این مطلب را در جواب دوستانی که منکر اثر گذاری مثبت ایرانیان خارج از کشور در آینده سیاسی ایران هستند می نویسم. اما قبل از هر چیز لازم به توضیح است که نه من سیاسی ام ، نه علاقه ای به سیاست دارم و نه ادعای اطلاع از سیاست دارم. فقط به عنوان یک ایرانی که علاقه مند به آینده ایرانست آرزومندم که با کمترین هزینه ممکن، ایرانی آباد و سرفراز داشته باشیم.
1. وقتی در سوییس بودم فکر می کردم بهتر از این کشور برای زندگی وجود ندارد. آنجا همه چیز با نظم بود، با کیفیت زندگی در حد عالی برای همه کس بهمراه بهترین شکل دموکراسی و سطح عالی علم و دانش. با این وصف برایم جالب بود که می دیدم حتی مردم سوییس نیز برای زندگی، بخصوص در دوران جوانی، آمریکا را ترجیح می دهند. بلاخراه با وجود موقعیت شغلی مطمیِن تصمیم گرفتم به آمریکا مهاجرت کنم...
2. در آمریکا با توجه به اینکه در هاروارد که یکی از بهترین دانشگاه های آمریکاست شروع به کار کردم سریعا پشیمان شدم که چرا به آمریکا آمدم! بنظرم اینجا کاملا شبیه ایرانست، بی نظمی، رابطه بازی، و لاف زنی ... خیلی نظرات بیشتر رویایی بود تا واقعیت. کافی بود نظرت جالب و با استدلال باشد، هر چند رویایی، تا پذیرفته شود! با بعد از مدتی با کمال تعجب دیدم که با این وجود بازده کاری مفید بسیار بالاست البته ساختار کاری نیز بگونه ای بود که چند برابر سوییس از آدم کار کشیده می شد. کمی که گذشت تازه متوجه شدم که علت اینکه اینجا برای هر کسی جذاب است اینه که برای هر کسی فرصت هست. مهم نیست که از کجا آمده ای، چفدر باهوش هستی، چقدر پول داری یا چقدر رابطه داری. مهم اینه که چه جوری بتوانی فرصتها را پیدا کنی و به بهترین شکل از آنها استفاده کنی. در اینجا به کسانی که نتوانند از فرصتها خوب استفاده کنند بازنده خطاب می شوند و جالب اینجاست که یکی ار بدترین نسبتها در آمریکا کلمه بازنده است.. کمی که دقت کردم دیدم که آمریکایها از بچگی یاد می گیرند که چگونه بازنده نباشند حتی مقام دوم داشتن نیز بازنده تلقی می شود... در آمریکا مهم نیست این فرصت از طرف چه کسی ایجاد می شود می تواند از هر سنی، ملیتی، مذهبی یا سطح تحصیلاتی باشد مهم اینست که فرصتی با پتانسیل منفعت دهی ایجاد شده....
3. به عقیده من یکی از مشکلات ما ایرانی ها اینه که یاد نگرفته ایم چگونه از فرصتها استفاده کنیم! در عوض خوب یاد گرفته ایم که با همدیگر چگونه رقابت کنیم هرچند اگر نفعی به ما نرسد وهر چند پر هزینه باشد! همین موضوع ممکن است در مورد انتخابات اخیر صدق کند. بعبارتی بجای بررسی کردن همه فرصتها براحتی از آنها می گذریم. با داشتن کمی بد بینی براحتی از فرصتها صرف نظر می کنیم و بهمین دلیل یا نمی توانیم به موفقت لازم برسیم با هزینه بسیار زیادی برای رسیدن به اهدافمان پرداخت می کنیم. اما آیا وجود ایرانیان خارج از کشور بخصوص آمریکا فرصت است یا شرّ؟
4. بعد از کمی زندگی در آمریکا با کمال تعجب متوجه شدم که سیستم اینجا بسیار مردمی تر از سوییس است! بعبارتی افکار عمومی بزرگترین قدرت را دارد. مهم نیست که در چه مقامی هستید، چقدر رایطه دارید، یا چقدر ثروتمند هستید، کافی است افکار عمومی ضد شما شود تا همه چیز را از دست دهید! کمترین اتهام مالی یا اخلاقی اگر افکار عمومی را تحت تاثیر قرار دهد شما را به زیر می کشد در هر مقامی که باشید. این موضع را یهودیان آمریکا بخوبی تشخیص داده اند و بخوبی از آن استفاده می کنند. بعبارتی لازم نیست که حزبی فراگیر یا پول فراوان داشته باشید تا قدرت را تحت کنترل خود داشته باشید، اما کافی است افکار عمومی را کنترل کنید تا قدرت را در اختیار داشته باشید. با توجه به اینکه تقریبا هر کس قدرت را در آمریکا کنترل کند می تواند براحتی در کل دنیا اثر بگذارد لازم به ذکر نیست اشاره ای به تاثیر گذاری افکار عمومی مردم آمریکا در معادلات جهانی بکنم...
