کسی این دکتر علیاکبر جلالی را میشناسد؟ فکر کنم استاد دانشگاه علم و صنعت باشد. هر چند وقتی یک بار ایسنا خبری دربارهاش بیرون میدهد که پر است از شرح فتوحات حضرتش در عرصهی فنآوری اطلاعات. از همین خبرها میتوان فهمید که از آن رندان روزگار است که سوراخ دعا را خوب پیدا کرده.
متن این خبر آخری که ایسنا دربارهاش داده الحق که خواندنی است:
مشاور طرح ICT روستايي، گفت: طي قراردادي، شركت تحقيق و پژوهش پتروشيمي با مركز ICT روستاي قرنآباد همكاري ميكند.
دكتر علياكبر جلالي، در گفتوگو با خبرنگار سرويس فناوري اطلاعات خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، گفت: دوركاران روستاي قرنآباد در اين قرارداد موظف شدهاند كه كليهي اختراعات ثبت شده، مقالات علمي منشره در مجلات مختلف علمي آمريكا، اروپا و ژاپن را جمعآوري و دستهبندي كرده و در اختيار شركت پژوهش و تحقيق پتروشيمي قرار دهند.
جان من یکی پیدا نشده به این آقای دکتر بگوید آخر این چه شرکت تحقیق و پژوهشی است که خودش عرضه ندارد مقاله پیدا کند؟ ( راستی تحقیق و پژوهش مگر هممعنی نیستند؟ ) روستایی ساکن قرنآباد با کدام تخصص همهی اختراعات ثبت شده و مقالات علمی منتشرشده را میتواند دسته بندی کند؟ جمعآوری و دستهبندی کردن یعنی چه؟ کسی که چیزهایی را دستهبندی علمی میکند نباید از آن چیزها سردربیاورد؟ شاید هم مقاله ها را پرینت گرفتهاند و دسته دستهاش کردهاند.
اين استاد دانشگاه با بيان اينكه در حال حاضر حدود 30 نفر كارشناس در اين روستا آموزشهاي لازم را ديده و به كار تحقيق مشغول هستند، اظهار داشت: تا كنون بيش از 400 سايت ايراني در زمينههاي مختلف تحقيقاتي، اشتغالزايي، توليدي و علمي و اغلب پرتالهاي موفق جهان توسط اين 30 كارشناس مورد مطالعه قرار گرفته، بگونهاي كه هم اكنون آمادهاند تا هر نوع تحقيقي را از سازمانهاي دولت يا بخش خصوصي انجام دهند.
این «استاد» دانشگاه از چه جور تحقیقی حرف میزند؟ چهطور میشود ۳۰ نفر را در روستایی آموزش داد که بتوانند هر نوع تحقیقی انجام دهند؟ تحقیق یعنی جستوجو در اینترنت؟
به این خبرنگار «سرويس جامعه اطلاعاتي-فناوري اطلاعات» ایسنا هم چند جایزهی باید بدهند که این همه جفنگ را در یک خبر پانزده خطی توانسته جا دهد، همزمان دستور زبان فارسی را هم نابود کند، و « در پایان» تنظیم خبر را هم به کمال برساند و یادش بیاید که یک چیزی را جا انداخته و بنویسد:
جلالي در پايان افزود: اين گروه برروي مواد «دي متيل اتر و وينيل استات منمر» تحقيق و بررسي ميكنند كه از مواد پتروشيمي است.
این هم دو نمونه از فتوحات آقای دکتر:
۱. روستای قرنآباد
۲. روستای شاهکوه
این هم کارت تبریکی که ایشان برای خودشان فرستادهاند. متن پیام آقای دکتر را که از دانشگاه ویرجینیا فرستادهاند بخوانید.
پینوشت:من تاثیر فنآوری اطلاعات را بر توسعهی روستایی قبول دارم، اما این حرفها را که این آقای دکتر میزند نه. اتفاقا دوستی دارم اینجا که دکتریاش را در همین زمینه دارد میگیرد، به کشورهای مختلف جهان سوم هم رفته و چیزهای جالبی برایم تعریف کردهاست. شاید ازش خواستم که اینجا میهمانمان شود و از تجربههای جالبش در هند برایمان بنویسد.
وبلاگ ِ چند نفر از ورودیهای سال ۶۹ دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
۱۳۸۳/۱۰/۰۸
فتوحات اینترنتی
۱۳۸۳/۱۰/۰۴
بم
یک سال گذشت. برای ما شاید یک سال بود، اما برای بمیها چه، یک سال بود فقط؟
این شعر سعید بیابانکی را بیاجازهاش اینجا میگذارم. درست فردای شبی که هزاران نفر زیر آوار ماندند سرودهبودش و گذاشتهبود روی وبلاگش.
صدابزن غربتم را، زپشت ديوار،امشب
که مانده ام پشت ديوار، غريب و بی يار،امشب
فروختم خلوتم را، به بانگ نايی شکسته
بيا که تنهايی ات را منم خريدار، امشب
کجايی ای دست خالی، کجايی ای دار قالی
بلندوسرسبزديشب ....، به زير آوار....، امشب
صفای سبزعلفزار، چه ديدنی بود ديشب
شنيدنی شب به جايش، فغان نيزار، امشب
مخواب ای چشم خسته، که آسمان خال خالی است
به ياد دستان سرسبز، ستاره بشمار، امشب
هنوزهم دوست دارم، تنفس کودکم را
بروبرو تابمانم، به زير آوار، امشب
می آورم مرهمی سبز، برايت ای دشت زخمی
تورابه شب می سپارم، خدانگهدار....امشب...
۱۳۸۳/۱۰/۰۳
سال نو مبارک
امروز آخرین روز کاری من در سال ۲۰۰۴ است و فردا برای دو هفته به ایران میروم (یا میآیم بسته به اینکه کجا هستید). خوبی این که آدم در خارج از ایران زندگی کند این است که میتواند دوبار سال نو را جشن بگیرد! یک بار مانند همه ملت سال نو میلادی را جشن میگیرد و یک بار هم مانند همه هموطنان سال نو ایرانی را :)
تازه اگر مانند مرجان روز تولدش هم بعد از ماه فوریه باشد، هر چند سال یک بار میتواند دو بار برای خودش جشن تولد بگیرد! مرجان متولد ۳ دی یا ۲۴ دسامبر است و امسال این دو تاریخ یک روز با هم اختلاف دارند و در نتیجه امسال من دوبار تولدش را تبریک میگویم :))
خلاصه برای مدت دو هفته این طرفها آفتابی نخواهم شد (مگر اینکه معجزهای رخ دهد و یک خط اینترنت قابل استفاده پیدا کنم) و امیدوارم که بتوانم حداقل بعضی از دوستان را در ایران ملاقات کنم. در پایان سال نو خوبی را برای همگی تا سه ما دیگر و سال نو دیگر، آرزو میکنم!
۱۳۸۳/۰۹/۲۵
ايران و انرژی اتمی
۱۳۸۳/۰۹/۲۴
۱۳۸۳/۰۹/۲۲
کوچک بزرگ
ديروزعصروقتي به خانه برميگشتم اطراف مغازه هاي نزديک خونمون چيز عجيبي ديدم اول فکر کردم يک گوني کثيف خيلي بزرگ (اندازه يک انسان)ازپلاستيک وکاغذ داره روي زمين راه ميره بعد که خوب دقت کردم ديدم نه انگار يک چيزي زير گوني هست با خودم گفتم حتما از اين آدمهاي فقيرو بيچاره هست که ازفرط ناچاري داره پلاستيک جمع ميکنه که بفروشه خيلي دلم سوخت اما هرچي دنبال آدمش گشتم چيزي نديدم خيلي که دقت کردم ديدم يک پسر بچه 7-8 ساله هست که چون براي حمل گوني به اون بزرگي خيلي خم شده من نتونسته بودم ببينمش چيزي که حمل ميکرد حداقل سه برابرقدش بود!يک لحظه ايستاد ومن داشتم با تعجب نگاهش ميکردم رفت طرف لب خيابون که چندتا مقوا برداره بذاره تو گونيش خيلي ناراحت شدم با خودم گفتم وقتي من تو خونه گرم وراحتم نشستم استراحت ميکنم وغذاي خوب ميخورم اين پسر بچه داره تو خيابونها از سرما ميلرزه خيلي ناراحت شدم دست تو کيفم کردم يک اسکناس درآوردم وبه طرفش رفتم وقتي دستم را بطرفش دراز کردم که پول را بهش بدم تازه صورت بچگانه اش را ديدم چشمهاي عسلي وگونه هاي سرخش ميان کثيفي صورتش به زور ديده ميشد يک لحظه نگاهم کردوگفت : نه نميخوام احساس کردم در مقابل بزرگيش خيلي کوچک هستم احساس کردم غرور مردانه پشت چشمهاش را ناديده گرفتم اما چون دلم نميخواست باور کنم که گناهي مرتکب شدم دوباره ازش خواستم که پول را بگيره اما باز هم گفت که نميخواد اما من فقط ميخواستم بهش کمک کنم دوباره اصرار کردم ايندفعه بهم گفت که نه نميخوام شما خودتون لازم داريد زبونم بند اومده بود احساس ميکردم در مقابل بزرگيش دارم له ميشم اصلا باورم نميشد که آدمهاي اينطوري هم تو دنيا وجودداشته باشند بالاخره به زور پول را بهش دادم نميدونم کار درستي کردم يا نه اما اون با کارش خيلي چيزها بهم يادداد هيچوقت درسهايي را که به من آموخت فراموش نميکنم
زبان رندان
چند روز پیش کیوان در پانوشتی لینکی داده بود به مقالهای. ته ِ حرف نویسندگان آن مقاله این بود که میتوان با ارجاعهای بیخود به مقالهای آن را مهم جلوه داد. گذشت تا چند روز پیش که نوشتهای خواندم در روزنامهی شرق که گیر داده بود به قلنبه گویی و فضلفروشی. حرفش این بود که بعضیها با پراندن چند واژهی بیگانه یا مهجور و قلنبه مخاطب بینوا را مرعوب سواد ِ نداشتهی خود میکنند. گذشت تا این نوشته را دیدم. که حاشیهای است بر آن مطلب روزنامهی شرق. اما خلاصهی ماجرا:
چند سال پیش فیزیکدان رندی مقالهای پر از واژهپرانی نوشتهبود و برای یکی از مجلههای معتبر علوم انسانی فرستادهبود. مقاله را که چاپ کردهبودند، پشتبندش مقالهی دیگری فرستاده بود که سرتان کلاه گذاشتم و هرچه آنجا گفتهام «گلواژه» بوده. متولیان مجله از ترس آبرو ریزی چاپش نکردهبودند. شرح مفصل را میتوانید اینجا بخوانید.
به این فضلفروشی ِ جهانی، رودهدرازی ِ ایرانی را هم که بیفزایید باز هم دلیل پیچیدهگویی بعضی روزنامهنگاران/نویسندگان ایرانی را نمیفهمید. به گمانم دو چیز دیگر هم هست:
۱. ذهن ِ آلوده به شعر و شاعری ما ایرانیها. که مثلا در نشان سازمان انرژی اتمی هم نوشتهایم: دل هر ذره را که بشکافی/ آفتابیاش در میان بینی. ربطش را خودتان پیدا کنید.
۲. زبان فارسی را بلد نیستیم. نظام آموزشی هم به جای «زبان فارسی» به ما «ادبیات فارسی» یاد میدهد. (یا دست کم در زمان دانشآموزی ما اینطوری بود.) همین است که میبینی جانمان بالا میآید تا دو خط بنویسیم و تا خواننده را جانبهسر نکنیم دست بر نمیداریم.
اگر حوصلهاش را دارید و میخواهید «زبان فارسی» تان بهتر شود، «تاریخ بیهقی» را بخوانید. بیهقی ساده نوشتهاست و سر راست. هیچ صنعت ادبیای هم در آن نیست. از تقلیدهای بیمایه از ساختار زبانهای فرنگی هم خالی است. به گمانم نشر مرکز همین یکیدو سال پیش چاپش کردهاست.
۱۳۸۳/۰۹/۱۸
پایاب شکیبایی
تمام شد. تمامش کردیم. این محمد را هم مانند آن یکی بیسلاح به دهان اژدها فرستادیم. فرستادیمش و سرمست ِ شادی شدیم که اژدهاکشی میداند. جنگیدن نمیدانست که جنگاور نبود، حرفش را نشنیدیم و حرفمان را نشنید. سپر انداخت. کنار کشیدیم تا مفتضحش کردند. حالا اما به سر و روی شرمگینش هم تف میاندازیم، به تن بیجانش لگد میزنیم.
مفتضح شدیم. مفتضحمان کردند.
۱۳۸۳/۰۹/۱۶
احتمال و بزرگی
روزی انریکو فرمی ( یکی از فیزیکدانان بزرگ قرن بیستم که محاسبات تقریبی و ذهنی او معروف است) از یک ژنرال آمریکایی سؤال کرد: تعریف یک «ژنرال بزرگ» چیست؟ جواب داد: کسی که حدود پنج جنگ پیاپی را با پیروزی به پایان برساند. فرمی پرسید: چند تا از این ژنرالهای بزرگ پیدا میشود. جواب داد: خیلی زیاد نیست، از هر صد ژنرال حدود سه تا «ژنرال بزرگ» میشوند. فرمی توضیح داد که این با نظریهی احتمال سازگار است. اگر همهی ژنرالها تقریباً مثل هم باشند و احتمال برد در هر جنگ «یکدوم» باشد، آنوقت احتمال برد در پنج جنگ پیاپی « یکسیودوم» است، یعنی از هر صد تا تقریباً سه تا!
نتیجهی این مدل با واقعیت سازگار است. ولی آیا واقعاً ژنرال بزرگ شدن شانسی است؟
۱۳۸۳/۰۹/۱۴
عسلویه
۱- هفته گذشته فرصتی پیش آمد و به همراه چند تن از اساتید دانشکده بازدید یک روزهای داشتیم از منطقه عسلویه (Asalouyeh، واقع در جنوب شرقی بوشهر و کنگان) و از نزدیک شاهد فعالیتهای انجامشده و در حال انجام برای بهرهبرداری از منبع گازی «پارس جنوبی» بودیم. در یک جمله میتوانم بگویم که حجم کاری که در طول ۶ سال گذشته انجام شده است باورنکردنی است. مهرداد حتما خاطرش هست که سال ۶۸ در جریان المپیاد ریاضی آبادان با هم از پالایشگاه آبادان بازدید کردیم و من آن موقع فکر میکردم که عجب پالایشگاه بزرگی است! ولی چیزی که در عسلویه در حال ساخت است بزرگترین مجتمع نفتی و بزرگترین منطقه ویژه اقتصادی در جهان، و در ابعادی ماورای اینهاست.
منبع گازی پارس جنوبی در فاصله ۱۰۵ کیلومتری از ساحل جنوب ایران و در نزدیکی قطر قرار دارد و با قطر مشترک است. و جالب است که قطر بهرهبرداری از این منبع گازی را از سال ۱۹۹۱ شروع کرده است در حالیکه ایران تا سال گذشته از این منبع مشترک هیچ استفادهای نکرده بود.جالب است که بدانید نصف ذخایر گاز ایران در این منبع قرار دارد (و هشتدرصد ذخایر گاز جهان) و این منبع بزرگترین منبع گازی جهان است. همچنین دانستن این نکته هم جالب است که این منبع در دهه ۱۳۴۰ کشف شده و استفاده از آن از قبل از انقلاب هم مطرح بوده است. بعد از انقلاب هم در سال ۱۳۶۹ استفاده از آن در هیات دولت تصویب شده بوده است و در ابتدا هم یک شرکت آمریکایی کارهای اولیهای را شروع کرده بوده است. اما با تصویب قانون داماتو (تحریم اقتصادی ایران) همه این شرکتها به سمت طرف قطری رفتند. تا اینکه توتال فرانسه (جزئیات امتیازات احتمالیی که توتال گرفته هنوز هم مخفی است، هم به دلایل سیاسی و هم به دلایل اقتصادی) این تحریم را شکست و از سال ۷۷ این منطقه «منطقه ویژه اقتصادی» اعلام شد و عملیات راهاندازی آن آغاز گردید.
