همانطور که آرش قبلا اشاره کرده بود، بلاخره بعد از هشت سال زندگی و کار در سوئیس از این کشور زیبا دل کندم و به سودای دانشگاه هاروارد به آمریکا آمدم! البته این تصمیم کاملاً ناگهانی بود بطوریکه برای خودم نیز یک شوک به حساب می آید و هنوز مطمئن نیستم که تصمیم عآقلانه ای گرفته ام یا نه! برای بهتر در جریان قرار گرفتن، از ابتدا ورود به سوئیس شروع می کنم.
فصل اول: من و سوئیس
من در اکتبر سال 1998 برای دکترا به دانشگاه پلی تکنیک لوزان پیوستم. البته این تصمیم نیز ناگهانی بود! چرا که کاری مناسب در یک شرکت مهندسی پزشکی داشتم که بسیار مورد علاقه ام بود. بطوریکه اگر اصرار و تشویق آرش نبود نزدیک بود حتی قید فوق لیسانس را هم به خاطرش بزنم! بانی سفرم به سوئیس در حقیقت برادر ام بی ذ(مسعود) بود که خبر وجود این پست را به من داد و چون این پست توسط یکی از اساتید سابق من در دانشگاه شریف پیشنهاد شده بود شانس من را برای پذیرش بالا می دید!پیشنهاد او که در هنگام غذا خوردن با سایر همکارانِ شرکت مطرح شد، تشویق و اصرار همکاران را نیز بهمراه داشت بطوری که فردای آنروز برای این پست اقدام کردم.
پروژه من قسمتی از یک پروژهء صنعتی بزرگ برای ساخت و تجاری کردن یک دستگاه به منظور تشخصیص وکنترل وضعیت سلامت افراد سالمند بود. قرار بود این دستگاه وضعیتهای خطرناک مثل افتادن، فشار بالای خون، ضربان قلب و ریتم تنفس افراد را کنترل و در صورت لوزوم آلارمی را به مرکز اورژانس ارسال نماید. وجود چنین دستگاهی می توانست این امکان را به افرادِ سالمند بدهد که بدون ترس، تنها به زندگی خود در خانه شخصیشان ادامه دهند. طبیعتاً چنین دستگاهی باید کاملاً ساده و قابل حمل توسط فرد سالمند باشد درغیر این صورت از لحاظ تجاری موفق نخواهد بود! بعد از بررسی های اولیه، تصمیم گرفته شده بود که سنسور مربوطه باید بصورت یک گردنبد طراحی شود چراکه اولاً قابل دید برای دیگران نخواهد بود، در ثانی مشکلات نویزی کمتری در مقایسه با سایر اندام خصوصاً جهت تشخیص افتادن ایجاد می کرد. پروژه من هم با این عنوان تعریف شد که آیا با چنین سنسوری می توان فعالیتهای فیزیکی این افراد را مثل خوابیدن، نشستن، ایستادن و راه رفتن را تشخیص داد؟ این اطلاعات می توانست در فاز دوم پروژه جهت کالیبره و دقیق تر کردن سیستم کاربرد داشته باشد. بعد از چند اندازه گیری متوجه شدیم که نه تنها فعالیتهای فیزیکی روزمره ر امی توان با سنسورهایی مثل شتاب سنج و ژایروسکوپ تشخیص داد بلکه با بررسی کیفیت حرکات مثل نحوهء نشستن و بلند شدن، ریسک افتادن افراد سالمند را نیزقابل ارزیابی است! این نتایج برای قسمت کلینک بسیار جالب بود بطوریکه استادم پیشنهاد تغییر نام تز من به " بررسی ریسک افتادن در افراد سالمند" را داد.
متاصفانه در نهایت پروژه صنعتی با شکست مواجعه شد! هرچند که خوشبختانه قسمت مربوط به پروژه من بسیار موفق بود و از دل آن چندین پروژه از جمله پروژه آرش تعریف شد. در نهایت نیز یک سال قبل از اتمام تزم آزمایشگاه جدیدی با اسم" اندازه گیری و آنالیز حرکت در انسانها" تاسیس شد که هر چند هنوز آزمایشگاه کوچکی است اما نسبتاً شهرت جهانی خوبی پیدا کرده.
خوشبختانه بعد از اتمام تزم در سال 2002 بلافاصله یک پست بعنوان محقق و کمک مدرس در آزمایشگاه تازه تاسیس به من پیشنهاد شد که بی درنگ پذیرفتم! در سال 2003 نیز پستم به یک پست ثابت فدرالی با حق اجازه کار در سوئیس تبدیل شد ! حاصل 8 سال کار تحقیق در سوئیس عبارت بود از 2 ثبت اختراع، 13 مقاله ژورنال و بیش از 50 مقاله کنفرانس. از افتخاراتم ارائه مقاله مشترک با محققان نامداری چون پورفسور فریگو (میلان-ایتالیا)، پروفسور مونیلِسن و دکتر یورون (نروژ)، پرفسور ذیلسترا (هلند)، پرفسور بِکر و دکتر لیدلمن (آلمان) و دکتربوشه (فرانسه) می باشد. همچنین در این مدت افتخار حضور در دو پروژه نسبتاً بزرگ اروپایی را داشتم و یک بار نیز بعنوان صاحب نظر بعنوان یکی ازاعضای هیات داوران دفاع تزی در دانشگاه گرونبل فرانسه دعوت شدم و ... . اما با وجودی که کارم را بسیار دوست داشتم و نسبتاً هم موفق بودم در یک تصمیم ناگهانی تصمیم به استعفا و مهاجرت به آمریکا گرفتم که برای خودم هم شوک آور بود! داستان این تصمیم نیز طولانی است که در فرصت دیگر به آن خواهم پرداخت.