وبلاگ ِ چند نفر از ورودیهای سال ۶۹ دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
۱۳۸۵/۱۱/۰۹
نسخهی جدید
یکی از خوبیهای این نسخهی جدید هم این است که میتوانید به نوشتههایتان برچسب بزنید. این برچسبها کمک میکند تا نوشتهها را دستهبندی کنیم.
اگر پیشنهادی دارید، همین پایین بنویسید.
۱۳۸۵/۱۱/۰۴
دعوت به همکاری
یک نفر جهت پیدا کردن بازار میوه و تره بار محل مذکور و خرید گوجه و یک نفر هم با عنوان دادزن. خودم هم وانت و بلندگو را تهیه میکنم.
تضمین هم میکنم با قیمت گوجه فرنگی در سایر مناطق حتی اگر 30-40 در صد گوجه ها هم از بین برود باز درآمد حاصل بیشتر از کار فنی و مهندسی امثال من است!
۱۳۸۵/۱۱/۰۳
احتمال
در تهران دو میلیون خودرو وجود دارد. روزانه -به جز ایام تعطیل-50 خودرو پارک شده مورد صدمه ناشی از تصادف سایر خودرو ها قرار میگیرد. که البته تقریبا تمام خودرو های مقصر هم فرار میکنند.
با توجه به اینکه در ایران دو ماه از سال به طور کامل تعطیل است ؛ حساب کنید احتمال اینکه یک خودرو پارک شده در زمانی کمتر از شش ماه دو مرتبه تصادف کند.
پی نوشت:
1- صاحب خودرو مذکور منم.
2- هم محل کارم و هم محل سکونتم پارکینگ دارد و من به ندرت کنار خیابان پارک میکنم.
3- این یکی از شش بد شانسی اخیر من است.
۱۳۸۵/۱۰/۳۰
نامهربانی
مي خواستم اعتراضا نامهربان را به همان که صادق هدايت مي ناميدمان عوض کنم باز ديدم ناکافي است. خواستم چند خاطره تعريف کنم. ماندم کدام را. تصميم گرفتم چند خاطره را از جديد به قديم بنويسم. خود هر چه خواستيد نام بر اين ملت بنهيد.
اولین خاطره!:
در يکي از بارندگي هاي اخير شب هنگام داشتم به خانه بر ميگشتم. چند صد متري خانه يک موتورسوار جلوي من قيقاژي رفت و برزمين خورد. ميتوانستم مسيرم را از کنارش ادامه دهم و به منزل بروم.ولي رگ ممدعلي فرديني بالا زد و نگه داشتم. کمکش کردم کنار خيابان بنشيند. يک جعبه سس همراهش بود که اغلب شکسته بود ، سالمها را جدا کردم و به کنار خيابان آوردم. روزنامه فروش محل کمک کرد تا موتورش را به کنار خيابان آورم.
با يکي از دوستانش تماس گرفتم تا بيايد. در نهايت هم به درمانگاهي در همان نزدي بردمش و تا دوستش بیاید ترتیب پانسمان پاهایش که زخمی شده بود دادم. دوستش آمد و با تشکر فراوان خودش و دوستش به منزل بازگشتم.
یکی دو هفته ای از این ماجرا گذشت. به من زنگ زد-ظاهرا شماره موبایلم بر روی موبایل دوستش بوده است!- در ابتدا با تشکر بابت کمک آنشبم شروع کرد و بعد قصه سس ها و فغان بابت بی چاره گی اش در نهایت طلب پول کرد. گفتم من بیش از حد لزوم کمکش کرده ام و یادآوری کردم هزینه های آن شب بیمارستان را -حدود 25 هزار تومان- من پرداخته ام.شروع به تهدید کرد و در نهایت ادعا کرد من با اتوموبیل به او زده ام و از من شکایت میکند ، با مقدار متنابهی ناسزا مکالمه به پایان رسد.
حال درگیر دادگاه ام. او ادعا دارد من با وی تصادف کرده ام و او را به بیمارستان رسانده و فرار کرده ام و من ادعا دارم وی میخواهد اخاذی کند.
پی نوشت:
1- آن هنگام که کمکش میکردم از جا برخیزد، سایر رانندگان از کنارمان رد میشدند و بدون کم کردن سرعت آب بر ما میپاشیدند. آن زمان در دل بر آنان ایراد گرفتم و اکنون میپندارم حق با آنانی بود که حتی سرعت خود را کم نمیکردند.
