکر می کنم دلیل اصلی آن هم سهمیه و استفاده از امتیاز خاص برای ورود به دانشگاه بود.
وقتی حدود دو هفته پیش دیدم چطور این طرف دنیا شصتمین سال حمله به نورماندی (D-Day) که نقطه آغاز شکست آلمانها بود را جشن می گیرند و از یک سری پیرمرد که همگی بالای هشتاد سال داشتند به عنوان قهرمان ملی تقدیر می کنند بیشتر توجهم به این موضوع جلب شد. در تمام شهرهای انگلستان بنای یادبود سربازان کشته شده در جنگ دارند و مردم احترام قابل توجهی برای آن قائلند و در روزهایی از سال گلهای کاغذی قرمر به سینه می زنند تا خاطره کشتگان جنگ برای دفاع از میهن را گرامی دارند. تمام اینها بیشتر فکرم را به موضوع همکلاسمان و نوع برخورد ایرانیان با موضوع جنگ مشغول کرد.
قضاوتم این است که اشتباهی که در ایران صورت گرفت این بود که با جنگ برخورد بیش از اندازه ایدئولوﮊیک شد. به هر حال به کشور حمله شده بود و برای دفاع باید عده ای می رفتند و احتمالا از جان خود می گذشتند ولی برخورد ایدئولوﮊیک با جنگ هر چند ممکن است باعث اقبال گروهی برای رفتن به جنگ شده باشد ولی توجه نکردن به عنصر ملیت و تمامیت ارضی در اقبال عمومی مردم به کسانی که به نوعی خود را در جنگ فدا کردند تاثیر گذاشت. به هر حال دفاع از میهن به دفاع از نظام سیاسی تنزل کرد و باقی قضایا ...
اینها همه بهانه ای بود برای یاد آوری یاد یکی از آنها که مدتی با ما همکلاس بود: امرالله حیدری. روحش شاد.

فهرست شرکت‌کنندگان گرده‌همایی

دوست خوبمان عباس رفیعی لطف کرده‌اند و اسامی و مشخصات شرکت‌کنندگان گرده‌همایی صنعتی اصفهان را در این فایل PDF نوشته‌اند. هنوز مطمئن نیستم که این فهرست را در لینک‌های دایمی وبلاگ قرار دهم یا نه چون ممکن است بعضی از دوستان مایل نباشند این لیست به مدت طولانی در جایی که در دسترس عموم است قرار بگیرد. لطفا نظر خود را به من بگویید تا ببینم چه می‌شود کرد.

(فایل را به گروه yahoo ای‌میل کردم و لینکی که در این نوشته بود را غیرفعال کردم. به نظر نمی‌رسد که قراردادن اطلاعات شخصی دوستان در یک مکان عمومی مانند اینجا چندان درست باشد.)

۱۳۸۳/۰۳/۲۶




کسی که به ما «سه نقطه» بود کلاغ «چند تا نقطه» بود.


تایید نمایندگان

Write English text like this


سلام
آقا مهرداد گل
خیلی حرص نخور! نمیدانم شاید سالهای سال باید زنده باشیم و بینیم و دم بر نیاوریم و .. نمیدانم
میتوانید خوشحال و امیدوار باشید به مجلس آینده به تایید امام زمان رسیده است. امام زمانی که نام او لرزه به اندام بسیاری از ما می اندازد و اغلب ما وجود آن عزیز را در زندگی حس کرده ایم و میکنیم.


http://www.webnevesht.com
آدرس وبلاگ آقای ابطحی است.
خداحاظ

۱۳۸۳/۰۳/۲۵

#@%!^

گل بگیرند در آن وزارت‌خانه‌ی قطع ارتباطاتی را که تو متولی‌اش هستی و خاک ‌بر سر ما که کشور را داد‌ه‌ایم دست امثال تو و آمده‌ایم بیرون ...
کیوان جان و دیگر دوستان،
اگر نمی‌توانید به راحتی وبلاگمان را ببیند یا مطلبی در آن منتشر کنید نگران نباشید. بلاگر می‌تواند به طور خودکار نوشته‌های جدید را برای دیگران ایمیل کند. منتشر کردن نوشته‌های‌تان هم به همان راحتی است، می‌توانید با ایمیل آن را بفرستید به آدرسی و خود ‌بلاگر می‌گذاردش روی وبلاگ. اگر باز هم مشکل دست‌رسی داشتید بگویید تا از این امکان بلاگر استفاده کنیم.

گر دست بُدی بر فلکم چون یزدان

اين‌جا که من هستم، دو سه روزی است که blogspot فيلتر شده. از طرف مخابرات اصفهان. شايد تا مدتي نتوانم وبلاگ را بخوانم و در آن بنويسم. الآن هم دارم از طريق يک سايت به اصطلاح فيلترشکن می‌نويسم. ولی‌ معلوم نيست، اين سايت هم شايد به زودي فيلتر شود. چه می‌توان کرد:

گفتا ز که ناليم که از ماست که بر ماست.

حلال کنيد/کيوان.

