۱۳۸۴/۰۸/۰۹

چند مطلب

نميدانم چرا بعضي وقتها چيزي به ذهنم نميرسد كه اينجا بنويسم اما بعضي وقتها چندين مطلب مثل همين الآن

يادمه وقتي كم سن وسالتربودم ماه رمضون كه ميشد احساس ميكردم همه لحظاتش داريم آزمايش ميشويم وقتي از موضوعي عصباني ميشدم باخودم ميگفتم حتما خداداره من را آزمايش ميكنه پس من نبايد عصباني بشوم يا گناهي از من سر بزنه اما حالا كه فكر ميكنم با خودم ميگم حالا چي مدتهاست كه اين حس را از دست دادم اين را ديشب فهميدم وقتي كه عصباني شدم خيلي راحت كار اشتباهي را انجام دادم بدون اينكه فكر كنم يا حدس بزنم كه اون اتفاقي كه من را عصباني كرد يك آزمايش بود تازه كار خودم را هم كلي درست ميدونستم بعدش تلويزيون گفت شب بيست وهفتم به احتمالي شب قدره ومن يادم افتاد وقتي بچه بودم آخرهاي ماه رمضون كه ميشد خيلي بغض ميكردم با خودم ميگفتم واي اخراي ماه رمضونه اگه خدا منو نبخشه چيكار كنم بعدش ميرفتم يه گوشه كز ميكردم گريه ميكردم وميگفتم خدايا من ديگه گناه نميكنم قول ميدم من را ببخش بعدش روزهاي آخر ماه رمضون همش كارهاي خوب انجام ميدادم كه خدا من را ببخشه وتوي جهنم تو آتيش نندازه وهمش بغض ميكردم اما حالا چي حالا نه تنها فكر نميكنم كه گناهي انجام دادم يا امتحان شدم بلكه كار خودم را هم كلي درست ميدونم ديگه هم اخراي ماه رمضون بغض نميكنم كه خدايا ديگه فرصت تموم شد بقول بابام خدا بيامرز هر چي بزرگتر ميشيم بدتر ميشيم
راستي يه مطلب هم براي دوستاني كه به سياست علاقه دارند

هیچ نظری موجود نیست: