The Turkish Vizier had tried to ban coffee houses because they were 'melancholy places where Seditions were vented, where reflections were made on all occurrences of State, and discontents published and aggravated.' At around the same time, England's King Charles II issued a proclamation banning coffee houses as places where 'diverse false, malicious and scandalous reports are devised and spread abroad to the defamation of his Majesty's Government.' The English proclamation also banned the selling of chocolate, sherbet, and tea. ...
وبلاگ ِ چند نفر از ورودیهای سال ۶۹ دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
۱۳۸۳/۰۷/۰۸
Coffee house
سه هفتهی گذشته
از آنجایی که خیلی از دوستان پرسیده بودهاند که چرا سه هفتهای است که پیدایم نیست (عجب! حتی یک نفر هم نپرسیده بوده. چه دوستان باحالی!) گفتم بد نیست گزارش بدهم که کجا بودهام! این داستان سه پرده دارد.
پرده اول: پرتغال.
مرجان در کنفرانسی در شهر Villa Real در شمال پرتغال شرکت کرده بود و باهم برای یک هفته به این کشور رفته بودیم. پرواز ما از ژنو به پورتو بود و از آنجا با اتوبوس به ویلا رئال رفتیم. در نگاه اول بخشی از پورتو را که در همان چند ساعت دیدیم خیلی «زیادی» آشنا به نظر میرسید. در واقع کپی مناطق حوالی میدان انقلاب تهران بود: ساختمانهای درب و داغون با نمای کثیف و بینظم. با این تفاوت که هوای آن آلوده نبود :)
ویلارئال البته بسیار متفاوت بود. شهری کوچک، با جمعیتی در حدود ۲۵۰۰۰ نفر، واقع در شمال پرتغال که بیشترین سهم در تولید انگور این کشور را دارد و کیفیت انگور (و محصولات مربوطه که نامشان را نمیبرم!) این منطقه مثال زدنی است. هتل، یک هتل سه ستاره ولی بسیار لوکس، ۱۱ طبقه با نما و رستوران عالی بود. باور نکردنی است که در یک شهر فسقل و دور، این هتل سرویس Wireless LAN داشت که باعث میشد که از دنیا بیخبر نمانیم. از آنجایی که مرجان تمام روز گرفتار کنفرانس بود و من بیکار و بیعار، فرصت داشتم که دوربین بدست در تمام شهر پرسه بزنم و مرتب عکس بگیرم. از نکات خوشمزه این شهر این که نانواییهای فراوانی داشت که به یکی دو تا از آنها سرکی زدم. نانوایی، البته در شکل فرانسوی، جایی است که انواع نان و شیرینی پخته میشود و معمولا فضایی برای نشستن مشتریها دارد که میتوانند قهوه سفارش دهند و با کیکهای تازه بخورند. بنابراین میتوانید حدس بزنید که این سرک زدنهای من چندان کم کالری نبودهاند :))
از آنجا که شهر فسقلی بوده، چیز زیادی برای گزارش نیست: درخت، جنگل، قایقسواری در رودخانه وسیع، خانههای سفید رنگ به سبک پرتغالی، ماهی و هوای دلپذیر. شامهای عالی هتل و مهمانی گرم کنفرانس. البته به همران SimCity فراوان در ساعتهای بیکاری :)
دو روز هم در آخر سفر در پورتو ماندیم. از میدان انقلابهایش که بگذریم، شهر زیبایی است با شبکه مترو خیلی عالی و دیدنیتر از همه ساحل اقیانوس اطلس.
پرده دوم: اسباب کشی.
به محض آنکه از پرتغال برگشتیم، درگیر اسباب کشی به خانه جدید شدیم. خانه قبلی ما در Ecublens که در واقع نوعی شهر-روستای بسیار زیبا، ساکت و سرسبز و چسبیده به لوزان است، واقع بود. این منطقه البته به اندازه خود لوزان سابقه تاریخی ندارد (فقط ۹۶۰ سال عمر دارد و در حالی که لوزان تاریخی ۲۰۰۰ ساله دارد!) ولی خوب، به اندازه خودش جالب است. در تاریخ از چهار خیابان باستانی در این دهکده اسم برده شده که یکی از آنها Bassenges است که خانه ما در آنجا بود. صاحب این خانه ویلایی دو طبقه که در طبقه بالا زندگی میکرد خانم مسن سویسیی بود به نام خانم شیبانی. شیبانی؟ بله همسر این خانم ایرانی بوده و خانم شیبانی ۲۵ سال در ایران زندگی کرده بوده و بدون لهجه فارسی صحبت میکند.
بگذریم، این خانه قبلی ما بود که این همه تاریخ و حیاط سبز و درختان میوه و همسایگان بامزه داشت :) تنها عیبش این بود از ویلارئال هم فسقلتر بود و دیگر در آن جا نمیشدیم و بالاخره خانه بزرگتری در مرکز شهر لوزان پیدا کردیم و به کمک دوستان اسباب کشی کردیم. کفتن ندارد که اسباب کشیی که به کمک هنرمندان و مهندسان کارامدی که اینجا دکترا میخوانند، انجام شود نقص ندارد و همهچیز به خوبی خوشی انجام شد. جایمان کلی بیشتر شده و خلاصه آماده پذیرش مهیمانان محترم از سرتاسر دنیا هستیم.
پرده سوم: لهستان.
هنوز اسبابها را زمین نگذاشته بودیم که نوبت من شد که برای کنفرانسی به لهستان بروم. اسبابکشی اصلی روز شنبه بود و یکشنبه من و مرجان در هواپیمایی بودیم به مقصد ورشو.
ورشو به واقع دیدنی است. نزدیک یک میلیون و ششصدهزار نفر جمعیت دارد با تاریخی که شگفت انگیز است. قبل از جنگ جهانی دوم، این شهر در حدود یک میلیون و سیصدهزار نفر جمعیت داشت. با پایان جنگ، ۸۰۰٫۰۰۰ نفر در این شهر کشته شده بودند (شامل ۳۰۰٫۰۰۰ یهودی. در تمامل ۸ سال جنگ ایران و عراق دو طرف در مجموع به اندازه این یک شهر کشته نداند!) و به جز منطقهای که آلمانیها برای سکونت خودشان اشغال کرده بودهاند، تمام شهر (یعنی ۸۵٪ آن) را به طور کامل ویران کردند. منظور از ویران کردن البته از نوع نازی آن است یعنی در روزهای پایانی جنگ، روسها به سمت شرقی رودخانهای که ورشو در کنارش واقع است رسیده بودند و مردم شهر که از آمدن روسها خبردار شده بودند، قیام کردند که شهر را آزاد کنند. هیتلر پیام کوتاهی به فرماندار نظامی داد: «همه را بکشید. هیچ اسیری نگیرید و شهر را ویران کنید». در تمام ساختمانهای شهر دینامیت کار گذاشتند و به طور سیستماتیک تمام شهر را ویران کردند و حدود ۲۰۰،۰۰۰ نفر از افراد باقیمانده در ورشو در همان ۶۳ روز کشته شدند. روسها، البته، در تمام این مدت از جای خود در آن طرف رودخانه تکان نخوردند و شهر و مردم آن در پیش چشمانشان محو شدند. تصاویر تکان دهندهای را در یک کاتالوگ دیدم که نشان میداد تنها یک کلیسای نیمسوخته برپاست و تمامی محله اطراف آن کلیسا به معنای واقعی کلمه صاف شده است. این کلیسا هنوز هم در مرکز قدیمی شهر وجود دارد و دیدار کوتاهی از آن داشتیم...
مرکز قدیمی شهر به طور کامل ویران شده بود ولی اکنون تمام آن ساختمانها (که نظیرشان در فیلم پیانیست دیدهاید) و قصر زیگموند سوم و مجسمه پری دریایی که حافظ شهر روشو است باز سازی شدهاند. راهنمایمان در مورد این مجسمه میگفت: «دختر قشنگی است و مردم خیلی دوستش دارند. محافظ شهر است ولی با توجه به تاریخ این شهر، گویا چندان کارا نبوده! ولی باز همه دوستش دارند...»
