مهرداد لینک ویژهنامه شریعتی را در ستون کناری گذاشته بود برایم جالب شد از دوستان بپرسم در مورد شریعتی و ایدههای او چه فکر میکنند؟ به طور مشخص آیا دیدگاهتان نسبت به 15 سال پیش که با هم بودیم تفاوتی کرده است؟
البته اگر درست یادم باشد تنها یک بار به صورت گذرا بحثی در اینجا شد. میدانم اکثرا دیگر حوصلهای برای این بحثها ندارید ولی جالب خواهدبود اگر سعی کنید هر کدام حداقل در 2 – 3 کلمه بنویسید مثلا در سال 1371 برای او چه صفاتی قائل بودید و الان چه؟ ممکن است دیدگاهتان همان باشد و ممکن است تغییر کرده باشد.
۱۱ نظر:
در مورد شریعتی دیدگاه من از دوره دانشجویی (یعنی از ۱۰ - ۱۵ سال پیش) تا به امروز تفاوت خیلی زیادی کرده است. برایم جالب بود آنچه که دو - سه سال پیش نوشتم را دوباره بخوانم. راستش کمی جا خوردم ولی خوب، نظرم تغییر خاصی نکرده است: شریعتی در تاریخ روشنفکری ایران مهم بوده است و مهمترین نقطه قوتش قدرت کلامش بوده است. اما به عنوان فیلسوف به نظرم نمیآید که افکارش از عمق و وضوح چندانی برخوردار باشد و خیلی وقتها با درگیر شدن در احساس، به افراط کشیده شده است.
دوران دانشجوئی را نمیدانم،اما در دوران خدمت مقدس سربازی، آن هنگام که باید وقت تلف کرد،کتابهایی از شریعتی خواندم.
به عقیده من شریعتی تمام نکات منفی دین را حذف و نکات مثبت آن را بزرگتر از آن چه بود نمایاند.
با چنان نثر قوی و مالامال از احساس جامعه را آماده انقلاب اسلامی کرد.
من او را در کل مارتین هایدگر جمهوری اسلامی میدانم.
چون فرشاد پرسیده نظرتان دربارهی شریعتی نسبت به گذشته چه تغییری کرده، بگذارید اول از گذشته شروع کنم.
فکر کنم سال دوم دبیرستان بودم که در یک تابستان تقریبآ همهی کتابهای شریعتی را خواندم. خواندن شریعتی را با«اسلامشناسی» و «خودسازی انقلابی» شروع کردم و فکر کنم به «هبوط» ختم شد. بعدها در دانشگاه هم یک بار دیگر همهی آن چه را خواندهبودم، دوباره خواندم.
در آن سالها به سه دلیل دوست داشتم: سخنوری، آرمانگرایی، انقلابیگری
نوارهای سخنرانیهایش را تا لحظهی آخر با لذت تمام گوش میکردم. آرمانگرایی مخلصانهاش مجذوبم میکرد. عصیان انقلابیاش بر هر چیز و هرکس که نمیپسندید، آتشم میزد.
اما حالا از پس سالها، هنوز هم دوستش دارم به رغم همان سه دلیل.
متاسفانه بیشتر کتابهایش متن پیادهشدهی سخنرانیهایش هستند. به همین دلیل شاید چندان عمیق نباشند گرچه از سر ِ دردی عمیقاند. البته فکر میکنم بیشتر گفتن و کمتر نوشتن آفت شمار زیادی از بزرگان ماست. از میان کتابهایش همان کویر، هبوط
و با مخاطبهایآشنا (که مجموعهی نامههایش است) از همه ماندگارتر اند، شاید به این دلیل که سخنرانی پیادهشده نیستند.
حالا دیگر آرمانگرایی و واقعبینی را با هم میپسندم.
حالا دیگر انقلابیگری را دوا یا چارهی درد مردمان نمیدانم.
اما حالا هنوز هم شریعتی را دوست دارم.