فوتبال و چیزهای دیگر

یک - امشب مثل این است که توی این شهری که ما زندگی می کنیم گرد مرگ پاشیده اند. انگلستان با دو اشتباه ساده توی 3 دقیقه وقت اضافی 2 تا گل از فرانسه (فرانسه که نه از زیدان) خورد و بازی برده را باخت. این جوانان انگلیسی که توی خوابگاه بغلی ما که مجردی است تا دقیقه 90 شلوغ می کردند حالا همه ساکتند. فکر نکنم تا چند سال این باخت یادشون بره. دقیقا همون بلایی سرشون آمد که چند سال پیش منچستر سر بایرن آورد توی فینال جام باشگاهها.
دو- حالا که پیشنهاد آرش در مورد نوشتن آنچه بر تک تک افراد جمع رفته فراموش شد من هم شدیدا با پیشنها صالح شرافت موافقم. خودم هم سعی می کنم بنویسم. از اینکه چی شد اینقدر چاق شدم. چطور کچل شدم و ... البته همه اینها اثر رفیق ناباب بود.
سه - گفتم رفیق ناباب یاد این لطیفه افتادم. ار یارو عملی می پرسند چی شد اینجوری شدی؟ می گه: "امان از رفیق بد البته زغال خوب هم بی تاثیر نبود"
عزت زیاد

۱۳۸۳/۰۳/۲۴

در جستجوی امگا

آیا تا به حال کتابی در زمینه ریاضیات خوانده‌اید که توانسته باشد شما را قدم به قدم با خود از لابه‌لای اثبات‌هایش ببرد، اشتیاق‌تان را تحریک کند و زمانی که به نتایج حیرت‌آور فلسفی می‌رسد شما را به وجد آورد؟ کتابهای کمی به این شکل وجود دارند و از میان آنها کتاب کوچکی است از Gregory Chaitin به نام Metamath! The Quest for Omega . در این کتاب نویسنده شما را در سفری همراه می‌کند که از تاریخ «محاسبه‌پذیری» شروع می‌شود و تا کشف عدد امگا ادامه می‌یابد. هدف کتاب معرفی اعداد غیرقابل ساده شدن، غیری قابل محاسبه و تصادفی واقعی است. نویسنده البته خود چنان عددی را پیدا نمی‌کند ولی ایده‌های فراوانی درباره این مجموعه نامتنهای از اعداد به شما می‌دهد. به نظر عجیب می‌آید: مجموعه‌ای نامتناهی از اعداد که تا به حال حتی یکی از آنها هم پیدا نشده! درست است، و تمام لذت خواندن این کتاب در مورد همین پیچیدگی و عجیب بودن آن است.
گرچه این کتاب ۱۵۷ صفحه‌ای را به سرعت و آسانی می‌توان خواند (بیش از چند فرمول ساده در تمام کتاب وجود ندارد) ولی ایده‌هایی که در آن وجود دارد تکان‌دهنده هستند و برای مدت‌ها ذهن‌تان را به خود مشغول خواهند کرد و شاید در نهایت تا حدی دیدگاه‌تان را نسبت به ریاضیات، فلسفه و دنیا تغییر دهند.
متن این کتاب را نویسنده در اینجا آورده است. خواندش را به تمام دوستان توصیه می‌کنم.

خشونت

بالاخره DVD فیلم KILL Bill را خریدم و دیشب با مرجان نشستیم و‌ آنرا تماشا کردیم. راستش به نظر من کار کارگردان در این فیلم بسیار استادانه بود. از رنگ، نبود رنگ، موسیقی، سکوت،‌ صدای سوت خیلی عالی و به موقع استفاده کرده بود. ایده استفاده از انیمیشن برای صحنه‌هایی از فیلم که داستان کودکی یکی از شخصیت‌ها را بازگو می‌کرد بسیار جالب بود و جلوه خاصی به فیلم داده بود. در مجموع می‌توانم ادعا کنم که از نظر ساختاری یکی از قوی‌ترین فیلم‌هایی بود که تا به حال دیده‌ام. بعد از ۱۰۷ دقیقه تماشای فیلم، بیننده به سختی ‌باور می‌کند که فیلم تمام شده و نزدیک دو ساعت طول کشیده. چنان در فیلم غرق شده بودم که حس زمان را از دست داده بودم...
در مورد خشونت؛ راستش فکر می‌کنم دوستان کمی اغراق کرده بودند. به نظر من این فیلم آن چنان هم خشن نبود. درست است که صحنه‌های فراوانی پر از کشته شدن و پاشیدن خون و ... در این فیلم وجود دارد ولی داستان به گونه‌ای است که بیننده چندان تحت تاثیر خشونت قرار نمی‌گیرید. برای آنکه بهتر متوجه منظورم شوید شما را به اثر معروف استنلی کوبریک، A Clockwork Orange دعوت می‌کنم. من تا به حال فیلمی تا به آن اندازه خشن ندیده‌ام. بار اول در یک ساعت اول فیلم حالم چنان بد شد که مجبور شدم آنرا قطع کنم و تا مدتها آنرا کنار گذاشتم و ادامه داستان را ندیدم. کوبریک در آن با وجود آنکه مانند Kill Bill صحنه‌های بریده‌شدن دست و پا نشان نمی‌دهد، ولی استادانه کاری می‌کند که بیننده عمق و احساس اعمال خشونت‌بار الکس را حس کند. در یک فیلم ممکن است شما کسی را ببینید که به دندان‌پزشک رفته و دندانش را پر می‌کند. این را مقایسه کنید با وقتی که خود به دندان‌پزشک می‌رود و لحظه‌هایی که دندان‌پزشک دندانتان را پر می‌کند را به یاد بیاورید. حال فیلمی را تصور کنید که جز به جز،‌ حس آنکه دندانتان را بدون بی‌حسی پر کنند بدهد.