امروز، ورشو شهری است مدرن، که در نگاه اول تفاوت خاصی با دیگر شهرهای بزرگ اروپای غربی ندارد. آسمانخراشها، تابلوهای تبلیغاتی بزرگ، مارکها و رستورانها و مغازههای زنجیرهای معروف همه و همه آنجا هستند. و بسیار باور کردنش مشکل است که این شهر مدرن و ساختمانهایش، فقط ۵۰ سال عمر دارند...
۱۳۸۳/۰۷/۰۶
ايران در موزه انتاريو
دو سه ماه پيش بود که به موزه سلطنتي انتاريو رفته بودم و چند تا عکس گرفتم. عکسهايي که مربوط به ايران ميشد را اسکن کردم و تصميم گرفتم آنها را براي شما هم نشان دهم:
۱. سکه هاي ايراني مربوط به مادها.
۲. يادم نيست که از کدام شاعر است.
۳.قرآن.
۴.اين در را از اصفهان آورده اند و مربوط به دوران صفوي است.
۵. باز هم در.
۶. لباس چوپان کرمانشاهي.
۷. مسگر اصفهاني و وسايل مسي.
۸. امامزاده.
جالبترين قسمت اجساد موميايي شاهزاده هاي مصري بود که به محض اينکه وقت کنم آنها را هم اسکن ميکنم.
۱۳۸۳/۰۷/۰۵
تقدیم به فوتبال دوستان ۲
این لینک را میخواستم در پانوشت آنچه حمید نوشته بود بگذارم اما گفتم شاید بعضیها پانوشتها را نخوانند. این شد که میگذارمش اینجا. میتوانید بعضی بازیهای مهم جام جهانیهای گذشته را به طور کامل آنجا ببینید یا فقط صحنههای حساس را.
فرزانه خانم، گل دوم مارادونا را به انگلیس در یک چهارم نهایی جام ۸۶ مکزیک حتما ببیند شاید نظرتان دربارهی فوتبال عوض شد . (البته اگر سرعت کم اینترنت در ایران اجازه میدهد.)
شبکهی ترویج دانش
گروهی از دانشجویان ایرانی دانشگاههای بیرون و درون ایران سازمانی غیر انتفاعی درست کردهاند به نام «شبکهی ترویج دانش». چند نفرشان از دوستانم اند و به گمانم آدمهای پر انگیزه و با تدبیری هستند. به وبسایتشان سری بزنید شاید شما هم بخواهید یا بتوانید به آنها کمک کنید. اینجا را هم که بخوانید بیشتر از هدف و انگیزهشان سر در میآورید.
۱۳۸۳/۰۷/۰۱
اول مهر
امروز اول مهر هست از صبح که پاشديم همش شور و هيجان بچه مدرسه ايي هارا ديديم صبح تو اتوبوس همش جک ميگفتند و ميخنديدند بعدشم که صداي بلندگوي دبيرستان البرز که به دانش آموزها خوشامد ميگفت اول مهر هميشه براي من يادآور يک تغيير و تحول تو زندگيم هست تغييرکردن بزرگتر شدن و پيدا کردن تجربه هاي نو و جديد و گاهي تلخ که بعضي اوقات ارزش چشيدن تلخي را داشت امروز صبح هم همون بو ميومد بوي تغيير تحول يادگرفتن و عوض شدن ايکاش هر روز صبح هميشه همين بو بياد
همایون
فيلم يکی از کنسرتهای شجریان در آمریکا را دیدم. با تار حسین علیزاده، کمانچهی کیهان کلهر و تمبک همایون شجریان که در آواز هم پدرش را همراهی میکند و الحق پسری است کو نشان از پدر دارد. در یکی از بخشهای زیبای کنسرت، همایون تمبک را کنار میگذارد و پدر و پسر شعر زیر را یک مصرع در میان میخوانند:
تو را سری است که با ما فرو نمیآید
مرا دلی که صبوری از او نمیآید
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمیآید
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمیآید
چه عاشق است که فریاد دردناکش نیست؟
چه مجلس است کز او های و هو نمیآید؟
کسیر بود مگر شور عشق سعدی را
که پیر گشت و تغیر در او نمیآید.
راستی آیا کسی (مثلاً حمید ستار) مرجعی یا منبعی سراغ دارد که بتوان در آن اطلاعاتی در مورد دستگاههای موسیقی ایرانی به دست آورد؟ البته زیاد تخصصی نباشد طوری که کسی مثل من هم که در این زمینه «هِر» را از «بِر» تشخیص نمیدهد بتواند بفهمد.
Computer is male or female?
يکی از دوستان اين نامه الکترونيکی را فرستاده است:
استاد زبان فرانسه در مورد مذکر يا مونث بودن اسمها توضيح ميداد که پرسيد کامپيوتر مذکر است يا مونث؟
کليه دانشجويان دختر جنس رايانه را به دلايل زير مرد اعلام کردند:
وقتي به آن عادت مي کنيم گمان مي کنيم بدون آن قادر به انجام کاري نيستم
با آن که داده هاي زيادي دارند اما نادانند
قرار است مشکلات را حل کنند اما در بيشتر اوقات معضل اصلي خودشانند
همين که پايبند يکي از آنها شديد متوجه ميشويد که اگر صبر کرده بوديد مورد بهتري از آن نصيبتان مي شد.
کليه دانشجويان پسر به دلايل زير جنس رايانه را زن اعلام کردند:
به غير از خالق آنها کسي از منطق دروني آنها سر در نمي آوردکسي از زبان ارتباطي آنها سر در نمي آورد
کوچکترين اشتباهات را در حافظه دراز مدت خود ذخيره مي کنند تا بعد ها تلافي کنن
دهمين که پايبند يکي از آنها شديد بايد تمام پول خود را صرف خريد لوازم جانبي آنها بکنيد
!! و شايد هم ترکيبی از اين دو؟
۱۳۸۳/۰۶/۳۱
۱۳۸۳/۰۶/۳۰
تولیدات نامبارک
تولیدات زیادی داشته و به خاطر این تولیدات نا مبارک باید جوابگو باشد.گرچه همه این موارد را نمیتوان به گردن نظام انداخت و خود مردم هم در شکل گیری برخی از آنها دخیل بوده اند اما به هر حال بستری مناسب وجود داشته.ذیلا پاره ای از این تولیدات ومحصولات را نام میبرم:1- تولید ثروتهای افسانه ای و باد آورده برای افرادی خاص 2- افزایش تولید اختلاف طبقاتی 3- افزایش تولید کودکان خیابانی 4- افزایش تولیدفقر 5- افزایش تولید معتادان به مواد مخدر سنتی 6- تولید معتادان به مواد مخدر شیمیایی جدید و فوق العاده خطرناک (مانند اکستازی ..) 7- تولید دختران جوان معتاد 8 - افزایش تولید دختران فراری 9- تولید فاحشه های 16 ساله 10- افزایش بی رویه تولید جرم وجنایت 11- تولید افرادی چون سعید امامی ومرتضوی والله کرم و شهرام جزایری ... وشاهکار خلقت حسنی (امام جمعه ارومیه) 12-تولید سربازان عرب و بی رحم جهت سرکوب 13- تولید گرو ههایی همچون انصار و... جهت بستن دهان افراد روشنفکر و دانشجویان 14- تولید بندی در زندان اوین که حتی رئیس زندان حق ورود به آن را ندارد زیر نظر مستقیم حفاظت اطلاعات قوه قضائیه اداره میشود و...! 15- تولید روشهای بازجویی جدید 16 افزایش تولید طلاق 17 -تولید مشکلی به نام فرار مغزها و سرمایه ها 18-افزایش تولید فساد ادرای 19- تولید بی رویه رانت و رانت خواری 20- تولید افرادی که با امام زمان در ارتباطند!!21- تولید بی رویه بیکاری! 22- تولید تحصیلکرگان بیکار .. و البته سایر تولیداتی که به خاطر نمی آورم و یا خبری از آنها ندارم.( راستی ما با این همه تولید چرا تولید سرانه ملی پایینی داریم!!؟؟)...
