۱۳۸۷/۰۷/۰۷

رکود اقتصادی

دوستان عزیز و خصوصا فرشاد عزیز اگر فرصت کنید و بتوانید درباره رکود اقتصادی آمریکا و به تبع آن دنیا دلایل و تبعات آن بنویسید، بسیار ممنون و سپاسگذار خواهیم شد.
تا جائی که در خبرها بود، بحران اقتصادی از آنجا شروع شد که دریافت کنندگان وام مسکن، توانائی باز پرداخت این وام را نداشتند، و بانک شروع به حراج خانه ها کرد وقتی تعداد این خانه ها زیاد شد، قیمت فروش خانه ها از میزان وام پرداخت شده توسط بانک هم کمتر شد و این باعث ورشکستگی بانک و در آستانه ورشکستگی قرار دادن شرکت بیمه ای که بانک را بیمه کرده است، شده .
حال سوال اینجاست چرا وام گیرنندگان نتوانستند وام خود را باز پرداخت کنند؟ تبعات رکود فعلی برای اقتصاد ایران و تورم فزاینده آن چیست؟ آیا میتوان بین رکود اقتصادی و جنگهای جهانی قبلی -با احتساب جنگ سرد- رابطه ای دید؟

۱۳۸۷/۰۷/۰۴

شعر

طاعات قبول، علی(ع) یار و یاور همه.

امروزیک شعر خواندم دلم نیامد شما را شریک نکنم: اینجا.

خیلی نظم روانی دارد هر چند داستان کمی پیچیده است. اگر لبخند بر لبتان آمد ما را در بقیه این ماه ار دعا فراموش نکنید.

۱۳۸۷/۰۶/۲۹

مگه چیه؟

وقت نوشتن ندارم فقط برای تغییر فضای وبلاگ فعلا این دو تا را داشته باشید:




پ ن : اول فقط دومی را گذاشته بودم، تیتر هم مال این بود. بعد گفتم حالا مهرداد دوباره می گه این بچه خنده بلد نیست اولی را هم اضافه کردم.

۱۳۸۷/۰۶/۲۰

بزرگترین آزمایش تاریخ بشر

در پست قبلی نوشته بودم که می‌خواهم در مورد LHC مطلبی ارسال کنم. اما مهرداد پیش‌دستی کرد و چند خطی نوشت. حال تا کیوان فرصت کند و توضیح کاملتر بدهد،‌ من اندکی بیشتر در این مورد می‌نویسم.
ابتدا توضیح بدهم که CERN نام شتابدهنده مورد نظر نیست بلکه نام مرکز تحقیقات اروپایی فیزیک هسته‌ای است. CERN در سال ۱۹۵۴ تاسیس شده. امروزه بیشتر تحقیقات آن در مورد فیزیک ذرات بنیادی است. محل آن در شهر ژنو در کشور سوییس است. از آنجایی که آزمایشگاه‌های CERN فوق‌العاده بزرگ هستد و ژنو هم در نزدیکی مرز سوییس و فرانسه است،‌ برخی از آنها در خاک سوییس و برخی در خاک فرانسه هستند. بعضی از آزمایشگاه‌ها و تاسسیات آنقدر بزرگ هستند که خط مرزی از میان آنها می‌گذرد که البته این با روح چند ملیتی بودن CERN سازگار است. تحقیقات CERN به عنوان قلب فیزیک اروپا،‌ برنده چندین جایزه نوبل شده است و همچنین منشاء تکنولوژی‌های فراوانی بوده است که همه ما با آنها آشنا هستیم و مرتب استفاده می‌کنیم. مثلا «وب» در CERN بوجود آمد. بودجه عادی CERN، سوای پروژه‌های بسیار بزرگ اروپایی، کمی بیشتر از یک میلیارد فرانک سویس در سال است (در حال حاضر فرانک سوییس و دلار آمریکا ارزشی تقریبا برابر دارند) که تمامی آن توسط کشورهای اروپایی عضو تامین می‌شوند. بیشتر فیزیک‌دانانی که در CERN کار می‌کنند از کشورهای اروپایی هستند (بالای ۸۰٪) ولی تمامی پرسنل دیگر از جمله مهندسین فقط از کشورهای اروپایی عضو هستند.
برگردیم به LHC. همانطور که اشاره کردم LHC یک شتابده ذرات بنیادی است. شتابده در واقع یک دایره بسیار بزرگ است که در آن ذرات باردار مانند پروتون‌های به کمک امواج الکترومغناطیسی بسیار قدرتمند شتاب گرفته و به سرعت‌های خیلی بالا تا حد ۹۹.۹۹۹٪ سرعت نور می‌رسند. این ذرات سپس با یکدیگر یا با مواد دیگر برخورد داده می‌شوند و سنجشگرهای خاصی لحظات برخورد را ثبت می‌کنند. به کمک این روش می‌توان ذرات بنیادی را که در لحظات برخورد پدیدار می‌شوند،‌ ثبت کرد. در حال حاضر تعداد زیادی ذرات بنیادی در فیزیک شناخته شده‌اند. این ذرات را می‌توان به دو گروه بوزون‌ها و فرومیون‌ها تقسیم کرد. ۱۲ نوع فرمیون‌ و ضد‌ماده‌های متناظر آنها ذرات بنیادی تشکیل دهنده ماده هستند و بوزون‌ها مربوط به نیروهای بنیادی هستند.
تا به امروز،‌ به جز دو مورد، بوزون‌های مربوط به تمامی نیروهای بنیادی شناخته شده‌اند: بوزون هیگز و گراویتن‌ها که مربوط به میدان گرانشی هستند. وجود هیگز توسط مدل استاندارد ذرات بنیادی پیش‌بینی می‌شود ولی هنوز در آزمایش‌ها مشاهده نشده است. هیگز بوزونی است که سازوکاری برای جرم‌دار شدن ذرات فراهم می‌کند.
ماموریت اصلی شتابده LHC کشف آزمایشگاهی ذره هیگز است. LHC بزرگترین شتابده ذرات بنیادی جهان است. این شتابده به شکل تونلی دایره‌ای با محیط ۲۷ کیلومتر،‌ به ضخامت حدود چهار متر (در برخی جاها بیشتر,‌ تا ۴۰ متر!) و در عمق بین ۵۰ تا ۱۷۵ متری زیر زمین است. در ساخت آن از بیش از ۱۶۰۰ آهنربای الکتریکی که از فوق‌هادی‌هایی که به کمک ۹۶ تن هلیوم مایع در دمای کمتر از ۲ درجه کلوین نگه‌داری می‌شوند، استفاده شده است. شش سنشگر فوق بزرگ، سازه‌های غول‌پیکری با وزن متجاوز از ۱۲۰۰۰ تن که هرکدام حاصل کار چند هزار دانشمند بوده‌اند، ذرات حاصل در آزمایش‌‌ها را ثبت می‌کنند. این سنجشگرها در مجموع ۳۰۰ گیگابیت در ثانیه داده تولید می‌کنند و در هر سال لازم است بیش از ۱۵ پتابایت (۱۵ میلیون گیگابایت!) داده تولید شده، ذخیره شود. از آنجایی که هزاران دانشمند از ۳۳ کشور لازم است به این داده‌ها دسترسی داشته باشند، یکی از بزرگترین توری (grid) کامپیتری دنیا برای ثبت این حجم داده به نام LCG بوجود آمده است.
از نظر فنی، LHC بزرگترین وسیله آزمایشگاهی است که بشر در طول تاریخ ساخته است. این شتابده حاصل تلاش بیش از ۹۰۰۰ دانشمند از ۸۰ ملیت مختلف و در مدت ۲۰ سال بوده است. هزینه ساخت تا کنون از ۸ میلیارد فرانک سوییس گذشته است. برخی تحلیل‌گران می‌گویند با به راه افتادن LHC به زودی مرکز فیزیک دنیا از آمریکا به اروپا منتقل خواهد شد. با توجه به اینکه سالهاست کار بر روی ساخت شتابده‌های بزرگ در آمریکا تعطیل شده،‌ این ادعا چندان عجیب نیست.
اگر مایل هستید که کمی بیشتر در مورد این پروژه عظیم بدانید، این ویدئوی عالی به زبان ساده از برایان کاکس را از دست ندهید. در این صفحه هم می‌توانید عکس‌های جالبی از این آزمایشگاه شگفت‌انگیز را ببینید.
آخرین نکته اینکه اگر ذرات هیگز در این آزمایش کشف شوند استفان هاوکینز، دانشمند معروف، ۱۰۰ دلار ضرر خواهد کرد!

