Pay heed to the grievances of the reed
Of what divisive separations breed
From the reedbed cut away just like a weed
My music people curse, warn and heed
Sliced to pieces my bosom and heart bleed
While I tell this tale of desire and need.
وبلاگ ِ چند نفر از ورودیهای سال ۶۹ دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
Pay heed to the grievances of the reed
Of what divisive separations breed
From the reedbed cut away just like a weed
My music people curse, warn and heed
Sliced to pieces my bosom and heart bleed
While I tell this tale of desire and need.
چند واقعيت:
۱- وزير کشور انگلستان يک غرد نابيناست به نام ديويد بلانکت.
۲- اين آقا بسيار باهوش است و طوري رفتار ميکند که اگر شما تنها مصاحبهها يا سخنرانيهاي او را ببينيد متوجه موضوع نميشويد. مگر آنکه موقع راه رفتن از اينکه هميشه سگ راهنما دارد يا بازوي توني بلر را چسبيده متوجه شويد.
۳- چند روزي است که رسوايي سياسي اين آقا تمام فضاي سياسي انگلستان را گرفته و مرتب ميگويند آينده سياسي او زير سئوال است.
حدس بزنيد چرا؟
اين بابا کاري کرده که اگر يک دولتمرد ايراني آن را انجام ندهد (با عرض معذرت) اکثر مردم در بهرهمند بودن او از عقل سليم شک ميکنند.
اين آقا متهم است براي معشوقه سابق خود بدون تشريفات اقدام به تجديد ويزا نمودهاست و به جاي اينکه مطابق معمول کار تمديد ويزا تا اواسط تابستان طول بکشد توصيه کردهاست که ويزاي او را در بهار تمديد کنند.
این نوشته را بیاجازه از نویسندهاش میگذارم اینجا:
From Oshkul Ikbiri’s “Tales of the South”, a newly discovered text, translated from Old Pamenarian, quoted here for the first time.
As I kept moving on the planes and the hills of the evergreen land that was once my home and once my prison, I came across a little town of Khulazir.
Khulazir itself was a town inside another, and that other town was also named Khulazir, and was a town inside another, and that other town was also named Khulazir—I was too confused, as even for me such terrible complexities can be hard to comprehend. So I went, without much attention to the hierarchy that was built upon itself, into the fortress of Khulazir, the inner city, a place of wisdom and trickery.
I found people around me, too distressed to fear me, and I thought, “these minds are already consumed by a danger, not for their own, but for their offsprings, as only the survival of the species supreceeds that of the individual.” I was correct, as I soon found out that the city feared a formidable murderer, a certain Asghar-e-Ghatel who engaged in the rape and subsequent murder of little boys. While I still pleasured myself with the intellectual beauty of my thoughts on Asghar the murderer, I found myself face to face with Asghar, fresh from delivering a victim, with the glitter of sin in his eyes, and the self-righteous pose of a pious criminal, and hands still sweet with the pastries he must have had used to lure those boys. He began to speak first, but could only say one word AL-SIN-O-VAL-LAM, to which my only reply was to raise my hands… and he fell to my knees, as people always did. He first thought that I was an angel of punishment, or, the so called, Almighty himself, who had taken disgust towards his, [to himself] grande criminality, and had decended down to expel him henceforth to hell forever. He, obviously, was mistaken, and realized it immediately when I began to laugh: “Hahaha-hihihi”.
From then onward, I took the murderer, the so called Asghar-e-ghatel I as a disciple and he rose to become the first pillar of Pamenar.
چند روز پیش گوگل سرویس جدید خود را با نام Google scholar ارائه کرد.
به کمک این سرویس محققان دانشجویان و اساتید میتوانند اطلاعات مرتبط به هم را که ازمجموعه های متفاوتی از کتب،نوشته های چاپ نشده ومقالات و گزارشات فنی یدست می آید، پیدا کنند.
گاهی وقتها عوامزدگی ایسنا حال آدم را به هم میزند. چند وقت پیش خبر دادهبود که یک پژوهشگر در دانشگاه یزد برای اولین بار در ایران دستگاه EPROM-Programmer ساختهاست. این خبر را هم گذاشته بود جزو اخبار علمی-پژوهشی.