۱۳۸۳/۰۶/۲۹
شاهزاده کوچولو
It is only with the heart that one can see rightly; What is essential is invisible to the eye.
Love does not consist in gazing at each other but in looking outward together in the same direction.
Grown-ups never understand anything by themselves, and it is tiresome for children to be always and forever explaining things to them.
Well, I must endure the presence of two or three caterpillars if I wish to become acquainted with the butterflies. It seems that they are very beautiful.
It is such a secret place, the land of tears.
You are responsible, forever, for what you have tamed. You are responsible for your rose
بي عنوان
پنج سال پيش قبل از اينکه بيام دانشگاه کار کنم توي مدرسه کار و دانش کامپيوتر تدريس ميکردم قبلش هم تو آموزشگاههاي آزاد تدريس ميکردم يادم هست يه ترم تابستون تو يه آموزشگاه آزاد طرفهاي ميدان آزادي به بچه هايي که ميخواستند ديپلم کار و دانش کامپيوتر بگيرند پاسکال ياد ميدادم بعضي وقتها با شاگردام که سر صحبت را باز ميکردم ميديدم از يکي از دوستاشون صحبت ميکنند که بينشون نيست وترم پيش بينشون بوده وقتي ازشون پرسيدم حالا کجاست گفتند که از خونه فرار کرده آموزشگاه هم ديگه نمياد گفتم آخه چرا گفتند که با يه پسر دوست شده پسره هم بهش قول ازدواج داده بوده اما پسره بعد از اينکه اين دختر را بي آبرو ميکنه زير قولش ميزنه دختره هم چون نميتونسته به خانوادش برگرده از خونه فرار ميکنه با ناراحتي از بچه ها پرسيدم حالا کجاست؟ گفتند : " تو خيابونها " بعد از اون ماجرا خيلي دنبال جواب اين سوال بودم که چرا " دخترهاي فراري " حرفهايي که ميزنم نتيجه تحقيقاتم هست. دخترها تو سن بلوغ خيلي احساساتي و حساس هستند و اگر تو خانواده پشتوانه عاطفي نداشته باشند يعني تو خانواده مورد بي مهري قرار بگيرند مثل خانواده هاي از هم پاشيده بخاطر پر کردن اين خلا روحي و عاطفي خيلي راحت بدام افراد شياد که ظاهرا بهشون ابراز علاقه ميکنند ميافتند و بعد از اينکه بي آبرو شدند از خانه فرار ميکنند و اوضاع بدتر ميشه و تو دور بي انتهاي فساد نابود ميشوند من هميشه از خودم ميپرسم چرا ما بايد با دستهاي خودمون جوانهامون را نابود کنيم اون دختر به خاطر مشکلات روحي و عاطفي که داشته بچگي کرده و يه اشتباهي کرده چرا جامعه نبايد آن دختررا بپذيره و بهش زندگي سالم بده در حاليکه خيلي از اين دخترهاتشنه يک زندگي سالم هستند و نميخواند تو فساد غرق بشوند اگر تو سن کم يک بچگي کردند ديگه نميخواهند تاوان اين گناه را بدهند چرا بايد لهشون کنيم و بذاريم انقدر تو فساد غرق بشند تا نابود بشند در حاليکه نميدونيم اگر فضارا آلوده کنيم خودمون اولين کسي هستيم که توي اين فضاي آلوده نفس ميکشيم چرا نبايد ببخشيمشون چرا نبايد بهشون زندگي سالم عطا کنيم خدا به آن بزرگي بنده هاش را ميبخشه ما چرا نبايد اينکار را بکنيم تو کامنت يه گزارشي هست که ممنون ميشم بخونيد
۱۳۸۳/۰۶/۲۸
در آداب برادری و تدبیر
شورای حکام ۳۵ عضو دارد. ایران را که بگذاری کنار ۳۴ کشور میماند. ۱۷ کشور با قطعنامه مخالف بودهاند و ۱۷ کشور موافق. همه چیز به بنبست میرسد که اروپاییها و آمربکا آژانس را تهدید میکنند که اگر راه نیاید دیگر بودجهاش را تامین نمیکنند. باز هم به جایی نمیرسند. تا طبق معمول کشور دوست و داماد پاکستان خنجر را تا دسته فرو میکند در پشت ایران و در آخرین لحظات میرود طرف موافقان قطعنامه. رایگیری دیگر برای ایران فایده نداشته و قطعنامه را بدون رایگیری و با اجماع تصویب میکنند.
حالا باید صبر کرد تا اواسط نوامبر. تا آن موقع بوش دوباره انتخاب شده و آمریکاییها با توپ پر میآیند وسط. یک بار دیگر میرویم شورای احکام و از آنجا یکراست میفرستندمان شورای امنیت.
یا مجبور میشویم کلی باج بدهیم به لاشخورهایی مانند روسیه و چین و شاید هم فرانسه تا تحریم را وتو کنند یا همه دست به یکی میکنند تا تحریممان کنند. در هر حال فرقی نمیکند، مجبور میشویم نفتمان را ارزان بدهیم به دست همینها که این بازی را در آوردهاند و جنسشان را چند برابر قیمت بخریم.
سودش به که میرسد؟ ضررش را که میبیند؟ انگلیس و آمریکا؟ چین و روسیه و فرانسه؟ دیگر کشورهای دوست و برادر؟ برادران مدیر و مدبر؟ من وشما؟ بیکاران متولد دههی شصت؟ ...
مشکل نمایش تصاویر
مدتی است کامپیوتر من بدون اینکه هیچ مشکل دیگری داشته باشد، تصاویر متحرک را با استفاده از هیچ نرم افزاری نه Real Player و نه Windows media player نمایش نمی دهد
یعنی چه از روی سی دی و چه از طریق اینترنت تنها صدا را پخش می کند و تصویر را نه.
خودم فکر می کنم ممکن است مشکل به یکی از این موارد مربوط شود ولی هیچکدام منطقی به نظرم نمی رسد،
درایور مربوط به وب کم با سیستم نمایش تداخل پیدا کرده باشد
ویروس مشکلی به وجود آورده باشد
کسی می تواند کمکی کند؟
۱۳۸۳/۰۶/۲۶
یاد استاد
هفته آخر شهریور و اوائل مهر ماه در دانشگاه صنعتی منو یاد ثبت نام میندازه، ثبت نام برای ترم جدید. اگه اشتباه نکنم تا ترم چهارم ثبت نام ما کارتی بود و جهت گرفتن پانچ کارت هر درس میبایست در صف بایستیم وبعضی اوقات تو صف یک کارت که بودیم کارتهای درسهای دیگه رو از دست میدادیم وبعضی توزیع کنندگان کارت پارتی بازی میکردند و... بعدا که ثبت نام از طریق ترمینال انجام میشد کارفوق العاده راحتتر شد و در عرض کمتر از 5 دقیقه میتوانستیم کل واحدهای درخواستی رو بگیریم و سیستم همان لحظه کلیه چکهای لازم را انجام میداد و خیالت راحت بود. این سیستم ثبت نام جدید ماحصل زحمت استاد آصفی بود مردی که خیلی چیزها از او آموختم و امیدوارم هر کجا هست خدا نگهدارش باشد.(گرچه همان سیستم ثبت نام با استفاده از کارتخوان که روی کامپیوتر یونیوک اجرا میشد نیز توسط آقای آصفی تهیه شده بود و در زمان خودش بینظیر بوده و اگر اشتباه نکنم جزو اولین سیستمهای ثبت نام کامپیوتری دانشگاه در ایران بوده است).از آقای آصفی میگفتم یک استاد برنامه نویسی بالفطره و فوق العاده سختگیر در برنامه هایی که مینوشتیم اگر فقط یک بایت حافظه به هدر میدادیم و یا یک دستوراضافه داشتیم با وجودی که برنامه بدرستی کار میکرد نمره کم میکرد .بیاد دارم درس سیستمهای تجاری(زبان کوبول) با او داشتم او معمولا نمره میان ترم را در نظر نمیگرفت!(یعنی راستش اصلا برگه های میان ترم را تصحیح نمیکرد) و هر نمره ای که پایان ترم میگرفتیم منظور میکرد برای امتحان پایان ترم یک برنامه غول (به قول امروزی ها خفن) داده بود بنویسیم با سه ساعت وقت ، حدود 20 دقیقه مانده به پایان وقت یک راهنمایی کرد و گفت که باید یک لوپ بزرگ داشته باشید و کل برنامه داخل این لوپ اجرا شود اما من که تقریبا برنامه را نوشته بودم به او گفتم که من این کار را نکردم و به همین خاطر مجبور شدم4 بار یک فایل را باز کنم و ببندم و دیگر فرصتی نبود تا برنامه را اصلاح کنم یادم هست به من گفت برنامه ات درست کار میکند اما تو فردا که فارغ التحصیل شدی و بعنوان یک مهندس کامپیوتر میخواهی کار برنامه نویسی انجام دهی زشت است که اینچنین برنامه بنویسی و برای اینکار 3 نمره از تو کم میکنم و به قولش هم عمل کرد و من درس سیستمهای تجاری را با 17 پاس کردم!و من امروزه با وجود رشد حیرت انگیز کامپیوتر ها و وجود حافظه های گیگا بایتی و سرعتهای چندین گیگا هرتزی هنوز در برنامه هایی که مینویسم سعی میکنم از منابع سیستم استفاده بهینه بکنم و همچنین برنامه های زشت ننویسم
۱۳۸۳/۰۶/۲۵
چند تغییر
۱. توضیح گوشهی سمت راست صفحه را میخواهم بردارم. منظورم آن جاست که زیر عنوان «معرفی» نوشته :
وبلاگ جمعی ورودیهای سال ۶۹ دانشکده برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان.
