۱۳۸۶/۰۱/۱۱

استقلال سیاسی و پیروزی دیپلماتیک

گزارش ایسنا از بازی استقلال و پیروزی [+]:
تا انتهای پیام را نگرفته‌اید از خواندن دست برندارید.


۱۳۸۶/۰۱/۰۸

عید آمد

عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نفشاندیم

دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی او را ز درِ خانه براندیم

هر جا گذری غلغله ی شادی و شور است
ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم

آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم

احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
واصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم

من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر
سالی سپری گشت و تو را ما نپراندیم

صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خرک لنگ ز جویی نجهاندیم

ماننده ی افسون زدگان، ره به حقیقت
بستیم و جز افسانه ی بیهوده نخواندیم

از نه خم گردون بگذشتند حریفان
مسکین من و دل در خم این زاویه ماندیم

طوفان بتکاند مگر "امید" که صد بار
عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم

(مهدی اخوان ثالث)

۱۳۸۶/۰۱/۰۱

سال نو مبارک

عکس از سام‌ جوان‌روح

۱۳۸۵/۱۲/۲۳

اخراجی ها

اخراجی ها را دیدم. فیلمی از مسعود ده نمکی .
فیلمی بسیار بی مایه که به معنای مطلق کلمه هیچ برای گفتن ندارد.
مسعود ده نمکی که در این فیلم با بهره بردن از یک گردان هنرپیشه صاحب نام واستفاده ابزاری* از جک های تکراری و SMS های مشهور قصد داشت به مسعود بانمکی تبدیل شود، قصه ای از جمعی لمپن و خلاف کار که برای منافعی شخصی راهی جبهه میشوند را بیان میکند.این افراد در پی سود شخصی حتی به مرز هم میرسند.دراین فیلم آن جمع اراذل و اوباش همراه با گروهی از جوانان مخلص با کمترین بهره از آموزشهای نظامی و در پی سخنرانی های احساسی و آتشین به روی مین میروند و در حالتی شبیه جوگرفتگی ماسک گاز خود را به دیگری هدیه میدهند. اراذل و اوباش این فیلم با دوستان سابق خود که قبلا مثلا خواننده کاباره بوده اند و حالا فرمانده گروهان و گردان شده اند ملاقات میکنندو باقی ماجرا.
آقای ده نمکی اگر جسارت خویش را میخواست نمایش بدهد بایستی از عاقبت فرماندهان مذکور می نوشت که چگونه بعد از جنگ به مدیریت فلان کارخانه یا بهمان شرکت رسیدند و بار خود و جد و آبادشان را به قیمت به گل نشاندن ارگان تحت امرشان بستند.
اگر از بچه های جنگ می خواست بگوید باید حال امروز آنان را که پایشان را روی مین جا گذاشتند میگفت که به نان شب محتاجند .
این فیلم را در بهترین حالت میتوان نسخه کمرنگی از فیلم "لیلی با من است" نامید.
آقای ده نمکی با احساس اجحاف عظیمی از نحوه داوری جشنواره فجر و خود مخملباف کم بینی فرموده اند :"نمی خواهم مخملباف شوم." بنده به ایشان عرض میکنم آقای ده نمکی عزیز شما به سه** دلیل نمی توانی مخملباف شوی:
1- نداشتن استعداد و خلاقیت و توانائی.
2-نداشتن توانائی و استعداد و خلاقیت.
3-نداشتن خلاقیت و استعداد و توانائی.
* این لغت را از کیهان یاد گرفتم و معنای درست آن را هم نمی دانم، فقط بابت حفظ قافیه آوردم!
** این دلایل هشت عدد بود که به دلیل کوتاه نمودن مطلب به بیان سه دلیل فوق الذکر کفایت نمودم.