شاهکار امروزشان هم این خبر است:
براي نخستین بار در جهان یك مخترع ایرانی موفق به ساخت «هواپیما هلیكوپتر» شد.
نمایشگاه تخصصی الکامپ دیروز افتتاح شد من که خیلی تعریفش را شنیدم ولی هنوز فرصت نکردم که برم
ديروز خيلي با عجله نوشتم متن پر از غلط تايپي و نگارشي بود چون ديدم ممکن است برخي از جاها بيمعني به نظر آيد فقط آنها را اصلاح کردم. ضمنا چند نکته ديگر هم دارم که جداگانه پست ميکنم.
۱- ابتدا ميخواهم کمي در مورد آن نامه بگويم. چند تن از اساتيدي که آن نامه را نوشتهاند (و من فکر ميکنم نقش اساسي را همين چند نفر داشتهباشند) اساتيد من در دوره فوقليسانس بودند و بعدها با آنها همکار من شدم و چندتايي هم همکاران آينده من در دانشگاه شريف خواهند بود. بقيه را هم از دور و نزديک ميشناسم.
در اين جمع دکتر مشايخي حوزه اصلي کارش مديريت و به طور خاص مديريت استراتژيک است و بدون شک بهترين در اين زمينه در ايران است. ايشان در حال حاضر دبير دايمي کنفرانس بينالمللي سيستمهاي ديناميکي است که مقرش در کاناداست.
دکتر طبيبيان و دکتر نيلي با هر معياري که بخواهيد بهترين اقتصاددانان کشور را انتخاب کنيد در آن جمع منتخبين حضور دارند. و سايرين هم کمابيش شناختهشده هستند و ممکن است شما بهتر از همه دکتر غنينژاد را بشناسيد که بيش از بقيه با راديوهاي خارجي مصاحبه ميکند و در زمينه معرفتشناسي علم اقتصاد و تاريخ عقايد اقتصادي از بهترينها در ايران است، هر چند زياد اهل کارهاي فني اقتصادي نيست.
من فکر ميکنم هدف از نوشتن اين نامه اين بوده که در آستانه انتخابات از گروههاي سياسي خواسته شود تا برنامه اقتصادي مشخص خود را ارائه کنند و مثل هميشه فقط کليگويي نکنند. جالب است بدانيد برخي از افراد اين گروه براي دولتهاي مختلف برنامه اقتصادي نوشتهاند، اين نشان ميدهد که احزاب با دستورالعمل روشن اقتصادي براي تصاحب قدرت رقابت نميکنند.
البته ممکن است هدف ديگر اين افراد متوجه کردن جامعه و به خصوص برخي از افراد تاثيرگذار بر خطري که از جانب تفکرات گرايش جديد برآمده از جناح راست متوجه کشور است باشد.
و بالاخره برخي از اين جمع ممکن است درصدد تمايل نشان دادن به برخي گروههاي سياسي باشند که مايلند از هماکنون به عنوان بازوي اقتصادي آنها براي دست گرفتن قدرت در دولت آينده ياري کنند. که البته به اين هدف هم ايرادي واقع نيست و با شناختي که از اين مجموعه دارم برخي قابلترين افراد براي اين منظور هستند.
۲- ببخشيد اگر اين بند توضيح واضحات به نظر ميرسد: اقتصاد در رويکرد Positive خود همانند هر علم ديگري شناخت مجموعه از روابط علي و معلولي است، از اين رويکرد ما ارزيابي ارزشي از نتيجه نداريم و تنها به اينکه مجموعهاي از علل چه پيامدي خواهند داشت ميپردازيم. اما همانند ساير علوم اجتماعي رويکرد Normative به ارزشگذاري پيامدهاي گوناگون اقتصادي ميپردازد. برخي از پيامدهاي ممکن است حاصل مجموعههاي متفاوتي از دلائل باشند ولي به عنوان يک قانون اقتصادي There is no such thing as a free lunch و براي بدست آوردن هر نتيجهاي به دليل کمبود منابع بايد چيزي فدا شود. به همين دليل به خصوص تصميمهاي دولتها همواره بايد به دقت مورد ارزيابي قرار گيرد زيرا در بعضي موارد به خصوص در کشورهاي با ساختار دموکراتيک ضعيفتر دولتها منافع ميانمدت و کوتاهمدت را بر منافع بلندمدت مرجح ميدارند.