2- به روزنامه فروش که شاهد ماجرا بود مراجعه کردم تا برای شهادت بیاید، پس از شنیدن ماجرا ضمن سخنرانی مبسوط در باب نامردمی حال و مردمی زمان شاه! و تعاریف خاطرات متعدد در نهایت برای شهادت دادن طلب 50 هزار تومان پول کرد-خاطره دوم-
3- اصلا نامردمی حال را متوجه سیاست فعلی یا فشار اقتصادی نمی دانم.
۱۳۸۵/۱۰/۲۸
مخابرات
آقای وزیر اول جواب میدهد که:
دولت نهم اعتقاد جدي به آزادي اطلاعات دارد. بايد مسير را فراهم كند تا اطلاعات آن طور كه بايد و شايد در اختيار مردم قرار گيرد.[+]
جواب معقولی است که درستی و نادرستیاش با دو دقیقه اینترنتبازی در پشت خط های ایرانی مشخص میشود. پس باید یک کم قضیه را علمی کند ( به خیال خودش) تا نماینده را مرعوب دانشاش کند. این است که فرموده اند:
خود فـــيــلــتــرينــگ يك بحث علمي است هيچ مجموعهاي را نميتوانيد پيدا كنيد كه فـــيـــلــتـــرينگ نداشته باشد. فـــيـــلــتـــر يكي از درسهاي اساسي در الكترونيك، كامپيوتر، برق و ... است. [+]
میبینید زرنگی آقای دکتر مخابرات را که استاد دانشکدهی برق هم هست؛ چه فـــيـــلــتـــری را به چه فـــيـــلــتـــری ربط میدهد؟
۱۳۸۵/۱۰/۲۶
۱۳۸۵/۱۰/۲۱
وبلاگ گردی
میآیم در این وبلاگ و آن کلید next blog را آن گوشه سمت راست فشار می دهم و دوباره و دوباره.
امروز این وبلاگ را پیدا کردم که به خصوص این پستش خیلی خنده دار بود.
۱۳۸۵/۱۰/۲۰
۱۳۸۵/۱۰/۱۹
غرولند
مشاهداتم در آمریک:
۱- شهر پورتلند (به عنوان یک شهر مدرن آمریکایی) همچین بدک هم نبود. لاقل از آنچه در ذهنم بود، بهتر بود.
۲- مردم آمریکا خوشبرخوردتر و گرمتر از چیزی بودند که فکر میکردم.
۳- زندگی به سبک آمریکایی بیمزهتر و کمجذابیتتر از چیزی بود که انتظار داشتم (که البته انتظار خیلی زیادی هم نداشتم، ولی...).
۴- اطلاع عامه مردم و حتی دوستان ایرانی که چند سالی در آمریکا زندگی میکنند و به جاهای دیگر مسافرت نمیکنند از دنیای «خارج» به همان اندازه که معروف است و تعریف میکنند، کم و ناقص است.
۵- شبکههای تلوزیونی آمریکایی متعدد ولی به شدت مزخرف هستند. در تمام سه هفتهای که آنجا بودم فقط یک برنامه تلوزیونی جالب دیدم که تازه آنقدر تبلیغ در هر ۱۵ دقیقه وسطش پخش کردند که زهرمارم شد! (فرشادجان قدر BBC را بدان!)
۶- چند نکته مهم که اینجا جای گفتنشان نیست!
۷- پارادکس: غذاهای رستورانهای آمریکایی خیلی خوب ولی کیفیت مواد اولیه (میوهجات، گوشت، ماهی ...) در سوپرمارکتها پایین بود.
۸- پارادکس: با وجود آنکه آمریکا بهترین دانشگاهها و پیشتازترین صنایع و شرکتها را دارد، سطح تکنولوژی مورد استفاده عامه در منازل نسبت به کشورها پیشرفته اروپایی بسیار پایینتر بود.
۹- نتیجهگیری: آمریکا شاید جای جالبی برای درسخواندن و کار کردن باشد ولی کیفیت زندگی در آنجا چندان تعریفی ندارد.
مشاهداتم در ایران:
۱- برو بچههای هم سن و سال ما درآمدهای خوبی دارند.