من همه اعداد و ارقام در خاطرم نیست. ولی ابعاد تجهیزات در حال ساخت (یا ساخته شده) در این منطقه عجیبغریب است. مثلا دو اسکله دارد که ظرفیت کاری آنها ۴۰ میلیون تن در سال است، در حالیکه جمع ظرفیت بقیه اسکلههای کشور ۶۰ میلیون تن است. حدود ۲۰ پالایشگاه (و در درازمدت ۴۰ پالایشگاه) در این منطقه، برای تولید محصولات مختلف پتروشیمی برنامهریزی شده است و با راهاندازی آنها (که برخی از آنها در حال حاضر هم مشغول به کار هستند) ایران از نظر تولید بسیاری از محصولات پتروشیمی به رتبه اول جهانی میرسد. فازهای یک تا سه این منطقه مشغول به کار هستند و همین الان هم در حال تولید محصولات مختلف (واقعا باورنکردنی است که ۶ سال پیش اینجا بیابان بوده است). یک فرودگاه دارد که هر روزه تعداد بسیار زیادی پرواز در آنجا انجام میشود. (هنگام رفت با یک هواپیمای ایرباس ۳۰۰ که معولا در پروازهای طولانی استفاده میشود به عسلویه رفتیم که هواپیما کاملا پر بود و موقع برگشت هم با یک ایرباس کوچکتر برگشتیم که آن هم کاملا پر بود. مسوول مربوطه میگفت که در برخی روزها پروازهای این فرودگاه از مشهد بیشتر است!) که باز هم کافی تشخیص داده نشده و قرار است فرودگاهی بسیار بزرگتر ساخته شود (در جایی دیگر). در خود ده عسلویه (یک ده کوچک با ساکنانی عربزبان)، که تا ۶ سال پیش یکی از مناطق بسیار محروم بوده است، الان یک طویله ۸۰ متری ماهیانه تا ۸۰۰ هزارتومان کرایه میشود. تعداد بسیار زیادی شرکتهای ایرانی و خارجی در این منطقه در فازهای مختلف مشغول به کارند (مثل شل، توتال، هیوندا و حتی LG). تعداد بسیاری هم کارگر خارجی (پاکستانی، اندونزیایی و ...) در آنجا به کار مشغول هستند.
این منطقه گرمترین و بد آب و هوا ترین منطقه ایران است. دلیل آن هم اینست در آنجا کوه خیلی به دریا نزدیک است و در نتیجه بخار آب در همانجا میماند و رطوبت هوا (در آن گرمای طاقتفرسا) بالای ۹۰ درصد میرود. حتی همین الان هم همه جا کولرها روشن بود (از جمله در مینیبوسی که ما در آن بودیم). واقعا جوشکاری در این هوای وحشتناک (و آن هم با این حجم) کاری وحشتناک است (که البته اکثرا توسط کارگران خارجی انجام میشود).
مشکل دیگری که نزدیک بودن کوه به دریا در آنجا ایجاد میکند، کم بودن زمین است. بسیاری از قسمتهایی که بازدید کردیم در گذشته تپه یا کوه بوده که کاملا تسطیح شده است (یکی دو کوه کاملا برداشته شدهاند). خاکی که از این محل برداشته شده در دریا ریخته شده و از دریا زمین گرفته شده است (تا کنون ۱۴۰ هکتار زمین از آب گرفته شده و زیرسازی شده و قرار است حدود ۱۳۰ هکتار دیگر هم گرفته شود). هر فاز (یا هر پالایشگاه) موظف است که آب و برق مورد نیاز خودش را خودش تامین کند (احتمالا این یکی از دلایل پیشرفت سریع پروژهها در اینجاست: کسی منتظر دیگری نمیماند). برای تامین آب شیرین، از خود دریا استفاده میشود و روزانه حجم زیادی آب شیرین میشود (مصرف آب این منطقه در حال حاضر ۳ برابر پیک مصرف تهران است)!
باورنکردنی است که همه این کارها در ظرف ۶ سال انجام شده است. به طور خلاصه عسلویه پایتخت اقتصادی ایران در چند سال آینده خواهد بود. در اوج برداشت، منبع گازی پارس جنوبی ۶۰ الی ۱۰۰ سال گاز خواهد داشت. و فعلا بدلیل رقابت با رقیب قطری تمام توجه برداشت هرچه بیشتر از این منبع است! (البته نمیشود خیلی هم خرده گرفت. طرف قطری تا کنون تمام پیشنهادهای ایران را برای همکاری و هماهنگی در برداشت از این منبع رد کرده است). هنوز هم ایران عقب است ولی پیشبینی میشود که تا پایان امسال جلو بزند. (عجب مسابقهای! مطمئنم مهرداد در این مورد کامنتهایی خواهد داشت ؛-) )
مشکل دیگر این منطقه آلودگی وحشتناک هوا است.
۲- ایسنا هم خبر مربوط به پژوهشکده مخابرات نظری را منتشر کرده است.
۱۳۸۳/۰۹/۱۰
The Reed Flute
Pay heed to the grievances of the reed
Of what divisive separations breed
From the reedbed cut away just like a weed
My music people curse, warn and heed
Sliced to pieces my bosom and heart bleed
While I tell this tale of desire and need.
۱۳۸۳/۰۹/۰۹
وزير کشور انگلستان
چند واقعيت:
۱- وزير کشور انگلستان يک غرد نابيناست به نام ديويد بلانکت.
۲- اين آقا بسيار باهوش است و طوري رفتار ميکند که اگر شما تنها مصاحبهها يا سخنرانيهاي او را ببينيد متوجه موضوع نميشويد. مگر آنکه موقع راه رفتن از اينکه هميشه سگ راهنما دارد يا بازوي توني بلر را چسبيده متوجه شويد.
۳- چند روزي است که رسوايي سياسي اين آقا تمام فضاي سياسي انگلستان را گرفته و مرتب ميگويند آينده سياسي او زير سئوال است.
حدس بزنيد چرا؟
اين بابا کاري کرده که اگر يک دولتمرد ايراني آن را انجام ندهد (با عرض معذرت) اکثر مردم در بهرهمند بودن او از عقل سليم شک ميکنند.
اين آقا متهم است براي معشوقه سابق خود بدون تشريفات اقدام به تجديد ويزا نمودهاست و به جاي اينکه مطابق معمول کار تمديد ويزا تا اواسط تابستان طول بکشد توصيه کردهاست که ويزاي او را در بهار تمديد کنند.
۱۳۸۳/۰۹/۰۷
۱۳۸۳/۰۹/۰۶
Tale
این نوشته را بیاجازه از نویسندهاش میگذارم اینجا:
From Oshkul Ikbiri’s “Tales of the South”, a newly discovered text, translated from Old Pamenarian, quoted here for the first time.
As I kept moving on the planes and the hills of the evergreen land that was once my home and once my prison, I came across a little town of Khulazir.
Khulazir itself was a town inside another, and that other town was also named Khulazir, and was a town inside another, and that other town was also named Khulazir—I was too confused, as even for me such terrible complexities can be hard to comprehend. So I went, without much attention to the hierarchy that was built upon itself, into the fortress of Khulazir, the inner city, a place of wisdom and trickery.
I found people around me, too distressed to fear me, and I thought, “these minds are already consumed by a danger, not for their own, but for their offsprings, as only the survival of the species supreceeds that of the individual.” I was correct, as I soon found out that the city feared a formidable murderer, a certain Asghar-e-Ghatel who engaged in the rape and subsequent murder of little boys. While I still pleasured myself with the intellectual beauty of my thoughts on Asghar the murderer, I found myself face to face with Asghar, fresh from delivering a victim, with the glitter of sin in his eyes, and the self-righteous pose of a pious criminal, and hands still sweet with the pastries he must have had used to lure those boys. He began to speak first, but could only say one word AL-SIN-O-VAL-LAM, to which my only reply was to raise my hands… and he fell to my knees, as people always did. He first thought that I was an angel of punishment, or, the so called, Almighty himself, who had taken disgust towards his, [to himself] grande criminality, and had decended down to expel him henceforth to hell forever. He, obviously, was mistaken, and realized it immediately when I began to laugh: “Hahaha-hihihi”.
From then onward, I took the murderer, the so called Asghar-e-ghatel I as a disciple and he rose to become the first pillar of Pamenar.
۱۳۸۳/۰۹/۰۱
گوگل برای محققان
چند روز پیش گوگل سرویس جدید خود را با نام Google scholar ارائه کرد.
به کمک این سرویس محققان دانشجویان و اساتید میتوانند اطلاعات مرتبط به هم را که ازمجموعه های متفاوتی از کتب،نوشته های چاپ نشده ومقالات و گزارشات فنی یدست می آید، پیدا کنند.
۱۳۸۳/۰۸/۲۷
اختراع
گاهی وقتها عوامزدگی ایسنا حال آدم را به هم میزند. چند وقت پیش خبر دادهبود که یک پژوهشگر در دانشگاه یزد برای اولین بار در ایران دستگاه EPROM-Programmer ساختهاست. این خبر را هم گذاشته بود جزو اخبار علمی-پژوهشی.
شاهکار امروزشان هم این خبر است:
براي نخستین بار در جهان یك مخترع ایرانی موفق به ساخت «هواپیما هلیكوپتر» شد.
نمایشگاه تخصصی الکامپ
نمایشگاه تخصصی الکامپ دیروز افتتاح شد من که خیلی تعریفش را شنیدم ولی هنوز فرصت نکردم که برم
۱۳۸۳/۰۸/۲۲
۱۳۸۳/۰۸/۲۱
و اما بحث شيرين اقتصاد
ديروز خيلي با عجله نوشتم متن پر از غلط تايپي و نگارشي بود چون ديدم ممکن است برخي از جاها بيمعني به نظر آيد فقط آنها را اصلاح کردم. ضمنا چند نکته ديگر هم دارم که جداگانه پست ميکنم.
۱- ابتدا ميخواهم کمي در مورد آن نامه بگويم. چند تن از اساتيدي که آن نامه را نوشتهاند (و من فکر ميکنم نقش اساسي را همين چند نفر داشتهباشند) اساتيد من در دوره فوقليسانس بودند و بعدها با آنها همکار من شدم و چندتايي هم همکاران آينده من در دانشگاه شريف خواهند بود. بقيه را هم از دور و نزديک ميشناسم.
در اين جمع دکتر مشايخي حوزه اصلي کارش مديريت و به طور خاص مديريت استراتژيک است و بدون شک بهترين در اين زمينه در ايران است. ايشان در حال حاضر دبير دايمي کنفرانس بينالمللي سيستمهاي ديناميکي است که مقرش در کاناداست.
دکتر طبيبيان و دکتر نيلي با هر معياري که بخواهيد بهترين اقتصاددانان کشور را انتخاب کنيد در آن جمع منتخبين حضور دارند. و سايرين هم کمابيش شناختهشده هستند و ممکن است شما بهتر از همه دکتر غنينژاد را بشناسيد که بيش از بقيه با راديوهاي خارجي مصاحبه ميکند و در زمينه معرفتشناسي علم اقتصاد و تاريخ عقايد اقتصادي از بهترينها در ايران است، هر چند زياد اهل کارهاي فني اقتصادي نيست.
من فکر ميکنم هدف از نوشتن اين نامه اين بوده که در آستانه انتخابات از گروههاي سياسي خواسته شود تا برنامه اقتصادي مشخص خود را ارائه کنند و مثل هميشه فقط کليگويي نکنند. جالب است بدانيد برخي از افراد اين گروه براي دولتهاي مختلف برنامه اقتصادي نوشتهاند، اين نشان ميدهد که احزاب با دستورالعمل روشن اقتصادي براي تصاحب قدرت رقابت نميکنند.
البته ممکن است هدف ديگر اين افراد متوجه کردن جامعه و به خصوص برخي از افراد تاثيرگذار بر خطري که از جانب تفکرات گرايش جديد برآمده از جناح راست متوجه کشور است باشد.
و بالاخره برخي از اين جمع ممکن است درصدد تمايل نشان دادن به برخي گروههاي سياسي باشند که مايلند از هماکنون به عنوان بازوي اقتصادي آنها براي دست گرفتن قدرت در دولت آينده ياري کنند. که البته به اين هدف هم ايرادي واقع نيست و با شناختي که از اين مجموعه دارم برخي قابلترين افراد براي اين منظور هستند.
۲- ببخشيد اگر اين بند توضيح واضحات به نظر ميرسد: اقتصاد در رويکرد Positive خود همانند هر علم ديگري شناخت مجموعه از روابط علي و معلولي است، از اين رويکرد ما ارزيابي ارزشي از نتيجه نداريم و تنها به اينکه مجموعهاي از علل چه پيامدي خواهند داشت ميپردازيم. اما همانند ساير علوم اجتماعي رويکرد Normative به ارزشگذاري پيامدهاي گوناگون اقتصادي ميپردازد. برخي از پيامدهاي ممکن است حاصل مجموعههاي متفاوتي از دلائل باشند ولي به عنوان يک قانون اقتصادي There is no such thing as a free lunch و براي بدست آوردن هر نتيجهاي به دليل کمبود منابع بايد چيزي فدا شود. به همين دليل به خصوص تصميمهاي دولتها همواره بايد به دقت مورد ارزيابي قرار گيرد زيرا در بعضي موارد به خصوص در کشورهاي با ساختار دموکراتيک ضعيفتر دولتها منافع ميانمدت و کوتاهمدت را بر منافع بلندمدت مرجح ميدارند.
۳- برخي از موارد نوشته مسعود قابل مناقشه نيستند مثلا اينکه توليد گندم و ساير محصولات کشاورزي بهبود قابل توجهي داشته است. اصولا آمار نشان ميدهد بخش کشاورزي ايران به دليل آنکه کمترين بستگي را به درآمد نفت دارد روند رشد بلندمدت ثابتي داشتهاست. به دليل ويژگيهاي محصولات کشاورزي يکي از بازارهايي که دولت بايد در آن نقش تنظيمکننده بازي کند يا از نهادهاي تنظيمکننده حمايت کند بازار محصولات کشاورزي است. اما در همين مورد هم شاهديم که مثلا يارانه گندم باعث اتلاف حجم بالا و قابل توجهي از گندم ميشود، با اين وجود يارانه نان يکي از قابل دفاعترين انواع يارانه در کشور است زيرا اقشار فقير بيشتر از آن بهره ميگيرند تا اقشار پردرآمد. در مقايسه با کالايي مثل بنزين که عملا يارانه آن باعث تشديد فاصله طبقاتي ميشود.
۴- دادن يارانههاي کلي يکي از پرهزينهترين سياستهاي دولت است که هر چند در زمان جنگ به دليل مشکلات خاص آن زمان ممکن است (دقت کنيد ممکن است) لازم بود ولي در حال حاضر به هيچ عنوان قابل توجيه نيست. توسعه نيافتن ساختارهاي مناسب تامين اجتماعي يکي از بزرگترين معضلات فعلي سيستم رفاهي ايران است. به جرات ميتوان گفت که بيش از ۸۰ درصد جمعيت زير خط فقر در ايران با توجه به خصوصيات اجتماعيشان قابل شناسايي و هدفگيري هستند. (به عنوان مثال خانوارهاي داراي سرپرست زن، يا بدون سرپرست، زوجهاي جوان با سطح تحصيلات پايين و ...)
۵- اما مهمترين نکته نوشته مسعود در مورد سطح درآمد بود، اولا آنکه درآمدهايي که مسعود گفته تنها براي فارغالتحصيلان تعداد محدودي از دانشگاههاي کشور و در شرايط خاص قابل تصور است و همان درآمد حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ براي ميانگين درآمد فارغالتحصيلان دانشگاههاي رده دوم و کمتر از آن براي سايرين درست به نظر ميرسد. نکته من به هيچ عنوان محالفت با افزايش درآمد نيست. افزايش درآمد سالانه هر شخص بيش از نرخ تورم (در شرايط فعلي ايران حدود ۱۵ تا ۲۰ درصد) از شاخصهاي يک اقتصاد سالم است. ولي بحث ما در مورد ثابت نگهداشتن نرخ ارز است.
اين موضوع ميتواند نتيجه دو سلسله علتهاي گوناگون باشد:
يکي آنکه اقتصاد کشور تقويت ميشود و ارز داخلي در اثر مثبت بودن تراز تجاري تقويت گردد. اين موردي است که بيش از همه در ژاپن رخ داده است و دولت معمولا با دخالت به دليل حفظ قدرت رقابت توليد داخلي جلوي تقويت بيش از اندازه پول ملي را ميگيرد.
دوم آنکه دولت با پايين نگهداشتن تقاضا (ممنوعيت واردات) و افزايش عرضه ارز (وارد کردن ارز حاصل از فروش مقطعي نفت با قيمتهاي) باعث ثبات نرخ اسمي ارز ميشود يعني به ارقام واقعي دلار سالانه معادل تورم ارزان ميشود. حال سئوال اين است آيا در چند سال گذشته ايران سالانه چنان تراز تجاري مثبتي داشته است که با در نظر گرفتن نرخ رشد توليد ملي و نرخ رشد اقتصاد جهاني ريال حدود ۲۰ درصد در سال در برابر دلار تقويت شود؟
۶- در مورد اينکه توليدکننده ايراني بهينه توليد نميکند حق با مسعود است ولي راهحل اين است که دولت با آزادکردن مرحلهاي واردات توليدکنندهاي را که در بازار بيرقيب داخلي توليد ميکند تحت فشار بگذارد و نه با ثابت نگهداشتن نرخ ارز، توليدکنندهاي را که تا ديروز قدرت رقابت در بازارهاي بينالمللي داشتهاست را از اين کار ناتوان کند. اين سياست مثل اين است که شاگرد اول کلاس را تنبيه کني و شاگرد تنبل را تشويق.
