۱۳۸۷/۰۲/۱۴

۱۸ سال پیش

۱۸ سال پیش، جمعه ۱۴ اردیبهشت ٬۱۳۶۹ همه‌ی‌ ماها نشسته بودیم سر جلسه‌ی کنکور مرحله‌ی اول.
من ته یک سالن دراز و کم‌نور نشسته بودم. سمت راستم آرش کچویی ‌بود و پشت سرم علی غیاثی‌نژاد و شنتیا یاراحمدیان. کنار دست آرش یکی از هم‌کلاسی‌هایش نشسته‌بود که پیش از شروع امتحان با هم حرف می‌زدند. یادم هست که طرف به آرش می‌گفت که بله من فلان درس را ۹۰‌درصد می‌زنم و آن یکی را بالای ۸۰ و خلاصه زده‌بود به تضعیف روحیه. شنتیا را هم می‌شناختم که کارش درست است و علی هم، که آن روزها فقط اسمش را شنیده‌بودم، معروف بود به کاردرستی. خلاصه از همه طرف محاصره شده‌بودم با بچه‌درس‌خوان.
دو تا مشت کشمش و ۵ ساعت بعد، خسته از نشستن روی صندلی‌ فلزی، اما خوش‌حال از این‌که امتحانم را خوب داده‌ام از سالن زدم بیرون. با بچه‌های کلاس راه افتادیم توی چهارباغ بالا و رفتیم تا سی‌وسی‌پل. یکی‌دوتا از بچه‌ها زده‌بودند زیر آواز و با لهجه‌ی غلیظ اصفهانی می‌خواندند: « ترگل ورگل ام سرت را بالا کن / ما هم عاشقت ‌ایم نظری به ما کن ...» و البته تا به دختری می‌رسیدیم این بیت را بلند‌تر می‌خواندند.

دو سه ماهی بعد نتیجه‌ها را دادند و هر کدام‌ ما مساوی شد با یک عدد: رتبه‌‌اش در کنکور.

۷ نظر:

Hamid Tajgardoon گفت...

ماشاالهه به این حافظه ..حتی شعرهایی را که میخوندین هم یادته؟؟!!

Reza Yousefi گفت...

چقدر تلخ است كه چهار ساعت، مسير ده ها هزار ساعت را رقم مي زند.

Arash Katchooi گفت...

ماشاالله . تو منو 18 سال عقب بردی و انگار که دیروز بود. توی اون جمع من فقط تو را نمیشناختم که بعد از مهرزاد اجورانی شنیدم که کارت خیلی درسته.

کیوان گفت...

رضا من موافق نیستم با این حرف که چهار ساعت مسیر ده ها هزار ساعت را رقم می زند

Fatemeh Esmaeeli گفت...

كسي كه كشمش ميخوره خوب معلومه كه حافظه اش هم خوبه

کیوان گفت...

البته من در قدرت حافظه ی مهرداد کوچکترین شکی ندارم ولی چرا کسی احتمال نمی ده که ممکنه این ها رو از روی دفترچه ی خاطرات نوشته باشه!

Reza Yousefi گفت...

كيوان جان، چطور قبول نداري؟ لطفا توضيح ميدي؟