چرایش را میگویم. همیشه از این بیانیهها که زیرش مینوشتند مثلآ « جمعی از مردم فلان» یا « جمعی از دوچرخه سواران ...» بدم میآمده. چه کس یا کسانی میتوانند یا حق دارند سخن گوی همهی دوچرخهسواران باشند؟ به همین سیاق فکر میکنم ما چند نفر هم فقط میتوانیم از خودمان حرف بزنیم و برای خودمان. از کجا معلوم که دیگرانی که شصت و نهی هستند و از همان دانشکده بخواهند ما به نامشان و برایشان حرف بزنیم؟
۲. نام وبلاگ را هم میخواهم عوض کنم. باز هم به همان دلیل بند اول. آشناهایی قدیمی هستیم که با حرف میزنیم. آشناییمان هم از پای کوه سید محمد شروع شده. چه میگویید اگر نام این جا را بگذاریم «پای کوه»؟ پیشنهاد دیگری دارید بگویید.
۳. باز هم به همان دلیل شاید آدرس وبلاگ را عوض کنم. البته این یکی را گفتم «شاید» چون شاید دیگرانی که گه گاه سری به اینجا میزنند گمش کنند. باز هم اگر پیشنهادی دارید بگویید.
۴. با بلاگر هم مدارا کنید. اگر پانوشتی یا متنی نوشتید و بلافاصله منتشر نشد روی وبلاگ، دوباره نفرستیدش. چند دقیقه صبر کنید یا شاید چند ساعت. اگر باز هم خبری نبود، آن وقت دوباره بفرستیدش.
۵. جان هر که دوست دارید تحویل بگیرید.
قربان همگی
مهرداد
معما
معمای اول :فرض کنید ۱۰ دسته ۱۰ تایی چوب کبریت داریم . وزن هر عدد چوب کبریت در ۹ دسته یک گرم است و وزن هر عدد چوب کبریت در یک دسته ۹/۰ گرم است. یک عدد ترازوی دقیق ( با دقت ۱/۰ گرم ) موجود است.چگونه میتوان با یکبار(فقط یکبار) وزن کردن ، دسته کبریت شامل چوبهای ۹/۰ گرمی را از بقیه جدا کرد؟؟؟
( راهنمایی : ترازوی فوق ترازوی دو کفه ای نمیباشد ، ترازویی است که وزن را دقیقا نشان میدهد)
معمای دوم :روزی مامور آمارگيری به در خانهای می رود و از صاحبخانه مي پرسد چند بچه داری و هر کدام چند سالشان است؟ صاحبخانه جواب میدهد سه دختر دارم که حاصل ضرب سن آنها ۳۶ است. و حاصل جمع سن آنها شماره پلاک خانهمان است. مامور به پلاک خانه نگاه میکند و پس از فکر کردن میگويد اطلاعات کافی نيست. صاحبخانه میگويد دختر بزرگه خوشگل تره. مامور سن دخترها را يادداشت می کند و میرود. حال بگوييد سن هريک از دخترها چند سال بوده است؟
نکته :در اینجا سن را فقط بر حسب سال در نظر بگیرید به عبارت دیگر سن دختران اعداد طبیعی هستند وسراغ اعداد اعشاری نروید.
۱۳۸۳/۰۶/۲۳
ختم مکارم اخلاق
میخواستم چیزی بنویسم که دیدم دوستی پیش از من و به از من نوشته. پس بخوانید:
گفت «انی بعثت لاتمّم مكارم الاخلاق»، يعنی «من را انگيختند تا بزرگمنشیها را پرداخته كنم». نگاه كن؛ ببين امروز كی است كه نام او دارد و اين منش ندارد؛ بيرونی است. و كی است كه اين منش دارد، چه با نام او و چه با نام ديگر؛ از اهل خانه است. همآن روزگار هم چوناين بود كه گفت «سلمان منا اهل البيت»، يعنی «سلمان از ما است؛ از اهل خانه است».
بچهكشی و زنآزاری و ترساندن و پی مال و جاه دويدن و نفرت پختن كجا نشان از بزرگمنشی و پرداختهكردن آن دارد؟ ضعيفان را با چوب ستم و نام عدل كوفتن و درشتان را ناديده انگاشتن كجا بزرگمنشی است؟ دين آن پيامبر عرب را كجا بايد يافت؟ كو مردی كه من لرزان را در آغوش گيرد و بگويد «نترس برادرم، من ام، پسر آن زن كه با دست خود بز میدوشيد»؟ كجا است مردی كه با مهر و لبخند همه را بنگرد؟ كجا است او كه بوی خوش داشت و روی خوش و خوی خوش؟
بارها گفتهاند كه اسلام دينی است كه به كار هزار و چهارصد سال پيش میآيد. چه جای دعوا؟ تو بگو دههزار سال پيش. من اگر ردی از چوناين مردی در دههزار سال پيش بيابم، چرا دل به او نسپرم؟ دل به كه بسپارم؟
۱۳۸۳/۰۶/۲۲
۱۳۸۳/۰۶/۲۱
تفکر وانديشه
يک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادت است.
-رسول اکرم صلی الله عليه و آله
از تفکر و تعقل غافل نشويد ، زيرا تفکر حيات بخش قلب آگاه و کليد درهای حکمت است .
-امام حسن عليه السلام
به گذشته خود هرگز نمي انديشم، مگر آنکه بخواهم از آن نتيجه اي بگيرم.
-نهرو
اگر بايد از ميان تمامي گفته هايم يک جمله را برگزينم که همه تعليماتم را دربر داشته باشد، آن جمله، اين خواهد بود: « هيچ انديشه بدي را در سر يا دل خود جاي مده.»
-کنفوسيوس
بايد پيوسته در اين انديشه باشيم که وجودي شويم بهتر از آنچه هستيم.
-مک دوگال
مردم خود را با هر چيز خسته مي کنند، مگر با تفکر و انديشه.
-نيچه
انديشيدن دشوارترين کار زندگي است و به همين دليل، تنها عده قليلي مي انديشند.
-فورد
عالم کسي است که فرق ميان «من مي دانم» و «من مي پندارم» را مي داند.