پس چی شد؟
۱. یکی قرار بود فیلم گردهمآیی را بگذارد یک جایی روی اینترنت که ما این ور آبیها بتوانیم برش داریم. پس چی شد؟
۲. فرشاد، تو قرار بود چند خط بنویسی و روشنمان کنی دربارهی آن نامهی اقتصاددانها. بنویس که من پس مسعود بر نمیآیم، بدجوری به همه چیز مهندسی نگاه میکند. شاید یک موقع سر فرصت خودم گفتم خوبی و بدی نگاه مهندسی را.
۳. کسی میداند کیوان چه بلایی سرش آمده. دور و بر دانشگاه صنعتی بر و بیابان زیاد است، گم نشده باشد در راه کوی تا دانشکدهی فیزیک؟
۴. میخواستم یک فیلم معرفی کنم که اگر گیر آوردید ببینید، اما نمیگویم. بار پیش که گفتم خین و خینریزی شد. نعشم را به زور از معرکه کشیدم بیرون.
۱۳۸۳/۰۸/۱۸
۱۳۸۳/۰۸/۱۴
شب قدر آمده
شب قدر آمده تا قدر دل خويش بداني
ليلةالقدر عزيزي است، بيا دل بتكانيم
سهم ما چيست از اين روزه، همين خانهتكاني
ماه كنعان! ندهد سلطنت مصر، فريبت
تو چرا مثل پدر نيستي اي يوسف ثاني
نيست تقصير عصا، معجزهي موسويات نيست
كاش ميشد كه شعيبات بپذيرد به شباني
بينشانان زمين، زندهبهگوران زمانيم
همه همسايه مرگيم همين است نشاني
عليرضا قزوه
۱۳۸۳/۰۸/۱۳
۱۳۸۳/۰۸/۱۲
خويش را باور كن
به نام او
هيچكس جز تو نخواهد آمد
هيچكس بر در اين خانه نخواهد كوبيد
شعله روشن اين خانه تو بايد باشي
هيچكس چون تو نخواهد تابيد
سرو آزاده اين باغ تو بايد باشي
هيچكس چون تو نخواهد روئيد
چشمه جاري اين دشت تو بايد باشي
هيچكس چون تو نخواهد جوشيد
بازكن پنجره را، بهار آمده است
در اين خانه رخوت بگشاي
هيچكس بر در اين خانه نخواهد كوبيد
و نميگويد برخيز
كه صبح است،
بهار آمده است
خانه، خلوتتر از آن است كه ميپنداري
سايه، سنگينتر از آن است كه ميپنداري
داغ، ديرينتر از آن است كه ميپنداري
باغ، غمگينتر از آن است كه ميپنداري
ريشهها ميگويند
ما تواناتر از آنيم كه ميپنداري
* * *
هيچكس جز تو نخواهد آمد
هيچ بذري بي تو
روي اين خاك نخواهد پاشيد
خرمني كوت نخواهد گرديد
هر كجا چرخي بي چرخش تو
هر كجا چرخي بي چالش و
بي خواهش تو
بي توانايي انديشه و عزم تو
نخواهد چرخيد
اسب انديشه خود را زين كن
تك سوار سحر جاده، تو بايد باشي
و خدا ميداند
كه خدا ميخواهد
تو »خودآ « يي باشي
بر پهنه خاك
* * *
نازنين
داس بي دسته ما
سالها خوشه نارسته بذري را برميچيند
كه به دست پدران ما بر خاك نريخت
كودكان فردا
خرمن كشته امروز تو را ميجويند
خواب و خاموشي امروز تو را
در حضور تاريخ
در نگاه فردا
هيچكس بر تو نخواهد بخشيد
باز هم منتظري؟
هيچكس بر در اين خانه نخواهد كوبيد
و نميگويد برخيز
كه صبح است،
بهار آمده است
تو بهاري
آري
خويش را باور كن
مجتبي كاشاني
۱۳۸۳/۰۸/۱۱
خواندن فکر
سلام دوستان عزیز
من چند وقت نبودم. علتش هم این بود که.... با رئیسم دعوام شده بودوحال و حوصله هیچی را نداشتم....امان از دست این رئیسها!...خوب بگذریم... یکی از دوستام امروز برام یک لینکی فرستاده که از صبح تاحالا منو مشغول خودش کرده ونمیدونم چطوری میشه که فکر آدم را میخونه همش دنبال یک رابطه ریاضی میگردم اما پیدا نمیکنم شاید برای شما دوستان عزیز هم جالب باشه
۱۳۸۳/۰۸/۰۸
روانکاوی از راه دور
ببینید! این وبلاگ ۲۴ عضو دارد و فکر میکنم که کسانی هم که آنر میخوانند فقط همین تعداد و شاید یکی دو نفر بیشتر باشند (مثلا مرجان که همیشه نوشتهها و کامنتها را میخواند!).
همه ما همدیگر را میشناسیم و تا حدی از اخلاق و رفتار هم اطلاع داریم. چیزی که هست این است که وقتی کسی مطلبی در اینجا مینویسد معمولا سعی میکند چیزی بنویسد که برای «دیگران» جالب باشد و نه این که لزوماً آن مطلب برای خود آن شخص اهمیت فوقالعاده داشته باشد (یا به بیانی، نوشتهاش ارزش اشتراک داشته باشد نه آنکه فقط برای خودش جالب باشد). از خودم مثال بیاورم که فکر کنم بیشتر دوستان از اخلاق و رفتار من مطلع باشند و میدانند در واقع جالبترین چیز برای من مطالب مربوط به تکنولوژی (از هر نوعی که باشد!) است و در شبانه روز بیشتر وقت در خواب و بیداری ذهنم درگیر آن است. ولی خوب، وقتی که میخواهم در وبلاگ مطلبی بنویسم سعی میکنم چیزی باشد که برای دیگران جالب باشد و بتوانند در مورد آن نظر بدهند و بحثی داشته باشیم. بنابراین بجای نوشتن یک مطلب هیجان انگیز در مورد جزییات پیادهسازی سختافزاری لایه MAC در 100Mb ethernet میآیم و یک مطلب عمومی (که دیگر آنقدرها هیجانی ندارد (:) مینویسم.
همینطور به دلیل همان آشناییهایی که با هم داریم، در کامنتها دوستان معمولا فوری سراغ اصل مطلب میروند. وقتی که مطلب در زمینهای است که در آن تخصص نداریم در عین حال آنرا خیلی کوتاه و صریح نوشته باشیم، پیشاپیش معلوم است که چنان مطلبی نشانگر تمامی روش و منش فکری ما نیست. نکته من این است که اگر شخص الف بگوید که فلان چیز درست است و شخص ب پشت سر او کامنت بگذارد که نه خیر! فلان چیز دیگر درست است به این معنا نیست که این شخص ب عصبی است یا دلش درد میکند یا چیز دیگر! شاید به واقع موقع نوشتن میخندیده، کسی چه میداند؟!
وقتی که کسی چند سطر کامنت مینویسد، خیلی هنر کند یک یا دو نکته جالب را به نوشته در میآورد. شما هم همان یکی دو نکته را به شکل مجرد در نظر بگیرید. همان شخص ممکن است مطالب خیلی بیشتری هم داشته باشد ولی فرصت نکرده باشد که بنویسد و اولین چیزی که به ذهنش رسیده را صاف و پوستکنده و بدون حاشیهرویهای مرسوم ایرانی آورده باشد. بالاخره وبلاگ است، رساله دکترا که نیست! بنابراین از صراحت مطالب دلگیر نشوید، بر اساس آن به روانکاوی نویسنده نپردازید و با دید مثبت، کامنتها را تفسیر کنید. آخر پدرجان! نا سلامتی اینجا کسانی جمع شدهاند که بیش از ده سال است که همدیگر را میشناسند...
۱۳۸۳/۰۸/۰۱
محبوبترین کشور اروپایی از نظر اروپایی ها
مجله
sélection
طبق یک نظرسنجی جالب از مردم کشورهای مختلف اروپا محبوبترین کشور اروپایی را از نظر مردم اروپا معرفی کرد! طبق این نظر سنجی، دوست داشتنی ترین کشور ایتالیا با 16 درصد بعد اسپانیا با 12% و بعد فرانسه با 10% می باشند. در مقابل سوال مربوط اینکه کدام کشور رابرای زندگی کردن کمتر دوست دارید آلمان رتبه اول با 22 درصد (علت اصلی پر سروصدا بودن مردم این کشوراشاره شده است هر چند بسیاری کیفیت زندگی بعنوان مثال تمیزبودن شهرها را در آلمان بی نظیر می دانند) بعد از آلمان با کمال تعجب فرانسهو روسیه با 12 درصد قرار دارد (یک خانم چچنی اشاره کرده است که من از فرانسوی ها بدم می آید چون خیلی شیرینی جات می خورند! یک خانم اسلواک اشاره کرده است که من از زنان فرانسوی متنفرم چون همیشه در حال خوردن هستند اما هیچ وقت وزنشان از 40 کیلو بیشتر نمی شود!) در مورد بهترین آشپزی, ایتالیا مقام اول با 40 % و بعد فرانسه با 22% قرار گرفتند. سومین مقام را یونان با 9% کسب کرد! در مورد سکسی ترین مردم! باز ایتالیا مقام اول با 34درصد بعد اسپانیا با 15% و مقام سوم مربوط به فرانسه با 14 درصد می باشد. (آخرین مقام را بلژیک بدست آورد!) در پاسخ به سوال کی از همه بیشتر به جهان خدمت کرده است اینگلیس مقام اول با 28 در صد، آلمان مقام دوم با 21 درصد، فرانسه مقام سوم با 13 درصد را کسب کردند (آخرین مقام را چک و لهستان و مجارستان کسب نمودند! در مورد بی ادبترین مردم، آلمان بدترین رتبه با 27 درصد و بعد فرانسه با 14 درصد و اینگلیس با 12 در صد قرار گرفتند. با ادب ترینها سویسیها و نوروژیها شناخته شدند. در مورد بهترین تولید کنندها و پیشرودر زمینه علم و تکنولوژی مقام اول را آلمان با 45 درصد و بعد سوییس با تنها 11 درصد کسب کردند. در پاسخ به سوال کجا آرزو می کنید زندگی کنید مقام اول و دوم را ایتالیا و اسپانیا با 15 و 14 درصد و بعد فرانسه با 11 درصد کسب کردند. از لحاظ شهرها پاریس با 25 درصد اول، لندن و رم با 13 درصد دوم و بارسلون، پراگ، و ونیز مقام سوم را کسب کردند. آخر هفته خوبی داشته باشید
۱۳۸۳/۰۷/۲۹
سياست
اين هم بدترين نوع اظهارنظر از کسي که سياسي ترين پست کشور را در اختيار دارد: «رييسجمهور خاطرنشان كرد: بنده هيچوقت وارد فعاليت سياسي نشدهام، ... » البته منظور ايشان فعاليت حزبي است. نمي دانم اين سياستمداران ايران چه شناختي از همپالکي هاي خود دارند که حتي گاهي دبيران کل احزاب مختلف هم ادعا مي کنند -مثلا در تعيين افراد کابينه- کار حزبي نمي کنند.
دانشگاه صنعتی شریف و پست
چند روز پیش یک سری بروشور مربوط به دومین جشنواره کارآفرینان دانشگاه صنعتی شریف دریافت کردم. خیلی خوشحال شدم که این دانشگاه ارتباطش را با فارغ التحصیلانش هر چند در خارج از ابران باشند را نگه داشته است! اما آنچه که بیشتر باعث شگفتی من شد قدرت اداره پست سوییس و دانشگاه در رساندن این بسته به من بود. بعبارتی در آدرس ارسالی فقط اسم دانشگاه و شهری که دانشگاه در آن واقع است به حروف انگلیسی نوشته شده و اسم من و سایر مشخصات به حروف فارسی تایپ شده بودند! جالب اینکه تاریخ ارسال(مهر اداره پست) به لاتین اما با مرجع هجری شمسی حک شده است (فکر می کنم که پستچی کلی کف کرده که این نامه با تاخیر چند صد ساله بدست من رسیده است). در ضمن تاریخ تایپ نامه مربوط به اول مهر می باشد و تاریخ صدور آن 12 مهر! و مهمتر اینکه زمان جشنواره 17 تا 20 مهر بوده است! بدیهی است که اگر هدف دعوت ایرانیان خارج از کشور بوده این نحوه ارسال نامه چیزی جز تلف کردن پول بیت المال نبوده چون در هر حال این نامه باتوجه به تاریخ ارسالی با تاخیر بدست گیرنده می رسد!
۱۳۸۳/۰۷/۲۸
تولد پژوهشكده مخابرات نظري مبارک
اين مطلب دز اصل کامنتي به نوشته مسعود است. ولي ديدم کامنتها زياد شده گفتم شايد کسي ديگر آنجا را چک نکند.
۱- من واقعا تبريک مي گويم اين قدم بسيار مهمي است. اهميت دادن به تحقيقات نظري به هر دليل که باشد اتفاقي فرخنده و ميمون است. براي کشوري مثل ما که پول نفت داريم و در بسياري موارد به جاي سرمايه گذاري آن را حرام مي کنيم اين کار يکي از بهترين روشهاي سرمايه گذاري بلندمدت است.
۲- من فکر نکنم هيچ سياستمداري در هيچ جاي دنيا وقتي قدمي در جهت حمايت از علم برمي دارد تماما قصدش خير باشد اگر بداند که با خرج کردن آن پول در محل ديگر منافع بيشتري براي کشورش، حزبش و خودش وجود دارد مسلم بدانيد يک لحظه در جابجا کردن آن منابع ترديد نمي کند. اينکه منافع کدام گروه (کشورش، حزبش و خودش) را در تصميم گيريش دخيل کند بستگي دارد به اينکه دموکراسي در آن کشور چقدر پا گرفته، گروههاي مخالف چقدر قدرت و آزادي دارند، چه مدت تا انتخابات بعدي وقت باقي است و ....
۳- در اين وانفسا اگر پول نفت را بدهند اساتيد دانشگاهها سفر تفريحي هم بروند دانشگاههاي خارج بهتر از خرج کردن آن براي برخي از مديران دولتي است.
۴- ممکن است دوستان بپرسند اينکه رديف بودجه مجزا براي پژوهشکده در نظر گرفته اند چه حسني دارد؟ اين دقيقا مثل آن است که اتصال ۱ اينچي لوله آب منزل شما به لوله اي با چه قطري وصل باشد. هر چه آن لوله بزرگتر باشد نشان مي دهد شما به سرچشمه نزديکتريد و احتمال قطعي آب کمتر مي رود. علاوه بر آنکه در زمان کم آبي ميرآب براي صرفه جويي ابتدا سراغ مشترکيني مي رود که انشعاب بزرگتري دارند. علاوه بر آنکه تحصيل بودجه مستقيم از سازمان تلاطم سياسي را در پژوهشکده کمتر مي کند، چون تاثير نهادهايي مثل مخابرات يا حتي مديريت دانشگاه در آن کمتر است. هر چند که دانشگاه شريف با توجه به ساختار مديريتي که دارد يکي از بهترين ساختارهاي مديريتي در دانشگاههاي کشور است و شوراهاي مختلف قدرت رييس را محدود مي کند (البته در مقايسه با ساير دانشگاهها).
۱۳۸۳/۰۷/۲۶
حلول ماه رمضان
دعاى امام سجاد(عليه السلام) هنگام حلول ماه رمضان
بسم الله الرحمن الرحيم
«(1) الحمد لله الذى هدانا لحمده، و جعلنا من اهله لنكون لاحسانه من الشاكرين و ليجزينا على ذلك جزاء المحسنين (2) و الحمد لله الذى حبانا بدينه، و اختصنا بملته، و سبلنا فى سبل احسانه لنسلكها بمنه الى رضوانه حمدا يتقبله منا و يرضى به عنا (3) و الحمد لله الذى جعل من تلك السبل شهره شهر رمضان، شهر الصيام، و شهر الاسلام، و شهر الطهور، و شهر التمحيص و شهر القيام الذى انزل فيه القرآن، هدى للناس و بينات من الهدى و الفرقان».