ترک شیرازی!

دوستان سلام
معماها که حل شد!
مطلب زیر را از یک وبلاگ نقل میکنم:
بيتی شعر از حافظ هست با اين مضمون:
اگر آن ترک شـيرازی بدست آرد دل ما را
سمرقند و بخارا را به خال هندويش بخشم
صائب: در پاسخ حافظ چنين گفته
اگر آن ترک شيرازی بدست آرد دل ما را
سر و دست وتن وپا را به خال هندويش بخشم
ز مال خویش میبخشد هر آنکس چيز میبخشد
سمرقند و بخارا را ميبخشد حافظ که نه چون
شهريارصحبت صائب را هم نمی پذيرد و چنين ميگويد:
اگر آن ترک شـيرازی بدست آرد دل ما را
تمام روح و اجزا را به خال هندويش بخشم
میبخشد به سان مــرد هر آنکس چيز میبخشد
نه چون صایب که میبخشد سر و دست و تن و پا را


سر و دست و تن و پا ر به خاک گور میبخشند
نه بر آن ترک شــيرازی که شــــور افکند دلها را
و یک بنده خدای دیگر:
اگر آن ترک شـيرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم همه دنیا و عقبی را
**********************
حالا شما چه چيزی را به آن ترک شيرازی می بخشيد، البته به شرطی که دل شما را بدست بیاره؟
شاد و پایدار باشید

۱۳۸۳/۰۳/۲۲

هوش

هوش چیست؟ باهوش کیست؟ بعد از اینکه معما‌های دوستان را دیدم دوباره به یاد این موضوع قدیمی افتادم. همیشه به آزمون‌های هوش علاقه داشته‌ام و هنوز هم وقتی بی‌کار می‌شوم، در اینترنت معما شکار می‌کنم و سعی می‌کنم آنها را حل کنم. بعضی از معما‌ها به شکل باور نکردنی و حتی ناعادلانه‌ای دشوار هستند و با‌هوش‌ترین افراد را به زانو در می‌آورند. ولی جالب این است همیشه کسی پیدا می‌شود که دشوارترین آنها را هم حل کند. از میان این آزمون‌های خیل مشکل، یکی تست معروف «روتوس» هست که به عنوان نمونه دو معما از آن را اینجا می‌آورم. کسی می‌تواند حدس بزند که در دو سری زیر،‌ عدد بعدی کدام است؟


1 - 4 - 17 - 66 - 247 - 918 - 3425 - ???


15 - 91 - 82 - 46 - 61 - 84 - 59 - 78 - ???


اطمینان می‌دهم که هر دو معما جواب دارند و ده‌ها نفر تا به حال توانسته‌اند که آنها را حل کنند. البته لازم به گفتن نیست که من خودم نتوانستم در این چند ساله آنها را حل کنم (اولین بار این سری معما‌ها را سه سال پیش دیدم) و به تازگی جواب آنها را طراح مسایل منتشر کرده است.

۱۳۸۳/۰۳/۲۱

ادبیات

بعد از درس ریاضیات کیوان حالا کمی ادبیات: اگر آخر هفته وقت خالی دارید توصیه می کنم حتما این وقایع نگاری دریابندری را بخوانید. واقعا زیبا توصیف کرده است.

کمی ریاضیات

۱- جالب بودن هم گاهی اوقات جالب است:
مجموعه‌ی عددهای طبيعی را در نظر بگيريد. بعضی از اين عددها خصوصيت‌های جالبی دارند. مثلاً ۲ تنها عدد اول زوج است، ۶ اولين عدد کامل است و ... حالا فرض کنيد همه‌ی عددهايی را که هر کدام حداقل دارای يک خصوصيت جالب هستند در يک مجموعه قرار دهيم به نام مجموعه‌ی عددهای جالب. بقيه‌ی عددهای طبيعی را که باقی می‌مانند در يک مجموعه‌ی ديگر قرار می‌دهيم به نام مجموعه‌ی عددهای ناجالب. حالا اولين عضو مجموعه‌ی عددهای ناجالب را در نظر بگيريد. اين عدد خود دارای خصوصيت جالبی است زيرا اولين عدد ناجالب است! بنابراين بايد در مجموعه‌ی‌عددهای جالب قرار گيرد. حالا تکليف چيست؟ (اصلاً دلم نمی‌خواهد جای چنين عددی باشم).

۲- وقتی رياضيات همه را کچل می‌کند:
روش استقراء يک روش اثبات است. اگر گزاره‌ی (P(n را برای n=1 ثابت کنید و بعد نشان دهید که اگر این گزاره برای n=k درست باشد، برای n=k+1 هم درست است، آ‌ن‌گاه گزاره‌ی (P(n به استقراء برای همه‌ی n ها ثابت شده است. حال می‌خواهيم با استفاده از روش استقراء نشان دهيم که همه‌ی مردم دنيا تاس هستند. فرض کنيد گزاره‌ی (P(n اين باشد: هر شخصی که n تار مو روی سرش باشد تاس است.
اثبات: واضح است که اگر کسی فقط يک تار مو روی سرش باشد تاس است!
حال اگر کسی با k تار مو روی سرش تاس باشد، اضافه کردن يک تار مو چيزی از تاسی او کم نمی‌کند! بنابراين گزاره‌ی فوق به استقراء ثابت می‌شود. نتيجه‌ اين که همه‌ی‌مردم دنيا مستقل از اين که چند تار مو روی سرشان داشته باشند تاس اند!