۱۳۸۵/۱۲/۲۲

۳۰۰

ماجرای این فیلم ۳۰۰ هم عجب بالا گرفته است! از چپ و راست ای‌میل و نوشته در وبلاگ‌های دوست و آشنا و خبرهای جور به جور در صحبت دوستان دریافت می‌کنم در مورد این توهین بزرگی که به ایرانیان شده است و اینکه باید بمب گوگلی براه انداخت و پتی‌شن (همان داد‌نامه خودمان!) نوشت و تا این آخری که دوستی پیشنهاد داده که در IMDB دودمان‌شان را دود بدهیم!

نکته جالب اینکه اکثر این افراد این فیلم را ندیده‌اند و پیشاپیش برایش حکم صادر کرده‌اند. خیلی از این دوستان وقتی که کفن‌ پوشان قمی در اعتراض به فلان نوشته یا فلان حرف فلان سخن‌ران علم بدست می‌گرفتند، سر تکان می‌دادند و می‌گفتند که این جماعت را ببین که نخوانده و نشنیده فریادشان را بلند کرده‌اند... و امروز همان کار را خودشان انجام می‌دهند. در مقابل، به عنوان مثال بازتاب این رفتار را ببینید (نوشته یکی از اعضای IMDB):

Jeeeeezus Christ, why is it that middle easterners have to always be offended by every little thing and have to ruin it for the rest of us. No offense but I've never known a group of more insecure people, get over it.

تا جایی که می‌دانم کمیک اسرتیپی که ۳۰۰ بر اساس آن ساخته شده، نزدیک ۱۰ سال پیش نوشته شده و مثل همیشه جماعت هو‌چی با تاخیر موضوع را فهمیده‌اند. از این که بگذریم، من هنوز درک نمی‌کنم که چه چیز هولناکی در مورد این داستان وجود دارد و دلیل این همه حساسیت و واکنش‌های از کنترل خارج شده چیست. خوب است که همه می‌دانند کمیک‌استریپ‌هایی از این قبیل اصولا قرار است که ربطی به دنیای واقعی نداشته و کاملا «فانتزی» باشند. (حالا بگذریم که در واقعیت هم لشکر پارس ۲۵۰۰ سال پیش برای امور بشر دوستانه به یونان حمله نکرده بوده و اینکه پوزشان در این جنگ با وجود برتری فاحش تعداد نفراتشان خورده، صرف نظر از مقدار عددی دقیق این برتری، حقیقتی تاریخی است.) گویا این جماعت میهن‌دوستی را با دفاع کورکورانه از هر حرکت ریز و درشتی که هر حاکم و پادشاهی در طی هزاران هزار سال انجام داده، اشتباه گرفته است.

این فیلم هنوز در سوییس به نمایش در نیامده‌ است. ولی از آنجایی که این کمیک‌استریپی اثر فرانک میلر است و من بعد از آنکه اثر دیگرش را، Sin City، در سینما دیدم و آنقدر خوشم آمده بود که بخواهم دوباره پول خرج کنم و DVD‌ آنرا بخرم حدس می‌زنم که از این یکی هم خوشم بیاید و حتی آنرا بخرم.

باید

دیشب وقتی میرفتم خانه، متوجه شکستن شیشه آسانسور یکی از طبقات و همینطور زخمی شدن دیوارهای آسانسور شدم.
فکر کردم که حتما یکی از همسایگان اسباب ‌کشی کرده و تا توانسته سعی کرده دلخوری خود را سر آسانسور خالی کند.
با روشن کردن دستگاه گیرنده ماهواره و نداشتن تصویر باز فکر کردم لابد قدرت نویز ارسالی را امشب باز زیاد کرده‌اند.
ولی وقتی امروز صبح دستگاه را روشن کردم فهمیدم اتفاقی افتاده.
به پشت بام رفتم. درب و شیشه پشت بامها شکسته و قفل ها از جا کنده، درب اتاقک آسانسور هم کلا دیگر وجود نداشت!
از همسایگان که سوال کردم فهمیدم برادران نیروی انتظامی با یورش به ساختمان درب‌ها و قفل‌ها را از بیخ و بن نابود کرده‌اند تا ما کافران را امر به معروف و نهی از منکر نمایند.
البته رسید مربوط به دیش‌ها و متعلقاتش را هم با دقت در شمارش به یکی از ساکنین مجتمع داده‌اند.که در صورت اعتراض به فلان دادگاه منکرات در فلان نقطه شهر باید همراه داشته باشیم!
به دلیل تنهائی ترجیع میدهم یک تصویر متحرک در خانه موجود باشد و کل استفاده از تلویزون و ماهواره‌ به دیدن فیلمهای انگلیسی زبان -برای تقویت زبان- یا شنیدن اخبار محدود میشود.
در اینجااین جرم و مستوجب رفتار یاد شده است. یعنی من باید اگر قصد دیدن تلویزون را دارم به برنامه‌های مشخص و معینی که قریب به اتفاق دیدنشان تحمل میخواهد کفایت کنم.چرا که خود قدرت تشخیص در مضر بودن برنامه‌های مفسده آمیز پخش شده از جانب اجنبی را ندارم!

