وبلاگ ِ چند نفر از ورودیهای سال ۶۹ دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
۱۳۸۷/۰۲/۳۱
۱۳۸۷/۰۲/۲۹
کنفرانس مهندسی برق
سه شنبه گذشته 24 اریبهشت شانزدهمین کنفرانس مهندسی برق در دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد. از موارد جالب در این کنفرانس اخذ پول از ارائه کننده مقاله برای اولین بار بود. به هر حال تامین هزینه برگزاری کنفرانس از چالشهای بزرگ مسئولین برگزاری میباشد. در این کنفرانس دکتر webster از آمریکا در خصوص مسائل روز مهندسی پزشکی سمیناری ارائه کرد, شاید آرش و بیژن بهتر بشناسنش.
پزشک
حدود یک ماه پیش یکی از همکارام بعلت تاری دید چشم به متخصص چشم مسعود ص مراجعه میکند و با یرداخت 8 هزار تومان ویزیت میشه و پزشک پس از تست چشم با چند دستگاه کامپیوتری میگه که دید چشم چپ که مشکل داشته اصلاح شده و باید نمره عینک به صفر بشه, دوست من به دکتر میگه که من با شیشه نمره صفر هم خوب نمیبینم, دکتر با لهجه شهرضایی میگه من دیگه سر در نمیآورم. دوست من هم که یک بچه مثبته میره عینک سازی و با پرداخت 8 هزار تومان دیگه نمره عینکش را از 1 آستیگمات به صفر تبدیل میکنه و میبینه که وضع دیدش بدتر شده است. سپس به یک پزشک دیگه که فوق تخصص شبکیه داره مراجعه میکنه(دکتر ن) و دکتر بعد از معاینه اظهار میکنه که باید آنژیوگرافی بشی.پس از مرجعه به آنژیوگرافی انداختن عکسها به ده روز دیگه موکول میشه. در این بین به سفارش یکی از دوستان این مریض ما به یک دکتر متعهد,( دکتر ر) که رئیس دانشگاه اصفهان هم بوده درکلینیک فیض معرفی میشه و یک نوبت با پارتی براش جور میکنند, نوبت نهم, در کلینیک این دوست من مشاهده میکنه که دکتر مریضها را 20 تا 20 تا ویزیت میکنه و هر بیمار کمتر از یک دقیقه ویزیت میشه, در دسته 20 تایی دوم پس از ورود میبینه که یک شخصی بنام حاج عباس با یک چوب ( نصفه دسته بیل ) کار اپتیومتریست و نظم مریضها و خارج کردن بیمارا از اتاق را بعهده داره . یک مش حسینی هم وظیفه به خط کردن مریضها را بعهده داشت. مریض ما بدون در خواست پزشک ارائه شرح حال میکنه و دکتر در حالی که دست تو دماغش میکرده به پرستاری که کنار دستش بوده و کار نسخه نوشتن را براش انجام میداده میگه به عینک ساز معرفیش کن و مریض ما میگه من مشکل عینک ندارم, دکتر میگه یک اسکن از مغز براش بنویس و در کمتراز یک دقیقه ویزیت انجام میشه , در همین حین دکتر به یک مریض میگه 500 هزار تومان وردار بیار کلینیک صدرا تا خوب عملت کنم وگرنه همین جا .(در این مرکز ویزیت پزشک 1 هزار تومان است و اکثر افراد مراجعه کننده از وضعیت اقتصادی مناسبی برخوردار نمیباشند و هزینه عمل جراحی نیز پائین است.) .این دوست من به پزشک متخصص مغز و اعصاب (ک ب) مراجعه میکنه و دکتر میگه مشکل مغزی نیست و احتیاج به اسکن نداری و MRI باید بشی.حال پس از 10 روزکار آنژیوگرافی با یک روز گرفتاری انجام میشه و چون هر دو چشم پشت دستگاه بوده دوستم متوجه نمیشه از کدوم چشمش عکس گرفتند. فردا عصر با دریافت 35 هزار تومان عکسها تحویل میشه و مریض ما به دکتر چشمش مراجعه میکنه و دکتر میگه که اکثر عکسها از چشم راستت گرفته شده و پس از کمی جستجو موفق به پیدا کردن یک عکس از چشم چپ میشه, جالب است که دکتر ن در گوشه مطب عینک فروشی هم داره. دکتر به مریض ما میگه مایع درچشمت جمع شده و با دادن دو سری قرص کار تمام میشه و حال مریض ما رو به بهبودی است, این پروسه 17 روز طول کشیده است.