چندان هم بر او سخت نمیگیرم که چرا فیلسوف نبود (خودش که به فیلسوفها ناسزا میگوید) یا چرا افکارش واضح نبود. درکش میکنم. دست کم حالا که بیشتر دربارهی جنبشهای دانشجویی دههی ۵۰ و ۶۰ میلادی در اروپا ( و یا حرکتهای مشابه در آمریکا) میدانم، میتوانم بفهمم که چرا شریعتی در فرانسه به جای درس خواند میرود عضو جبههی آزادیبخش الجزایر میشود. یا مثلآ چرا چمران پس از دکتری گرفت از برکلی از اردوگاههای آموزش چریکی مصر سر درمیآورد؛ بعد دست زن آمریکایی و چهارتا بچهاش را میگیرد و میرود لبنان که به شیعیان محروم کمک کند. فضا و محیط آن روزهای اروپا و تا حدودی آمریکا موثر بوده در تصمیمشان. البته اراده و ایمان مخلصانهشان دلیل اصلی است، اما زمینهی اجتماعیاش هم تاثیر داشته.
افشینجان
ببخشید که دوباره میخواهم بهت گیر بدهم. چه کار کنم کس دیگری که این جا چیزی نمینویسد که گیر بدهم.
برایم روشن نیست که چرا شریعتی را با هایدگر مقایسه میکنی.
چیزی از هایدگر نخواندهام که بتوانم بگویم اندیشههای شریعتی و هایدگر چه ربطی به هم دارند. بعید میدانم که تو هم خواسته باشی با این مقایسه بگویی مشرب فلسفی یکسانی داشتهاند. به گمانم بیشتر منظورت مقایسهی زندگی سیاسی آنهاست و البته مقایسهی ضمنی نظامهایی که آنها را به شریعتی و هایدگر منسوب میدانی . با فرض این که حدسم دربارهی خاستگاه مقایسهات درست باشد، میخواهم بگویم که اشتباه میکنی به چند دلیل:
۱. اول این که هایدگر فیلسوف است و شریعتی نه. شریعتی حتی به فیلسوفان هم ناسزا میگوید. به قول خودش پیرو ابوذر است تا ابوعلی (سینا) .
۲. نقدهایی که به زندگی سیاسی هایدگر میکنند مبنایش رابطهی او با قدرت و نزدیکیاش به قدرت. هایدگر در دههی سی میلادی عضو حزب نازی میشود و به ریاست دانشگاه فرایبورگ میرسد.
شریعتی در پیش از انقلاب نه تنها با قدرت نزدیک نبود که منتقد آن بود. از دانشگاه بیرونش کردند و به زندانش انداختند. پس از انقلاب هم که تا همین چند سال پیش (و حتی هنوز) لعن و نفرین دستگاههای رسمی قدرت همراه نامش بوده.
۴. اگر منظورت این است که بر مبنای اندیشههای شریعتی جمهوری اسلامی شکل گرفته همانطور که آلمان آن زمان هم مبنایش اندیشههای هایدگر بوده، باز هم فکر میکنم که اشتباه میکنی به دو دلیل: اول اینکه نازیسم و شکلگیریاش بر مبنای اندیشههای هایدگر نبوده (تا آنجا که من میدانم هیتلر بسیار متآثر از نیچه بوده، گرچه نمیشود یقهی نیچه را گرفت که چرا هیتلر شیفتهات بوده). دوم این که تز اصلی جمهوری اسلامی ایران در تضاد کامل با تز اصلی شریعتی است.
در ضمن اگر هایدگر توجیهگر اعمال آلمان نازی بود، شریعتی اصلا زنده نبود که بخواهد توجیهگر چیزی باشد.
۵. اگر هم بگویی که شریعتی جامعه را آمادهی انقلاب کرد و بر وضع موجود شوراند، هایدگر که نه بر وضع موجود کسی را شوراند، نه انقلاب کرد و نه انقلابی بود.
پس این جملهی «من او را در کل مارتین هایدگر جمهوری اسلامی میدانم» را از کجا آوردی؟
اینجا میتوانید فایل صوتی تعدادی از سخنرانیهای دکتر شریعتی را پیدا کنید.
ساخت بستری که ملیونها نفر در پشت سر یک نفر قرار میگیرند، با فریادی از خشم و نفرت خواستار ویرانی هر آنچه هست میباشند. زیاد به عنوان مردانی که مینگارند وابسته نیست، جامعه شناس ، فیلسوف و... در حاصل آنچه ببار آمده چندان موثر نیست.
شریعتی معتقد بود که:
«بایدبرابری رااز دست سوسیالیسم،آزادی رااز دست سرمایهداری بیرون بیاوریم و خدا را از جمودی که به نام مذهب رسمی بدان گرفتار است بیرون بکشیم.»