معما

یک روز یک شخصی وارد یک ده میشود. در این ده 2 آرایشگاه مردانه وجود دارد. یکی از این آرایشگاهها بسیار تمیز و مرتب و صاحب آن نیز با موهای بسیار آراسته و مرتبی بود. اما آرایشگاه بعدی نا منظم و تقریبا کثیف با صاحبی با موهای نامرتب و سر و وضعی نامناسب بود. این شخص با اینکه بسیار به موهای خود اهمیت میداد آرایشگاه دوم را برای اصلاح موی خود برگزید/ چرا؟
جایزه: یک سری عکس زیبا از مونترال و تورنتو که توسط خودم گرفته شده به برندگان ارسال میگردد. لطفا آدرس پست الکترونیکی خود را ضمیمه کنید. جوابها را به من ایمیل کنید. ایمیل من در گروه یاهو وجود دارد.

۱۳۸۳/۰۳/۲۰

مَردم

آقا کسی می تونه این کلمه مردم را معنی کنه

جامعه شناسی مشروطه و چلوکباب ایرانی


چلوکباب که می‌خورید، پس تاریخش را هم بخوانید.



...
در دوره مشروطه نيز هنگامى كه يكى از مشروطه گرايان در تبريز مشغول سخنرانى بوده است يكى از افرادى كه چلوكبابى داشته است مى پرسد مشروطه يعنى چه؟ سخنران مى گويد مشروطه يعنى چلوكباب ارزان و سپس با دستش طول كباب را نشان مى دهد و مى گويد كبابى به اين طول خواهد بود و سپس بازويش را نشان مى دهد و قطر كباب هم به اندازه قطر بازوى من خواهد بود...

...

چلوكباب نايب يكى از قديمى ترين چلوكبابى هاى تهران بوده است. اين چلوكبابى توسط دكتر حسين يزدان منش كه داراى مدرك دكترا در رشته جامعه شناسى از فرانسه بود اداره مى شد و غذاهايى كه در آن ارائه مى شود بسيار خوشمزه هستند. دكتر يزدان منش عقيده دارد كه داشتن يك رستوران شناخته شده كه مردم به آن اعتماد دارند از داشتن مدرك دكتراى جامعه شناسى كمتر نيست...
[ + ]





۱۳۸۳/۰۳/۱۹

گفت‌وگوي دو ناشنوا

-داري ماهي مي‌گيري؟
- نه، دارم ماهي مي‌گيرم.
-آها! فکر کردم داري ماهي مي‌گيري.

یاد ایام
دوستان سلام
اميدوارم که همه صحيح و سالم و شاد و برقرار باشيد. (با اسمهای کوچک متوسط و بزرگ)
بعد از گردهمايي که اول خرداد داشتيم ميخواستم مطالبي را بنويسم که الآن بعد ازبلاخره عضو شدن اين فرصت ايجاد شده است:
- اول تشکر از همه عزيزاني که زحمت کشيدند و تشريف آوردند مخصوصا کسانی که از راه نسبتا دورمثل تهران و یزد و آن طرف آب آمدند. برای بنده بسیار غنیمت و مسرت بخش! بود دیدن و مطلع شدن از حال نزدیک به 30 نفر همکلاسیهای قدیمی و صد البته جای 100 نفر بقیه نیز بسیار خالی بود.
امیوارم مبنای این دوستی چنانکه هست بدون تاریخ اعتبار و تاریخ مصرف بودن آن با توجه منافع مادیمان باشد و در آینده شاهد ثمرات بیشتر این ارتباط مجدد باشیم . شاید برایتان جالب باشد به یکی از این ثمره ها اشاره کنم : چند روز پیش یکی از دوستان تهرانی حاضر در همایش تلفن کردند و از احوالات یکی از همکاران اداری بنده را که برای امر خیر اقدام کرده اند سراغ میگرفتند.(سالی که نکوست از بهارش پیداست!)
- کمی تا قسمتی عذرخواهی بابت تغییر زمان همایش که پیشنهاد اولیه ان از طرف استادهای دانشکده بود و چنانکه میدانید هیچکدام مارا مفتخر نفرمودند! همینطور قبل از همایش با تعدادی از دوستان اصفهانی یک هماهنگی مقدماتی انجام شده بود که پس از خاتمه جلسه حداقل ناهار را دور هم باشیم اما طولانی شدن جلسه و خستگی ناشی از آن و مخصوصا بیتابی بچه های کوچک حاضر در جمع در عمل متاسفانه مجال این کار را نداد. (بعنوان نمونه بهرام به من میگفت پس چرا بچه را شیر نمیدهی !) بهرحال انشاه الله دوستان غیر اصفهانی خیلی اذیت نشده باشند.
- آخر هر همایشی یک قطع نامه معمولا صادر میکنند. پس از محکوم کردن استکبار جهانی و اشغال عراق و ... توافق حضار بر روی تخته سیاه نوشته شد:
1- آخرین جمعه اردیبهشت ماه هر سال ( برا کسانی که می توانند بیایند- جلسات عادی )
2 - آخرین جمعه اردیبهشت ماه هر سال 1389(20 سال پس از ورود- جلسه فوق العاده)
(((( تاریخها را فراموش نکنید.)))))