1. وقتی در سوییس بودم فکر می کردم بهتر از این کشور برای زندگی وجود ندارد. آنجا همه چیز با نظم بود، با کیفیت زندگی در حد عالی برای همه کس بهمراه بهترین شکل دموکراسی و سطح عالی علم و دانش. با این وصف برایم جالب بود که می دیدم حتی مردم سوییس نیز برای زندگی، بخصوص در دوران جوانی، آمریکا را ترجیح می دهند. بلاخراه با وجود موقعیت شغلی مطمیِن تصمیم گرفتم به آمریکا مهاجرت کنم...
2. در آمریکا با توجه به اینکه در هاروارد که یکی از بهترین دانشگاه های آمریکاست شروع به کار کردم سریعا پشیمان شدم که چرا به آمریکا آمدم! بنظرم اینجا کاملا شبیه ایرانست، بی نظمی، رابطه بازی، و لاف زنی ... خیلی نظرات بیشتر رویایی بود تا واقعیت. کافی بود نظرت جالب و با استدلال باشد، هر چند رویایی، تا پذیرفته شود! با بعد از مدتی با کمال تعجب دیدم که با این وجود بازده کاری مفید بسیار بالاست البته ساختار کاری نیز بگونه ای بود که چند برابر سوییس از آدم کار کشیده می شد. کمی که گذشت تازه متوجه شدم که علت اینکه اینجا برای هر کسی جذاب است اینه که برای هر کسی فرصت هست. مهم نیست که از کجا آمده ای، چفدر باهوش هستی، چقدر پول داری یا چقدر رابطه داری. مهم اینه که چه جوری بتوانی فرصتها را پیدا کنی و به بهترین شکل از آنها استفاده کنی. در اینجا به کسانی که نتوانند از فرصتها خوب استفاده کنند بازنده خطاب می شوند و جالب اینجاست که یکی ار بدترین نسبتها در آمریکا کلمه بازنده است.. کمی که دقت کردم دیدم که آمریکایها از بچگی یاد می گیرند که چگونه بازنده نباشند حتی مقام دوم داشتن نیز بازنده تلقی می شود... در آمریکا مهم نیست این فرصت از طرف چه کسی ایجاد می شود می تواند از هر سنی، ملیتی، مذهبی یا سطح تحصیلاتی باشد مهم اینست که فرصتی با پتانسیل منفعت دهی ایجاد شده....
3. به عقیده من یکی از مشکلات ما ایرانی ها اینه که یاد نگرفته ایم چگونه از فرصتها استفاده کنیم! در عوض خوب یاد گرفته ایم که با همدیگر چگونه رقابت کنیم هرچند اگر نفعی به ما نرسد وهر چند پر هزینه باشد! همین موضوع ممکن است در مورد انتخابات اخیر صدق کند. بعبارتی بجای بررسی کردن همه فرصتها براحتی از آنها می گذریم. با داشتن کمی بد بینی براحتی از فرصتها صرف نظر می کنیم و بهمین دلیل یا نمی توانیم به موفقت لازم برسیم با هزینه بسیار زیادی برای رسیدن به اهدافمان پرداخت می کنیم. اما آیا وجود ایرانیان خارج از کشور بخصوص آمریکا فرصت است یا شرّ؟
4. بعد از کمی زندگی در آمریکا با کمال تعجب متوجه شدم که سیستم اینجا بسیار مردمی تر از سوییس است! بعبارتی افکار عمومی بزرگترین قدرت را دارد. مهم نیست که در چه مقامی هستید، چقدر رایطه دارید، یا چقدر ثروتمند هستید، کافی است افکار عمومی ضد شما شود تا همه چیز را از دست دهید! کمترین اتهام مالی یا اخلاقی اگر افکار عمومی را تحت تاثیر قرار دهد شما را به زیر می کشد در هر مقامی که باشید. این موضع را یهودیان آمریکا بخوبی تشخیص داده اند و بخوبی از آن استفاده می کنند. بعبارتی لازم نیست که حزبی فراگیر یا پول فراوان داشته باشید تا قدرت را تحت کنترل خود داشته باشید، اما کافی است افکار عمومی را کنترل کنید تا قدرت را در اختیار داشته باشید. با توجه به اینکه تقریبا هر کس قدرت را در آمریکا کنترل کند می تواند براحتی در کل دنیا اثر بگذارد لازم به ذکر نیست اشاره ای به تاثیر گذاری افکار عمومی مردم آمریکا در معادلات جهانی بکنم...