آزمایش‌های تاریخی

امروز قرار است شتاب‌دهنده‌ی CERN راه بیفتد [+]. نتیجه‌ی آزمایش‌هایی که آن جا قرار است انجام دهند می‌تواند حاصل سال‌ها‌ کار فیزیک‌دان‌های ‌ریسمان‌کار را تایید کند یا بر باد دهد؛ می‌تواند نگاه آدمی را به دنیا٬ به آغاز هستی٬ و به زمان عوض کند.
امیدوارم کیوان وقت پیدا کند و چند خطی درباره‌ی اهمیت CERN و این آزمایش‌ها برای‌مان بنویسد.

۱۳۸۷/۰۶/۱۲

تصورات کودکان در مورد دانشمندان

یکی از جاهایی که دوست دارم ببینم، آزمایشگاه(های) Fermilab است. سوییس که بودیم آخر فرصت نشد CERN و LHC را ببینم (بزودی در مورد LHC خواهم نوشت). امروز داشتم فکر می‌کردم وقتی بالاخره به ملاقات بیژن در شیکاگو برویم، فرصت خوبی خواهد بود که به جای آنها حداقل Fermilab را ببینیم. در همین فکر بودم که به طور تصادفی به این لینک برخوردم: نقاشی‌ها و تصورات عده‌ای از کودکان در مورد دانشمندان قبل و بعد از بازدید از Fermilab. به عنوان مثال به این یکی نگاه کنید.

شش ماه گذشت

از زمانی که سوییس را ترک کردیم و به آمریکا آمدیم دقیقا شش ماه می‌گذرد. رومینا دیروز ۱۰ ماهه شد. آخرین جعبه کتاب‌هایمان را همین امروز بازکردیم و آنها را در کتابخانه‌ای که دو روز پیش خریدیم، قرار دادیم. خلاصه اینکه حسابی جا افتاده‌ایم.

هدف اصلی من از آمدن به آمریکا، کار کردن با یکی از بهترین متخصصان آنالیز تعادل و راه رفتن،‌ کسب تجربه و گسترش شبکه ارتباطی با سایر محققان این زمینه بوده است. تا به حال می‌توانم بگویم که از این جهت از آمدنم و پیشرفتم راضی هستم و در این مدت تجربه‌های فراوانی کسب کرده‌ام که امیدوارم پلی بشوند برای رسیدن به مرحله بعدی.

هدف دیگر من، تجربه زندگی در آمریکای شمالی بوده است. مسافرت و مطالعه چیز خوبی است ولی بهتر از آن تجربه زندگی در جامعه‌های مختلف است. اگر تفاوت‌های فرهنگی از حدی بیشتر باشد،‌ با مسافرت کوتاه و یا مطالعه محدود نمی‌توان تصور خوبی از جامعه‌ای دیگر داشت.

از پیش می‌دانستم که آمریکای شمالی دنیای کاملا متفاوتی است. چیزی که نمی‌دانستم این بود که همانطور که ساختار جامعه و روش زندگی در ایران با اروپای غربی متفاوت است، آمریکای شمالی هم همانقدر با اروپی غربی تفاوت دارد. شش ماه مدت زمان خیلی طولانی نیست ولی با توجه که پیش از آمدن به اینجا اندکی در این مورد مطالعه داشتم و در این مدت هم سعی در توجه و یادگیری داشته‌ام، مدت کوتاهی هم نیست. حداقل حس می‌کنم از خیلی کسانی که تنها تجربه زندگی در یکی از قاره‌ها را (به جز زندگی در ایران) داشته‌اند، نگاه کاملتری دارم. تاکید من بر وجود تفاوت‌های ساختاری و اجتماعی فاحش بین اروپا و به خصوص کشورهای پیشرفته مانند سوییس، دانمارک، سوئد،‌ فنلاند و آلمان (تا حدی) با آمریکا است. فرانسه برای خودش چیز دیگری است ولی در کل به پای کشورهای اسکاندیناوی نمی‌رسد. انگلیس هم به آمریکا شبیه‌تر است تا به بقیه اروپا.