- واینکه فرشید سهیلی گفت ک میخواستیم یبینم پس از10 سال پخی شده ایم یا خیر! و بقول شنتیا اول پخ را تعریفی باید؟ .قرار است رضا پورآقابابا مفصل در این باب بنویسد فقط یک اشاره و آنهم اینکه مشابه سخن آقا رضا مارمولک که میگوید" برای هر انسانی راهی به سوی خدا هست" برای هر انسانی راهی برای پخ شدن هست که هیچ احتمالا همین آلان هر کس یک پخ است بسته به این که چطور به او نگاه کنیم. میگید نه به خودتان نگاه کنید؟!
- یک یاد آوری برای دوستان آن طرف آب لطفا فراموش نفرمایید محدودیتها این طرف آ ب را مثلا 10 روز اینترنت قطع باشد و یا حتی همین آدرسی که مهرداد در مورد "قانون" لینک داده IPS ما این آدرس را بسته و...
- حدود دو سوم اول زمان همایش با تو جه به تمام شدن شارژ باطری توسط بهرام و رضا پور آقابابا فیلمبرداری شد و فیلم آن موجود است دوستان کامپیوتری اینور آب که با سایت اینترنت سر و کار و در اختیاردارند و میتوانند آن را روی سایتی قرار بدهند لطفا راهنمایی کنند. (احتمالا قابل توجه کسانی که ارتباط تلفن اینترنتی ملت را بعضی وقتها قطع میکنند!)
- در مورد نحوه هم زدن شربت همایش! توسط بهرام اصلا نگران نباشید(کیوان گفته بود) بنده اطمینان میدهم که حل شدن شربت در آب در اثر چرخش یخ و نه حرکت دست انجام شد.)
- قصد داشتم در همایش یادی بکنم آز آنانکه در کنار ما بودند و حال دستشان از دنیا کوتاه است. آقای حیدری را کیوان در گزارشش ذکر کرده بود و فرشاد هم احتمالا مفصل حواهد آورد. اما از استادان آن روزگار مرحوم دکتر طحانی که طنین این تکیه کلامش در طرح یک موضوع جدید در گوشم است :"در یک روش..." مرحوم دکتر زهرایی که فقط قدرتیها با ایشان کلاس داشتند. دکترسعید فیض که پس از یک دوره چند ماهه کما برحمت خدا رفت. دکتر دلیلی که زبان1 با داشتیم. آقای قریشی بوکسورمسلمان هندی-پاکستانی که تکیه کلامش "SO LEZA" بود و زبان می آموزاند. مرحوم استاد الفت که صدای رسای "عزیزان من" او در کلاس تاریخ و مرثیه ای که بر سر پیکر مرحوم پدر شنتیا در صحن دبرستان ادب خواند هنوزهم یادآوریش تنم را به لرزه وا میدارد. آقای خراسانی که درس متون را با داشتیم و.... یادشان بخیر و روحشان شاد.
وفقط یک سوال کوچولو باقی است این که چرا برخی از دوستان نیامدند مخصوصا اصفهانیها. آیا در 87600 ساعت سه چهار ساعت را نمیتوان خالی کرد و فقط دیدن جمال همکاسیهای قدبمی این قدر نمی ارزید!؟
ببخشید نخستین یادداشت خیلی طولانی شد با جملاتی از جبران خلیل جبران تمامش میکنم:
پروردگارا
به من آرامش ده
تا بپذیرم آنچه را نمیتوانم تغییر دهم
دلیری ده
تا تغییر دهم آنچه را میتوانم تغییر دهم
بینش ده
تا تفاوت این دو را بدانم
ومرا فهم ده
تا متوقع نباشم دنیا و مردم آن مطابق میل من رفتار کنند
سعید محسنی شاد و پایدار باشید

دست نگه‌دارید، ننویسید


همین یک قانون را کم داشتیم که آن هم نوشته شد خدا را شکر. بخوانید و عبرت بگیرید.

۱۳۸۳/۰۳/۱۸

اصفهان از نگاه يک غير ايراني

سلام
پس از خواندن مطلب زييايي که کيوان از ناصرخسرو در مورد اصفهان آورده بود ياد ايميلي افتادم که مدتي قبل دريافت کرده بودم.
نويسنده نامه يک نفر آمريکايي است که توي يک موسسه برآورد ريسک (حميد ستار که پارسي دوست دارد بخواند : خطرکرد) کار مي کند و ... بقيه را از نوشته‌اش متوجه مي شويد.
البته به تحليلي که ارائه کرده بايد بيشتر از ديد ژورناليستي نگاه کرد تا يک گزارش علمي ولي به هر حال به عنوان نگاه يک فرد غيرايراني به ايران قابل توجه است.


Dear Mr Fatemi,

I am a political economist, specialising on Iran, and am currently doing some research on comparing the political, economic and social structures of Tehran and Isfahan. I found your name and website on the Internet, and am interested in the research that you did a few years' ago on the economy of Isfahan province, as well as in your current ideas about how the political economies of the two cities differ.

In my view, Isfahan, rightly or wrongly, has a reputation for political and economic liberalism, thanks perhaps to Karbaschi's mayorship of Isfahan and then Tehran in the 1980s and 1990s, and also thanks to Ayatollah Taheri-Isfahani in Isfahan. While the central government has attempted to impose greater control over Isfahan - for example through the appointment of Ayatollah Mazaheri - I think that Isfahan has been able to maintain this politically liberal identity. Tehran, as the seat of government and the receiver of oil revenues, is more politically conservative, I think than Isfahan. Certainly, South Tehran's religious conservatism seems to weigh heavier over Tehran than rural and suburban populations do over Isfahan.