سپاس خدائى را سزاست، كه ما را براى سپاسگزارى خود راهنمائى نمود، و از سپاسگزاران قرار داد، تا براى احسان و نيكيش از شكرگزاران باشيم، و ما را بر آن سپاسگزارى پاداش نيكوكاران دهد، و سپاس خدائى را سزاست كه دين خود را به ما عطا نمود، و ما را جزو ملتخويش(اسلام) اختصاص داد، و در راههاى احسان و نيكيش رهنمون كرد،تا به وسيله نعمتش در آن راهها رفته و به سوى رضا و خوشنوديش دستيابيم، سپاسى كه آن را از ما بپذيرد، و به وسيله آن از ما خوشنود گردد.
سپاس خدائى را كه رمضان را براى ما ماه تزكيه قرار داد
و سپاس خدائى را سزاست كه ماه خود رمضان را، ماه صيام و روزه، و ماه اسلام، و ماه تزكيه، و ماه تصفيه و پاك كردن (از گناهان)، و ماه قيام و ايستادن (براى نماز در شبها يا به پا خاستن در احياى اسلام و جهاد در راه خدا) را يكى از آن راههاى احسان قرار داد، آن چنان ماهى كه قرآن در آن فرو فرستاده شد، در حالى كه براى مردم راهنما (ى از گمراهى) و نشانههاى آشكار رهبرى، و جدا كننده ميان حق و باطل است.
التماس دعا
تولد پژوهشكده مخابرات نظري
بالاخره زحمات و پيگيريهاي 1 ساله گروه مخابرات دانشگاه صنعتي شريف (و مخصوصا دكتر فرخ مروستي) نتيجه داد و ديروز پژوهشكده جديدي مرحله نهايي تصويب را در سازمان برنامه و بودجه (با دريافت رديف بودجه) گذراند با نام «پژوهشكده مخابرات نظري». هدف اصلي اين پژوهشكده تحقيقات نظري (تئوريك) در مخابرات و خروجي آن مقالات بينالمللي در سطح IEEE است (هيچ كنفرانس و مجله داخلي هم پذيرفته نيست!).
ايده تاسيس چنين پژوهشكدهاي (انشاءالله در آينده پژوهشگاه) استفاده از قابليتهاي تئوري دانشجويان ايراني است. دكتر مروستي كه در تاسيس مركز تحقيقات مخابرات و پژوهشگاه نيرو هم نقش مهمي داشته است ميگويد در آن موقع vision اصلي خودكفايي بوده است كه در حال حاضر اين بحث در صنعت مخابرات بطور كلي منتفي است (توليدات ايراني به هيچ وجه، نه از نظر قيمت نه از نظر كيفيت قدرت رقابت با محصولات چيني را ندارند، بطوريكه خود مخابرات هم اخيرا اقدام به خريد مراكز سوئيچ چيني كرده است). اما در جهان امروز چيزي كه ما در ايران داريم و آنرا هم بايد با صداي بلند و افتخار اعلام كنيم نيروي انساني با قابليت استثنايي در كارهاي تئوريك است (شخصا نميدانم چرا هميشه اساتيد و مديران ما قدرت ايرانيها در كار تئوري و در عوض ضعف نسبي آنها را در كارهاي عملي توي سر ما زدهاند در حاليكه تخصص و قدرت كار تئوريك هم به هر حال تخصصي است كه خيلي هم در دنيا زياد نيست و در واقع بايد به اين تخصص خود بنازيم و از آن استفاده كنيم). به همين دليل بنيان اين پژوهشكده با vision توليد علم نظري در مخابرات و استفاده از توانمندي ايرانيان گذاشته شد و كاري هم جز توليد علم ندارد. البته من معتقدم هر چيزي بجاي خود لازم است ولي اين هم يك حقيقت است كه در كارهاي تئوري ما ميتوانيم در ايران مقالاتي در سطح جهاني توليد كنيم (لااقل در برخي زمينههاي تئوريك مخابرات) اما در كارهاي عملي با تكنولوژي روز دنيا فاصله وحشتناكي داريم.
هميشه موقعي كه براي كارهاي تئوري خود به دنبال بودجه در وزارتخانههاي مختلف بوديم، به وضوح ميديديم كه كارهاي تئوري مشتري چنداني ندارد (بدون آنكه كارهاي عملي قابلي هم انجام شود). به همين دليل از اساس بنيان اين پژوهشكده چنين گذاشته شد كه مستقيما از خود سازمان برنامه بودجه بگيرد. از جمله قسمتي از بودجهاي كه قبلا به مركز تحقيقات مخابرات ميرفت و قرار بود صرف كار تئوريك شود از اين به بعد به اينجا خواهد آمد. در صورتي كه اين پژوهشكده در مرحله اجرا به مشكل خاصي برنخورد به اين معني است كه افرادي كه قابليت توليد علم (در سطح مجلات و كنفرانسهاي IEEE) را دارند از اين پس نگراني مالي براي شركت در كنفرانس، ثبت patent، دعوت از اساتيد خارجي براي زمانهاي تا حدود 2 ماه در سال، پرداخت حقوق بسيار مناسب به دانشجويانشان و اعزام آنان به كنفرانسهاي معتبر جهاني يا فرصتهاي كوتاه 1 الي 2 ماه در سال به آزمايشگاههاي معتبر دنيا و ... ندارند. كسي هم كه در سال حداقل يك مقاله ژورنال IEEE نداشته باشد، بلافاصله اخراج ميشود. اميدوارم كه پژوهشكده در اجرا دچار انحراف نشود و وضعيت بودجه كشور در سالهاي آينده هم آنرا به تعطيلي نكشاند.
۱۳۸۳/۰۷/۲۵
۱۳۸۳/۰۷/۲۳
آمار مسایل جنسی در سوییس! ؟
۱۳۸۳/۰۷/۲۲
نشان آدمیت
مگر قرار نبود زندانیها را با لباس زندان به دادگاه بیاورند نه با لباس عادی؟ سرشان را هم که قرار بود بتراشند. یادتان هست که یک نفر را به زور لباس زندان تنش کرده بودند و آورده بودند دادگاه. نمیدانم. شاید هم قرار نیست اینها مایهی عبرت دیگران شوند. شاید کشتن بیست نفر آدم چندان جرم بزرگی نیست در آن خاک بلازده. شاید خودشان هم قربانی حاشیهنشینیاند. .... اگر اعصاب دارید این گزارش را بخوانید.
۱۳۸۳/۰۷/۲۱
يکي يه چيزي بگه
بابا از بس سرزديم به وبلاگ و کسي مطلب جديد نگذاشته بود دلمون گرفت اين کلمه دل که ميبينيد جمع بسته شده علتش اينه که براش خيلي احترام وارزش قائلم ! خوب بگذريم حالا که کسي پيشقدم نميشه خودم ميشم يک خواننده جديد خانم ايراني اخيرا شعرهاي قشنگي خونده که تو همه جا شنيده ميشه اما داستان خودش از همه قشنگتره شايد بعضي از دوستان نشنيده باشند نميدونم که مصاحبه اش کدوم سايته چون يکي برام ايميل کرده بود چون متن مصاحبه اش زياده تو کامنت ميذارم خوشحال ميشم بخونيد
۱۳۸۳/۰۷/۱۸
۱۳۸۳/۰۷/۱۷
چند خبر
چند خبر کوتاه از گوشه و کنار اينترنت:
۱- اولين سرباز ايراني الاصل آمريکايي در عراق کشته شد.
۲- سخنراني يک استاد اسراييلي در رشته اقتصاد (تئوري بازيها) در مورد دموکراسي در اسراييل.
۳- فکر نکنم هيچ کشور ديگري در آسيا به نسبت جمعيت و در برخي از زمينه ها مثل اقتصاد به صورت مطلق به اندازه اسراييل توليد علمي داشته باشد. البته آزادي عملي که به اساتيد مي دهند تا همزمان عضويت هيات علمي خود در دانشگاههاي معتبر به خصوص آمريکا حفظ کنند هم در اين زمينه موثر است. امسال هم که اولين نوبلشان را بردند. آيا هيچ شهروند خاورميانه قبلا توانسته بود نوبل بگيرد؟ البته به جز نوبل صلح که در پر تنش ترين نقطه دنيا حداقل ۶ تايي داريم.
۴- اين هم يک نوبل ويژه که به کساني اعطا مي شود که در ابتدا کارهايشان خنده دار به نظر مي رسد ولي بعدا معلوم مي شود چندان هم بي ربط نبوده. برنده امسال هم مي تواند به نوعي فرد مورد علاقه عزيز و بسياري ديگر از دوستان باشد. البته براي برخي از جمله من از اين فرد نابغه هم کاري بر نمي آيد.
۵- خبر آخر هم اينکه بنده به دليل آنکه در ماه گذشته شديدا گرفتار پيدا کردن خانه و اسباب کشي و بعد ار آن حل يک مسئله بغرنج که قرار است بخش اصلي تحقيقم باشد بودم و به همين دليل کمتر نوشتم. الان هم از حل آن مسئله نااميد شده ام و فعلا به خودم استراحت داده ام. به اين اميد که پس از دادن يک هفته استراحت به اين سلولهاي خاکستري که به نظر مي رسد در آستانه دهه چهارم زندگي ديگر همان کارايي نصفه نيمه قبلي را هم ندارند، مجددا به سراغ مسئله بروم. راستي کسي ايميلي به جز ايميل ياهو از شنتيا ندارد. اين وسط خواستم براي حل اين مسئله از او کمک بگيرم که ظاهرا ايميل ياهويش را چک نمي کند.
۱۳۸۳/۰۷/۱۵
موسیقی
چهار سال پیش که از ایران میآمدم به جز ضروریات زندگی سادهی دانشجویی چند نوار و سیدی موسیقی هم با خودم آوردم. بیشترشان صدای آسمانی شجریان را در خود داشتند. این چهار سال کمتر روزی است که بی شنیدن ِ صدای شجریان بگذرد و شاید کمتر هفتهای است که دست کم یکبار «جان عشاق» یا «مرکبخوانی» او را گوش ندهم.
اینجا که آمدم یکی دو نفر از این خوانندههای غربی را هم کشف کردم که به گمانم میتوان بارها و بارها به صدایشان گوش داد و خسته نشد.
اولی «لیونارد کوهن»(۱) است که هم شاعر است و هم خواننده. صدای ِ بم و دلنشینی دارد. بیش از همه از ترانهی « برقصانم تا ته ِ عشق»(۲) او خوشم میآید.
دومی اما «چاد کروگر»(۳) خوانندهی یک گروه هارد راک کانادایی است به نام «نیکلبک» (۴) . میدانم که در موسیقی هارد راک صدای خواننده چندان اهمیتی ندارد یا دست کم در میان شلوغی آن همه سازهای پر سروصدا به گوش نمیرسد، اما این یکی به گمانم استثنا است. از این گروه قطعههای «شناختمت» (۵) و «یک روز» (۶) را خیلی دوست دارم.
۱. Leonard Cohen
۲. Dance me to the end of love
۳. Chad Kruger
۴. Nickelback
۵. Figure you out
۶. Someday
آقازادهي جناب پروفسور
من همانقدر که از دکتر حسابي خوشم مي آيد و دوستش دارم از پسر شيادش بدم مي آيد. نگاه کنيد اين بار براي سر کيسه کردن دولت چه ترفندي دارد.
اين معضلي است که اکثر اشخاص معروف در ايران گرفتار آنندو فرزندانشان «آقازاده» ميشوند.
۱۳۸۳/۰۷/۱۴
تلفنهای همگانی
می گویند که ثروت عمومی یک کشور را از تمیزی کفشهایشان, تمیزی آن را از جدولهای کنار خیابان و فرهنگ آن را از مکانهای سرویس عمومی می توان مشاهده کرد. اگر این گفته صحیح باشد پس سوییس به دستشویی و ژاپن به تلفنهای عمومی بیشتر بها می دهند! در مورد ایران ظاهرا امامزاده ها و در اصفهان چایخانه های سنتی! شما چه فکر می کنید
۱۳۸۳/۰۷/۱۳
گزارش نويسي به سبك مسعود
شايد اين هم از عجايب مسعود باشه كه مطالب مورد نظرش رو بين كلي مطلب ديگه بيان ميكنه.
حال كه بحث گزارش نوشتن شده يادم افتاد به يه گزارش آزمايشگاه الكترونيك 2 كه مسعود گزارشش رو نوشت.
مسعود در تبيين نتيجه يك آزمايش به شرح و تفسير مفصل يكي از شكل موجهاي بدست اومده پرداخت كه فكر ميكنم مطلب بسيار در خور توجهي هم نوشته بود. اواخر صفحه متوجه شد كه استدلالش كاملا اشتباه بوده ولي چون كلي نوشته بود، دلش نمياومد كه صفحه رو از اول بنويسه، لذا اينطور ادامه اداد:
البته استدلال فوق كاملا اشتباه است و روش استدلال درست به قرار زير است، جمله دقيق يادم نيست ولي چيزي با همين مفهوم بود.
و بعد استدلال درست رو در ادامه نوشت.
حالا تصور كنيد حال كسي كه ميخواست گزارش رو بخونه و نمره بده، اول كلي با استدلال جالبي كه مسعود نوشته بود قانع ميشد و بعد كه به اون جمله باطل كننده استدلال ميرسيد چه حالي بهش دست ميداد.
اين رو نوشتم كه بگم اينكه مسعود بعضي وقتها منويات خودش رو بين كلي مطالب ديگه پنهان كنه مسبوق به سابقه است. درباره چيزي كه در گزارش مربوط به الحمرا ميبينيد هم فكر نكنيد كه اون يك جمله مهم نبوده، شايد هم جزء مهمترين قسمتهاي مطلب بوده.
بالاخره آدم كه نميتونه بره اسپانيا و بعده بياد براي گزارش او سفر فقط همون يه جمله رو بنويسه، مجبوره كلي از الحمرا هم بگه.
به هر حال تفسير دقيق اهميت اين جمله با خود مسعوده و لا غير.
۱۳۸۳/۰۷/۱۲
الحمراء
حالا كه بازار سفرنامهنويسي داغ است من هم گفتم از «الحمراء» (Alhambra) بنويسم؛ كاخي افسانهاي در گرانادي اسپانيا كه هفته گذشته توفيق داشتم براي بار دوم از آنجا بازديد كنم (بار اول در سال 1380 بود). با اينكه بار دوم بود از كاخ بازديد ميكردم ساعت نه و نيم صبح وارد كاخ شدم و هنگامي كه از كاخ خارج شدم ساعت سه و چهل و پنج دقيقه بعد از ظهر بود! و در طول اين شش ساعت و ربع غير از دقايقي ننشستم و تماما در كاخ در حال حركت بودم. جاهايي را ديدم كه سه سال پيش نديده بودم و جاهايي را هم يادم بود كه سه سال پيش ديده بودم و اين بار نديدم. اينرا در ابتدا گفتم كه حدود و ابعاد كاخ دستتان بيايد! (آقاي خاتمي هم چند سال پيش كه به سفر اسپانيا رفت، از اين كاخ بازديد كرد).
آندلس منطقه جنوبي اسپانيا است كه از نظر زبان و نژاد مردمش بطور كلي با سرزمين كاتالانها كه بارسلونا پايتخت آنست متفاوت است. پس از آنكه آندلس توسط اعراب بعد از اسلام به اشغال درآمد (فكر كنم توسط صلاحالدين ايوبي) حدود 300 سال اين منطقه در اشغال اعراب باقي ماند (گرانادا از اواسط قرن سيزدهم تا اواخر قرن پانزدهم -حدود سال 1480- ميلادي در اختيار مسلمانان بوده است. راستش نميدانم با وجود زيبايي حيرتانگيز زنان جوان آندلسي، اعراب چطور اين همه وقت آنجا دوام آوردهاند!). در بيشتر اين مدت «گرانادا»، يا به قول اعراب «غرناطه»، پايتخت آنها بوده است و در همين مدت كاخ الحمراء در آنجا ساخته شد و گسترش يافت (توسط سلاطين متعدد از جمله سلطان محمد دوم و سوم و ...). پس از آنكه مسيحيان اين سرزمين را از اعراب پس گرفتند (گرانادا آخرين جايي بود كه سقوط كرد) گرانادا همچنان مركز حكومتي باقي ماند و قسمتهايي با معماري مسيحي به كاخ اضافه شد (مثل كاخ شارل پنجم). در نتيجه در الحمراء مخلوط جالبي از معماري اسلامي و مسيحي به چشم ميخورد. خود شهر گرانادا هم چنين است، چندان شبيه ساير شهرهاي اروپاي غربي نيست و مخلوطي از معماري اسلامي-عربي و اروپايي است (من شخصا هر وقت در گرانادا قدم ميزنم احساس ميكنم در محيط داستانهاي هزار و يكشب هستم!).