۲- همچنان حتی اگر پول خوبی هم بدهی، کیفیت خدمات در کشورمان افتضاح است.
۳- جامعه هر چه بیشتر از تمامی دنیای خارج منزوی شده. چرخهاست که دوباره و صدباره اختراع میشوند و آبهاست که در هاونها به شدت کوبیده میشود.
۴- قیمتها و هزینههای زندگی بالاست. هوا، خیابانها و کل شهر آلوده و کثیف است و اعصابها خورد است.
۵- خرافات و مزخرفات رواج فراوان دارد.
۶- علم و دانش حتی پیش دانشگاهیان مهجور است. کلا ملت گیج هستند و مرزی بین علم و خرافه نمیشناسند.
۷- مردم نسبت به دیگران بسیار بیاعتنا و نامهربان هستند. در تمامی کشورهایی که تا به حال دیدهام، مردمی به این نامهربانی پیدا نکردهام. (صحبت سر غریبههاست وگرنه اعتنا و مهربانی خانواده و دوستان نزدیک که هنری نیست).
۸- در ظاهر ساخت و ساز فراوان است ولی کیفیتها بسیار پایین و کارها بسیار سطحی است. مثال؟ آپارتمانهایی با ظاهر بسیار شیک، قیمتهای بالا، تجهیزات لوکس ولی طراحی مهندسی ضعیف: مصرف فوقالعاده انرژی برای گرم یا سرد کردن هوا، ایزولاسیون صوتی ضعیف، عدم رعایت اصول اکوستیک، سالنها پذیرایی بزرگ به قیمت فضای زندگی روزمره تنگ و ناراحت، کیفیت پایین طراحی تاسیسات و ... گویا مهم هم نیست که چقدر پول بدهید، چرا که اصولا مهندسان طراح ایرانی به این چنین مواردی اصولا فکر هم نمیکنند (به اعتراف یکی از مهندسان موفق فامیل که اخیرا رو به ساختن برجهای گرانقیمت و لوکس آورده).
۹- چند نکته مهم دیگر که باز اینجا جای گفتنشان نیست!...
۱۰- تحریمهای اقتصادی هنوز هیچی نشده کار و کاسبی بسیاری از شرکتهای الکترونیکی را تحت تاثیر قرار داده: گویا بسیاری از قطعات الکترونیکی مانند پردازندهها و حتی میکروکنترلرها در بین کالاهای تحریمی هستند.
خلاصه که هر سال که به ایران مسافرت میکنم، علاقهام به بازگشت کم و کمتر میشود.
راستی، خبر مهم اینکه تا حد زیادی از عظمت ظاهری MBZ کاسته شده است و در حال حاضر حتی از من هم سبک وزنتر است! این طور که تعریف میکرد در حال حاضر مهدیشریفی عظیمترین شخص در بین تمامی دوستان است (متاسفانه مهدی را ندیدم. مسعود میگفت که اوضاعش خوب است و سرحال است). به دلیل اینکه گویا بهاره، همسر مسعود، گاه به گاه به این وبلاگ سر میزند و این حقیقت که ممکن است که سال دیگر هم بخواهم به ایران بروم، برای حفظ سلامتی خودم (و مسعود) بیش از این وارد جزییات نمیشوم و فقط اشاره میکنم که نباید به ظاهر اهمیت زیادی داد و منشا عظمت MBZ در چیزهای دیگری است که به این سادگیها زایل شدنی نیست. خلاصه انگار که در شریف کار MBZ خوب پیش میرود حال که بهاره هم دکترایش را شروع کرده (تبریکات دوباره فراوان) تا مدتی در همان حوالی باقی خواهد ماند.
در نهایت برای اینکه این یادداشت به دردی هم خورده باشد و خالی از «لطف» نباشد، دوستان علاقهمند به ریاضی (به زبان اصلی و دوبله نشده!) را دعوت میکنم که سری به این سایت بزنند: مقالات ریاضیدانان بزرگ کلاسیک. فوریه، لاپلاس، ریمان، کوشی، اویلر، جاکوبی و غیره. فکرش را بکنید، مقالات خود لاگرانژ را در ۱۷۶۶ در زمینه حساب دیفرانسیل! بیشتر این مقالات البته به زبان فرانسه است.
ماکارانی
به طور معمول هم فکر کنم هر خانواده ایرانی یک بار در هفته این غذا را میل میکنند.