-فرانس
وسعت دنياي هر کس به اندازه وسعت انديشه اوست.
-نيچه
من فکر مي کنم، پس هستم.
-دکارت
تا قلب نخواهد، هرگز مغز چيزي را باور نمي کند.
-جيمز
از همان لحظه اي که به فکر کردن خوي مي گيريد، در راه ترقي گام برمي داريد.
-پستالوزي
به ندرت به آنچه که داريم مي انديشيم، در حالي که پيوسته در انديشه چيزهايي هستيم که نداريم.
-شوپنهاور
فکر کردن چه آسان است و عمل کردن چه دشوار. هيچ چيز در زندگي مشکل تر از اين نيست که انسان افکار خود را به عرصه عمل بگذارد.
-گوته
همچنان که کماندار تيرهاي خود را مي تراشد و صاف مي کند، هر انساني مي تواند افکار آشفته خود را جهت دهد.
-بودا
جهان براي کساني که مي انديشند، يک کمدي و براي کساني که حس مي کنند، يک تراژدي است.
-والپول
براي گسترش انديشه خود، بايد بيشتر از آنچه ياد مي گيريم، فکر کنيم.
-دکارت
افکار بزرگ هميشه با مخالفت شديد و خشونت بار طبقه عوام رو به رو بوده اند.
-انيشتين
دو کلمه کوچک "آري" و "نه" که به راحتي گفته مي شوند، از کلماتي هستند که براي اداي آنها انديشه و مطالعه فراوان لازم است.
وبلاگ
من تصميم گرفتم که يک وبلاگ تخصصي راه بندازم و علاقه مند هستم که شما دوستان عزيز هم سري به آنجا بزنيد. من تلاش ميکنم که روزانه يکي دو تا مطلب فني در آنجا پست کنم. شما هم ميتوانيد در ارتباط با مطالب پست شده کامنت به زبان انگليسي قرار دهيد. اگر هم نظري داريد خوشحال ميشوم آنرا همينجا بشنوم.
۱۳۸۳/۰۶/۲۰
Narnia
شركت والت ديسني توليد فيلم
"The Chronicles of Narnia: The Lion, the Witch, and the Wardrobe."
رابه كارگرداني آندره آدامسون كارگردان "شرك" شروع كرد.
اين فيلم بر اساس داستاني به نام
"The Lion, The Witch and The Wardrobe "
از CS Lewis ساخته خواهد شد.
اين كتاب با نام "شير و جادوگر" به فارسي ترجمه شده است.
شير و جادوگر، سي. اس. لويس (ترجمه اسماعيل سعادت)، تهران، انتشارات فرانكلين، 1349، چاپ سوم، انتشارات اميركبير، 1369.
در اين اثر بسيار زيبا، نويسنده دنياي تخيلي نارنيا را خلق ميكند. اگر چه نويسنده 6 داستان ديگر نيز در همين زمينه مينويسد كه يكي مربوط به وقايع قبل از اين كتاب و مابقي مربوط به بعد از آن هستند، ولي با وجود زيبايي موضوع، هيچ كدام از لطافت و زيبايي اين اثر برخوردار نيستند.
كل كتابها به ترتيب وقايع به شرح زير هستند:
The Magician's Nephew
The Lion, the Witch, and the Wardrobe
The Horse and His Boy
Prince Caspian
The Voyage of the Dawn Treader
The Silver Chair
The Last Battle
چند سايت مرتبط:
http://www.narnia.com
http://www.narniaweb.com
http://www.virtualnarnia.com
خواندن كتابهاي فوق به تمامي دوستاني كه هنوز در دل احساس كودكي ميكنند، توصيه ميشود.
سر معماي عشق
عقل كجا پي برد شيوهي سوداي عشق
باز نيابي به عقل سر معماي عشق
عقل تو چون قطرهاي است مانده ز دريا جدا
چند كند قطرهاي فهم ز درياي عشق
خاطر خياط عقل گرچه بسي بخيه زد
هيچ قبايي ندوخت لايق بالاي عشق
گر ز خود و هر دو كون پاك تبرا كني
راست بود آن زمان از تو تولاي عشق
ور سر مويي ز تو با تو بماند به هم
خام بود از تو خام پختن سوداي عشق
عشق چو كار دل است ديدهي دل باز كن
جان عزيزان نگر مست تماشاي عشق
دوش درآمد به جان دمدمهي عشق او
گفت اگر فانيي هست تو را جاي عشق
جان چو قدم در نهاد تا كه همي چشم زد
ز بن و بيخش بكند قوت و غوغاي عشق
چون اثر او نماند محو شد اجزاي او
جاي دل و جان گرفت جملهي اجزاي عشق
هست درين باديه جملهي جانها چو ابر
قطرهي باران او درد و دريغاي عشق
تا دل عطار يافت پرتو اين آفتاب
گشت ز عطار سير، رفت به صحراي عشق
Citizen Kubrick
http://film.guardian.co.uk/features/featurepages/0,4120,1177734,00.html
۱۳۸۳/۰۶/۱۹
سلام
حمید رضا تاج گردون
قانون جدید در سوییس برای اشیای گمشده
طبق قانون جدیدی در سوییس اگر کسی چیزی را پیدا کند و به محل اشیای گمشده تحویل دهد، صاحب شی موظف است 10% از ارزش کالا را به حساب یابنده واریز کند در غیر این صورت نمی تواند شی گم شده را تحویل بگیرد! جالب اینجاست که قیمت گذاری شی توسط دفتر اشیای گم شده صورت می گیرد به این صورت که دفتر اشیای گم شده شماره تماس یابنده را می گیرد و وقتی گم کننده کالایش را تحویل گرفت دفتر مربوطه با یابنده تماس می گیرد و جایزه او را تحویل می دهد و این در حالی است که یابنده می تواند ناشناس باقی بماند! این قانون ظاهراً مفید بوده است هر چند که در بعضی مواقع گم کننده شی خیلی متضرر می شود. به طور مثال یک نفر که ساک دستی خود را گم کرده بود هر چند در داخل آن پولی نبود و ساک هم ارزشی نداشت اما باز مچبور به پرداخت حدود 100 فرانک گردید. علت قیمت گذ اری بالا وجود دسته کلید و چند کارت شناسایی در کیفش بود. (در سوییس کلیدهای خانه بسیار ویژه می باشند. یک کلید منزل ساختار کد گونه دارد (حاوی چندین حفره می باشد) قادر است در ورودی ساختمان، آپارتمان، انباری، پارکینگ، محل رخت شویی، اتاق دوچرخه و ... را باز کند این در حالی است که هر چند دیگران کلیدی شبیه شما را دارند فقط کلید شماست که در آپارتمانتان را باز می کند! هیج کس حق کپی از این کلید ها را ندارد مگر با اجازهً پلیس و طبق یک بروکراسی ویژه. نتیجتاً قیمت گذاری این کلید ها بسیار بالاست. البته شخصاً ترجیح می دهد که مبلغ مورد درخواست دفتراشیای گم شده را پرداخت کنم تا به دنبال بروکراسی آن بدوم!) جالب اینجاست که به نظر من در سوییس مشکل بزرگی در این زمینه(اشیای گم شده) وجود نداشته است. بطور مثال خود من چند بار وسیله ای را گم کردم (مثل تلفن همراهم) و همیشه آنها را در دفتر اشیای گم شده پیدا نمودم اما باز قانون گذاران سویس را تحسین می کنم که قبل از حاد شدن آن و افزایش بی تفاوتی یا عدم مسولیت مردم نسبت به اشیاي گم شده فکری بکر به عمل می آورند
۱۳۸۳/۰۶/۱۸
مشکل عجيب
يک مشکل خيلي عجيب براي من پيدا شده ميخواستم جواب فرد ناشناس کامنت دستشويي هاي ايراني را بدهم اما پيغام زير را ميدهد من که سر در نياوردم يکي کمک کنه
We're sorry, but we were unable to complete your request.
The following Errors were found:
postID: The post you're looking for does not exist.