از جاهاي جالبي كه در كاخ الحمراء ديدم سالني بنام سالن اسرار بود. اتاقي 4 گوشه است (با ابعادي كمتر از 3 متر در 3 متر) با سقفي گنبدي كه به صورت آكوستيكي طراحي شده است: جلوي هر كدام از گوشهها كه به طرف ديوار بايستيد و خيلي آرام صحبت (پچپچ) كنيد براي شخصي كه در گوشه مقابل ايستاده است مثل اينست كه در گوشش صحبت ميكنيد، صدا با كيفيت بسيار عالي به طرف مقابل ميرود (و حتي به نظر من تقويت هم ميشود!) بدون آنكه ساير نقاط اتاق چنين خاصيتي داشته باشد.
از زيباترين جاهاي اين كاخ سالني است به نام تالار شيرها كه به دليل وجود فوارهاي در وسط سالن كه اطراف آن را مجسمه سنگي تعدادي شير گرفته، به اين نام ناميده شده است. خواستم تعدادي از عكسهايي را كه گرفتهام در اينجا بگذارم ولي ديدم در اينجا بهترش هست. بخصوص بندي كه با courtyard of the lions شروع ميشود را از دست ندهيد كه كاخ اصلي سلاطين عرب است (اين كاخ با نام Nasrid خوانده ميشود). درو ديوار كاخ Nasrid با آيات قرآن و ادعيه به طرز بسيار زيبايي تزئين شده است و بيشتري جملهاي كه به چشم ميخورد «لا غالب الا الله» است.alcazaba كاخ مربوط به نيروهاي نظامي است. Madina شهر مربوط به زندگي مردمي است كه در كاخ كار ميكردهاند. Palace of Carlos Quinto كاخي است كه توسط شارل پنجم اضافه شده است (قرن شانزدهم، بعد از بازپسگيري گرانادا توسط مسيحيان).
نكته ديگري كه در مورد گرانادا بايد بگويم اينست كه صنايع دستيش خيلي شبيه اصفهان است ولي با كيفيت بسيار پايينتر! مثلا خاتمكاري دارند، ولي برخلاف دانههاي خاتم اصفهان كه حدود يك ميليمتر (يا كمتر) است مال آنها حدود سهچهار ميليمتر است و براي ما كه به خاتم اصفهان عادت كردهايم بسيار بدمنظره. جالب است كه تعدادي از مغازههاي گرانادا دقيقا صنايع دستي اصفهان را ميفروختند (پارچههاي قلمكار، خاتمكاري و ...). و البته با رعايت كپيرايت: روي آنها (خيلي هم با افتخار) ذكر كرده بودند كه اينها از ايران ميآيد.
۱۳۸۳/۰۷/۱۱
روز ميلاد امام زمان بر همه مبارک
گر چه يک روز دير شده اما گفتنش خالي از لطف نيست
روز ميلاد حضرت ولي عصر (نيمه شعبان ) برهمه دوستان عزيزم مبارک باد
اميدوارم که همه ما بتونيم از منتظران واقعي آن امام باشيم
ديروز که نيمه شعبان بود من مثل هر سال نيمه شعبان دلم گرفته بود آخه ملت ما عادت دارند همه کاري بکنند بعد جشن مفصلي براي تولد امام زمان بگيرند چون قرار هست ايشون روز قيامت واسطه بشوند و همه گناهان ما رابر گردن بگيرند!!! آخه من نميدونم اين چه جور انتظار و چه جورجشني هست. ديروز تو يکي از کوچه هاي محله ما جوونها به مناسبت جشن ميلاد امام زمان تکنو گذاشته بودند و وسط کوچه مي رقصيدند !!!!
۱۳۸۳/۰۷/۰۸
Coffee house
The Turkish Vizier had tried to ban coffee houses because they were 'melancholy places where Seditions were vented, where reflections were made on all occurrences of State, and discontents published and aggravated.' At around the same time, England's King Charles II issued a proclamation banning coffee houses as places where 'diverse false, malicious and scandalous reports are devised and spread abroad to the defamation of his Majesty's Government.' The English proclamation also banned the selling of chocolate, sherbet, and tea. ...
سه هفتهی گذشته
از آنجایی که خیلی از دوستان پرسیده بودهاند که چرا سه هفتهای است که پیدایم نیست (عجب! حتی یک نفر هم نپرسیده بوده. چه دوستان باحالی!) گفتم بد نیست گزارش بدهم که کجا بودهام! این داستان سه پرده دارد.
پرده اول: پرتغال.
مرجان در کنفرانسی در شهر Villa Real در شمال پرتغال شرکت کرده بود و باهم برای یک هفته به این کشور رفته بودیم. پرواز ما از ژنو به پورتو بود و از آنجا با اتوبوس به ویلا رئال رفتیم. در نگاه اول بخشی از پورتو را که در همان چند ساعت دیدیم خیلی «زیادی» آشنا به نظر میرسید. در واقع کپی مناطق حوالی میدان انقلاب تهران بود: ساختمانهای درب و داغون با نمای کثیف و بینظم. با این تفاوت که هوای آن آلوده نبود :)
ویلارئال البته بسیار متفاوت بود. شهری کوچک، با جمعیتی در حدود ۲۵۰۰۰ نفر، واقع در شمال پرتغال که بیشترین سهم در تولید انگور این کشور را دارد و کیفیت انگور (و محصولات مربوطه که نامشان را نمیبرم!) این منطقه مثال زدنی است. هتل، یک هتل سه ستاره ولی بسیار لوکس، ۱۱ طبقه با نما و رستوران عالی بود. باور نکردنی است که در یک شهر فسقل و دور، این هتل سرویس Wireless LAN داشت که باعث میشد که از دنیا بیخبر نمانیم. از آنجایی که مرجان تمام روز گرفتار کنفرانس بود و من بیکار و بیعار، فرصت داشتم که دوربین بدست در تمام شهر پرسه بزنم و مرتب عکس بگیرم. از نکات خوشمزه این شهر این که نانواییهای فراوانی داشت که به یکی دو تا از آنها سرکی زدم. نانوایی، البته در شکل فرانسوی، جایی است که انواع نان و شیرینی پخته میشود و معمولا فضایی برای نشستن مشتریها دارد که میتوانند قهوه سفارش دهند و با کیکهای تازه بخورند. بنابراین میتوانید حدس بزنید که این سرک زدنهای من چندان کم کالری نبودهاند :))
از آنجا که شهر فسقلی بوده، چیز زیادی برای گزارش نیست: درخت، جنگل، قایقسواری در رودخانه وسیع، خانههای سفید رنگ به سبک پرتغالی، ماهی و هوای دلپذیر. شامهای عالی هتل و مهمانی گرم کنفرانس. البته به همران SimCity فراوان در ساعتهای بیکاری :)
دو روز هم در آخر سفر در پورتو ماندیم. از میدان انقلابهایش که بگذریم، شهر زیبایی است با شبکه مترو خیلی عالی و دیدنیتر از همه ساحل اقیانوس اطلس.
پرده دوم: اسباب کشی.
به محض آنکه از پرتغال برگشتیم، درگیر اسباب کشی به خانه جدید شدیم. خانه قبلی ما در Ecublens که در واقع نوعی شهر-روستای بسیار زیبا، ساکت و سرسبز و چسبیده به لوزان است، واقع بود. این منطقه البته به اندازه خود لوزان سابقه تاریخی ندارد (فقط ۹۶۰ سال عمر دارد و در حالی که لوزان تاریخی ۲۰۰۰ ساله دارد!) ولی خوب، به اندازه خودش جالب است. در تاریخ از چهار خیابان باستانی در این دهکده اسم برده شده که یکی از آنها Bassenges است که خانه ما در آنجا بود. صاحب این خانه ویلایی دو طبقه که در طبقه بالا زندگی میکرد خانم مسن سویسیی بود به نام خانم شیبانی. شیبانی؟ بله همسر این خانم ایرانی بوده و خانم شیبانی ۲۵ سال در ایران زندگی کرده بوده و بدون لهجه فارسی صحبت میکند.
بگذریم، این خانه قبلی ما بود که این همه تاریخ و حیاط سبز و درختان میوه و همسایگان بامزه داشت :) تنها عیبش این بود از ویلارئال هم فسقلتر بود و دیگر در آن جا نمیشدیم و بالاخره خانه بزرگتری در مرکز شهر لوزان پیدا کردیم و به کمک دوستان اسباب کشی کردیم. کفتن ندارد که اسباب کشیی که به کمک هنرمندان و مهندسان کارامدی که اینجا دکترا میخوانند، انجام شود نقص ندارد و همهچیز به خوبی خوشی انجام شد. جایمان کلی بیشتر شده و خلاصه آماده پذیرش مهیمانان محترم از سرتاسر دنیا هستیم.
پرده سوم: لهستان.
هنوز اسبابها را زمین نگذاشته بودیم که نوبت من شد که برای کنفرانسی به لهستان بروم. اسبابکشی اصلی روز شنبه بود و یکشنبه من و مرجان در هواپیمایی بودیم به مقصد ورشو.
ورشو به واقع دیدنی است. نزدیک یک میلیون و ششصدهزار نفر جمعیت دارد با تاریخی که شگفت انگیز است. قبل از جنگ جهانی دوم، این شهر در حدود یک میلیون و سیصدهزار نفر جمعیت داشت. با پایان جنگ، ۸۰۰٫۰۰۰ نفر در این شهر کشته شده بودند (شامل ۳۰۰٫۰۰۰ یهودی. در تمامل ۸ سال جنگ ایران و عراق دو طرف در مجموع به اندازه این یک شهر کشته نداند!) و به جز منطقهای که آلمانیها برای سکونت خودشان اشغال کرده بودهاند، تمام شهر (یعنی ۸۵٪ آن) را به طور کامل ویران کردند. منظور از ویران کردن البته از نوع نازی آن است یعنی در روزهای پایانی جنگ، روسها به سمت شرقی رودخانهای که ورشو در کنارش واقع است رسیده بودند و مردم شهر که از آمدن روسها خبردار شده بودند، قیام کردند که شهر را آزاد کنند. هیتلر پیام کوتاهی به فرماندار نظامی داد: «همه را بکشید. هیچ اسیری نگیرید و شهر را ویران کنید». در تمام ساختمانهای شهر دینامیت کار گذاشتند و به طور سیستماتیک تمام شهر را ویران کردند و حدود ۲۰۰،۰۰۰ نفر از افراد باقیمانده در ورشو در همان ۶۳ روز کشته شدند. روسها، البته، در تمام این مدت از جای خود در آن طرف رودخانه تکان نخوردند و شهر و مردم آن در پیش چشمانشان محو شدند. تصاویر تکان دهندهای را در یک کاتالوگ دیدم که نشان میداد تنها یک کلیسای نیمسوخته برپاست و تمامی محله اطراف آن کلیسا به معنای واقعی کلمه صاف شده است. این کلیسا هنوز هم در مرکز قدیمی شهر وجود دارد و دیدار کوتاهی از آن داشتیم...
مرکز قدیمی شهر به طور کامل ویران شده بود ولی اکنون تمام آن ساختمانها (که نظیرشان در فیلم پیانیست دیدهاید) و قصر زیگموند سوم و مجسمه پری دریایی که حافظ شهر روشو است باز سازی شدهاند. راهنمایمان در مورد این مجسمه میگفت: «دختر قشنگی است و مردم خیلی دوستش دارند. محافظ شهر است ولی با توجه به تاریخ این شهر، گویا چندان کارا نبوده! ولی باز همه دوستش دارند...»
امروز، ورشو شهری است مدرن، که در نگاه اول تفاوت خاصی با دیگر شهرهای بزرگ اروپای غربی ندارد. آسمانخراشها، تابلوهای تبلیغاتی بزرگ، مارکها و رستورانها و مغازههای زنجیرهای معروف همه و همه آنجا هستند. و بسیار باور کردنش مشکل است که این شهر مدرن و ساختمانهایش، فقط ۵۰ سال عمر دارند...
۱۳۸۳/۰۷/۰۶
ايران در موزه انتاريو
دو سه ماه پيش بود که به موزه سلطنتي انتاريو رفته بودم و چند تا عکس گرفتم. عکسهايي که مربوط به ايران ميشد را اسکن کردم و تصميم گرفتم آنها را براي شما هم نشان دهم:
۱. سکه هاي ايراني مربوط به مادها.
۲. يادم نيست که از کدام شاعر است.
۳.قرآن.
۴.اين در را از اصفهان آورده اند و مربوط به دوران صفوي است.
۵. باز هم در.
۶. لباس چوپان کرمانشاهي.
۷. مسگر اصفهاني و وسايل مسي.
۸. امامزاده.
جالبترين قسمت اجساد موميايي شاهزاده هاي مصري بود که به محض اينکه وقت کنم آنها را هم اسکن ميکنم.
۱۳۸۳/۰۷/۰۵
تقدیم به فوتبال دوستان ۲
این لینک را میخواستم در پانوشت آنچه حمید نوشته بود بگذارم اما گفتم شاید بعضیها پانوشتها را نخوانند. این شد که میگذارمش اینجا. میتوانید بعضی بازیهای مهم جام جهانیهای گذشته را به طور کامل آنجا ببینید یا فقط صحنههای حساس را.
فرزانه خانم، گل دوم مارادونا را به انگلیس در یک چهارم نهایی جام ۸۶ مکزیک حتما ببیند شاید نظرتان دربارهی فوتبال عوض شد . (البته اگر سرعت کم اینترنت در ایران اجازه میدهد.)
شبکهی ترویج دانش
گروهی از دانشجویان ایرانی دانشگاههای بیرون و درون ایران سازمانی غیر انتفاعی درست کردهاند به نام «شبکهی ترویج دانش». چند نفرشان از دوستانم اند و به گمانم آدمهای پر انگیزه و با تدبیری هستند. به وبسایتشان سری بزنید شاید شما هم بخواهید یا بتوانید به آنها کمک کنید. اینجا را هم که بخوانید بیشتر از هدف و انگیزهشان سر در میآورید.
۱۳۸۳/۰۷/۰۱
اول مهر
امروز اول مهر هست از صبح که پاشديم همش شور و هيجان بچه مدرسه ايي هارا ديديم صبح تو اتوبوس همش جک ميگفتند و ميخنديدند بعدشم که صداي بلندگوي دبيرستان البرز که به دانش آموزها خوشامد ميگفت اول مهر هميشه براي من يادآور يک تغيير و تحول تو زندگيم هست تغييرکردن بزرگتر شدن و پيدا کردن تجربه هاي نو و جديد و گاهي تلخ که بعضي اوقات ارزش چشيدن تلخي را داشت امروز صبح هم همون بو ميومد بوي تغيير تحول يادگرفتن و عوض شدن ايکاش هر روز صبح هميشه همين بو بياد
همایون
فيلم يکی از کنسرتهای شجریان در آمریکا را دیدم. با تار حسین علیزاده، کمانچهی کیهان کلهر و تمبک همایون شجریان که در آواز هم پدرش را همراهی میکند و الحق پسری است کو نشان از پدر دارد. در یکی از بخشهای زیبای کنسرت، همایون تمبک را کنار میگذارد و پدر و پسر شعر زیر را یک مصرع در میان میخوانند:
تو را سری است که با ما فرو نمیآید
مرا دلی که صبوری از او نمیآید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمیآید
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمیآید
چه عاشق است که فریاد دردناکش نیست؟
چه مجلس است کز او های و هو نمیآید؟
کسیر بود مگر شور عشق سعدی را
که پیر گشت و تغیر در او نمیآید.
راستی آیا کسی (مثلاً حمید ستار) مرجعی یا منبعی سراغ دارد که بتوان در آن اطلاعاتی در مورد دستگاههای موسیقی ایرانی به دست آورد؟ البته زیاد تخصصی نباشد طوری که کسی مثل من هم که در این زمینه «هِر» را از «بِر» تشخیص نمیدهد بتواند بفهمد.
Computer is male or female?
يکی از دوستان اين نامه الکترونيکی را فرستاده است:
استاد زبان فرانسه در مورد مذکر يا مونث بودن اسمها توضيح ميداد که پرسيد کامپيوتر مذکر است يا مونث؟
کليه دانشجويان دختر جنس رايانه را به دلايل زير مرد اعلام کردند:
وقتي به آن عادت مي کنيم گمان مي کنيم بدون آن قادر به انجام کاري نيستم
با آن که داده هاي زيادي دارند اما نادانند
قرار است مشکلات را حل کنند اما در بيشتر اوقات معضل اصلي خودشانند
همين که پايبند يکي از آنها شديد متوجه ميشويد که اگر صبر کرده بوديد مورد بهتري از آن نصيبتان مي شد.
کليه دانشجويان پسر به دلايل زير جنس رايانه را زن اعلام کردند:
به غير از خالق آنها کسي از منطق دروني آنها سر در نمي آوردکسي از زبان ارتباطي آنها سر در نمي آورد
کوچکترين اشتباهات را در حافظه دراز مدت خود ذخيره مي کنند تا بعد ها تلافي کنن
دهمين که پايبند يکي از آنها شديد بايد تمام پول خود را صرف خريد لوازم جانبي آنها بکنيد
!! و شايد هم ترکيبی از اين دو؟
۱۳۸۳/۰۶/۳۱
۱۳۸۳/۰۶/۳۰
تولیدات نامبارک
تولیدات زیادی داشته و به خاطر این تولیدات نا مبارک باید جوابگو باشد.گرچه همه این موارد را نمیتوان به گردن نظام انداخت و خود مردم هم در شکل گیری برخی از آنها دخیل بوده اند اما به هر حال بستری مناسب وجود داشته.ذیلا پاره ای از این تولیدات ومحصولات را نام میبرم:1- تولید ثروتهای افسانه ای و باد آورده برای افرادی خاص 2- افزایش تولید اختلاف طبقاتی 3- افزایش تولید کودکان خیابانی 4- افزایش تولیدفقر 5- افزایش تولید معتادان به مواد مخدر سنتی 6- تولید معتادان به مواد مخدر شیمیایی جدید و فوق العاده خطرناک (مانند اکستازی ..) 7- تولید دختران جوان معتاد 8 - افزایش تولید دختران فراری 9- تولید فاحشه های 16 ساله 10- افزایش بی رویه تولید جرم وجنایت 11- تولید افرادی چون سعید امامی ومرتضوی والله کرم و شهرام جزایری ... وشاهکار خلقت حسنی (امام جمعه ارومیه) 12-تولید سربازان عرب و بی رحم جهت سرکوب 13- تولید گرو ههایی همچون انصار و... جهت بستن دهان افراد روشنفکر و دانشجویان 14- تولید بندی در زندان اوین که حتی رئیس زندان حق ورود به آن را ندارد زیر نظر مستقیم حفاظت اطلاعات قوه قضائیه اداره میشود و...! 15- تولید روشهای بازجویی جدید 16 افزایش تولید طلاق 17 -تولید مشکلی به نام فرار مغزها و سرمایه ها 18-افزایش تولید فساد ادرای 19- تولید بی رویه رانت و رانت خواری 20- تولید افرادی که با امام زمان در ارتباطند!!21- تولید بی رویه بیکاری! 22- تولید تحصیلکرگان بیکار .. و البته سایر تولیداتی که به خاطر نمی آورم و یا خبری از آنها ندارم.( راستی ما با این همه تولید چرا تولید سرانه ملی پایینی داریم!!؟؟)...
۱۳۸۳/۰۶/۲۹
شاهزاده کوچولو
It is only with the heart that one can see rightly; What is essential is invisible to the eye.
Love does not consist in gazing at each other but in looking outward together in the same direction.
Grown-ups never understand anything by themselves, and it is tiresome for children to be always and forever explaining things to them.
Well, I must endure the presence of two or three caterpillars if I wish to become acquainted with the butterflies. It seems that they are very beautiful.
It is such a secret place, the land of tears.
You are responsible, forever, for what you have tamed. You are responsible for your rose
بي عنوان
پنج سال پيش قبل از اينکه بيام دانشگاه کار کنم توي مدرسه کار و دانش کامپيوتر تدريس ميکردم قبلش هم تو آموزشگاههاي آزاد تدريس ميکردم يادم هست يه ترم تابستون تو يه آموزشگاه آزاد طرفهاي ميدان آزادي به بچه هايي که ميخواستند ديپلم کار و دانش کامپيوتر بگيرند پاسکال ياد ميدادم بعضي وقتها با شاگردام که سر صحبت را باز ميکردم ميديدم از يکي از دوستاشون صحبت ميکنند که بينشون نيست وترم پيش بينشون بوده وقتي ازشون پرسيدم حالا کجاست گفتند که از خونه فرار کرده آموزشگاه هم ديگه نمياد گفتم آخه چرا گفتند که با يه پسر دوست شده پسره هم بهش قول ازدواج داده بوده اما پسره بعد از اينکه اين دختر را بي آبرو ميکنه زير قولش ميزنه دختره هم چون نميتونسته به خانوادش برگرده از خونه فرار ميکنه با ناراحتي از بچه ها پرسيدم حالا کجاست؟ گفتند : " تو خيابونها " بعد از اون ماجرا خيلي دنبال جواب اين سوال بودم که چرا " دخترهاي فراري " حرفهايي که ميزنم نتيجه تحقيقاتم هست. دخترها تو سن بلوغ خيلي احساساتي و حساس هستند و اگر تو خانواده پشتوانه عاطفي نداشته باشند يعني تو خانواده مورد بي مهري قرار بگيرند مثل خانواده هاي از هم پاشيده بخاطر پر کردن اين خلا روحي و عاطفي خيلي راحت بدام افراد شياد که ظاهرا بهشون ابراز علاقه ميکنند ميافتند و بعد از اينکه بي آبرو شدند از خانه فرار ميکنند و اوضاع بدتر ميشه و تو دور بي انتهاي فساد نابود ميشوند من هميشه از خودم ميپرسم چرا ما بايد با دستهاي خودمون جوانهامون را نابود کنيم اون دختر به خاطر مشکلات روحي و عاطفي که داشته بچگي کرده و يه اشتباهي کرده چرا جامعه نبايد آن دختررا بپذيره و بهش زندگي سالم بده در حاليکه خيلي از اين دخترهاتشنه يک زندگي سالم هستند و نميخواند تو فساد غرق بشوند اگر تو سن کم يک بچگي کردند ديگه نميخواهند تاوان اين گناه را بدهند چرا بايد لهشون کنيم و بذاريم انقدر تو فساد غرق بشند تا نابود بشند در حاليکه نميدونيم اگر فضارا آلوده کنيم خودمون اولين کسي هستيم که توي اين فضاي آلوده نفس ميکشيم چرا نبايد ببخشيمشون چرا نبايد بهشون زندگي سالم عطا کنيم خدا به آن بزرگي بنده هاش را ميبخشه ما چرا نبايد اينکار را بکنيم تو کامنت يه گزارشي هست که ممنون ميشم بخونيد
۱۳۸۳/۰۶/۲۸
در آداب برادری و تدبیر
شورای حکام ۳۵ عضو دارد. ایران را که بگذاری کنار ۳۴ کشور میماند. ۱۷ کشور با قطعنامه مخالف بودهاند و ۱۷ کشور موافق. همه چیز به بنبست میرسد که اروپاییها و آمربکا آژانس را تهدید میکنند که اگر راه نیاید دیگر بودجهاش را تامین نمیکنند. باز هم به جایی نمیرسند. تا طبق معمول کشور دوست و داماد پاکستان خنجر را تا دسته فرو میکند در پشت ایران و در آخرین لحظات میرود طرف موافقان قطعنامه. رایگیری دیگر برای ایران فایده نداشته و قطعنامه را بدون رایگیری و با اجماع تصویب میکنند.
حالا باید صبر کرد تا اواسط نوامبر. تا آن موقع بوش دوباره انتخاب شده و آمریکاییها با توپ پر میآیند وسط. یک بار دیگر میرویم شورای احکام و از آنجا یکراست میفرستندمان شورای امنیت.
یا مجبور میشویم کلی باج بدهیم به لاشخورهایی مانند روسیه و چین و شاید هم فرانسه تا تحریم را وتو کنند یا همه دست به یکی میکنند تا تحریممان کنند. در هر حال فرقی نمیکند، مجبور میشویم نفتمان را ارزان بدهیم به دست همینها که این بازی را در آوردهاند و جنسشان را چند برابر قیمت بخریم.
سودش به که میرسد؟ ضررش را که میبیند؟ انگلیس و آمریکا؟ چین و روسیه و فرانسه؟ دیگر کشورهای دوست و برادر؟ برادران مدیر و مدبر؟ من وشما؟ بیکاران متولد دههی شصت؟ ...
مشکل نمایش تصاویر
مدتی است کامپیوتر من بدون اینکه هیچ مشکل دیگری داشته باشد، تصاویر متحرک را با استفاده از هیچ نرم افزاری نه Real Player و نه Windows media player نمایش نمی دهد
یعنی چه از روی سی دی و چه از طریق اینترنت تنها صدا را پخش می کند و تصویر را نه.
خودم فکر می کنم ممکن است مشکل به یکی از این موارد مربوط شود ولی هیچکدام منطقی به نظرم نمی رسد،
درایور مربوط به وب کم با سیستم نمایش تداخل پیدا کرده باشد
ویروس مشکلی به وجود آورده باشد
کسی می تواند کمکی کند؟
۱۳۸۳/۰۶/۲۶
یاد استاد
هفته آخر شهریور و اوائل مهر ماه در دانشگاه صنعتی منو یاد ثبت نام میندازه، ثبت نام برای ترم جدید. اگه اشتباه نکنم تا ترم چهارم ثبت نام ما کارتی بود و جهت گرفتن پانچ کارت هر درس میبایست در صف بایستیم وبعضی اوقات تو صف یک کارت که بودیم کارتهای درسهای دیگه رو از دست میدادیم وبعضی توزیع کنندگان کارت پارتی بازی میکردند و... بعدا که ثبت نام از طریق ترمینال انجام میشد کارفوق العاده راحتتر شد و در عرض کمتر از 5 دقیقه میتوانستیم کل واحدهای درخواستی رو بگیریم و سیستم همان لحظه کلیه چکهای لازم را انجام میداد و خیالت راحت بود. این سیستم ثبت نام جدید ماحصل زحمت استاد آصفی بود مردی که خیلی چیزها از او آموختم و امیدوارم هر کجا هست خدا نگهدارش باشد.(گرچه همان سیستم ثبت نام با استفاده از کارتخوان که روی کامپیوتر یونیوک اجرا میشد نیز توسط آقای آصفی تهیه شده بود و در زمان خودش بینظیر بوده و اگر اشتباه نکنم جزو اولین سیستمهای ثبت نام کامپیوتری دانشگاه در ایران بوده است).از آقای آصفی میگفتم یک استاد برنامه نویسی بالفطره و فوق العاده سختگیر در برنامه هایی که مینوشتیم اگر فقط یک بایت حافظه به هدر میدادیم و یا یک دستوراضافه داشتیم با وجودی که برنامه بدرستی کار میکرد نمره کم میکرد .بیاد دارم درس سیستمهای تجاری(زبان کوبول) با او داشتم او معمولا نمره میان ترم را در نظر نمیگرفت!(یعنی راستش اصلا برگه های میان ترم را تصحیح نمیکرد) و هر نمره ای که پایان ترم میگرفتیم منظور میکرد برای امتحان پایان ترم یک برنامه غول (به قول امروزی ها خفن) داده بود بنویسیم با سه ساعت وقت ، حدود 20 دقیقه مانده به پایان وقت یک راهنمایی کرد و گفت که باید یک لوپ بزرگ داشته باشید و کل برنامه داخل این لوپ اجرا شود اما من که تقریبا برنامه را نوشته بودم به او گفتم که من این کار را نکردم و به همین خاطر مجبور شدم4 بار یک فایل را باز کنم و ببندم و دیگر فرصتی نبود تا برنامه را اصلاح کنم یادم هست به من گفت برنامه ات درست کار میکند اما تو فردا که فارغ التحصیل شدی و بعنوان یک مهندس کامپیوتر میخواهی کار برنامه نویسی انجام دهی زشت است که اینچنین برنامه بنویسی و برای اینکار 3 نمره از تو کم میکنم و به قولش هم عمل کرد و من درس سیستمهای تجاری را با 17 پاس کردم!و من امروزه با وجود رشد حیرت انگیز کامپیوتر ها و وجود حافظه های گیگا بایتی و سرعتهای چندین گیگا هرتزی هنوز در برنامه هایی که مینویسم سعی میکنم از منابع سیستم استفاده بهینه بکنم و همچنین برنامه های زشت ننویسم
۱۳۸۳/۰۶/۲۵
چند تغییر
۱. توضیح گوشهی سمت راست صفحه را میخواهم بردارم. منظورم آن جاست که زیر عنوان «معرفی» نوشته :
وبلاگ جمعی ورودیهای سال ۶۹ دانشکده برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان.
چرایش را میگویم. همیشه از این بیانیهها که زیرش مینوشتند مثلآ « جمعی از مردم فلان» یا « جمعی از دوچرخه سواران ...» بدم میآمده. چه کس یا کسانی میتوانند یا حق دارند سخن گوی همهی دوچرخهسواران باشند؟ به همین سیاق فکر میکنم ما چند نفر هم فقط میتوانیم از خودمان حرف بزنیم و برای خودمان. از کجا معلوم که دیگرانی که شصت و نهی هستند و از همان دانشکده بخواهند ما به نامشان و برایشان حرف بزنیم؟
۲. نام وبلاگ را هم میخواهم عوض کنم. باز هم به همان دلیل بند اول. آشناهایی قدیمی هستیم که با حرف میزنیم. آشناییمان هم از پای کوه سید محمد شروع شده. چه میگویید اگر نام این جا را بگذاریم «پای کوه»؟ پیشنهاد دیگری دارید بگویید.
۳. باز هم به همان دلیل شاید آدرس وبلاگ را عوض کنم. البته این یکی را گفتم «شاید» چون شاید دیگرانی که گه گاه سری به اینجا میزنند گمش کنند. باز هم اگر پیشنهادی دارید بگویید.
۴. با بلاگر هم مدارا کنید. اگر پانوشتی یا متنی نوشتید و بلافاصله منتشر نشد روی وبلاگ، دوباره نفرستیدش. چند دقیقه صبر کنید یا شاید چند ساعت. اگر باز هم خبری نبود، آن وقت دوباره بفرستیدش.
۵. جان هر که دوست دارید تحویل بگیرید.
قربان همگی
مهرداد
معما
معمای اول :فرض کنید ۱۰ دسته ۱۰ تایی چوب کبریت داریم . وزن هر عدد چوب کبریت در ۹ دسته یک گرم است و وزن هر عدد چوب کبریت در یک دسته ۹/۰ گرم است. یک عدد ترازوی دقیق ( با دقت ۱/۰ گرم ) موجود است.چگونه میتوان با یکبار(فقط یکبار) وزن کردن ، دسته کبریت شامل چوبهای ۹/۰ گرمی را از بقیه جدا کرد؟؟؟
( راهنمایی : ترازوی فوق ترازوی دو کفه ای نمیباشد ، ترازویی است که وزن را دقیقا نشان میدهد)
معمای دوم :روزی مامور آمارگيری به در خانهای می رود و از صاحبخانه مي پرسد چند بچه داری و هر کدام چند سالشان است؟ صاحبخانه جواب میدهد سه دختر دارم که حاصل ضرب سن آنها ۳۶ است. و حاصل جمع سن آنها شماره پلاک خانهمان است. مامور به پلاک خانه نگاه میکند و پس از فکر کردن میگويد اطلاعات کافی نيست. صاحبخانه میگويد دختر بزرگه خوشگل تره. مامور سن دخترها را يادداشت می کند و میرود. حال بگوييد سن هريک از دخترها چند سال بوده است؟
نکته :در اینجا سن را فقط بر حسب سال در نظر بگیرید به عبارت دیگر سن دختران اعداد طبیعی هستند وسراغ اعداد اعشاری نروید.
۱۳۸۳/۰۶/۲۳
ختم مکارم اخلاق
میخواستم چیزی بنویسم که دیدم دوستی پیش از من و به از من نوشته. پس بخوانید:
گفت «انی بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق»، يعنی «من را انگيختند تا بزرگمنشیها را پرداخته كنم». نگاه كن؛ ببين امروز كی است كه نام او دارد و اين منش ندارد؛ بيرونی است. و كی است كه اين منش دارد، چه با نام او و چه با نام ديگر؛ از اهل خانه است. همآن روزگار هم چوناين بود كه گفت «سلمان منا اهل البيت»، يعنی «سلمان از ما است؛ از اهل خانه است».