I'm also interested in the contrast between Isfahan's economic base and Tehran's. Tehran has obviously been highly dependent on oil revenues since the 1950s, using the money to bind the rest of Iran to the center. But as a capital city is has also become a centre of finance, whether official or through bazaar lending. Isfahan's economy seems to be based on agriculture, as well as on a substantial industrial base - steel, for example - built in the 1970s. I understand that Isfahan's economy has suffered since the 1980s, with severe water shortages and industrial inefficiencies affecting growth.

Finally, I'm interested in the similarities and differences between the bazaars in Tehran and Isfahan. The Isfahan bazaar has been a good supporter of 'liberal' clerics - Taheri and Montazeri, for example - over the past few years, though I wonder if this is far more because they are local, rather than because of the quality of their thought. The Tehran bazaar has become fragmented since the revolution, some of it migrating north to more formal business ventures. Some Tehran bazaaris have clearly become more associated with the regime's 'pragmatic' wing, with its receptive attitude to foreign capital. Other Tehran bazaaris are more traditional in their attitudes towards economic liberalisation, and seem to support the more conservative members of the regime.

I wonder if you agree or disagree with my contrast between the two cities, and I would be very grateful if you could suggest any further aspects of Isfahan and Tehran to compare in my study. I'd also be grateful if you could suggest any sources for my enquiry. Thank you very much.


فقط دو تا نکته:
اول اينکه من فکر مي کنم که شهرهاي بزرگ ايران و به خصوص طبقه نو شهرنشين آنها که از دهه ۴۰ و به خصوص ۵۰ شکل گرفتند کمابيش مشابه اند و در مقايسه اصفهان و تهران هم من فکر مي کنم اصفهان هم از لحاظ رفتار فردي مردم و به خصوص طبقه بازار و هم از لحاظ جغرافياي سياسي بيشتر مي تواند پايگاه محافظه کاري قلمداد بشود تا تهران.
دوم اينکه آشنايي نويسنده با ايران و فرهنگ ايراني کاملا پيداست مثلا دقيقا مي دانسته توي اين اسم طولاني من وقتي مي خواهد من را خطاب کند بهترين قسمت کدام است. علاوه بر آنکه مثل خودمان ترجيح داده است توي اولين ايميل من را با اسم فاميل خطاب کند.
ضمنا مطلب بحث برانگيزي که قول داده بودم اين نيست ... پس همچنان منتظر باشيد.
سربلند باشيد.

معما

با کلمه‌ها و ترکيب‌هاي زير به‌ترين جمله‌اي را که مي‌توانيد، بسازيد.
مهرداد - لالايي - بنويسيد پس - خواب.

۱۳۸۳/۰۳/۱۷

تورنتو

من پیشنهادی برای دوستان دارم و آن اینکه هرکس کمی از شهری که در آن زندگی میکند در اینجا بلاگد.من هم تصمیم گرفتم از تورنتو شروع کنم. حتما دوستان موافق هستند.
تورنتو شهری است در آمریکای شمالی در کشور سردسیر کاناداو پایتخت استان انتاریو. تورنتو بزرگترین شهرکانادا نیز هست که به همراه حومه آن حدود 4.5 میلیون نفر جمعیت دارد. به دلیل فراوان بودن زمین در کانادا این شهر آنچنان از گستردگی برخوردار است که طول و عرض آن از تهران – که جمعیت بیشتری دارد- بیشتر است. طولانی ترین خیابان دنیا به نام خیابان یانگ در تورنتو قرار دارد که از کنار دریاچه انتاریو آغاز شده و به سمت شمال ادامه میابد. خیابانهای تورنتو همانند بقیه شهرهای آمریکای شمالی به صورت شمالی جنوبی و شرقی غربی ساخته شده است به طوریکه بیشتر آدرسها با دانستن نام تقاطعها به سرعت قابل دسترسی است. میتوان گفت که گم شدن در این شهر معنی ندارد. بیش از 21000 تقاطع در تورنتو وجود دارد.
این شهر از جنوب به دریاچه انتاریو محدود است. آبشار عظیم نیاگارا در 150 کیلومتری این شهر قرار دارد و به دریاچه انتاریو میریزد. آب این دریاچه از طریق یک رودخانه دیگر که از قسمت 1000 جزیره این دریاچه آغاز میشود به اقیانوس اطلس ریخته میشود.
بر خلاف تابستان بسیار زیبا تورنتو زمستانی سرد و طولانی دارد که گاهی موجب میشود بسیاری از بازنشسته ها تا پایان این فصل به فلوریدا کوچ کنند.
تورنتو بافت جمعیتی بسیار جالبی داردبه طوریکه %60 جمعیت آن در کانادا به دنیا نیامده اند! پس از ایتالیایی ها بزرگترین اقلیتی که در این شهر به چشم میخورد چینی ها هستند. البته قدمت چینی ها در کانادا به اندازه خود فرانسوی ها و انگلیسیهای مهاجر است. در واقع میتوان گفت که اولین کانادایی های چینی تبار حدود 120 سال پیش برای ساخت راه آهن به این کشور آمدند. پس از چینی ها هندیها افرادی هستند که دومین اقلیت پرجمعیت را در تورنتو تشکیل می دهند. هر اقلیتی بسته به بودجه خود کانالهایی از رادیو و تلویزیون به خود اختصاص داده اند.
از 5 یا 6 سال گذشته ایرانیها به عنوان پنجمین اقلیت تورنتو در آمده اند که بیشتر آنها افراد جوان با تحصیلات بالا هستند به طوری که میتوان به وضوح حضور آنها را در این شهر احساس کرد. مثلا مردم تورنتو به خوبی غذاهای ایرانی را میشناسند و یا نان بربری با فروش بسیار خوبی در فروشگاههای زنجیره ای کانادایی برخوردار است! حتی فروشگاههای ایرانی تابلوهای خود را به خط فارسی درآورده اند به طوریکه در امتداد خیابان یانگ مراکز تجاری ایرانی را میتوان تشخیص داد.
همانند کل کانادا وسایل مخابراتی بسیار ارزان و در دسترس است. به عنوان مثال بدون پرداخت قیمت یک گوشی موبایل و فقط با بستن قرار داد با یک شرکت مخابراتی میتوان با یک هزینه ماهانه معقول صاحب موبایل شد. اتومبیل با قیمت مناسب دردسترس همه فرار دارد چون زندگی بدون آن در این شهر امکان ناپذیر است. شبکه مخابراتی در این شهر بسیار دقیق و حساب شده طراحی و اجرا شده است بطوریکه دریافت یک خط تلفن برای منزل یا محل کار از طریق تماس با شرکت بل کانادا ظرف مدت 15 دقیقه انجام میشود. من فکر کنم بهتر است که این مطلب را به صورت ادامه دار برایتان بنویسم چون مطالب بیشتری در ذهن دارم که نوشتن آن نیازمند وقت بیشتری است.