اما با همين آي دي دارم اين مطلب را مينويسم
در ضمن ميخواستم به دوست ناشناسمون بگم که مطلب دستشو ييهاي ايراني اتفاقا يک شوخي بامزه بود و براي رفع خستگي (مخصوصا من که شديدا در حال کتاب خواندن بودم ) خيلي هم مناسب بود
و کامنت من هم يک شوخي بود و هيچ قصد جسارت به مردم و فرهنگ خاصي نداشتم و اگر کسي اينطور فکر کرده من واقعا معذرت خواهي ميکنم
شايد اين دوستمون ندونند که من و چندي از دوستان 4-5 سال مهمان همين دوستان عزيز اصفهاني بوديم و چون خاطرات خوشي از آن دوران داريم بدمون نمياد هر از گاهي براي شوخي هم که شده بعضي چيزها را که اصلا ربطي بهشون نداره بهشون نسبت بديم
۱۳۸۳/۰۶/۱۵
تذکرةالشموس
«ذکر مولانا شیخ مهرداد شمسی»
آن شمس قلندران، آن مهتر مهتران، آن رفیق باوفا، آن شفیق و باصفا، آن مسلح به هزار نکته و حربه، آن به صورت لاغر و به معنی فربه، آن استاد ویژوال سی، مولانا شیخ مهرداد شمسی، ایدهالله فیالدارین، از بزرگان صنعتی بود.
از کرامات او نقل کردهاند که از فرط ریاضت اندامی لاغر داشتی تاجایی که مریدان وی را یک بعدی خواندندی و با شیخ مسعود باباییزاده و شیخ شنتیا یاراحمدیان-رحمهماالله- که الحق سه بعدی (و بلکه بیش) بودند قیاس کردندی.
نقل است که وی را پرسیدند: چندین دلبستگی که به «صنعتی» داری از بهر چه باشد و چرا از آن دل نکنی؟ فرمود: چهار سال در این دیار توانی بود که در هیچ جای دگر نتوانی بود پس تا میتوانی باش! (علامت تعجب از نگارنده است، نه از شیخ) و شیخ را از این دست شطحیات و کلمات قصار بسیار بودی که گوینده را روی گفتن همهی آنها نباشد.
چندی در حلقهی طیارهکاوان (بخش رادار)به ریاضت پرداخت و پس از آن به دیار کانادا رخت بربست. مریدی وی را پرسید: یا شیخ از چه روی از وطن آستین افشاندی و روی در بلاد کفر نهادی؟ گفت: مگر نشنیدهای که حق-جل و علیـ فرموده ان ارضی واسعة؟
نقل است که روزی مریدی شیخ را در جایی دید. به طریق مسألت عرض کرد: یا شیخ اینجا چه میکنی؟ فرمود: اینجا تنهاجایی است مر خدمت نظام را.
روزی شیخ باباطاهر عریان را فرمود: یا بابا آیا توانی با may be دوبیتیای ساز کنی؟ بابا در حال عرض کرد: دو چشمونت پیاله پر ز می بی.
چند روزی پیش برید برقی (email) بهرش روانه کردم که: تو کجایی مرد؟ پاسخی بیامد که: من کجایم؟ خودت کجایی؟ دو ماهی بیش است تا در وبلاگمان چیزی ننبشتهای (حال آنکه خود یک ماه بیش نبودی لیکن شیخ همچون همیشه نظر بلند بودی و یک ماه را دو ماه به حساب آوردی).
باری این نبشتم تا چیزی نبشته باشم مر خاطر شیخ را. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
۱۳۸۳/۰۶/۱۴
تحقيق (research)
اين مطلب را ابتدا به عنوان كامنت براي مطالب آرش و مهرداد نوشته بودم ولي بدليل طولاني بودن تصميم گرفتم آنرا بطور جداگانه پابليش كنم.
شك نيست كه ايران براي كسي كه به كار تحقيق علاقمند است جاي چندان مناسبي نيست. مثلا يكي از مشكلات (به عنوان يك نمونه بسيار ساده) آنست كه در تحقيق نميتوان بصورت ايزوله از جهان كار كرد و در نتيجه جزء الزامي آن مسافرتهاي پي در پي خارج از كشور جهت شركت در كنفرانسها و نيز حضور در ساير لابراتوارها و گفتگو و همكاري با ساير متخصصان است. بسياري از ايدهها در همين گفتگوهاي ساده بوجود ميآيد. انجام اينكار در فضاي كنوني ايران تقريبا غير ممكن است. اولا به هيچ وجه بودجه لازم كفايت اين امر را نميكند (بد نيست بدانيد در دانشكده برق دانشگاه صنعتي شريف به عنوان يكي از بهترين دانشكدههاي برق ايران و با بيش از 40 عضو هيات علمي تنها بودجه لازم براي 6 سفر در سال وجود دارد و تازه آن هم كامل نيست و استاد بايد مقداري نيز خودش بپردازد. حتي اگر براي هر استاد هم 1 سفر در سال در نظر گرفته شود بازهم مسخره است چون در تحقيقات خوب خيلي بيشتر از اينها نياز است. حالا بگذريم كه محققيق اصلي دانشجويان و مخصوصا دانشجويان دكترا هستند). ثانيا از آنجا كه مخارج اينكار در مقايسه با حقوق متوسطي كه به اساتيد و كارمندان پرداخت ميشود خيلي بالاست (مثلا حدود 6 الي 7 ماه حقوق يك استاد ايراني است در حاليكه حقوق 2 الي 3 هفته يك استاد فرانسوي است) انگيزه لازم براي پشتيباني از چنين فعاليتهايي در ايران وجود ندارد. از طرفي چون مبلغ نسبي پول زياد است تعداد كساني كه زياد هم اهل تحقيق در سطح جهاني نيستند (يا توانايي آنرا ندارند) ولي متقاضي استفاده از امكانات دولتي براي چنين سفرهايي هستند خيلي زياد ميشود و در اينجا مشكل سوم خود را نشان ميدهد: تخصص لازم براي تشخيص كار خوب از بد و جداكردن افرادي كه واقعا در حال تحقيق اساسي هستند وجود ندارد (فرض كردهام كه اراده لازم براي چنين كاري وجود داشته باشد). به همين دليل در بعضي ادارات دولتي كه متولي امر تحقيقات در كشور هستند مفهوم تحقيق (research) تا حد ساخت برخي سيستمها پايين آمده است (چرا كه در انتهاي آن به هر حال چيزي ساخته و تحويل ميشود) و براي خودشان به غلط نام تحقيقات عملي تراشيدهاند و بر كارهايشان گذاشتهاند. در حاليكه اكثر چيزهايي كه در حال ساخت آنها هستند چيزهايي است كه قبلا ساخته شده است و گذاشتن نام تحقيقات بر اينكار خيلي صحيح نيست (به نظر من تحقيقات عملي يعني فعاليت در جمعكردن تئوريهاي موجود براي ساخت يك دستگاه جديد - مثل كاري كه آرش دارد انجام ميدهد- يا برطرف كردن مشكلات يك دستگاه قديميتر). در اين ميان تحقيقات تئوريك كه به نظر من تحقيقات اصلي است و در اينجاست كه علم جديد توليد ميشود و دانش بشر پيشرفت ميكند كاملا قرباني ميشود.