۳- برخي از موارد نوشته مسعود قابل مناقشه نيستند مثلا اينکه توليد گندم و ساير محصولات کشاورزي بهبود قابل توجهي داشته است. اصولا آمار نشان ميدهد بخش کشاورزي ايران به دليل آنکه کمترين بستگي را به درآمد نفت دارد روند رشد بلندمدت ثابتي داشتهاست. به دليل ويژگيهاي محصولات کشاورزي يکي از بازارهايي که دولت بايد در آن نقش تنظيمکننده بازي کند يا از نهادهاي تنظيمکننده حمايت کند بازار محصولات کشاورزي است. اما در همين مورد هم شاهديم که مثلا يارانه گندم باعث اتلاف حجم بالا و قابل توجهي از گندم ميشود، با اين وجود يارانه نان يکي از قابل دفاعترين انواع يارانه در کشور است زيرا اقشار فقير بيشتر از آن بهره ميگيرند تا اقشار پردرآمد. در مقايسه با کالايي مثل بنزين که عملا يارانه آن باعث تشديد فاصله طبقاتي ميشود.
۴- دادن يارانههاي کلي يکي از پرهزينهترين سياستهاي دولت است که هر چند در زمان جنگ به دليل مشکلات خاص آن زمان ممکن است (دقت کنيد ممکن است) لازم بود ولي در حال حاضر به هيچ عنوان قابل توجيه نيست. توسعه نيافتن ساختارهاي مناسب تامين اجتماعي يکي از بزرگترين معضلات فعلي سيستم رفاهي ايران است. به جرات ميتوان گفت که بيش از ۸۰ درصد جمعيت زير خط فقر در ايران با توجه به خصوصيات اجتماعيشان قابل شناسايي و هدفگيري هستند. (به عنوان مثال خانوارهاي داراي سرپرست زن، يا بدون سرپرست، زوجهاي جوان با سطح تحصيلات پايين و ...)
۵- اما مهمترين نکته نوشته مسعود در مورد سطح درآمد بود، اولا آنکه درآمدهايي که مسعود گفته تنها براي فارغالتحصيلان تعداد محدودي از دانشگاههاي کشور و در شرايط خاص قابل تصور است و همان درآمد حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ براي ميانگين درآمد فارغالتحصيلان دانشگاههاي رده دوم و کمتر از آن براي سايرين درست به نظر ميرسد. نکته من به هيچ عنوان محالفت با افزايش درآمد نيست. افزايش درآمد سالانه هر شخص بيش از نرخ تورم (در شرايط فعلي ايران حدود ۱۵ تا ۲۰ درصد) از شاخصهاي يک اقتصاد سالم است. ولي بحث ما در مورد ثابت نگهداشتن نرخ ارز است.
اين موضوع ميتواند نتيجه دو سلسله علتهاي گوناگون باشد:
يکي آنکه اقتصاد کشور تقويت ميشود و ارز داخلي در اثر مثبت بودن تراز تجاري تقويت گردد. اين موردي است که بيش از همه در ژاپن رخ داده است و دولت معمولا با دخالت به دليل حفظ قدرت رقابت توليد داخلي جلوي تقويت بيش از اندازه پول ملي را ميگيرد.
دوم آنکه دولت با پايين نگهداشتن تقاضا (ممنوعيت واردات) و افزايش عرضه ارز (وارد کردن ارز حاصل از فروش مقطعي نفت با قيمتهاي) باعث ثبات نرخ اسمي ارز ميشود يعني به ارقام واقعي دلار سالانه معادل تورم ارزان ميشود. حال سئوال اين است آيا در چند سال گذشته ايران سالانه چنان تراز تجاري مثبتي داشته است که با در نظر گرفتن نرخ رشد توليد ملي و نرخ رشد اقتصاد جهاني ريال حدود ۲۰ درصد در سال در برابر دلار تقويت شود؟
۶- در مورد اينکه توليدکننده ايراني بهينه توليد نميکند حق با مسعود است ولي راهحل اين است که دولت با آزادکردن مرحلهاي واردات توليدکنندهاي را که در بازار بيرقيب داخلي توليد ميکند تحت فشار بگذارد و نه با ثابت نگهداشتن نرخ ارز، توليدکنندهاي را که تا ديروز قدرت رقابت در بازارهاي بينالمللي داشتهاست را از اين کار ناتوان کند. اين سياست مثل اين است که شاگرد اول کلاس را تنبيه کني و شاگرد تنبل را تشويق.
