يکشنبه 2 هفته پيش (جای همگی خالی) توی صحرای عرفات بودم که دلم برای روز عرفه و دعای آن در حسينيه ارشاد تنگ شد. بی اختيار ماهها و روزها را تا رسيدن آن در ذهنم مرور کردم و شمردم. چند سالی است که با دعای عرفه همراه با سخنرانی دکتر مهدوی در حسينيه ارشاد خو کرده ام. بر خلاف بسياری از اين آقايان سخنران و نوحه خوان که امام حسين و يارانش را در حد يک سری آدم بيچاره و درمانده پائين می آورند تا قطره اشکی به چشم مردم بنشانند، آنچه که در آنجا رخ می دهد بيان عظمت و زيبائيهای کربلا و عاشوراست و همين کافی است تا تو در مقابل اين همه زيبائی به وجد آمده و بی اختيار اشک بريزی. پس از سخنرانی هم دعای زيبای عرفه بود که با نوای دلنشين 2 جوان که نمی شناختمشان و قرائت ترجمه همزمان توسط يک خانم اجرا می شد. زيبائی و رسائی کلام امام و اين اجرای ساده و بی آلايش واقعا لرزه بر وجود انسان می انداخت.
هفته پيش از متن نامه سرگشاده يکی از جوانان دارای مدال المپياد متوجه شدم که آن نوای دلنشين متعلق به محمدرضا جلائی پور بود. مرور آن لحظات ناب و تعلق آن همه سادگی و بی آلايشی به برنده مدال طلای المپياد ادبی، رتبه اول کنکور و دانشجوی ممتاز دوره دکترا برايم جای بسی تعجب بود و عجيب تر اينکه اين انسان شريف اينک در سلول انفرادی زندان اوين نظام مقدس جمهوری اسلامی! ايران اسير است.
هفته پيش از متن نامه سرگشاده يکی از جوانان دارای مدال المپياد متوجه شدم که آن نوای دلنشين متعلق به محمدرضا جلائی پور بود. مرور آن لحظات ناب و تعلق آن همه سادگی و بی آلايشی به برنده مدال طلای المپياد ادبی، رتبه اول کنکور و دانشجوی ممتاز دوره دکترا برايم جای بسی تعجب بود و عجيب تر اينکه اين انسان شريف اينک در سلول انفرادی زندان اوين نظام مقدس جمهوری اسلامی! ايران اسير است.
نمی دانم زندانی شدن او از سر دينداری حاکمان است يا آزادگيشان! حاکمانی که داعيه حسينی بودنشان گوش فلک را کر کرده است. اما بی شک لبخند از سر آرامش و اطمينان محمدرضای جلائی پور در صحنه چهارم نمايش مضحک بيدادگاه، نشان از شناخت و پيروی واقعی او از امامش دارد.