این را از ترکیب غذائی همکارانم که باید ناهار را خودشان بیاورند عرض میکنم.نمی دانم این به خاطر راحتی پخت آن است یا قیمتش.
به هر حال اين خبر ادعای دیگری دارد.
۱۳۸۵/۱۰/۱۷
گیر الکی
آقا ما چند باری رفتیم خوزستان، دروغ چرا ما که هر عرب خوزستانی که دیدیم اینجوری لباس پوشیده بود.
حالا نمی دانم کی این لباسها را به محمود احمدی نژاد داده.
حالا که خوزستانیم بد نیست یک خاطره هم از عربها تعریف کنم.
نمیدانم چه سالی بود ولی یادم است که مسابقه فوتبال ایران و تیم ملی عربستان بود و عربستان ظاهرا ایران را سه هیچ زده بود. عربهای خوزستان به خیابان ریخته بودند و بساط شور و شعف برپا. شبیه آنچه مثلا هنگام رفتن به جام جهانی در تهران رخ میدهد. جمعیت آنقدر بود که کم مانده بود من از هواپیما جا بمانم.
۱۳۸۵/۱۰/۱۶
يك درددل
شب چهار شنبه بود بعداز يك روز كاري سخت طوريكه مجبور شدم بعلت كارزياد سرويس رااز دست بدهم ساعت 7 شب از محل كارم آمدم بيرون هوا خيلي سردبود وقتي كه داشتم مي رفتم سوار اتوبوس بشوم ديدم يك نفر كنار خيابان نشسته يك اسكناس از تو جيبم درآوردم كه بهش بدهم كمي كه جلوتر رفتم متوجه شدم صداي ناله و زاري مي آيد ديدم يك پسر بچه 11-12 ساله هست كه از سرما زانوهاش را بغل كرده يك لباس مندرس رادور زانوها وپاهاش پيچيده بود سرش را گذاشته بود روي زانوهاش ،ازسرما مي لرزيدوگريه مي كرد وطنين گريه هاش در آن هواي خيلي سرد يخ مي زد چندتا جوان را ديدم كه خيلي شاد وسرمست ومغرور، بي اعتنا از كنارش رد شدند اسكناس را بهش دادم نگرفت گذاشتم روي زانوهاش كه آنها را بغل كرده بود باز هم اعتنايي نكرد واسكناس افتاد اسكناس را از روي زمين برداشتم و دوباره گذاشتم روي لباس مندرسي كه دور زانوهاش پيچيده بود وسرش را گذاشته بود روي آن گريه مي كرد و مي لرزيد صداي گريه هاش خيلي سوزناك ولرزان بود خيلي ناراحت شدم با خودم گفتم ايكاش مي توانستم كاري برايش انجام بدهم اما نميدانستم در آن لحظه چه كاري ميتوانم برايش انجام بدهم وقتي داشتم ازاو دور مي شدم پاهام مي لرزيد بغض گلويم را گرفته بود مرد ميانسالي كه چند قدم جلوتراز من راه مي رفت وآن صحنه را ديد بود برگشت سمت من وبا حالتي نگران گفت :"بيچاره تا صبح تواين هواي سرد چطوردوام مياره تا صبح زنده نمي مونه" من هم وحشت زده و نگران به آن مرد نگاه ميكردم بعد گفت:" واقعا بدبختيه اين مملكت با اين همه ثروت آنوقت ما بايد اين صحنه ها را ببينيم " ورفت .احساس كردم پاهام ديگه قدرت راه رفتن نداره نميدانستم چكاركنم نميدانستم چه كمكي ميتوانم به آن فرد كنم نميدانستم برگردم يا بروم اگر آن فرد تا صبح از سرما مي مرد آيا من مسئول نبودم با چشمهاي پرازاشك سواراتوبوس شدم توي راه بغض سنگيني گلويم را گرفته بود نا خودآگاه وقتي ياد آن صحنه مي افتادم اشك مي ريختم به نظرم همه چيز پوچ و بي ارزش بود مغازه هاي لوكس ،آدمهاي مغرور وسرمست ، خيابان وليعصرو... با خودم مي گفتم :" وقتي قرار باشه كودكان ما تا صبح در اين خيابان يخ بزنند و بميرند هيچ چيزي ديگه ارزش نداره واقعا حيف بيت المال كه صرف پروژه بهسازي پياده رو خيابان وليعصر ميشه در حاليكه آدمها