5. با توجه به این مقدمه طولانی به نظر من نقش ایرانیهای مقیم آمریکا در شرایط فعلی بسیار مهم هست اگر عاقلانه و مفید مورد استفاده قرار بگیرد. افکار عمومی آمریکا بشدت مجذوب حرکت آزادی خواه ایران شده، ایرانیان با نفوذی در هر طبفه در امریکا زندگی می کنند وجریانات اخیرا آنها را بهم نزدیک کرده است. به نظر من اگر از این فرصتهای طلایی بتوان بخوبی استفاده کرد می توان آینده کشورمان را بهتر کرد شاید با کمترین یا کاهش هزینه. مهم نیست که ایا ایرانیان اینجا از مسایل داخل ایران شناخت صحیحی دارند یا نه مهم اینست که چگونه می توانند افکار عمومی آمریکا را در جهت منافع ایرانانیان قرار دهند اما این به همکاری ایرانیان داخل با خارج دارد بعنوان مثال همین ارسال اخبار و فیلمهای ابرانیان داخل به خارج خود بسیار موثر بوده. بی جهت نیست که توجیه مرگ دلخراش ندا اینقدر برای دولت احمدی نژاد مهم شده. مطمیِن باشید افکار عمومی ایران برایشان مهم نیست ...
۲۱ نظر:
فقط نکته کوچکی دارم و آن اینکه با وجود تجربه مشابه با بیژن (زندگی در ایران، سوییس و بعد در آمریکا) دیدگاه من در مقایسه این دو کشور به خصوص در مورد ساختار دمکراتیک و نقش مردم و رسانه ها کاملا متفاوت است. در مورد بهره وری هم که آمار و ارقام چه در اقتصاد، بهداشت و یا حتی تولید علم حرف دیگری می زنند.
من با این دیدگاه بیژن موافقم که ایرانیان خارج از کشور میتوانند نقش مفیدی در جلب افکار عمومی داشته باشند. آمار دقیقی در مورد تعداد ایرانیان مقیم خارج نمیشناسم ولی حدسم عددی بین ۵۰۰ هزار تا یک میلیون نفر است. این تعداد از بسیاری از اقلیتهای قومی یا مذهبی درون کشور بیشتر است. در پای مطلب قبلی مهرداد نظر داد که نباید به این جمعیت قابل ملاحظه اجازه اظهار نظر داد (که البته شامل خود او هم میشود). کلید دمکراسی در تحمل صحبت مخالف است. این که بخواهیم یک میلیون ایرانی، هرچقدر هم ِ«برخی» از آنها دیدگاههای ویژهای داشته باشند، صرفا به دلیل اینکه با دیدگاه ما موافق نیستند سکوت کنند و حق اظهار نظر نداشته باشند تنها نشانه ضعف موضع فکری خود ماست. نمیشود از یک طرف از سرکوب و تک صدایی در درون ایران انتقاد کرد و سوی دیگر همان نسخه را در برابر مخالفان خودمان تجویز کنیم.
دموکراتمنشی با خاکشیر مزاجی فرق دارد. آدم دموکرات خاکشیر نیست که دوای هر دردی باشد و همه بتوانند تحملش کنند. دیگران را تحمل میکند اما وقتی اشتباهی دید با صدای بلند میگوید.
هم تو و هم بیژن خارج از ایران زندگی کردهاید، اما در میان انبوه ایرانیان خارج از کشور نبودهاید. برای این که جامعهی ایرانیان خارجنشین را بشناسید باید در چند سالی در شهری زندگی کنید که دست کم ۳۰-۴۰ هزار نفر ایرانی در آن باشد٬ تا بتوانید متوسط بگیرید و گزارهی آماری دربارهشان بدهید. آن پانوشت من هم گزارهای آماری دربارهی این کل بود. این حرفهای آماری را هم با مثال نقض نمیتوان نقض کرد یا مثلآ گفت که من چند نفر را میشناسم که چنین نیستند پس حرفت اشتباه است.
گذشته از مشاهدههایم از ایرانیان خارجنشین، دلایل سیاسی محکمتری هم دارم که با دخالت فعالان سیاسی خارج کشور (به خصوص آنها که پر سر و صداتر اند) در اوضاع کنونی ایران مخالف باشم. یکیاش را در پای همان نوشتهی بیژن نوشتم که تاکیدی بود بر لزوم آگاهی از بستر عمل سیاسی. دلیلهای دیگری هم هست که شرح مفصلش بماند برای بعد.
تلخی زبانم را ببخشید. اینروزها به قدری عصبی ام که ... . بگذریم
مهردادجان جای خوشحالی است که حداقل یک قدم از موضع قبلی عقب نشستی و به جای صادر کردن حکم کلی درباره تمامی ایرانیان خارج از کشور به متوسط و نمونه آماری رسیدی. بد نیست دوباره کامنت اولیه خودت و نظر مرا بخوانی. من در مورد گروه خاصی صحبت نکردن که لازم باشد گزاره آماری بدهم. حرف من مستقل از آرای سیاسی این گروه و آن گروه است. باید قبول کرد که هیچ کس در موضعی نیست که بتواند بگوید دیگران اجازه دارند در چه مواردی نظر بدهند و در چه مواردی نه. تنها کسی حکم به خاموشی صدایی مخالف می دهد که خودش حرف و استدلالی قانع کننده در جواب نداشته باشد.