۱. یکی قرار بود فیلم گردهمآیی را بگذارد یک جایی روی اینترنت که ما این ور آبیها بتوانیم برش داریم. پس چی شد؟
۲. فرشاد، تو قرار بود چند خط بنویسی و روشنمان کنی دربارهی آن نامهی اقتصاددانها. بنویس که من پس مسعود بر نمیآیم، بدجوری به همه چیز مهندسی نگاه میکند. شاید یک موقع سر فرصت خودم گفتم خوبی و بدی نگاه مهندسی را.
۳. کسی میداند کیوان چه بلایی سرش آمده. دور و بر دانشگاه صنعتی بر و بیابان زیاد است، گم نشده باشد در راه کوی تا دانشکدهی فیزیک؟
۴. میخواستم یک فیلم معرفی کنم که اگر گیر آوردید ببینید، اما نمیگویم. بار پیش که گفتم خین و خینریزی شد. نعشم را به زور از معرکه کشیدم بیرون.
به نام او
هيچكس جز تو نخواهد آمد
هيچكس بر در اين خانه نخواهد كوبيد
شعله روشن اين خانه تو بايد باشي
هيچكس چون تو نخواهد تابيد
سرو آزاده اين باغ تو بايد باشي
هيچكس چون تو نخواهد روئيد
چشمه جاري اين دشت تو بايد باشي
هيچكس چون تو نخواهد جوشيد
بازكن پنجره را، بهار آمده است
در اين خانه رخوت بگشاي
هيچكس بر در اين خانه نخواهد كوبيد
و نميگويد برخيز
كه صبح است،
بهار آمده است
خانه، خلوتتر از آن است كه ميپنداري
سايه، سنگينتر از آن است كه ميپنداري
داغ، ديرينتر از آن است كه ميپنداري
باغ، غمگينتر از آن است كه ميپنداري
ريشهها ميگويند
ما تواناتر از آنيم كه ميپنداري
* * *
هيچكس جز تو نخواهد آمد
هيچ بذري بي تو
روي اين خاك نخواهد پاشيد
خرمني كوت نخواهد گرديد
هر كجا چرخي بي چرخش تو
هر كجا چرخي بي چالش و
بي خواهش تو
بي توانايي انديشه و عزم تو
نخواهد چرخيد
اسب انديشه خود را زين كن
تك سوار سحر جاده، تو بايد باشي
و خدا ميداند
كه خدا ميخواهد
تو »خودآ « يي باشي
بر پهنه خاك
* * *
نازنين
داس بي دسته ما
سالها خوشه نارسته بذري را برميچيند
كه به دست پدران ما بر خاك نريخت
كودكان فردا
خرمن كشته امروز تو را ميجويند
خواب و خاموشي امروز تو را
در حضور تاريخ
در نگاه فردا
هيچكس بر تو نخواهد بخشيد
باز هم منتظري؟
هيچكس بر در اين خانه نخواهد كوبيد
و نميگويد برخيز
كه صبح است،
بهار آمده است
تو بهاري
آري
خويش را باور كن
مجتبي كاشاني
سلام دوستان عزیز
من چند وقت نبودم. علتش هم این بود که.... با رئیسم دعوام شده بودوحال و حوصله هیچی را نداشتم....امان از دست این رئیسها!...خوب بگذریم... یکی از دوستام امروز برام یک لینکی فرستاده که از صبح تاحالا منو مشغول خودش کرده ونمیدونم چطوری میشه که فکر آدم را میخونه همش دنبال یک رابطه ریاضی میگردم اما پیدا نمیکنم شاید برای شما دوستان عزیز هم جالب باشه