از سرما كنار همين پروژه مي ميرند مگر پياده رو قبلي چه مشكلي داشت" در حاليكه با چشمهاي پرازاشك از پنجره اتوبوس بيرون را نگاه ميكردم چشمم به يك نوشته كه پشت يك ماشين بود افتاد روي شيشه عقب ماشين نوشته بود "حيدريم" نگاهم روي اين كلمه خيره ماند با خودم گفتم :" ايكاش يكبار وفقط براي يكبار هم كه شده به حرفهايي كه مي زنيم عمل مي كرديم آنوقت هيچوقت توشهرمون هيچ صحنه دلخراشي را نمي ديديم " الآن هم هر وقت در رختخواب گرم ميخوابم با خودم ميگويم :" يعني تا صبح چند نفردراين شهر از سرما مي ميرند " ويا هروقت دستم را با بخاري گرم مي كنم ناخودآگاه بغض گلويم را ميگيره ياد آن پسر بچه مي افتم با خودم ميگويم " ايكاش مي توانستم كاري براي آن فرد انجام بدهم "
اين يك درد دل ساده بود ونميدانم چراآن را اصلا پست كردم شايد براي اينكه راه گلويم باز بشه ميدانم كه بعضي هاتون خواهيد گفت اين چيزها تقصير دولته دولت فلانه و چنانه بايد فلان كار را بكنه وچنان كار اما كمي هم صبركنيد آيا ما هم كاملا بي تقصيريم شايد بعضي هاتون بگوييد كه تقصير ما اينه كه به اينها راي ميدهيم اما به نظر من همه جوابها اينها نيست
۱۳۸۵/۱۰/۱۴
منجم
رئیس جمهور در جمع مردم خرمشهر:تنها راه نجات اين كشورها ايمان به خدا، پايبندي به عدالت و احترام به فرهنگ ملتها است،...بايد بپذيريد كه رو به نابودي هستيد و راهي كه شما انتخاب كردهايد چيزي جز سقوط و ذلت و هلاك به دنبال نخواهد داشت.
شیخ اجل سعدی میفرماید:
منجمي به خانه در آمد يکي مرد بيگانه را ديد با زن او به هم نشسته دشنام و سقط گفت و فتنه و آشوب خاست. صاحب دلي که برين واقف بود گفت:
تو بر اوج فلک چه دانى چيست
که ندانى که در سرايت کيست
۱۳۸۵/۱۰/۱۳
افغان بی سیم
ارایه سیم کارت رایگان در افغانستان از این پس توسط شرکت "افغان بی سیم" صورت میگیرد که پیش از این هر قطعه سیم کارت را معادل 92500 ریال افغانی در این کشور عرضه میکرده است.
شمار استفاده کنندگان تلفن همراه در این کشور به یک ملیون و هشتصد هزار نفر رسیده است که از خدماتی مثل پیام کوتاه و اینترنت می توانند استفاده کنند.
هر کدام از اپراتورهای تلفن همراه در افغانستان بالغ بر 150 شهر از 264 شهر این کشور را پوشش میدهند.
در ایران اپراتور دولتی با بیش از یک دهه فعالیت 1016 شهر را تحت پوشش قرار داده است که قیمت سیم کارت آن در این زمان با ثبت نام و انتظار طولانی 360000 تومان میباشد. اپراتور خصوصی ایرانسل سه شهر و تالیا نیز 20 مرکز استان را تحت پوشش قرار داده اند.
فیلم
بعد ایشان ادامه تحصیل دادند و اکنون در مقام تدریس در دانشگاه نشسته اند. چندی پیش ایشان را دیدم و گفتم: فلانی تو که از فیلم ساختن گذشتی من خوشحال شدم که نباید دیگر مزخرفات ساخت تو را ببینم، غافل از اینکه شاگردانی که تو تربیت کنی قطعا مزخرف تر و چرت تر از تو میسازند. او این را هم شوخی تلقی کرد و کلی خندید؛ ولی من کاملا جدی گفته بودم.
باری اگر فکر میکنید مزخرفترین و بی محتواترین فیلم زندگی خود را دیده اید سخت در اشتباه هستید . حتما سری به سینما های تهران بزنید که فیلم هائی چون بی وفا، گیس بریده و.... در حال اکرانند.