رک بگویم که من عقب ننشستهام. هنوز هم معتقد ام فعالان سیاسی خارج از کشور در اوضاع فعلی بهتر است بیش از آن که از زبانشان استفاده کنند از گوش و چشمشان استفاده کنند. این توصیه است؛ فرمان نیست. من در موضع قدرت نیستم که کسی را خاموش کنم. استدلال هم دارم برای این نظرم. فرصت نیست٬ بعدآ مفصل مینویسم.
مشکل اینکه هرکس تو جامه ما رهبر شد دیگه از موضع خودش عقب نمینشینه. البته این از را از باب شوخی گفتم و قصد جسارت ندارم. ولی من هم نظر بیژن را دارم. اول این که سیاست و اقتصاد خیلی به هم وابسته هستند و ایرانیان خارج از کشور در ضمینه اقتصاد میتونند خیلی تاثیر گذار باشند. دوم اینکه اگه به کشور جین نگاه کنی. میبینی که چقدر چینیهای خارج از کشور کمک به اون کشور کمک فکری میکنند. البته من به اندازه ای هم موافق تو هسنم .چون خیلی از تجمعات خارج از کشور فقط برای خالی کردن عقده های مهاجرهاست و ارزشی نداره. مثلا من انجا یک روز رفتم مرکز شهر و میخواستم ببینم چه خبره.
در راقع جمعیت دو دسته بود. گروه نسل اول و گروههای نسل 2 به بعد.
اولا نسل اولیها که من هم جز اونها حساب میشدم خیلی ناهماهنگ و مایوسانه شرکت کرده بودیم. نسلهای جوانتر خیلی با انرژی شرکت کرده بودند ولی واقعا خیلی از فرهنگ ایرانی دور بودند. این را از فارسی حرف زدنشون و از ظاهرشون میشد فهمید.
اینه که من اون روز 15 دقیقه رفتم و برگشتم چون اون جماعتی که من اونجا دیدم کاری از دستشون بر نمیامد.
بعد از همه این حرفها باز هم از هر فرصتی باید استفاده کرد تا شاید وضع بهتر از وضع موجود بشود.
در جواب مهرداد که می خواهد نقش ایرانیان خارج باید نقش نظاره گر باشد چون از اوضاع سیاسی ایران خبر ندارند مثل این است که بخواهیم که روستاییان ایران چون کمتر از شهر نشینان از سیاست سر در می آورند باید فقط نظاره گر باشند. مسلما فقط نظاره گر بودند و دست روی دست گذاشتن مشکلی را حل نمی کند. بعبارتی اگردنبال تغییر هستیم باید هر ایرانی در حد توانایی نقشی را ایفا کند. اینکه به نقش ایراانیان خارج به صورت تک بعدی نگاه کنیم (مثلا اقتصادی) این نیز خطاست. مثلا ایرانیانی که نفوذ اجتماعی یا اقتصادی دارند باید از نفوذ خود استفاده کنند و به سناتورها نامه بنویسند و در بهترین حالت تشکیل لابی دهند. ایرانیایی که در دانشگاه هستند می توانند تشکیل کنفرانس دهند و در بهترین حالت از صاحب نظران چه خارجی چه ایرانی دعوت به سخنرانی کنند و از مطبوعات بخواهند که پوشش خبری دهند. ایرانیهای عادی می توانند تظاهرات کنند یا مثلا روبان سبز بدست ببندند و روبان سبز بین دیگران توضیع کنند و معنی آن را به خارجیان توضیح دهند. مهم این است که افکار عمومی بنفع حرکت ایرانیان جلب شود. اینکه ایرانیان نسل دوم باوجود اینکه فارسی بلد نیستند به سرنوشت ایران علاقه نشان می دهند خود یک فرصت بزرگی است و باید به بهترین شکل استفاده شود نه اینکه مورد تمسخر قرار گیرند و مثلا گفته شود که شما از فرهنگ ایرانی چه می دانید که به تظاهرات آمده اید. اگر کمی به تاریخ نگاه کنید می بینید که در انقلاب 57 هر ایرانی چه کمونیست چه مذهبی چه ملی گرا چه روستایی به گونه ای سهیم بو ده اند. مثلا اگر آقای خمینی از همان اول کمونیستها را طرد می کرد شاید انقلاب یا به ثمر نمی نشت یا بسیار پر هزینه تر بود... البته هنوز من شک دارم که آیا یک سیستم دموکراسی مثل سوییس یا آمریکا مناسب شرایط ایران است! بعبارتی موقعیت جقرافیایی ایران، وجود نفت، شرایط مذهبی ایران و خیلی پارامترهای دیگر شرایط وجود یک سیستم دموکراسی ایده ال را بسیار سخت می کند وهیچ تضمینی نیست که حتی اگر حکومت فعلی نیز عوض شود شرایط بهتری نصیبمان شود! مشکل ما اینست که واقع گرا نیستیم و چون هنوز رویای ایران قدرتمند زمان هخامشی را در سر داریم فکر می کنیم که می توانییم بهترین در جهان باشیم! در صورتی که همین امارات با وجود فرهنگ کمتر از صد سال خیلی بهتر از ما در حال پیشرفت است و بنظر می آید که بهترین سرمایه گذاری را برای آیندگانش دار تا ما!بعبارتی در عین حالی که اعتراض می کنیم باید بدانیم که بدنبال چه هدفی هستم که دست یافتنی است وگرنه اگر رویایی فکر کنیم سریعا سرخورده می شویم بدون آنکه امتیازی گرفته باشیم... ما باید یاد بگیریم که چگونه از فرصتهایمان به بهترین شکل استفاده کنیم وگرنه با سرعت باد آنها را از دست خواهیم داد...
در جواب آرش باید بگویم درست است که مردم آمریکا شاید کمتر از اوپا در تصمیم گیری های کلان اثر دارند ولی قدرت افکار عمومی آمریکا بسیار قوی تر است. مثلا بارها شیراک به رسوایی مالی و سرکوزی به مشکلات اخلاقی محکوم شدند یا در مزام اتهام قرار گرفتند اما آنها ککشان هم نگزید! اما کافی است کسی در آمریکا کوچکترین اتهام اخلاقی یا مالی داشته باشد. آنوقت باید فاتحه اش را خواند! بعبارتی افکار عمومی در آمریکا بسیار تاثیر گذار ترست هر چند درصد بسیار کمی از سیاست سر در می آورند!
مهرداد اشاره ای به مشکلات ایرانیان خارج از کشور داشت و اینکه من یا آرش چون در جوامعی که ایرانی کمتری بودند زندگی کردیم کمتر آنها را میفهمیم! من در تاریخ 7/7/77 از ایران خارج شدم یعنی حدود ده سال پیش! هر چند در سوییس ایرانی بمراتب کمتر از کاناداست اما به نوبه خود شاید بیشتر از مهرداد با ایرانیان با هر قشری ارتباط داشتم. بعنوان مثال در سوییس با همکاری بعضی از دوستان یک انجمن ایرانی تشکیل دادیم که نسبتا موفق بود و از کارهایمان دعوت خانم عبادی به دنشگاه ژنو بود که جدود هزار نفر را بخود جلب کرد و انعکاس خوبی هم در مطبوعات سوییس داشت. کارهای کوچک دیگری نیز چه فرهنگی چه تفریحی برای ایرانیان سوییس ترتیب دادیم. در آن مدت بارها از هر طرف بخصوص مجاهدین مورد اتهام و تهدید قرار گرفتیم اما در عین حال مورد حمایت زیاد مردم عادی نیز قرار داشتیم. از کارهای خوبمان دریافت کمک برای زلزه زدگان بم و کمک مالی به دانشنامه ایرانیکا بود که نسبتا موفقیت آمیز بود. از طرفی ضربه های زیادی از ایرانیان خوردم اما در این حال باید اعتراف کنم که بهترین کمکها را نیز از همین ایرانیان دریافت کردم هر چند که خاطرات تلخ مانده گار ترند. در آمریکا نیز مدت کوتاهی در انجمن ام آی تی فعال بودم و سخنرانیهای خوبی نیز ترتیب دادیم این مقدمه را گفتم که بگویم که از اخلاق ایرانیان خارج از هر قشری تا حدودی اطلاع دارم. بنظر من مقایسه ایرانیان خارج مثل مقایسه زندگی در یک شهر کوچک است در عین حال که هم در کار هم دخالت می کنند می توانند به همدیگر هم بسیار کمک کنند هر چند نهایتا ترجیج می دهیم به شهرهای بزرگتر مهاجرت کنیم که از فضولهای اطرافیان خلاص شویم. مورد دیگر اینست که کوچکترین خطای ایرانیان سریعا بچشممان می آید. مثلا در ایران اگر قصابی حرکتی نا روا می کرد برایمان تعجب آور نبود و سریع فراموشش می کردیم اما در اینجا اگر آن حرکت را ببینیم سریعا در چشممان می آید و از ایرانی بودن خود خجالت می کشیم. دیگر اینکه معمولا در ایران بیشترین ارتباط خانوادگی را با فامیل داریم که از لحاظ فرهنگی به ما شبیه ترند یا لااقل شناخت بهتری از آنها داریم. اما در اینجا بیشترین ارتباط خانوادگی را با کسانی داریم که که شاید مدت بسیار کوتاهی آنها را می شناسیم و شاید کمترین شباهت فرهنگی را باما دارند. لذا احتمال سرخوردگی نیز بسیار بالا ترست. اما باید توجه کنیم که جامعه ایرانیان خارج، تا حدودی نمونه ای تقریبا تصادفی از جامعه داخل ایرانست...
پس از مدتی سکوت معنا دار :) تصمیم گرفتم چیزی بنویسم! :)
به نظر من دو مطلب را باید از یکدیگر تفکیک کرد: البته که ایرانیان خارج از کشور در آشنا کردن مردم جهان و افکار عمومی آنها با تحولات و اخبار و فضای ایران بسیار موثر هستند. بخصوص که هم ایران را بهتر از رسانه های آن کشورها میشناسند و هم مردم آن کشورها را بهتر از رسانه های ایران. اما آن چیزی که احتمالا مهرداد منظورش است آن است که بخواهند برای مردم داخل ایران تعیین تکلیف کنند و بگویند که این کار را بکنید آن کار را نکنید! این کار صحیح نیست هم بدلیل اینکه تحولات ایران خیلی سریع است و افرادی که چند سال است از ایران خارج شده اند دیدشان فرق میکند و هم به مصداق آنکه بیرون گود نشسته و میگوید لنگش کن! البته من معتقدم در هر حال باید تحلیلهای خود را ارائه کنند چون گاهی کسی که بیرون گود است چیزهایی را میبیند که آنکه درون گود است نمیبیند.
بیژن جان حرفت درست است ولی مقایسه در مورد آمریکا و سوییس بود نه فرانسه! در آمریکا ممکن است افکار عمومی به برخی موارد حساس باشد ولی قادر با تاثیرگذاری سریع بر حکومت نیست. در مورد تاثیر افکار عمومی بر سیاستمداران بوش مثال خوبی است چرا که هم مشکل مالی داشت (منافعش در شرکتهای نفتی) و هم تصمیم هایی گرفت که در مقاطعی اکثریت جامعه آمریکایی با آنها مخالف بودند (مثلا اگر اشتباه نکنم در مقطعی مخالفت با ادامه حظور در عراق به بالای 70 درصد رسیده بود!). در سوییس چنین مواردی به سرعت از طرف خود مردم و از طریق یک رفراندم فدرال به رای گذاشته می شود ولی در آمریکا (و اکثر کشورهای دیگر) چنین ساختار قانونی وجود ندارد. برای دوستانی که با ساختار قانون گذاری در سوییس آشنا نیستند به طور خلاصه بگویم که سوییس توسط دمکراسی مستقیم اداره می شود یعنی دمکراسی سوییسی علاوه برای رای مردم برای انتخاب کاندیداها دو رکن دیگر (initiation and revocation) هم دارد: تک تک افراد جامعه می توانند با جمع آوری 100 هزار امضا، قانون جدیدی برای رفراندم در سطح فدرال پیشنهاد کنند. علاوه بر آن با جمع آوری 50 هزار امضا می توان رفراندمی برگذار کرد که قانون یا تصمیمی که مجلس یا دولت تصویب کرده را باطل کرد. این نوع رفراندم ها هم اصلا نادر نیستند: به طور متوسط مردم هر دو هفته یک بار رای می دهند و در سال دها رفراندم فدرال انجام می شود. نکته دیگر اینکه در ساختار حکومتی سوییس در هیچ سطحی تجمع قدرت در یک شخص وجود ندارد و حتی در بالاترین سطح به جای رییس جمهور شورایی هفت نفره وجود دارد.
مسعودجان اگر ادعا این بود که بجای تعیین تکلیف افراد نظر و تحلیل بدهند که اعتراضی نبود! در واقع تمام مدت سعی دارم همین را بگویم! جمله ای که من به آن اعتراض کردم این بود: «...دهانشان را ببندند و به صداهایی که از ایران میرسد گوش کنند. به خیرشان امیدی نیست٬ شر نرسانند.» که به نظر نمی آید صحبت در مورد تعیین تکلیف باشد بلکه دقیقا در مورد تحلیل کردن و نظر دادن است. مهراد (دوست خوب و عصبی ما که اصلا فکر نمی کنم از من عصبی تر و بدخلق تر باشد) ممکن است واقعا نظرش چیز دیگری بوده باشد اما مثل همیشه اعتراض من به شخص نیست بلکه به عبارت و جمله خاص است.
تا چهارشنبه آتشبس بدهید٬ تا من سرم خلوت بشود و مفصل بتویسم.
همانطور که پیش از این هم گفتهام من زیر بار زور نمیروم مگر اینکه خیلی پر زور باشد. بنابراین تا وقتی که هزاران کیلومتر با آرش و مشتهایش فاصله دارم٬ کوتاه نمیآیم. :)
بیژن٬ تو که توی این ۱۰-۱۲ سال کلاس کاراته نرفتهای؟
مهردادجان دلیل اینکه من تندتند کامنت می نویسم و بر طبل جنگ می کوبم این است که از اول احساس کردم سرت شلوغ است و فرصت جواب دادن نداری! اگر بنا بود که فرصت جواب دادن داشته باشی و حرفت را بزنی که کار به اینجا نمی رسید :)
نکته دیگری که بی ارتباط هم نیست آنکه پیشتر اشاره کردم به موضع آزادی مطلق بیان تمایل دارم. در تکمیل اضافه کنم که علاوه بر آن معتقدم به آزادی گردش اطلاعات، آزادی «شنیدن» و همزمان آزادی «نشنیدن». البته این بحث کمی مفصل است و شرح و تعریف هر بخش از این چهار مورد فرصتی بیشتر نیاز دارد. هنوز در این مورد مشغول مطالعه هستم بنابراین خوشحال می شوم نظر شما را هم بدانم. شاید اگر توانستم کمی بیشتر در این موارد کنکاش کنم چیزکی در وبلاگ بنویسم.
بحث جالبی است که بی صبرانه منتظر چهارشنبه می مانم تا دلايل آقا مهرداد را در مورد رد هرگونه فعاليت ايرانيان خارج از کشور در راستای کمک به ايرانيان بخوانم اما با اينحال سوالانی برای بنده وجود دارد که از دوستان می خواهم در اين موارد هم نظر بدهند.
اول از همه اينکه مشکل اصلی ما در حال حاضر نداشتن رسانه است. به شخصه اعتقاد دارم که يکی از دلايل پيروزی انقلاب اسلامی در سال 57 حضور امام در کشوری مانند فرانسه بود که در آن امکان انتفال آزاد جريان اطلاعات وجود داشت اما اينکه اين اطلاع رسانی تا چه حد در راستای منافع کشورهای غربی بوده برای خود من علامت سوال است. در حال حاضر نيز خوب يا بد BBC، VOA، راديو فردا و العربيه نقش اين رسانه را بعهده گرفته اند. اما موردی که از نظر من در آن شکی نيست هدفمند بودن و بی غرض نبودن اين رسانه ها مخصوصا رسانه های آمريکائی در اطلاع رسانی است. از طرف ديگر به جهت عدم حضور مستقيم خبرنگاران اين رسانه ها در جريان اتفاقات، منابع خبری اين رسانه ها نيز از ميان توده مردم تامين می شود که آن هم خالی از اشکال نيست. اين روزها به همان اندازه که شنيدن اخبار راديو و تلويزيون ايران نفرت انگيز است حرفها و شايعاتی نيز که بين مردم می چرخد تعجب برانگيز و گاه تاسف بار است. به نظر من در اولين اقدام بايد روشی را برای تبادل اطلاعات ابداع کنيم که خيلی هم وابسته به تکنولوژيهای جديد نباشد. از اين جهت که شناسائی عوامل توليد و توسعه و نيز دخل و تصرف و ايجاد محدوديت در آن به راحتی قابل انجام است.
نکته دوم اينکه از نظر من هم اجماع ايرانيان خارج از کشور برای ايجاد فشار بر پايگاههای سياسی بين المللی و نيز تغيير افکار عمومی جوامع بسيار مفيد است اما مطمئن نيستم که اين تغيير افکار بيشتر به نفع کدام سوی اين جبهه تمام خواهد شد. در حال حاضر قشر متوسط و روشنفکر جامعه در رويارويي با حکومت قرار گرفته است و آحاد مردم که هنوز دغدغه تامين معاش اوليه خود را دارند وارد اين تقابل نشده اند. بی شک پيروزی هر يک از طرفين نيز به همراه نمودن اين گروه بستگی دارد. حال سوال اينجاست که فشارهای سياسی و اقتصادی به ايران در اثر تغيير افکار عمومی دنيا، چه کسی را بيشتر تحت الشعاع قرار می دهد؟ آحاد مردم ويا حکومت؟ شکی نيست که آحاد مردم را بيشتر درگير خواهد کرد. حال آيا خود ما روندی برای تغيير افکار عمومی داخلی (که تقريبا به رسانه ها نيز دسترسی ندارند) به نفع خود و در ضديت با حکومت نامشروع داشته ايم که بتوانيم در اين سختی آنها را به سمت خود بکشيم و نتيجه آن پيروزی انقلابمان باشد و يا آنها را در اثر فشارهای وارده به نفع حکومت از دست داده و حکومت به راحتی می تواند با حمايت آنها بر عمليات سرکوبگرانه خود اضافه کند؟
با توضیح منطقی آرش قبول دارم که وضعیت دموکراسی در سوییس بهتر از آمریکا است. اما بنظر من افکار عمومی آمریکا سریع عوض می شود در حالی که مردم سوییس بسیار محافظه کارند و براحتی تحت شرایط قرار نمی گیرند. بخصوص در زمینه مسایل خارجی چندان واکنش عملی بخرج نمی دهند. بر عکس رفتار عمومی مردم آمریکا سریعا قابل تغییر است و سریعا واکنش بخرج می دهند چه داخلی باشد په خارجی. لذا وقتی این افکار در جهت منافع ملی ماست این یک فرصت بسیار بزرگی است که باید بنحو احسن استفاده شود. توجه کنیم که پتانسیل افکار عمومی آمریکا بسیار بیشتر از سوییس است. بعبارتی باید قبول کنیم که آمریکا تا حدی دنیا را مدیریت می کند و مسایل داخلی آن براحتی دنیا را تحت تاثیر قرار می دهند. به نظر من این چنین پتانسیلی را در هیچ یک از کشورهای جهان تمی توان یافت. بهمین علت است که به نظر من تحت تاثیر قرار دادن افکار عمومی آمریکا یکی از بهترین فرصتهاست.