شاید ناگفته معلوم باشد که اینها تجربه و برداشت شخصی من هستند. چیزی که در نظر من امتیاز است ممکن است برای شخص دیگر نکته‌ای منفی باشد و بالعکس.

اولین و کلی‌ترین نتیجه‌گیری که داشتم این بوده که زندگی ایرانی به زندگی آمریکایی خیلی نزدیک‌تر است تا به زندگی اروپایی. به نظرم می‌آید که آمریکا مانند یک ایران بزرگتر، ثروتمند‌تر و پیشرفته‌تر است که همزمان خیلی از نقاط ضعف فرهنگی و اجتماعی خودش را حفظ کرده. تعجبی نیست که خیلی از ایرانی‌ها خیلی راحت اینجا جا می‌افتند و خیلی زود احساس راحتی و آرامش می‌کنند. اگر بخواهم از مخلوطی از نقاط مثبت و منفی مثال بزنم می‌توانم به تفاوت‌های شدید و باورنکردنی فقیر و غنی، آموزش عمومی ناکافی و فقر علمی مردم عادی، تنوع فراوان اقلیمی و طبیعی، مناطق وسیع بکر و دست‌نخورده طبیعی،‌ ساختار اداری ناکار‌آمد، عدم کارایی و عقب افتادگی سیستم دولتی، چگالی جمعتی کمتر، توجه فراوان به ظاهر،‌ خالی بندی و منم منم کردن و خود را بهتر و برتر از همه عالم و آدم دانستن و... جالب اینکه خیلی از دیگر دوستانی که پس از تجربه زندگی در اروپای غربی به آمریکا آمده بودند نظری شبیه به من داشتند در حالی که خیلی از ایرانیان مقیم آمریکا که تجربه زندگی در اروپا را نداشته‌اند،‌ به کل منکر وجود نکات منفی (و گاه هر گونه نکته منفی!) در آمریکا هستند.

به نظر من برآیند نقاط ضعف ساختاری آمریکا، کارایی پایین سیستم در مقایسه با کشورهای پیشرفته اروپایی در بیشتر زمینه‌ها است. همه ما می‌دانیم که در آسیب‌های اجتماعی،‌ مانند جرم و جنایت، جمعیت بی‌خانمان، فقر، مشکلاتی مانند حاملگی در نوجونان و اندیس‌هایی از این دست جامعه آمریکا وضعیت بسیار بدتری نسبت به اروپای غربی دارد (می‌توانید به گزارش‌ها و آمارهای WHO نگاه کنید. سایت NationMaster هم آمارهای فراوانی در این موارد و سایر چیزها جمع‌‌آوری می‌کند). حتی در تولید علم هم با وجودی که از نظر مطلق تولید مقالات علمی برجسته آمریکا مقام اول را دارد،‌ وقتی که به آمارهای سرانه و یا کارایی (تولید مقالات تقسیم بر تولید ناخالص ملی یا به بیان دیگر هزینه تولید علم) نگاه کنیم،‌ مشاهده می‌کنیم که آمریکا عقبتر قرار می‌گیرد. (می‌توانید به این مقاله معروف مجله نیچر نگاه کنید). در مواردی مانند حقوق بشر یا آزادی مطبوعات که کارایی کمتر سیستم آمریکایی مشخص است (مثلا به اینجا نگاه کنید). تعصبات مذهبی و وجود گروه‌های مذهبی تندرو در آمریکا از نکات دیگر است.