چهارشنبه‌سوری

چند روز پیش فیلم چهارشنبه سوری را دیدم. فیلم خوبی بود؛ بسیار خوب. مدت‌ها بود که از دیدن فیلم‌های ایرانی این اندازه لذت نبرده بودم.
اصغر فرهادی - کارگردان فیلم که هم‌راه مانی حقیقی نویسنده‌ی فیلم‌نامه‌اش هم هست- داستان فیلم را ساده و روان وا‌می‌گوید. طرح کلی داستان را خوب در‌آورده. و برخلاف اکثر فیلم‌های ایرانی، جزییات را هم سردستی و الکی برگزار نکرده.
از همه مهم‌تر به نظرم بازی‌های بسیار خوب حمید فرخ‌نژاد و هدیه تهرانی است. بازی فرخ‌نژاد را پیش از این در «عروس آتش» (خسرو سینایی) دیده‌بودم و آن‌جا هم به گمانم از پس نقش «فرحان» برآمده‌بود.
اتفا‌ق‌های معمول روز چهارشنبه‌سوری در پس‌زمینه‌‌ی داستان اصلی فیلم هم به انتقال حس اضطراب و نگرانی به تماشاگر کمک می‌کرد. به گمانم اگر داستان در روز دیگری اتفاق می‌افتاد، فیلم چیزی کم داشت. همین نشان می‌دهد که فرهادی و حقیقی فیلم‌نامه‌نویسی را خوب بلد ‌اند.

گفت‌وگو‌های فیلم هم بسیار خوب بود. خبری از شعارپردازی و قلنبه‌گویی و چرند‌بافی معمول در فیلم‌های ایرانی نبود. گفت‌وگوها به پیش‌برد خط اصلی داستان کمک می‌کرد. مکالمه‌ها همان حرف‌های آدم‌هایی بود که هر روز می‌بینیم‌شان؛ حرف‌های آدم‌های معمولی و عادی که فارسی حرف می‌زنند.

تا یادم نرفته بگویم که چند وقتی است هر چه فیلم ایرانی می‌بینم، چنان گفت‌و‌گوهای مزخرفی دارند که حرف زدن عادی شخصیت‌های یک فیلم ذوق‌زده‌ام می‌کند. نمونه‌ی این گفت‌وگوهای سراسر بی‌مایه و مزخرف را در «به نام پدر» (حاتمی‌کیا) و «سربازهای جمعه» (مسعود کیمیایی) می‌توانید بشنوید. البته این دومی در مزخرف‌گویی و چرندبافی شاه‌کار است واقعآ.

۱۳۸۵/۱۲/۱۵

امنیت اقتصادی

اين خبر را بخوانید.
من نمی‌فهمم یکی نیست از این حاج آقا بپرسد:
با اين وضعيت، با اين بحران هسته‌ای، با این حجم فرار سرمايه‌های داخلی، با این وجهه خوب جهانی، بااين امنيت اقتصادی، کدام احمقی حاضر است سرمایه خود را در ایران بیاورد؟
حاج آقا شما میدانید نرخ رشد اقتصادی ژاپن یا آلمان چقدر است که نرخ رشد اقتصادی ایران را 8 درصد میدانید؟