من فقط میتونم بگم ، وقتی در ماهواره معترضسن ایرانی خارجی از کشور را با پرچم شیر و خورشید نشان میدیدم ، خیلی برای این افراد دلم می سوخت که هنوز کجای کارن
چند وقت پيش مصاحبه ايي كه با مخملباف فيلمساز معروف ايراني كه در انتخابات هم مسئول ستاد موسوي در پاريس بودرا مي خواندم نكات جالبي را اشاره كرده بود درمورد فرهنگ ايرانيها به قول خودش مي گفت كه 5 سال از جوانيش را زنداني سياسي بوده (بعداز انقلاب ) اما بعد به اين نتيجه رسيده كه فاشيسم ريشه در فرهنگ ماداره من هم فكر مي كنم براي اينكه ما به ايده آل دموكراسي برسيم بايد كار فرهنگي زيادي كرد اين را هم بگويم كه فرهنگ ما هر چندسال عوض ميشه وتغييرات جامعه ما خيلي زياد شده
طاهره جان يكي از دغدغه هاي من هم همينه كه چطور ميشه به كسي كه تمام دغدغه هاش امرار معاش هست وبه هيچ رسانه ايي دسترسي نداره جز تلويزيون كه تو اين مدت كاملا حقايق را وارونه جلوه داده واز طرفي كانال ارتباطي طرف مقابل را هم كاملا بسته بفهماند كه واقعيت چيز ديگه ايي هست كاش ميشد يك حركت منظمي در اطلاع رساني درست انجام داد
به نظر من اين هم ميتوانه يكي از فعاليتهايي باشه كه ايرانيهاي خارج از كشور مي توانند انجام بدهند
http://greenscroll.blogspot.com/
در جواب دوست عزیزی که دلگیر از استفاده پرچم شیر و خورشید دار در تظاهرات بود، شاید گفتن چند نکته مفید باشد. اول اینکه سابقه استفاده از شیروخورشید در پرچم ایران بسیار قدیمی تر از سلطنت پهلوی است و اگر اشتباه نکنم از زمان پیدایش پرچم برای ایرانیان شیر وخورشید همیشه یکی از سنبلهایش بوده. بعبارتی می توان گفت که شیر و خورشید یک سمبل فرهنگی است تا سیاسی. به نظر من چه تغییر پرپچم چه تغییر سرود ملی بعد از انقلاب 57 کاری اشتباه بود که خود باعث تفرقه افکنی شد تا اتحاد. لذا برای من چندان تعجب آور نیست اگر تعدادی از هموطنان هنوز اصرار به استفاده از پرچم شیر و خورشید دار داشته باشند. دوماً، بسیاری هنوز از انقلاب 57و شرایط بعد از آن دلخور هستند و چون پرچم جدید را سمبل این اتقلاب می دانند از استفاده از آن هنوز اکراه دارند. سوماً من شخصاًدر حرکتهای اخیر ایرانیان خارج از کشور بندرت پرچم شیروخورشید دیدم. بعبارتی اکثر ایرانیان خارج ترجیح به استفاده از رنگ سبز می داند تا پرچم. چهارماً شاید خیلی از تلویزیونهای ماهواره ای، مثل تلویزیونهای داخل ایران، گزینه ای از حرکت ایرانیان خارج خبر تهیه کنند که بهیچ وجه نمایش دهنده حرکت اعتراضی اکثریت نیست! در انتها شخصاً اعتقاد دارم که پرچم فعلی که پرچم رسمی ایران است باید در هر مراسمی استفاده شود اما مشکل اینجاست که پرچم رسمی ایران در خارج به زحمت بافت می شود اما براحتی پرچم شیر و خورشید دار در اکثر مغازه های ایرانی در دسترس است! لذا مثلاً اگر یک ایرانی که بزرگ شده آمریکاست بخواهد پرچم سرزمین پدری را در دست بگیرد معمولاً چیزی غیر از پرچم شیر و خورشید دار نصیبش نمی شود!
ارسال یک نظر