اصفهان

سفرنامه‌ي‌ ناصرخسرو شرح سفر هفت ساله‌ي اوست که از مرو آغاز مي‌شود و از طريق سوريه و فلسطين و مصر تا مکه ادامه مي‌يابد. وي پس از زيارت کعبه از طريق بصره، آبادان، اصفهان و طبس به بلخ باز مي‌گردد. در هنگام بازگشت لختي در اصفهان درنگ مي‌کند. بد نيست نگاهي به اصفهان -آن‌چنان‌که ناصرخسرو توصيف مي‌کند- بيندازيم. (لطفاً به اعداد و ارقام توجه شود).

هشتم صفر سنه‌ي اربع و اربعين و اربعمائه (۴۴۴) بود که به شهر اصفهان رسيديم. از بصره تا اصفهان صدوهشتاد فرسنگ باشد. شهري‌ است بر هامون نهاده،‌ آب و هوايي خوش دارد. و هر جا که ده گز چاه فرو برند آبي سرد خوش بيرون آيد. و شهر ديواري حصين بلند دارد، و دروازه‌ها و جنگ‌گاه‌ها ساخته، و بر همه بارو کنگره ساخته و در شهر جوي‌هاي آب روان و بناهاي نيکو و مرتفع، و در ميان شهر مسجد آدينه‌ي بزرگ نيکو. و باروي شهر را گفتند سه فرسنگ و نيم است. و اندرون شهر همه آبادان، که هيچ از وي خراب نديدم و بازارهاي بسيار. و بازاري ديدم از آن صرافان که اندر او دويست مرد صراف بود. و هر بازاري را دربندي و دروازه‌اي. و همه‌ي محلت‌ها و کوچه‌ها را هم‌چنين دربندها و دروازه‌هاي محکم و کاروان‌سراهاي پاکيزه بود. و کوچه‌اي بود که آن را کوطراز مي‌گفتند و در آن پنجاه کاروان‌سراي نيکو و در هر يک بياعان و حجره‌داران بسيار نشسته.
...و من در همه‌ي زمين پارسي‌گويان شهري نيکو‌تر و جامع‌تر و آبادان‌تر از اصفهان نديدم.

اعتذار

تعدادي از دوستان به دليل تغيير تاريخ هم‌آيش نتوانستند در آن شرکت کنند. برخي نيز ممکن است تا حدي گله‌مند باشند. از همه‌ي اين دوستان عذر‌خواهي مي‌کنم./کيوان.

۱۳۸۳/۰۳/۱۳

عکسهای گردهمایی

بچه‌های برق و کامپیوتر ۶۹
دوست خوبمان سعید محسنی لطف کرده و عکسهای گردهمایی را به گروه یاهو ارسال کرده است. بیژن هم عکسها را در وب سایت خودش، در این صفحه گذاشته و می‌توانید تمام آنها را ببینید.

