وبلاگ ِ چند نفر از ورودیهای سال ۶۹ دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
۱۳۸۷/۰۱/۰۲
قوچانی و اوباما
یک نمونه کامل از کم سوادی نویسنده در موضوع (سیستم انتخاباتی آمریکا) و تلاش بی ثمر در مقایسه دو پدیده کاملا غیر مشابه که تنها تشابهشان هم زمانی آنهاست. در قحط الرجال ایران این آقا سردبیر یکی از روزنامه هاست.
جریدهروی و خودسانسوری باعث شده روزنامهنگارن ایران به جای حرفهای عملی/عینی زدن به فلسفهبافی و مهملگویی رویبیاورند. این مهملگویی اوایلش از سر ضرورت بوده، اما حالا تبدیل شده به طبع ثانوی روزنامهنگاران و از همه بدتر سیاستمداران ایرانی.
سراسر این مقالهی قوچانی پر است از مشابهسازیهای بیدلیل، نفهمیدن کل نظام سیاسی و انتخاباتی آمریکا و مقایسههای مهمل میان وضعیت کنونی آمریکا و ایران. مثلآ فلسفهی وجودی سنای آمریکا را در ساخت سیاسی آمریکا نفهمیده. یا معلوم است که اصلآ نمیداند کارکرد الکترال کالجها در نظام انتخاباتی آمریکا چیست. برای نمونه این دو جمله را بخوانید:
اگر آرای عمومی شهروندان آمریکایی و نمایندگان مجلس، نمایندگان نماد نظام دموکراتیک در ایالات متحده هستند، آرای کالجهای انتخاباتی (الکترال) و سناتورهای مجلس سنا نماد نظام آریستوکراتیک در آمریکا هستند. ...
... چرا که در سال 2000 این آرای الکترال بود که به آرای عمومی پیروز شد و الگور گرچه در رایگیری شهروندان پیروز شده بود، اما در جلب آرای نخبگان بازی را باخته بود.
از همه مضحکتر مقایسهی میان مالکم ایکس و باراک اباما و این که اسلام را وجه شباهت این دو گرفته: [اباما] در نسبت با اسلام مالکم ایکس است در میان همهی شخصیتهای مشهور سیاهپوست آمریکا از مالکم ایکس به اباما بیشباهتتر و دورتر نمیتوان پیدا کرد. قوچانی حتی اگر حوصلهی خواندن تاریخ جنبش حقوق مدنی آمریکا را نداشته، دست کم میتوانسته فیلم مالکم ایکس ساختهی اسپایک لی را ببیند تا این قدر مهمل نگوید.
اتفاقآ برعکس چیزی که قوچانی نوشته، اباما بیش از آنکه در میان محرومان و فرودستان (به جز سیاهپوستان) آمریکا محبوب و مشهور باشد، در میان تحصیلکردهها و طبقات متوسط مرفهتر جامعهی آمریکا رای دارد. و درست برخلاف چیزی قوچانی خیال کرده کارگران و محرومان آمریکایی و همینطور طبقات فرودست اسپانیاییزبان آمریکا به هیلاری کلینتن رای میدهند. اما به گمان من از همه تاسفبارتر حرفهای پایانی مقاله است: آنجا که قوچانی دربارهی برآمدن احمدینژاد در نظام سیاسی ایران فلسفه میبافد و این همه شبیهسازی و مقایسه میکند با نظام آمریکا که مثلآ حرف اصلیاش را دربارهی احمدینژاد بزند.
اگر قرار بر شبیهسازی باشد٬ در همین تاریخ یکصد سالهی خودمان نمونههای تاریخی بسیار عبرتآموزی داریم. نمیدانم قوچانی تاریخ ایران در ۱۰ سال پایانی دوران قاجار را خواندهاست یا نه. بد نیست بخواند، چیزهای زیادی برای مشابهسازی و مقایسه پیدا میکند.
۱ نظر:
جریدهروی و خودسانسوری باعث شده روزنامهنگارن ایران به جای حرفهای عملی/عینی زدن به فلسفهبافی و مهملگویی رویبیاورند. این مهملگویی اوایلش از سر ضرورت بوده، اما حالا تبدیل شده به طبع ثانوی روزنامهنگاران و از همه بدتر سیاستمداران ایرانی.
سراسر این مقالهی قوچانی پر است از مشابهسازیهای بیدلیل، نفهمیدن کل نظام سیاسی و انتخاباتی آمریکا و مقایسههای مهمل میان وضعیت کنونی آمریکا و ایران.
مثلآ فلسفهی وجودی سنای آمریکا را در ساخت سیاسی آمریکا نفهمیده. یا معلوم است که اصلآ نمیداند کارکرد الکترال کالجها در نظام انتخاباتی آمریکا چیست. برای نمونه این دو جمله را بخوانید:
اگر آرای عمومی شهروندان آمریکایی و نمایندگان مجلس، نمایندگان نماد نظام دموکراتیک در ایالات متحده هستند، آرای کالجهای انتخاباتی (الکترال) و سناتورهای مجلس سنا نماد نظام آریستوکراتیک در آمریکا هستند. ...
... چرا که در سال 2000 این آرای الکترال بود که به آرای عمومی پیروز شد و الگور گرچه در رایگیری شهروندان پیروز شده بود، اما در جلب آرای نخبگان بازی را باخته بود.
از همه مضحکتر مقایسهی میان مالکم ایکس و باراک اباما و این که اسلام را وجه شباهت این دو گرفته: [اباما] در نسبت با اسلام مالکم ایکس است
در میان همهی شخصیتهای مشهور سیاهپوست آمریکا از مالکم ایکس به اباما بیشباهتتر و دورتر نمیتوان پیدا کرد. قوچانی حتی اگر حوصلهی خواندن تاریخ جنبش حقوق مدنی آمریکا را نداشته، دست کم میتوانسته فیلم مالکم ایکس ساختهی اسپایک لی را ببیند تا این قدر مهمل نگوید.
اتفاقآ برعکس چیزی که قوچانی نوشته، اباما بیش از آنکه در میان محرومان و فرودستان (به جز سیاهپوستان) آمریکا محبوب و مشهور باشد، در میان تحصیلکردهها و طبقات متوسط مرفهتر جامعهی آمریکا رای دارد. و درست برخلاف چیزی قوچانی خیال کرده کارگران و محرومان آمریکایی و همینطور طبقات فرودست اسپانیاییزبان آمریکا به هیلاری کلینتن رای میدهند.
اما به گمان من از همه تاسفبارتر حرفهای پایانی مقاله است: آنجا که قوچانی دربارهی برآمدن احمدینژاد در نظام سیاسی ایران فلسفه میبافد و این همه شبیهسازی و مقایسه میکند با نظام آمریکا که مثلآ حرف اصلیاش را دربارهی احمدینژاد بزند.
اگر قرار بر شبیهسازی باشد٬ در همین تاریخ یکصد سالهی خودمان نمونههای تاریخی بسیار عبرتآموزی داریم. نمیدانم قوچانی تاریخ ایران در ۱۰ سال پایانی دوران قاجار را خواندهاست یا نه. بد نیست بخواند، چیزهای زیادی برای مشابهسازی و مقایسه پیدا میکند.
ارسال یک نظر