بطور كلي تحقيق (research) يك عمل بسيار بسيار پرخرج است. من در بالا فقط به مسافرت جهت تبادل اطلاعات ميان محققان يك رشته اشاره كردم. در خيلي از رشتهها به دستگاهها و تجهيزات نياز است (فرض كنيم كيوان براي تحقيق در مورد يك مساله فيزيكي به يك لوله طلا يا ياقوت احتياج داشته باشد كه احتمالا بعد از آزمايشهايش هم كاملا از بين خواهد رفت. بهتر است خودش بگويد كه آيا ميتواند آنرا فراهم كند يا اگر بتواند چقدر طول ميكشد! اگر هم بشود آنقدر دوندگي دارد كه اصل مساله از يادش ميرود!). تازه دستگاهها و تجهيزات به كنار. براي توليد علم و تحقيق تئوري بايد چنين هزينهاي به آزمايشگاهها و افراد خيلي زيادي پرداخت شود: هزاران مقاله در سال توسط افراد خيلي زيادي نگاشته خواهد شد (كه بسياري از آنها هم آبكي خواهد بود) هزاران سفر به دور دنيا انجام خواهد گرفت (كه براي خيليها هم سفر تفريحي خواهد بود) هزاران دستگاه خريده خواهد شد زيرساختهايي خيلي زيادي ايجاد خواهند شد (كتابخانه و اشتراك مجلات بينالمللي و افراد و كارمندان زيادي كه محقق نيستند ولي براي گرداندن اين مكانها لازمند) ولي در نهايت شايد هر چند سالي (مثلا 10 سالي) يكي از اين مقالات واقعا به دستاورد جديدي براي بشر منجر شود و بتوان گفت كه علم جديدي توليد شده است (مثلا زمينه استفاده از انرژي اتمي را فراهم كند يا مجموعهاي از آنها منجر به ساخت كامپيوتر يا موبايل يا تلويزيون شود). در واقع كل هزينهاي كه در تمام اين سالها انجام شده هزينهاي است كه براي اين يك مقاله پرداخت شده است (اگر آنرا پرداخت نميكرديم اين مبحث جديد را نداشتيم كامپيوتر يا موبايل ساخته نشده بوند). به همين دليل است كه ميگويم تحقيق فوقالعاده گران است. بدي آن اينست كه اصلا صرفهجويي هم برنميدارد مثلا اگر بجاي 100 تومان 90 تومان خرج تحقيقات كنيم چنين نيست كه بازده كارمان 10 درصد كم شود بلكه احتمالا همه 90 تومانمان را دور ريختهايم.
حال محدوديتهاي خودمان را در نظر بگيريد. بطوريكه هنوز در خيلي جاها مشكلات يك محقق در حد يافتن يك مقاله يا يك كتاب خارجي يا حتي كمبود كاغذ و پرينتر و تونر و اين حرفهاست!
نميدانم. شايد اگر پول تحقيقات نداريم (كه واقعا كاريست پرخرج) بهتر باشد كه اداي آنرا هم در نياوريم! شايد ارزانتر باشد كه بجاي آنكه از فرار مغرها بناليم برعكس محققين نخبه را تشويق كنيم كه تحقيقشان را در لابراتوراهاي مجهز دنيا انجام دهند و بجاي آن هزينه لازم براي مسافرت يكي دو ماهه آنها را به ايران به آنها بدهيم تا ارتباطشان با كشور قطع نشود و از تجربيات و دانش آنها استفاده كنيم!
ظلم تا چه حد
خدايا آخه تا کي ميشه اين ظلمها را ديد و طاقت آورد آخه ما که از سنگ و چوب افريده نشديم مگه تحمل ما چقدره ؟؟؟ آخه يک موجود تا چه حد ميتونه ديو سيرت باشه چند روزه که اين خبر را هممون ميشنويم يک سري آدم نه حيوان نه از حيوان هم پست تر تو روسيه بخاطر مخالفت با دولت به يک دبستان حمله کردند تا بحال بيش از 100 دانش آموز را بعد از شکنجه هاي فراوان جسمي کشتند آنهايي را هم که ازاد کردند در حاليکه لخت بودند آثار شکنجه رو بدنشون ديده ميشده . آخه يک بچه کوچولو چه گناهي کرده؟؟؟!!!
ديگه از آدم بودن خودم بدم مياد ازوقتي که صبح اين خبر را خواندم حسابي حالم گرفتست دستم به هيچ کاري نميره بعضي وقتها با خودم ميگم خدايا ديگه طاقت ندارم ديگه نميخوام تو اين دنيا باشم و اين ظلمها را ببينم
۱۳۸۳/۰۶/۱۳
فصلنامهی Critique: Critical middle eastern studies در آخرین شمارهاش گزارشی [ فایل PDF] چاپ کرده از وضعیت علم در ایرانِ پس از انقلاب.
پینوشت: اگر به مقاله دسترسی ندارید میتوانید آن را از اینجا دریافت کنید.
۱۳۸۳/۰۶/۱۱
بحثی بیپایان
بحثی که دوستان آغاز کردهاند، بسیار جالب است ولی فکر میکنم چندین موضوع را به عنوان سوالی واحد مطرح کردهاند در حالی که هر جز به خودی خود بحثی جداگانه است و لازم نیست که جواب «درست» واحدی هم داشته باشد.
اگر این سوالات را از هم جدا کنیم، به طور خلاصه داریم:
۱- آیا زندگی در ایران برای شما راضی کننده است؟
۲- از میان آنهایی که در خارج از ایران هستند، چه کسانی مایلند به ایران بازگردند؟
۳- آیا انسان به وطن یا مردم وطنش دِینی دارد؟
۴- اگر دارد، چگونه میتواند آنرا ادا کند؟
۵- آیا از فعالیتهایی که برای کشور خود تا به حال کردهاید، راضی هستید؟
سوالها به جای خود باقی هستند و دوستان میتوانند پاسخ هر کدام را به اختیار خود بنویسند (لطفا کامنتها را فقط یک بار ارسال کنید. ممکن است بلاگر چندین دقیقه طول بدهد تا آنر در صفحه نشان دهد ولی همیشه آخر سر آنرا نشان میدهد و لازم نیست دوباره آنرا ارسال کنید)
به جای دادن جواب مستقیم، میخواهم که کمی بحث را باز کنم. از میان این سوالها، تصور میکنم که بحثبرانگیزترین و مشکلترین، سوال سوم است و اگر برای آن جوابی پیدا کنیم، پاسخ به بقیه ساده است.
چند گزینه «اخلاقی» در جواب این سوال به ذهن من میرسد. از صحبت کردن در مورد جوابهای «غیراخلاقی» و بدیهی (مانند اینکه به منچه مربوط، هرکی زندگی خودش را دارد) میگذریم.
گزینه اول: بله. انسان در پاسخ به آنچه از جامعه در جریان رشد و بلوغش دریافت کرده، لازم است به نحوی تعهداتش را جبران کند.
گزینه دوم: خیر. هر انسان موجودی مستقل است و خودش بار خودش را به دوش میکشد. با این توضیح که در جامعه متاثر از روابط بازار، در نهایت سیستم به تعادل میرسد و با فرض علاقه بازیکنان به حداکثر کردن سود در «درازمدت»، فعالیتهای سودمند شخصی به کل جامعه سود خواهد رسانید.
گزینه سوم: انسان در برابر «انسانیت» پاسخگو است. دِین انسان آنست که وجودش برای تمامی مجموعه انسانی مفید باشد (و یا، به هر گروهی که تشخیص دهد بهتر میتواند خدمت کند، همان خدمت برایش کفایت میکند).
همینطور میتوانم به سه گروه از ستارگان در تاریخ فکر کنم. گروه اول، کسانی که به دلیل فعالیتشان برای اهدافی فرای مرزهای بشری، و به سبب خدمتی که به کل جامعه بشری کردهاند معروف شدهایند. بسیاری از دانشمندان و آزادگان مشهور تاریخ، در این گروه جای میگیرند. البرت انشتین به دلیل خدمت به علم، و نه به دلیل خدمت به آلمان یا آمریکا مشهور است. مادر ترزا، به دلیل خدمت به انسانهای نیازمند مستقل از ملیتشان، نیوتن به کارهای بزرگش در فیزیک و ریاضی و نه عضویتش در آکادمی سلطنتی و همینطور هزاران نام دیگر.
گروه دوم کسانی که راه خدمت به میهن را در پیش گرفتند ولی در نهایت باعث ایجاد بیداری در کل جامعه بشری شدهاند. مانند: ماندلا، گاندی و بسیاری دیگر.
گروه سوم آنانکه نامشان در تاریخ به دلیل خدمت به میهن جاویدان شد مانند: آرش، ویلیامتل، ویلیام والاس، مصدق و بسیاری دیگر.
