احتمالا میدانید که من در مارس ۲۰۰۶ دفاع کردم و درسم تمام شد. پس از آن و تا این لحظه، در همان آزمایشگاه خودمان مشغول یک پروژه پستداک بودهام. این پروژه بزودی تمام میشود و در نتیجه از مدتی پیش به فکر پیداکردن موقعیتی جدید بودهام. سه انتخاب در پیش رو داشتم:
- ماندن در سوییس و تلاش برای پیدا کردن کاری در صنعت.
- انجام پروژه پستداکی در MIT به مدت دو سال.
- انجام پروژه پستداکی دو ساله در OHSU (دانشگاهی در شهر پورتلند از ایالت اورگون آمریکا). من از سال گذشته همکاری نزدیکی با این گروه داشتهام.
تصمیمگیری بین این سه انتخاب برایم بسیار دشوار بود به خصوص که فرصت و اطلاعات کافی برای سنجیدن تمام نقاط قوت و ضعف آنها را نداشتم. در نهایت با مشورت با مرجان تصمیم گرفتم که با وجود علاقه زیادی که به ماندن در اروپا و زندگی آرام و بیدردسر سوییسی داشتم، کمی ماجراجویانهتر عمل کنم و یکی از دو گزینه آمریکایی را انتخاب کنم.
گزینه MIT البته به دلیل شهرت این دانشگاه بسیار جذاب بود و شرح پروژه هم بسیار بلندپروازنه و هیجانانگیز بود. اما در نهایت تصمیم گرفتم که به آن هم جواب منفی بدهم و گزینه کار کردن با این گروه پورتلندی را انتخاب کنم. در مقایسه بین MIT و OHSU نکته در این بود که استاد پروژه در MIT تازه وارد این فیلد شده بود و خودش هم تقریبا نمیدانست که چه میخواهد بکند و تنها یک مقاله کنفرانس در این زمینه داشت. در مقابل، استاد پروژه در OHSU از معروفترین آدمها در این فیلد است و بسیار فعال بوده و صدها مقاله در این زمینه منتشر کرده است و در نتیجه همکاریهای قبلی نظر بسیار مثبتی به کار من داشت. علاوه بر آن، به من قول داده بود که برای بعد از پایان پروژه و برپا کردن گروه و بودجه پژوهشی مستقل کمکم کند. در نتیجه لازم بود بین دانشگاه خوب و معروف و استاد خوب و معروف و پرنفوذ یکی را انتخاب کنم و در نهایت استاد خوب را انتخاب کردم.
البته به قول دوستان ذغال خوب هم بیتاثیر نبوده چرا که حقوق پیشنهای گروه OHSU نزدیک به دو برابر MIT بوده و علاوه بر آن، هزینه زندگی در پورتلند بسیار کمتر از بوستون است و در نتیجه از نظر کیفیت زندگی پیشنهاد گروه OHSU به گروه MIT میچربید. در حالت عادی حقوق بالاتر چندان برای من مهم نبود ولی خوب، احتمالا دوستان میدانند که ما تا دو هفته دیگر منتظر تولد اولین فرزندمان هستیم و در نتیجه شاید زندگی چریکی و روشهای سامورایی چندان برای مرجان و بچه (هنوز اسم انتخاب نکردهایم!) جالب نمیبود :)
خلاصه داستان این که تا سه چهار ماه دیگر، یعنی چیزی در حدود نیمه فوریه سال ۲۰۰۸، بعد از هفت سال شهر شهیدپرور لوزان را ترک میکنیم و به آغوش پر مهر عمو سام پناه میبریم. قرارداد من برای دو سال است. این که بعد از آن چه پیش میآید و از کجای دنیا سر در میآوریم، باید منتظر شد و دید.
۶ نظر:
تولد ِ فرزندت را پیشاپیش تبریک میگویم. موفق باشی .
سلام
آقا هم بابت فرزند جدید و هم بابت شفل جدید تبریک می گم.
سلام. قدم نو رسيده (پيشاپيش) مبارك باشه. براي يه آدم كاري، خيلي فرق نميكنه كجاي دنيا باشه. كسي كه خوب كار ميكنه، همه جا موفقه. انشااالله. ارادتمند: رضا يوسفي
سلام آرش عزیز
من هم به نوبه خودم.
موفقیت های پی در پی شما و همچنین تولد آتی نو رسیده را تبریک می گویم.
امید بهروزی و موفقیت بیشتر برای شما و شادکامی و تندرستی را برای یکایک اعضای خانواده محترمتان دارم.
دو نکته:
1- آرش جان نمی دانی چه حالی میدهد آدم پز رفقایش را بدهد.
2- مهرداد خان دمت گرم عجب جذبه ای داری
بالاخره آرش هم به آمریکا رفت! یادم است وقتی مهرداد میخواست برای ادامه تحصیل به کانادا برود و ما تا فرودگاه بدرقهاش کردیم، از او پرسیدم برمیگردی یا کانادا میمانی؟ گفت: «همه راهها به رم ختم میشود»!
ارسال یک نظر