۱۳۸۳/۰۳/۱۲

امان از دست ما ایرانیان مودب

چند روز پیش مطلبی در مورد اسم کوچک و اینکه از دوران صنعتی اصفهان تا به حال همیشه آقایان همکلاسی، خانم‌ها را به شکل «خانم ...» و خانم‌ها آقایان را به شکل «آقای ...» صدا زده‌اند و اینکه که عجیب است که از بکار بردن اسم کوچک دروی می‌کنیم نوشتم.
دو نفر از دوستان یادداشتی در حاشیه آن مطلب نوشته‌اند. سرکار خانم مهندس فرزانه کشفی (به تقلید از روشی که در نوشتن اسم من بکار بردند!) به عرف و تربیتی که از بچگی دریافته‌ایم اشاره کرده‌اند و اضافه کردند که ایرانی‌ها به شدت به عرف پایبند هستند. کیوان (نه خیر، من کیوان را به شکل جناب آقای دکتر کیوان آقابابایی سامانی صدا نمی‌زنم) هم ضمن تایید نظر ایشان اضافه کرده‌اند که در هر حال با گذشت زمان عرف تغییر می‌کند و به عنوان مثال دیگر کمتر کسی از همسر خود به «عیال» یا «منزل» یاد می‌کند. (راستی یادتان می‌آید که پیش از آن، گاهی آقایان همسرانشان را به اسم پسر بزرگشان صدا می‌زدند؟! تصور کنید که آقایی، خانم خود را «اصغر» صدا کند....!)
گرچه من هم موافق هستم که ما این را از همان عرف یاد گرفته‌ایم، ولی چیزی را که این دوستان توضیح نداده‌اند این است که ما کجا به این جناب عرف قول داده‌ایم که همیشه به آن پایبند باشیم؟ در درونم هیچ چیزی به من نمی‌گوید که «آرش! همیشه همانطور باش که روز اول بودی!». برعکس، هرگاه چیز جدیدی را به واسطه تفکر یا یادگیری از رفتار دیگران پسندیدم و «درست» یافتم، چیزی در درونم به من می‌گوید که هرچه زودتر رفتارم را تغییر دهم و بالاتر از آن، به دیگران هم در این باره بگویم.
در مورد اسم کوچک هم برخلاف کیوان تصور نمی‌کنم که نسلی جدید لازم باشد که بیاید تا این عادت تغییر کند. در رفتارهای اجتماعی ما ایرانیان عادت‌های بسیار ناخوشایندی وجود دارد که شاید جامعه آنرا نرم، عرف، شیوه مودبانه و ... بداند ولی اگر خوب فکر کنیم آنها را نادرست، دورویانه و زشت بیابیم. مثال معروف این عادت بسیار بد ما برای تعارف‌هایی است که از دل نیست. «داداش، مهمون من باش!» زمانی شنیدن این جمله برایم عادی بود. شاید خودم هم یکی دو بار بکارش برده باشم. اما امروز، وقتی کسی آنرا به من می‌گوید گوشهایم سرخ می‌شود: آن جمله در واقع این است:‌ «یارو! زودباش پول را رد کن بیاد!». البته این چیزی است که در دل گوینده می‌گذرد ولی در گذر از دل به زبان، به شکل دیگری درآمده. می‌گویید نه؟ یک بار امتحان کنید و وقتی طرف به شما گفت مهمون من باش، تشکر کنید و دستتان را در جیب‌تان کنید و به دنبال راه خود بروید. اگر رگباری از فحش و ناسزا نشنیدید، در حاشیه همین مطلب، آن فحش‌هایی که نشنیدید را به من بگویید! «تعارف الکی» نامی است که ما بر این عادت بد که گاهی با «رفتار اجتماعی مناسب» اشتباه گرفته می‌شود گذاشته‌ایم و در تمامی قسمت‌های اجتماع ما، از خانواده تا محل کار و تحصیل وجود دارد. چیز دیگری که شباهت فراوانی به این مورد دارد «دروغ‌های مودبانه»ای است که ما ایرانی‌ها زیاد می‌گوییم. مثال نمی‌زنم چون همه مثالهای زیادی از آنرا می‌دانیم. جانم! جه می‌شود به جای آنکه در چشم طرف نگاه کنیم و دروغی بگوییم و بعد لبخندی بزنیم، همان لبخند را بزنیم و دهانمان را ببندیم؟!
خلاصه مطلب آن است که چرا برای ما ایرانیان آنقدر سخت است که آنچه را در دل داریم، بدون آنکه دروغی به پس و پیشش اضافه کنیم، به زبان آوریم؟
(پ.ن. راستی جناب سرکار خانم مهندس فرزانه کشفی محترم، اسم من برای شما و دیگر دوستان آرش است، بدون هیچ پسوند و پیشوند دیگر!)

بازگشت جیرجیرک ها (Cicadas)




این روزها صدای جیرجیرک هادر سینسیناتی و برخی نقاط دیگر امریکا گوش نواز است. همچنین اگر بیرون قدم بزنید می توانید انتظار داشته باشید که جیرجیرک ها از سر و کولتان بالا بروند. به نظر صحنه جالبی نمی رسد اما واقعی است. برای تجسم صحنه در نظر بگیرید که ۲۵۰۰۰۰ جیرجیرک در هر هکتار رقم متوسطی است. چند واقعیت :
۱- برای ۱۷ سال زیر زمین زندگی می کنند و از ریشه گیاهان تغذیه میکنند.
۲- بعد از ۱۷ سال رشد زمانی که دمای سطح زمین به ۶۴ درجه (f) می رسد شروع به بیرون آمدن می کنند.
۳ـ همه سروصدا و بیرون آمدن برای جفت یابی و جفت گیری است.
۴ـ بعد از جفت گیری و تخم گذاری می میرند و نسل بعدی چرخه تازه ای را شروع می کند.
۶- مدت روی زمین ماندن و حال و حول شش هفته است.
۷- جیرجرک ها کاملا بی آزازند و برای برخی سرگرم کننده.