مسافر: آقا اینجا همیشه اینقدر هوا سرده؟
دربان هتل: آره اینجا 14 ماه سال هوا سرده.
مسافر: اما سال که 12 ماه بیشتر نیست.
دربان هتل: آخه دو ماه بعد از عید هم هنوز هواه سرده!
یکی از همکاران که جدیدا به یک شهر کوچک رفته بود ادعا میکرد مطلب فوق مکالمه خودش است!
۲۱ نظر:
خواستم مطلب را به تقلید فرشاد به این صورت بنویسم. دیدم هم تابلو میشود که به عقده خود کامنت کم بینی مفرط مبتلا شده ام، هم اینکه آخرش چطور جمعش کنم!
این بود که اصل مطلب را همانطور که بود نوشتم.
سوال کلی:کامنت گذاشتن نویسنده برای خودش آدم را یاد چی میاندازد.
یاد مستر بین وقتی برای خودش کارت پستال میفرستاد
Afshin jaan, Thanks for sharing this nice history with us. It was really funny!, Be well, Bijan
والا 2 ماه پيش يکی از دوستانم اين جوک
را برایم فرستاده بود .همکارتان مال يک شهر کمی بزرگتر از اون کوچيکه نيست
حالا كه اينجوريه من ميگم:
منم رفته بودم همون شهر كوچيكه كه افشين ميگه. كنار همون هتله بنايي بود. يه بنده خدا (كارگر ساختمان) يه كيسه سيمان 50 كيلويي گذاشته بود رو دوشش و داشت ميبرد.
ازش سوال كردم: چرا كيسه سيمان را با اون فرقون كه اونجا بيكار افتاده نميبري؟
جواب داد: كيسه اول را با همون فرقون بردم، پايه هاش گردنمو بدجوري زخم كرد!
این آخری خیلی جالب بود .
اتفاقاً کنار ِ همون ساختمون یه آبمیوهفروشی هم بود. گفتم: قاشق ِ یهبارمصرف ندارید؟
گفت: بردن نیاوُردن. (یعنی بردهاند نیاوردهاند. خودتان با لهجهیِ مناسب بخوانید)
ببخشید یهچیز ِ دیگه هم یادم افتاد. قبل از آبمیوه خوردن میخواستم از اغذیهفروشی ِ کنار ِ آبمیوهفروشی ِ کنار ساختمان ِ کنار ِ هتل یه ساندویچ بخرم. گفتم: اگه میشه خیارشور نذارید. گفت: خیارشور نداریم اگه میخوای گوجه نذارم.
خبر مهم
من عقده ام فروکش کرد!
کیوان یادته توی ساندویچ فروشی که بودی دربان هتل اومد، به ساندویچی گفت: یک ساندویچ سوسیس بده، فقط قربونت لای مقوا بپیچ، دیروز سیر نشدم.
پیشنهاد میکنم همهیِ بچهها همت کنند تا تعداد ِ کامنتهای ِ این نوشته به رقم ِ بیسابقهی ِ ۲۰ برسد. شاید بتوانیم جشنی برپا کنیم (حالا باهسته باشد یا بیهسته فرقی نمیکند).
... ديگه داريد مجبورم ميكنيد "اين بالش از اون بالش مساوي تره" را تعريف كنما ....
توضيح:
1- منظور از "بالش"، "بال آن" است.
2- شايد MBZ با ديدن اين كامنت، تحريك بشه و يه چيزي بنويسه.
3- هر جور باشه، به بيست ميرسونيمش!
آقا چی را باید به ۲۰ برسونیم؟
مسئول اطلاعات این هتل تعریف می کرد که یک بار دو تا مسافر مرد داشتیم و همه اتاقهای یک نفره پر بود و آنها بالجبار یک اتاق با یک تخت دونفره گرفتند. صبح که آمدند کلید را تحویل بدهند، پرسیدم دیشب راحت خوابیدید؟ گفتند نه تا صبح دعوا می کردیم که کی وسط بخوابه؟
این هم یک SMS دریافتی:
کلیه عاشقانی که در فراق یار میسوزند،
.
.
.
.
.
تا عید گازسوز میشوند!
اين هم هفدهميش!
حالا از همه این ها گذشته اگه گفتید ۴ تا فیل چه جوری سوار یک فولکس می شن؟؟؟؟
البته اینم دربون باغ وحش همون شهر کوچک به عنوان سوال ورودی از بازدید کنندگان می پرسید!!!!!!!!!!!!!!!
بهزودی خبر ِ خوشی را به اطلاع ِ عموم ِ اهالی ِ غیور و شریف این وبلاگ میرسانیم.
خبر ِ خوش: پیوستن ِ این وبلاگ را به باشگاه ِ «بیستکامنتیها» به کلیهی ِ اعضای ِ این وبلاگ تبریک میگوییم. اگرچه در این راه تلاشهای ِ پیدا و پنهان ِ بسیاری انجام شد و هزینههای ِ زیادی صرف شد ولی روشن است که همهی ِ اعضای ِ قبلی ِ این باشگاه هم چنین هزینههایی و بلکه بیشتر از اینها را متحمل شدهاند و در مجموع ما هزینهی ِ زیادی نپرداختیم. به امید پیروزیهای بزرگتر (مثلاً پیوستن به باشگاه «بیستویک کامنتیها»)
اينم كل بانك: 21
ارسال یک نظر