۱۳۸۷/۰۲/۲۲
۱۳۸۷/۰۲/۱۸
شجاعت
بعد از [گذشت] سی سال از انقلاب٬ همهی دلسوزان در سطح مدیریت به این نتیجه رسیدهبودند که یک کانونی که باید تحول اساسی درش بشود سازمان مدیریت و برنامهنویسی است. آن جا است که همهی آرمانهای انقلاب میرود و استحاله میشود و چیز دیگری میآید بیرون. آنجا است که برنامههای کشور را پیچدرپیچ میکند و سه قفله میکند. من ارتباط داشتم با دولتهای قبل؛ آرزو داشتند مدیران دولتهای قبلی که بتوانند این سازمان را یک جوری مهار بکنند. خب این دولت آمد٬ با توکل به خدا شجاعانه آمد و بساطش را جمع کرد و یک چیز انقلابی جایش گذاشت.
بخشی از سخنرانی رییسجمهور در مشهد [+]
بخشی از سخنرانی رییسجمهور در مشهد [+]
۱۳۸۷/۰۲/۱۴
۱۸ سال پیش
۱۸ سال پیش، جمعه ۱۴ اردیبهشت ٬۱۳۶۹ همهی ماها نشسته بودیم سر جلسهی کنکور مرحلهی اول.
من ته یک سالن دراز و کمنور نشسته بودم. سمت راستم آرش کچویی بود و پشت سرم علی غیاثینژاد و شنتیا یاراحمدیان. کنار دست آرش یکی از همکلاسیهایش نشستهبود که پیش از شروع امتحان با هم حرف میزدند. یادم هست که طرف به آرش میگفت که بله من فلان درس را ۹۰درصد میزنم و آن یکی را بالای ۸۰ و خلاصه زدهبود به تضعیف روحیه. شنتیا را هم میشناختم که کارش درست است و علی هم، که آن روزها فقط اسمش را شنیدهبودم، معروف بود به کاردرستی. خلاصه از همه طرف محاصره شدهبودم با بچهدرسخوان.
دو تا مشت کشمش و ۵ ساعت بعد، خسته از نشستن روی صندلی فلزی، اما خوشحال از اینکه امتحانم را خوب دادهام از سالن زدم بیرون. با بچههای کلاس راه افتادیم توی چهارباغ بالا و رفتیم تا سیوسیپل. یکیدوتا از بچهها زدهبودند زیر آواز و با لهجهی غلیظ اصفهانی میخواندند: « ترگل ورگل ام سرت را بالا کن / ما هم عاشقت ایم نظری به ما کن ...» و البته تا به دختری میرسیدیم این بیت را بلندتر میخواندند.
دو سه ماهی بعد نتیجهها را دادند و هر کدام ما مساوی شد با یک عدد: رتبهاش در کنکور.
من ته یک سالن دراز و کمنور نشسته بودم. سمت راستم آرش کچویی بود و پشت سرم علی غیاثینژاد و شنتیا یاراحمدیان. کنار دست آرش یکی از همکلاسیهایش نشستهبود که پیش از شروع امتحان با هم حرف میزدند. یادم هست که طرف به آرش میگفت که بله من فلان درس را ۹۰درصد میزنم و آن یکی را بالای ۸۰ و خلاصه زدهبود به تضعیف روحیه. شنتیا را هم میشناختم که کارش درست است و علی هم، که آن روزها فقط اسمش را شنیدهبودم، معروف بود به کاردرستی. خلاصه از همه طرف محاصره شدهبودم با بچهدرسخوان.
دو تا مشت کشمش و ۵ ساعت بعد، خسته از نشستن روی صندلی فلزی، اما خوشحال از اینکه امتحانم را خوب دادهام از سالن زدم بیرون. با بچههای کلاس راه افتادیم توی چهارباغ بالا و رفتیم تا سیوسیپل. یکیدوتا از بچهها زدهبودند زیر آواز و با لهجهی غلیظ اصفهانی میخواندند: « ترگل ورگل ام سرت را بالا کن / ما هم عاشقت ایم نظری به ما کن ...» و البته تا به دختری میرسیدیم این بیت را بلندتر میخواندند.
دو سه ماهی بعد نتیجهها را دادند و هر کدام ما مساوی شد با یک عدد: رتبهاش در کنکور.
اشتراک در:
پستها (Atom)