دوست عزیز مهرداد ممنون که به من گیر میدهی که معتقدم گیر یا همان نقد بی طرفانه سبب رشد است.
باری جمله مذکور را در نظر بگیرید.نمی دانم کسی از شریعتی پرسید:چگونه؟ و یا نه .
ولی من معتقدم نقطه مشترک فاشیستها همین پریشانگوئیها و شعارهای پوچ است.
شما رساله زمان هایدگر را بخوانید مستقل از خضعبلات بافته ذهن هر دو جزء یاوه گوئی های پراکنده و آسمان ریسمان متعدد چیزی نمی یابید.
شريعتي با مهملاتي که سرهم ميکردسعی وافر داشت مذهب را به یک "دين دلپذير" تبديل کرد. و موفق نیز شد. متاسفانه البته
فرشاد پس نظر خودت چی شد؟
من شریعتی را دوست دارم. به همان دلیل که حاتمی کیا را دوست دارم و به همان دلیل که علیرضا قزوه را به همان دلیل که آقای جواهری معلم فیزیک دبیرستانم را.
و دلیل همه اینها این است که در دورهای از زندگی خودم را با آنها به یاد میآورم که خاطراتی شیرین از آن دارم و اینها کسانی بودند که در شیرین کردن آن روزها نقش داشتند.
من شریعتی را دوست دارم چون برای من یادآوری خاطرات آن روزهایی که در کتابفروشیها میگشتم تا سری آن کتابهای مشکی رنگ را کامل کنم شیرین است. هر چند به دلیل آنکه احساس کردم حرفهایش برایم تمام شد برخی از آن کتابها را اصلا نخواندم! آیا به پسرم توصیه میکنم کتابهای او را بخواند؟ ممکن است بعضیها. آیا برای کسی کتاب شریعتی هدیه میبرم؟ نه. هنوز دوست دارم در برخی اوقات گفتگوهای تنهاییاش را در تنهایی بخوانم. درد مردم داشتن شریعتی برایم جذاب است ولی قضاوت کردن در مورد افراد در بستر تاریخ بسی دشوار است ...
مثال از کمی دورتر تاریخ میآورم. مدرس برای من نمادی از روحانیون عملگرا است که خود را در زمانی در معرض انتخاب مردم گذاشت که بسیاری هملباسان او این کار ار دون شان روحانیت میدانستند. موضعگیریهای آزادمردانه او در مقابل زیادهخواهیهای رضاخان هم (به خصوص در دوره احمدشاه) قابل ستایش است. اما هیچگاه اندیشیدهام اگر مدرس (در دوره پیش از خاتمه قاجار) با طرح جمهوری رضاخان مخالفت نمیکرد ممکن بود بعد از وقایع جنگ جهانی دوم و تبعید رضاخان، به جای روی کار آمدن محمدرضا تغییراتی در سیستم به وجود آید و یک رییس جمهوری انتخابی روی کار میآمد؟
اما بگویم اندیشه اقتصادی نه تنها شریعتی که اکثر روشنفکران (نگفتم تمام چون مطمئن نبودم اما فکر کنم اگر بگوییم تمام هم بیراه نباشد) ایرانی در نیمه دوم سده بیستم شدیدا متاثر از تفکر چپ بود و ضعف بنیادی آرای اقتصادی از کمبودهای عمده جریان روشنفکری ایران است.
فرشاد به نکتهی جالبی اشاره کرد. منظورم همین دیدگاههای پرت اقتصادی روشنفکران ایرانی است که همه متاثر از ایدیولوژی چپ اند. بدبختی اینجاست که این نادانی اقتصادی فقط مختص روشنفکرهای ایرانی نیست، همهمان نادان ایم در این زمینه. شرح مبسوطش بماند برای بعد که وقت کردم چیزی بنویسم. (راستی تاحالا چند بار وعده دادهام سر فرصت چیزی را بنویسم و ننوشتهام؟)
راستی تا یادم نرفته این مقالهی دکتر غنینژاد را بخوانید. اتفاقآ در آن انتقادی هم کرده از دیدگاههای اقتصادی شریعتی.
ترجمهی مقالهی دکتر یرواند آبراهیمیان (استاد تاریخ دانشگاه شهر نیویورکCUNY ) دربارهی شریعتی.
ارسال یک نظر