بچهكشی و زنآزاری و ترساندن و پی مال و جاه دويدن و نفرت پختن كجا نشان از بزرگمنشی و پرداختهكردن آن دارد؟ ضعيفان را با چوب ستم و نام عدل كوفتن و درشتان را ناديده انگاشتن كجا بزرگمنشی است؟ دين آن پيامبر عرب را كجا بايد يافت؟ كو مردی كه من لرزان را در آغوش گيرد و بگويد «نترس برادرم، من ام، پسر آن زن كه با دست خود بز میدوشيد»؟ كجا است مردی كه با مهر و لبخند همه را بنگرد؟ كجا است او كه بوی خوش داشت و روی خوش و خوی خوش؟
بارها گفتهاند كه اسلام دينی است كه به كار هزار و چهارصد سال پيش میآيد. چه جای دعوا؟ تو بگو دههزار سال پيش. من اگر ردی از چوناين مردی در دههزار سال پيش بيابم، چرا دل به او نسپرم؟ دل به كه بسپارم؟
۱۳۸۳/۰۶/۲۲
۱۳۸۳/۰۶/۲۱
تفکر وانديشه
يک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است.
-رسول اکرم صلی الله عليه و آله
از تفکر و تعقل غافل نشويد ، زيرا تفکر حيات بخش قلب آگاه و کليد درهای حکمت است .
-امام حسن عليه السلام
به گذشته خود هرگز نمي انديشم، مگر آنکه بخواهم از آن نتيجه اي بگيرم.
-نهرو
اگر بايد از ميان تمامي گفته هايم يک جمله را برگزينم که همه تعليماتم را دربر داشته باشد، آن جمله، اين خواهد بود: « هيچ انديشه بدي را در سر يا دل خود جاي مده.»
-کنفوسيوس
بايد پيوسته در اين انديشه باشيم که وجودي شويم بهتر از آنچه هستيم.
-مک دوگال
مردم خود را با هر چيز خسته مي کنند، مگر با تفکر و انديشه.
-نيچه
انديشيدن دشوارترين کار زندگي است و به همين دليل، تنها عده قليلي مي انديشند.
-فورد
عالم کسي است که فرق ميان «من مي دانم» و «من مي پندارم» را مي داند.
-فرانس
وسعت دنياي هر کس به اندازه وسعت انديشه اوست.
-نيچه
من فکر مي کنم، پس هستم.
-دکارت
تا قلب نخواهد، هرگز مغز چيزي را باور نمي کند.
-جيمز
از همان لحظه اي که به فکر کردن خوي مي گيريد، در راه ترقي گام برمي داريد.
-پستالوزي
به ندرت به آنچه که داريم مي انديشيم، در حالي که پيوسته در انديشه چيزهايي هستيم که نداريم.
-شوپنهاور
فکر کردن چه آسان است و عمل کردن چه دشوار. هيچ چيز در زندگي مشکل تر از اين نيست که انسان افکار خود را به عرصه عمل بگذارد.
-گوته
همچنان که کماندار تيرهاي خود را مي تراشد و صاف مي کند، هر انساني مي تواند افکار آشفته خود را جهت دهد.
-بودا
جهان براي کساني که مي انديشند، يک کمدي و براي کساني که حس مي کنند، يک تراژدي است.
-والپول
براي گسترش انديشه خود، بايد بيشتر از آنچه ياد مي گيريم، فکر کنيم.
-دکارت
افکار بزرگ هميشه با مخالفت شديد و خشونت بار طبقه عوام رو به رو بوده اند.
-انيشتين
دو کلمه کوچک "آري" و "نه" که به راحتي گفته مي شوند، از کلماتي هستند که براي اداي آنها انديشه و مطالعه فراوان لازم است.
وبلاگ
من تصميم گرفتم که يک وبلاگ تخصصي راه بندازم و علاقه مند هستم که شما دوستان عزيز هم سري به آنجا بزنيد. من تلاش ميکنم که روزانه يکي دو تا مطلب فني در آنجا پست کنم. شما هم ميتوانيد در ارتباط با مطالب پست شده کامنت به زبان انگليسي قرار دهيد. اگر هم نظري داريد خوشحال ميشوم آنرا همينجا بشنوم.
۱۳۸۳/۰۶/۲۰
Narnia
شركت والت ديسني توليد فيلم
"The Chronicles of Narnia: The Lion, the Witch, and the Wardrobe."
رابه كارگرداني آندره آدامسون كارگردان "شرك" شروع كرد.
اين فيلم بر اساس داستاني به نام
"The Lion, The Witch and The Wardrobe "
از CS Lewis ساخته خواهد شد.
اين كتاب با نام "شير و جادوگر" به فارسي ترجمه شده است.
شير و جادوگر، سي. اس. لويس (ترجمه اسماعيل سعادت)، تهران، انتشارات فرانكلين، 1349، چاپ سوم، انتشارات اميركبير، 1369.
در اين اثر بسيار زيبا، نويسنده دنياي تخيلي نارنيا را خلق ميكند. اگر چه نويسنده 6 داستان ديگر نيز در همين زمينه مينويسد كه يكي مربوط به وقايع قبل از اين كتاب و مابقي مربوط به بعد از آن هستند، ولي با وجود زيبايي موضوع، هيچ كدام از لطافت و زيبايي اين اثر برخوردار نيستند.
كل كتابها به ترتيب وقايع به شرح زير هستند:
The Magician's Nephew
The Lion, the Witch, and the Wardrobe
The Horse and His Boy
Prince Caspian
The Voyage of the Dawn Treader
The Silver Chair
The Last Battle
چند سايت مرتبط:
http://www.narnia.com
http://www.narniaweb.com
http://www.virtualnarnia.com
خواندن كتابهاي فوق به تمامي دوستاني كه هنوز در دل احساس كودكي ميكنند، توصيه ميشود.
سر معماي عشق
عقل كجا پي برد شيوهي سوداي عشق
باز نيابي به عقل سر معماي عشق
عقل تو چون قطرهاي است مانده ز دريا جدا
چند كند قطرهاي فهم ز درياي عشق
خاطر خياط عقل گرچه بسي بخيه زد
هيچ قبايي ندوخت لايق بالاي عشق
گر ز خود و هر دو كون پاك تبرا كني
راست بود آن زمان از تو تولاي عشق
ور سر مويي ز تو با تو بماند به هم
خام بود از تو خام پختن سوداي عشق
عشق چو كار دل است ديدهي دل باز كن
جان عزيزان نگر مست تماشاي عشق
دوش درآمد به جان دمدمهي عشق او
گفت اگر فانيي هست تو را جاي عشق
جان چو قدم در نهاد تا كه همي چشم زد
ز بن و بيخش بكند قوت و غوغاي عشق
چون اثر او نماند محو شد اجزاي او
جاي دل و جان گرفت جملهي اجزاي عشق
هست درين باديه جملهي جانها چو ابر
قطرهي باران او درد و دريغاي عشق
تا دل عطار يافت پرتو اين آفتاب
گشت ز عطار سير، رفت به صحراي عشق
Citizen Kubrick
http://film.guardian.co.uk/features/featurepages/0,4120,1177734,00.html
۱۳۸۳/۰۶/۱۹
سلام
حمید رضا تاج گردون
قانون جدید در سوییس برای اشیای گمشده
طبق قانون جدیدی در سوییس اگر کسی چیزی را پیدا کند و به محل اشیای گمشده تحویل دهد، صاحب شی موظف است 10% از ارزش کالا را به حساب یابنده واریز کند در غیر این صورت نمی تواند شی گم شده را تحویل بگیرد! جالب اینجاست که قیمت گذاری شی توسط دفتر اشیای گم شده صورت می گیرد به این صورت که دفتر اشیای گم شده شماره تماس یابنده را می گیرد و وقتی گم کننده کالایش را تحویل گرفت دفتر مربوطه با یابنده تماس می گیرد و جایزه او را تحویل می دهد و این در حالی است که یابنده می تواند ناشناس باقی بماند! این قانون ظاهراً مفید بوده است هر چند که در بعضی مواقع گم کننده شی خیلی متضرر می شود. به طور مثال یک نفر که ساک دستی خود را گم کرده بود هر چند در داخل آن پولی نبود و ساک هم ارزشی نداشت اما باز مچبور به پرداخت حدود 100 فرانک گردید. علت قیمت گذ اری بالا وجود دسته کلید و چند کارت شناسایی در کیفش بود. (در سوییس کلیدهای خانه بسیار ویژه می باشند. یک کلید منزل ساختار کد گونه دارد (حاوی چندین حفره می باشد) قادر است در ورودی ساختمان، آپارتمان، انباری، پارکینگ، محل رخت شویی، اتاق دوچرخه و ... را باز کند این در حالی است که هر چند دیگران کلیدی شبیه شما را دارند فقط کلید شماست که در آپارتمانتان را باز می کند! هیج کس حق کپی از این کلید ها را ندارد مگر با اجازهً پلیس و طبق یک بروکراسی ویژه. نتیجتاً قیمت گذاری این کلید ها بسیار بالاست. البته شخصاً ترجیح می دهد که مبلغ مورد درخواست دفتراشیای گم شده را پرداخت کنم تا به دنبال بروکراسی آن بدوم!) جالب اینجاست که به نظر من در سوییس مشکل بزرگی در این زمینه(اشیای گم شده) وجود نداشته است. بطور مثال خود من چند بار وسیله ای را گم کردم (مثل تلفن همراهم) و همیشه آنها را در دفتر اشیای گم شده پیدا نمودم اما باز قانون گذاران سویس را تحسین می کنم که قبل از حاد شدن آن و افزایش بی تفاوتی یا عدم مسولیت مردم نسبت به اشیاي گم شده فکری بکر به عمل می آورند
۱۳۸۳/۰۶/۱۸
مشکل عجيب
يک مشکل خيلي عجيب براي من پيدا شده ميخواستم جواب فرد ناشناس کامنت دستشويي هاي ايراني را بدهم اما پيغام زير را ميدهد من که سر در نياوردم يکي کمک کنه
We're sorry, but we were unable to complete your request.
The following Errors were found:
postID: The post you're looking for does not exist.
اما با همين آي دي دارم اين مطلب را مينويسم
در ضمن ميخواستم به دوست ناشناسمون بگم که مطلب دستشو ييهاي ايراني اتفاقا يک شوخي بامزه بود و براي رفع خستگي (مخصوصا من که شديدا در حال کتاب خواندن بودم ) خيلي هم مناسب بود
و کامنت من هم يک شوخي بود و هيچ قصد جسارت به مردم و فرهنگ خاصي نداشتم و اگر کسي اينطور فکر کرده من واقعا معذرت خواهي ميکنم
شايد اين دوستمون ندونند که من و چندي از دوستان 4-5 سال مهمان همين دوستان عزيز اصفهاني بوديم و چون خاطرات خوشي از آن دوران داريم بدمون نمياد هر از گاهي براي شوخي هم که شده بعضي چيزها را که اصلا ربطي بهشون نداره بهشون نسبت بديم
۱۳۸۳/۰۶/۱۵
تذکرةالشموس
«ذکر مولانا شیخ مهرداد شمسی»
آن شمس قلندران، آن مهتر مهتران، آن رفیق باوفا، آن شفیق و باصفا، آن مسلح به هزار نکته و حربه، آن به صورت لاغر و به معنی فربه، آن استاد ویژوال سی، مولانا شیخ مهرداد شمسی، ایدهالله فیالدارین، از بزرگان صنعتی بود.
از کرامات او نقل کردهاند که از فرط ریاضت اندامی لاغر داشتی تاجایی که مریدان وی را یک بعدی خواندندی و با شیخ مسعود باباییزاده و شیخ شنتیا یاراحمدیان-رحمهماالله- که الحق سه بعدی (و بلکه بیش) بودند قیاس کردندی.
نقل است که وی را پرسیدند: چندین دلبستگی که به «صنعتی» داری از بهر چه باشد و چرا از آن دل نکنی؟ فرمود: چهار سال در این دیار توانی بود که در هیچ جای دگر نتوانی بود پس تا میتوانی باش! (علامت تعجب از نگارنده است، نه از شیخ) و شیخ را از این دست شطحیات و کلمات قصار بسیار بودی که گوینده را روی گفتن همهی آنها نباشد.
چندی در حلقهی طیارهکاوان (بخش رادار)به ریاضت پرداخت و پس از آن به دیار کانادا رخت بربست. مریدی وی را پرسید: یا شیخ از چه روی از وطن آستین افشاندی و روی در بلاد کفر نهادی؟ گفت: مگر نشنیدهای که حق-جل و علیـ فرموده ان ارضی واسعة؟
نقل است که روزی مریدی شیخ را در جایی دید. به طریق مسألت عرض کرد: یا شیخ اینجا چه میکنی؟ فرمود: اینجا تنهاجایی است مر خدمت نظام را.
روزی شیخ باباطاهر عریان را فرمود: یا بابا آیا توانی با may be دوبیتیای ساز کنی؟ بابا در حال عرض کرد: دو چشمونت پیاله پر ز می بی.
چند روزی پیش برید برقی (email) بهرش روانه کردم که: تو کجایی مرد؟ پاسخی بیامد که: من کجایم؟ خودت کجایی؟ دو ماهی بیش است تا در وبلاگمان چیزی ننبشتهای (حال آنکه خود یک ماه بیش نبودی لیکن شیخ همچون همیشه نظر بلند بودی و یک ماه را دو ماه به حساب آوردی).
باری این نبشتم تا چیزی نبشته باشم مر خاطر شیخ را. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
۱۳۸۳/۰۶/۱۴
تحقيق (research)
اين مطلب را ابتدا به عنوان كامنت براي مطالب آرش و مهرداد نوشته بودم ولي بدليل طولاني بودن تصميم گرفتم آنرا بطور جداگانه پابليش كنم.
شك نيست كه ايران براي كسي كه به كار تحقيق علاقمند است جاي چندان مناسبي نيست. مثلا يكي از مشكلات (به عنوان يك نمونه بسيار ساده) آنست كه در تحقيق نميتوان بصورت ايزوله از جهان كار كرد و در نتيجه جزء الزامي آن مسافرتهاي پي در پي خارج از كشور جهت شركت در كنفرانسها و نيز حضور در ساير لابراتوارها و گفتگو و همكاري با ساير متخصصان است. بسياري از ايدهها در همين گفتگوهاي ساده بوجود ميآيد. انجام اينكار در فضاي كنوني ايران تقريبا غير ممكن است. اولا به هيچ وجه بودجه لازم كفايت اين امر را نميكند (بد نيست بدانيد در دانشكده برق دانشگاه صنعتي شريف به عنوان يكي از بهترين دانشكدههاي برق ايران و با بيش از 40 عضو هيات علمي تنها بودجه لازم براي 6 سفر در سال وجود دارد و تازه آن هم كامل نيست و استاد بايد مقداري نيز خودش بپردازد. حتي اگر براي هر استاد هم 1 سفر در سال در نظر گرفته شود بازهم مسخره است چون در تحقيقات خوب خيلي بيشتر از اينها نياز است. حالا بگذريم كه محققيق اصلي دانشجويان و مخصوصا دانشجويان دكترا هستند). ثانيا از آنجا كه مخارج اينكار در مقايسه با حقوق متوسطي كه به اساتيد و كارمندان پرداخت ميشود خيلي بالاست (مثلا حدود 6 الي 7 ماه حقوق يك استاد ايراني است در حاليكه حقوق 2 الي 3 هفته يك استاد فرانسوي است) انگيزه لازم براي پشتيباني از چنين فعاليتهايي در ايران وجود ندارد. از طرفي چون مبلغ نسبي پول زياد است تعداد كساني كه زياد هم اهل تحقيق در سطح جهاني نيستند (يا توانايي آنرا ندارند) ولي متقاضي استفاده از امكانات دولتي براي چنين سفرهايي هستند خيلي زياد ميشود و در اينجا مشكل سوم خود را نشان ميدهد: تخصص لازم براي تشخيص كار خوب از بد و جداكردن افرادي كه واقعا در حال تحقيق اساسي هستند وجود ندارد (فرض كردهام كه اراده لازم براي چنين كاري وجود داشته باشد). به همين دليل در بعضي ادارات دولتي كه متولي امر تحقيقات در كشور هستند مفهوم تحقيق (research) تا حد ساخت برخي سيستمها پايين آمده است (چرا كه در انتهاي آن به هر حال چيزي ساخته و تحويل ميشود) و براي خودشان به غلط نام تحقيقات عملي تراشيدهاند و بر كارهايشان گذاشتهاند. در حاليكه اكثر چيزهايي كه در حال ساخت آنها هستند چيزهايي است كه قبلا ساخته شده است و گذاشتن نام تحقيقات بر اينكار خيلي صحيح نيست (به نظر من تحقيقات عملي يعني فعاليت در جمعكردن تئوريهاي موجود براي ساخت يك دستگاه جديد - مثل كاري كه آرش دارد انجام ميدهد- يا برطرف كردن مشكلات يك دستگاه قديميتر). در اين ميان تحقيقات تئوريك كه به نظر من تحقيقات اصلي است و در اينجاست كه علم جديد توليد ميشود و دانش بشر پيشرفت ميكند كاملا قرباني ميشود.
بطور كلي تحقيق (research) يك عمل بسيار بسيار پرخرج است. من در بالا فقط به مسافرت جهت تبادل اطلاعات ميان محققان يك رشته اشاره كردم. در خيلي از رشتهها به دستگاهها و تجهيزات نياز است (فرض كنيم كيوان براي تحقيق در مورد يك مساله فيزيكي به يك لوله طلا يا ياقوت احتياج داشته باشد كه احتمالا بعد از آزمايشهايش هم كاملا از بين خواهد رفت. بهتر است خودش بگويد كه آيا ميتواند آنرا فراهم كند يا اگر بتواند چقدر طول ميكشد! اگر هم بشود آنقدر دوندگي دارد كه اصل مساله از يادش ميرود!). تازه دستگاهها و تجهيزات به كنار. براي توليد علم و تحقيق تئوري بايد چنين هزينهاي به آزمايشگاهها و افراد خيلي زيادي پرداخت شود: هزاران مقاله در سال توسط افراد خيلي زيادي نگاشته خواهد شد (كه بسياري از آنها هم آبكي خواهد بود) هزاران سفر به دور دنيا انجام خواهد گرفت (كه براي خيليها هم سفر تفريحي خواهد بود) هزاران دستگاه خريده خواهد شد زيرساختهايي خيلي زيادي ايجاد خواهند شد (كتابخانه و اشتراك مجلات بينالمللي و افراد و كارمندان زيادي كه محقق نيستند ولي براي گرداندن اين مكانها لازمند) ولي در نهايت شايد هر چند سالي (مثلا 10 سالي) يكي از اين مقالات واقعا به دستاورد جديدي براي بشر منجر شود و بتوان گفت كه علم جديدي توليد شده است (مثلا زمينه استفاده از انرژي اتمي را فراهم كند يا مجموعهاي از آنها منجر به ساخت كامپيوتر يا موبايل يا تلويزيون شود). در واقع كل هزينهاي كه در تمام اين سالها انجام شده هزينهاي است كه براي اين يك مقاله پرداخت شده است (اگر آنرا پرداخت نميكرديم اين مبحث جديد را نداشتيم كامپيوتر يا موبايل ساخته نشده بوند). به همين دليل است كه ميگويم تحقيق فوقالعاده گران است. بدي آن اينست كه اصلا صرفهجويي هم برنميدارد مثلا اگر بجاي 100 تومان 90 تومان خرج تحقيقات كنيم چنين نيست كه بازده كارمان 10 درصد كم شود بلكه احتمالا همه 90 تومانمان را دور ريختهايم.
حال محدوديتهاي خودمان را در نظر بگيريد. بطوريكه هنوز در خيلي جاها مشكلات يك محقق در حد يافتن يك مقاله يا يك كتاب خارجي يا حتي كمبود كاغذ و پرينتر و تونر و اين حرفهاست!
نميدانم. شايد اگر پول تحقيقات نداريم (كه واقعا كاريست پرخرج) بهتر باشد كه اداي آنرا هم در نياوريم! شايد ارزانتر باشد كه بجاي آنكه از فرار مغرها بناليم برعكس محققين نخبه را تشويق كنيم كه تحقيقشان را در لابراتوراهاي مجهز دنيا انجام دهند و بجاي آن هزينه لازم براي مسافرت يكي دو ماهه آنها را به ايران به آنها بدهيم تا ارتباطشان با كشور قطع نشود و از تجربيات و دانش آنها استفاده كنيم!
ظلم تا چه حد
خدايا آخه تا کي ميشه اين ظلمها را ديد و طاقت آورد آخه ما که از سنگ و چوب افريده نشديم مگه تحمل ما چقدره ؟؟؟ آخه يک موجود تا چه حد ميتونه ديو سيرت باشه چند روزه که اين خبر را هممون ميشنويم يک سري آدم نه حيوان نه از حيوان هم پست تر تو روسيه بخاطر مخالفت با دولت به يک دبستان حمله کردند تا بحال بيش از 100 دانش آموز را بعد از شکنجه هاي فراوان جسمي کشتند آنهايي را هم که ازاد کردند در حاليکه لخت بودند آثار شکنجه رو بدنشون ديده ميشده . آخه يک بچه کوچولو چه گناهي کرده؟؟؟!!!
ديگه از آدم بودن خودم بدم مياد ازوقتي که صبح اين خبر را خواندم حسابي حالم گرفتست دستم به هيچ کاري نميره بعضي وقتها با خودم ميگم خدايا ديگه طاقت ندارم ديگه نميخوام تو اين دنيا باشم و اين ظلمها را ببينم
۱۳۸۳/۰۶/۱۳
فصلنامهی Critique: Critical middle eastern studies در آخرین شمارهاش گزارشی [ فایل PDF] چاپ کرده از وضعیت علم در ایرانِ پس از انقلاب.
پینوشت: اگر به مقاله دسترسی ندارید میتوانید آن را از اینجا دریافت کنید.
۱۳۸۳/۰۶/۱۱
بحثی بیپایان
بحثی که دوستان آغاز کردهاند، بسیار جالب است ولی فکر میکنم چندین موضوع را به عنوان سوالی واحد مطرح کردهاند در حالی که هر جز به خودی خود بحثی جداگانه است و لازم نیست که جواب «درست» واحدی هم داشته باشد.
اگر این سوالات را از هم جدا کنیم، به طور خلاصه داریم:
۱- آیا زندگی در ایران برای شما راضی کننده است؟
۲- از میان آنهایی که در خارج از ایران هستند، چه کسانی مایلند به ایران بازگردند؟
۳- آیا انسان به وطن یا مردم وطنش دِینی دارد؟
۴- اگر دارد، چگونه میتواند آنرا ادا کند؟
۵- آیا از فعالیتهایی که برای کشور خود تا به حال کردهاید، راضی هستید؟
سوالها به جای خود باقی هستند و دوستان میتوانند پاسخ هر کدام را به اختیار خود بنویسند (لطفا کامنتها را فقط یک بار ارسال کنید. ممکن است بلاگر چندین دقیقه طول بدهد تا آنر در صفحه نشان دهد ولی همیشه آخر سر آنرا نشان میدهد و لازم نیست دوباره آنرا ارسال کنید)
به جای دادن جواب مستقیم، میخواهم که کمی بحث را باز کنم. از میان این سوالها، تصور میکنم که بحثبرانگیزترین و مشکلترین، سوال سوم است و اگر برای آن جوابی پیدا کنیم، پاسخ به بقیه ساده است.
چند گزینه «اخلاقی» در جواب این سوال به ذهن من میرسد. از صحبت کردن در مورد جوابهای «غیراخلاقی» و بدیهی (مانند اینکه به منچه مربوط، هرکی زندگی خودش را دارد) میگذریم.
گزینه اول: بله. انسان در پاسخ به آنچه از جامعه در جریان رشد و بلوغش دریافت کرده، لازم است به نحوی تعهداتش را جبران کند.
گزینه دوم: خیر. هر انسان موجودی مستقل است و خودش بار خودش را به دوش میکشد. با این توضیح که در جامعه متاثر از روابط بازار، در نهایت سیستم به تعادل میرسد و با فرض علاقه بازیکنان به حداکثر کردن سود در «درازمدت»، فعالیتهای سودمند شخصی به کل جامعه سود خواهد رسانید.
گزینه سوم: انسان در برابر «انسانیت» پاسخگو است. دِین انسان آنست که وجودش برای تمامی مجموعه انسانی مفید باشد (و یا، به هر گروهی که تشخیص دهد بهتر میتواند خدمت کند، همان خدمت برایش کفایت میکند).
همینطور میتوانم به سه گروه از ستارگان در تاریخ فکر کنم. گروه اول، کسانی که به دلیل فعالیتشان برای اهدافی فرای مرزهای بشری، و به سبب خدمتی که به کل جامعه بشری کردهاند معروف شدهایند. بسیاری از دانشمندان و آزادگان مشهور تاریخ، در این گروه جای میگیرند. البرت انشتین به دلیل خدمت به علم، و نه به دلیل خدمت به آلمان یا آمریکا مشهور است. مادر ترزا، به دلیل خدمت به انسانهای نیازمند مستقل از ملیتشان، نیوتن به کارهای بزرگش در فیزیک و ریاضی و نه عضویتش در آکادمی سلطنتی و همینطور هزاران نام دیگر.
گروه دوم کسانی که راه خدمت به میهن را در پیش گرفتند ولی در نهایت باعث ایجاد بیداری در کل جامعه بشری شدهاند. مانند: ماندلا، گاندی و بسیاری دیگر.
گروه سوم آنانکه نامشان در تاریخ به دلیل خدمت به میهن جاویدان شد مانند: آرش، ویلیامتل، ویلیام والاس، مصدق و بسیاری دیگر.
به نظر من پاسخ واحدی به این سوال و راه یگانهای برای زندگانی انسانی شرافتمند وجود ندارد. هر کس به تناسب ظرفیتها و موقعیتها میتواند در حد و اندازه خودش برای دیگران مفید باشد. کلید آن است که انسان باشیم و انسانی رفتار کنیم. نمیدانم، شاید باید به قولی جهانی بیاندیشیم و محلی عمل کنیم. اما فکر میکنم در پاسخ آنکه چگونه زندگی کنیم حتی از این هم میتوان کوتاهتر گفت: بیاندیشیم.
درد دل، بخش اول: درد
سامان شهر کوچکی است در استان چهارمحال و بختیاری در نوزده کیلومتری شمال مرکز استان (شهرکرد). کمی بیش از بیست هزار نفر در آن زندگی میکنند. من بخشی از دوران کودکی و بیشتر دوران رشدم (دقیقاً از هشت سالهگی تا هجده سالهگی) را در آنجا گذراندهام. آن وقتها کار بیشتر اهالی آنجا کشاورزی و دامداری بود. پدر بزرگ من هم به کشاورزی روزگار میگذرانید. خیلی وقتها همراه پدربزرگم یا دیگران به صحرا میرفتیم (صحرا در اینجا لزوماً به معنی جایی خشک و بی آبوعلف نیست. به مجموعهی زمینهای کشاورزی و باغها و بستانها اصطلاحاً صحرا گفته میشد). در آن محیط روستایی کم کم چیزهایی دیدم و آموختم: به باغ همسایه نمیتوان متعرض شد، هرچند حصار نداشته باشد. اصولاً بیشتر باغها و زمینهای کشاورزی بدون حصار بودند ولی کسی به زمین دیگری دستدرازی نمیکرد. یادم میآید یک بار که هوس بادامهای باغ مجاور را کرده بودم پدربزرگم اندرزم داد که: ببین باباجان آدم باید دور چیزی را که مال خودش نیست خط بکشد. هر سال در بهار یا تابستان یک بازهی زمانی تعیین شده بود که در آن مدت کسی حق نداشت دامها را برای چرا به صحرا ببرد و اصطلاحاً میگفتند در این مدت صحرا «قُرُق» است. برای آبیاری زمینها هم سیستم بسیار منظمی وجود داشت. هر کسی هر دوازده روز یک بار نوبت آبیاریش میشد. سالی یکبار هم همهی کسانی که زمینهایشان از یک قنات آبیاری میشد (در سامان پنج شش قنات هست که هنوز هم قابل استفادهاند) جویهای آب آن قنات را لایروبی میکردند. و همه در این کار همکاری میکردند.
سخن به درازا کشید. خلاصه این که صحرا برای خودش قانون داشت. و همه به این قانونها پایبند بودند، بدون این که حاکمی باشد یا شحنهای و داروغهای.
حالا یک جامعهی بزرگتر را در نظر بگیرید مثل اصفهان یا تهران یا اصلاً کشور عزیزمان ایران. قوانین بسیاری وجود دارند که اگر اجرا شوند خیلی خوب میشود ولی اجرا نمیشوند. سؤال: چرا؟
چرا در جامعهی کوچکی مثل سامان قوانین نانوشته اجرا میشوند بدون نیاز به ناظر ولی در جامعهی بزرگی مثل ایران قوانین نوشته شده هم اجرا نمیشوند مگر به ضرب دگنک.
اشتباه نشود، منظورم اجرای قوانین توسط مسئولان نیست (که آن هم در جای خود محل بحث است) بلکه منظورم پایبندی به قوانین از طرف مردم است. سادهترین مثالش قوانین راهنمایی و رانندگی است. هر وقت با ماشین میرویم وسط شهر، دور از جان شما که میخوانید مثل سگ پشیمان میشویم.
دوست دارم دوستان نظر خودشان را در مورد علت یا علل بیتوجهی به قانون یا قانونگریزی بیان کنند و اگر راه حلی هم به نظرشان میرسد بگویند. اما پیش از آن، چیزهایی را که به ذهن خودم میرسد یا شنیده و خوانده ام بگویم:
۱- یک جواب این است که اصولاً جامعهی کوچک با جامعهی بزرگ فرق دارد. در یک جامعهی بزرگ که به دلیل بزرگیاش «پیچیده» هم هست مردم قانونگریز میشوند. برای این جواب به سرعت میتوان مثال نقض پیدا کرد. بنابراین صرف پیچیده بودن منجر به قانونگریزی نمیشود. اما از این پاسخ به همین سادهگی هم نباید گذشت. گاهی اوقات برای یک سیستم پیچیده مدلی ارائه میشود که در آن بین اجزای سیستم «برهمکنش»های سادهای در نظر گرفته میشود و همین برهمکنشهای ساده میتوانند بسیاری (یا برخی) از خصوصیتهای جمعی سیستم را توضیح دهد. حال اگر برهمکنش بین اجزا را در مدل مورد نظر کمی تغییر دهیم ممکن است خصوصیتهای جمعی سیستم به کلی متفاوت از آب در آید. مثلاً اگر در سیستمی فرض کنیم که اجزای آن میتوانند (یعنی مجازند) که به هم دروغ بگویند و در سیستم دیگری اجزای آن مجاز نباشند (یعنی نتوانند) به هم دروغ بگویند (در صورتی که فرض کنیم بقیهی شرایط آن ها کاملاً یکسان است)، برخی خصوصیتهای جمعی این دو سیستم (مثلاً نتایج انتخابات ریاست جمهوری) ممکن است به کلی با هم متفاوت باشند.
۲- جواب دیگر این است که آن جامعهی کوچکی که مثال زدی یک جامعهی کشاورزی است در حالیکه ایران یک جامعهی کشاورزی نیست بلکه صنعتی است. برای این جواب هم به سرعت میتوان مثال نقض پیدا کرد. زیرا جوامع صنعتی بسیاری هستند که قانون گریز نیستند. اما این جواب را هم نباید به سادهگی حذف کرد. زیرا ممکن است ما با بک جامعهی صنعتی روبرو باشیم که هنوز اخلاق دوران کشاورزی را فراموش نکرده است (گرچه شاید این را بتوان جواب دیگری تلقی کرد: آیا اصولاً این مسأله اخلاقی است؟)
۳- ربطی به کوچک یا بزرگ بودن و ساده یا پیچیده بودن ندارد. در آن جامعهی کوچک قوانین بر اساس نیاز همان جامعه به وجود آمده بودند، به همین دلیل همه به آن پایبند بودند زیرا برایشان واضح بود که عمل به قوانین به نفع خودشان است. اما در آن جامعهی دیگر (که تصادفاً بزرگ است) قوانین بر اساس نیاز جامعه به وجود نیامدهاند بلکه تاحد زیادی وارداتی هستند. مثل قوانین راهنمایی و رانندگی: چرا من وقتی میتوانم با سبقت غیر مجاز و خرد کردن اعصاب دیگران زودتر به مقصد برسم، این کار را نکنم؟ خُب برای این که نمیفهمم (یعنی حالیم نیست) که اگر این کار را نکنم و دیگران هم این کار را نکنند در مجموع همه زودتر به کارشان میرسند.
این جواب در مورد فرهنگ استفاده از تکنولوژی مدرن هم مصداق دارد، مثلاً موبایل. بسیاری اصلاً نمیدانند تلفن همراه به چه کارشان میآید (جز گپ زدن با دوست دختر یا دوست پسر یا در آوردن صدای زنگش سر کلاس و خرد کردن اعصاب معلم).
لطفاً نظر خودتان را بگویید: چرا ما در عین حال که قانونگریزیم، همیشه از رعایت نشدن قانون گلهمندیم؟ آیا راه حلی به نظرتان میرسد؟ آیا اصلاً معتقد هستید که راه حلی وجود دارد؟ آیا اصولاً قانونگریزی را یک مشکل یا معضل یا مسأله تلقی میکنید یا فکر میکنید همینطوری که هست خوب است؟