به نظر من پاسخ واحدی به این سوال و راه یگانهای برای زندگانی انسانی شرافتمند وجود ندارد. هر کس به تناسب ظرفیتها و موقعیتها میتواند در حد و اندازه خودش برای دیگران مفید باشد. کلید آن است که انسان باشیم و انسانی رفتار کنیم. نمیدانم، شاید باید به قولی جهانی بیاندیشیم و محلی عمل کنیم. اما فکر میکنم در پاسخ آنکه چگونه زندگی کنیم حتی از این هم میتوان کوتاهتر گفت: بیاندیشیم.
درد دل، بخش اول: درد
سامان شهر کوچکی است در استان چهارمحال و بختیاری در نوزده کیلومتری شمال مرکز استان (شهرکرد). کمی بیش از بیست هزار نفر در آن زندگی میکنند. من بخشی از دوران کودکی و بیشتر دوران رشدم (دقیقاً از هشت سالهگی تا هجده سالهگی) را در آنجا گذراندهام. آن وقتها کار بیشتر اهالی آنجا کشاورزی و دامداری بود. پدر بزرگ من هم به کشاورزی روزگار میگذرانید. خیلی وقتها همراه پدربزرگم یا دیگران به صحرا میرفتیم (صحرا در اینجا لزوماً به معنی جایی خشک و بی آبوعلف نیست. به مجموعهی زمینهای کشاورزی و باغها و بستانها اصطلاحاً صحرا گفته میشد). در آن محیط روستایی کم کم چیزهایی دیدم و آموختم: به باغ همسایه نمیتوان متعرض شد، هرچند حصار نداشته باشد. اصولاً بیشتر باغها و زمینهای کشاورزی بدون حصار بودند ولی کسی به زمین دیگری دستدرازی نمیکرد. یادم میآید یک بار که هوس بادامهای باغ مجاور را کرده بودم پدربزرگم اندرزم داد که: ببین باباجان آدم باید دور چیزی را که مال خودش نیست خط بکشد. هر سال در بهار یا تابستان یک بازهی زمانی تعیین شده بود که در آن مدت کسی حق نداشت دامها را برای چرا به صحرا ببرد و اصطلاحاً میگفتند در این مدت صحرا «قُرُق» است. برای آبیاری زمینها هم سیستم بسیار منظمی وجود داشت. هر کسی هر دوازده روز یک بار نوبت آبیاریش میشد. سالی یکبار هم همهی کسانی که زمینهایشان از یک قنات آبیاری میشد (در سامان پنج شش قنات هست که هنوز هم قابل استفادهاند) جویهای آب آن قنات را لایروبی میکردند. و همه در این کار همکاری میکردند.
سخن به درازا کشید. خلاصه این که صحرا برای خودش قانون داشت. و همه به این قانونها پایبند بودند، بدون این که حاکمی باشد یا شحنهای و داروغهای.
حالا یک جامعهی بزرگتر را در نظر بگیرید مثل اصفهان یا تهران یا اصلاً کشور عزیزمان ایران. قوانین بسیاری وجود دارند که اگر اجرا شوند خیلی خوب میشود ولی اجرا نمیشوند. سؤال: چرا؟
چرا در جامعهی کوچکی مثل سامان قوانین نانوشته اجرا میشوند بدون نیاز به ناظر ولی در جامعهی بزرگی مثل ایران قوانین نوشته شده هم اجرا نمیشوند مگر به ضرب دگنک.
اشتباه نشود، منظورم اجرای قوانین توسط مسئولان نیست (که آن هم در جای خود محل بحث است) بلکه منظورم پایبندی به قوانین از طرف مردم است. سادهترین مثالش قوانین راهنمایی و رانندگی است. هر وقت با ماشین میرویم وسط شهر، دور از جان شما که میخوانید مثل سگ پشیمان میشویم.
دوست دارم دوستان نظر خودشان را در مورد علت یا علل بیتوجهی به قانون یا قانونگریزی بیان کنند و اگر راه حلی هم به نظرشان میرسد بگویند. اما پیش از آن، چیزهایی را که به ذهن خودم میرسد یا شنیده و خوانده ام بگویم:
۱- یک جواب این است که اصولاً جامعهی کوچک با جامعهی بزرگ فرق دارد. در یک جامعهی بزرگ که به دلیل بزرگیاش «پیچیده» هم هست مردم قانونگریز میشوند. برای این جواب به سرعت میتوان مثال نقض پیدا کرد. بنابراین صرف پیچیده بودن منجر به قانونگریزی نمیشود. اما از این پاسخ به همین سادهگی هم نباید گذشت. گاهی اوقات برای یک سیستم پیچیده مدلی ارائه میشود که در آن بین اجزای سیستم «برهمکنش»های سادهای در نظر گرفته میشود و همین برهمکنشهای ساده میتوانند بسیاری (یا برخی) از خصوصیتهای جمعی سیستم را توضیح دهد. حال اگر برهمکنش بین اجزا را در مدل مورد نظر کمی تغییر دهیم ممکن است خصوصیتهای جمعی سیستم به کلی متفاوت از آب در آید. مثلاً اگر در سیستمی فرض کنیم که اجزای آن میتوانند (یعنی مجازند) که به هم دروغ بگویند و در سیستم دیگری اجزای آن مجاز نباشند (یعنی نتوانند) به هم دروغ بگویند (در صورتی که فرض کنیم بقیهی شرایط آن ها کاملاً یکسان است)، برخی خصوصیتهای جمعی این دو سیستم (مثلاً نتایج انتخابات ریاست جمهوری) ممکن است به کلی با هم متفاوت باشند.
۲- جواب دیگر این است که آن جامعهی کوچکی که مثال زدی یک جامعهی کشاورزی است در حالیکه ایران یک جامعهی کشاورزی نیست بلکه صنعتی است. برای این جواب هم به سرعت میتوان مثال نقض پیدا کرد. زیرا جوامع صنعتی بسیاری هستند که قانون گریز نیستند. اما این جواب را هم نباید به سادهگی حذف کرد. زیرا ممکن است ما با بک جامعهی صنعتی روبرو باشیم که هنوز اخلاق دوران کشاورزی را فراموش نکرده است (گرچه شاید این را بتوان جواب دیگری تلقی کرد: آیا اصولاً این مسأله اخلاقی است؟)
۳- ربطی به کوچک یا بزرگ بودن و ساده یا پیچیده بودن ندارد. در آن جامعهی کوچک قوانین بر اساس نیاز همان جامعه به وجود آمده بودند، به همین دلیل همه به آن پایبند بودند زیرا برایشان واضح بود که عمل به قوانین به نفع خودشان است. اما در آن جامعهی دیگر (که تصادفاً بزرگ است) قوانین بر اساس نیاز جامعه به وجود نیامدهاند بلکه تاحد زیادی وارداتی هستند. مثل قوانین راهنمایی و رانندگی: چرا من وقتی میتوانم با سبقت غیر مجاز و خرد کردن اعصاب دیگران زودتر به مقصد برسم، این کار را نکنم؟ خُب برای این که نمیفهمم (یعنی حالیم نیست) که اگر این کار را نکنم و دیگران هم این کار را نکنند در مجموع همه زودتر به کارشان میرسند.
این جواب در مورد فرهنگ استفاده از تکنولوژی مدرن هم مصداق دارد، مثلاً موبایل. بسیاری اصلاً نمیدانند تلفن همراه به چه کارشان میآید (جز گپ زدن با دوست دختر یا دوست پسر یا در آوردن صدای زنگش سر کلاس و خرد کردن اعصاب معلم).
لطفاً نظر خودتان را بگویید: چرا ما در عین حال که قانونگریزیم، همیشه از رعایت نشدن قانون گلهمندیم؟ آیا راه حلی به نظرتان میرسد؟ آیا اصلاً معتقد هستید که راه حلی وجود دارد؟ آیا اصولاً قانونگریزی را یک مشکل یا معضل یا مسأله تلقی میکنید یا فکر میکنید همینطوری که هست خوب است؟