البته منظور من این نیست که آمریکا با ایران فرقی ندارد. نه! در حال حاضر تفاوت آمریکا و ایران مانند تفاوت روز و شب است. آنقدر تفاوت عظیم است که گفتنی نیست. نمی‌خواهم بگویم که در آمریکا جاهای شیک و مرفه وجود ندارد. نه! آنقدر زیاد است که شمردنش مشکل است. همین شهر پورتلند یکی از سالم‌ترین و امن‌ترین شهرهای آمریکا است. اشاره من به سرانه است. به تفاوت شدید بالا و پایین است. به امنیت است. به آرامش و سلامت زندگی است. به این است که شهروند متوسط، چقدر نگران امروز و چقدر نگران فردای خودش است. مسئله این است که سیستم آمریکایی که توانسته بزرگترین ثروت‌ها را تولید کند، در درون خود به اندازه سیستم کشورهایی مانند اسکاندیناوی یا سوییس کارایی ندارد و در برخی نقاط عقب ماندگی شدیدی دارد.

امروز یکی از دوستان آمریکایی از من پرسید که اگر آزاد بودم هرکجای دنیا را که می‌خواهم برای زندگی انتخاب کنم،‌ کجا را انتخاب می‌کردم؟ در جوابش فقط گفتم که در شش ماه گذشته از پورتلند خیلی خوشم آمده (که آمده)‌ و آمریکا کشوری بسیار بزرگ است و هنوز خیلی جاهایش را ندیده‌ام. دلم نیامد بگویم که اگر آزاد باشم نه دوست دارم در جمهوری اسلامی ایران زندگی کنم و نه در جمهوری مسیحی آمریکا. راستی اگر آزاد بودم،‌ کجا را انتخاب می‌کردم؟ سوییس، هلند، سوئد، دانمارک یا نروژ. البته دوست دارم پیش از آن زندگی در ژاپن را هم تجربه کنم که باز برای خودش دنیای دیگری است. اما عمر کوتاه است و از آن گذشته مرجان چندان علاقه‌ای به ادامه جهانگردی ندارد و ترجیح می‌دهد که دفعه دیگر برای مدت طولانی جایی مستقر شویم. خلاصه که امیدوارم بعد از چندسالی، اگر بشود بعد از تجربه زندگی در نقطه‌ای دیگر در آمریکا مثلا کالیفرنیا، به همان اروپای قدیمی خودمان (!) برگردیم.

۱۳۸۷/۰۶/۱۱

باور

خدائی در اين نزدیکی است! با دلی آکنده از مهر و دستانی پرتوان که همیشه ما را در آغوش پرمهر خود پذیرا بوده است. این روزها فرصتی است تا باورش نموده، حضورش را احساس و یگدگر را در محضرش یاد کنیم.

لامپ

نمی‌دانم که تا چه اندازه به لامپ خلاء و مدارهای قدرت لامپی علاقه دارید. لامپ خلاء برای من یک نوستالژی است که حال و هوای دوران نوجوانی را،‌ وقتی دوازده - سیزده ساله بودم و عاشق الکترونیک و مدارهای فرستنده/گیرنده رادیویی ،‌ برایم زنده می‌کند. یاد آن دوران به خیر. چقدر از آن پاساژ خیابان چهارباغ قطعه خریدم، چقدر فرش و پرده و لوازم خانه را با اسید مدارچاپی از بین بردم،‌ چقدر رادیو و لوازم الکترونیکی داغان و خراب را باز کردم تا قطعات درونشان را «بازیافت» کنم و چقدر کتاب و مجله الکترونیکی در اتاقم تلمبار کردم. این فیلم صامت ۱۷ دقیقه‌ای، برای ساعاتی مرا به ۲۵ سال قبل و رویاهای نوجوانی برگرداند.




کسی که لامپ را در این فیلم می‌ساز، کلود پایار از رادیو آماتورهای قدیمی فرانسه است. در سایتش تاریخچه بسیار مفصلی از لامپ‌های خلاء، مدارهای لامپی و روش ساخت آنها دارد. زبان سایت فرانسه است.

پی نوشت: کلود در این فیلم یک لامپ triode می‌سازد. triode اولین عنصر فعالی بود که به کمک آن ساختن آمپلی‌فایر ممکن شد. لامپ‌های خلاء هنوز هم کاملا بازنشسته نشده‌اند. به طور مثال مدار قدرت اکثر فرستنده‌های رادیویی با توان بالا (دها و گاه صدها کیلووات) لامپی است. اگر علاقمند به مطالعه بیشتر هستید، می‌توان به این مقدمه خوب درباره مدارهای لامپی نگاهی کنید.