از زمانی که سوییس را ترک کردیم و به آمریکا آمدیم دقیقا شش ماه میگذرد. رومینا دیروز ۱۰ ماهه شد. آخرین جعبه کتابهایمان را همین امروز بازکردیم و آنها را در کتابخانهای که دو روز پیش خریدیم، قرار دادیم. خلاصه اینکه حسابی جا افتادهایم.
هدف اصلی من از آمدن به آمریکا، کار کردن با یکی از بهترین متخصصان آنالیز تعادل و راه رفتن، کسب تجربه و گسترش شبکه ارتباطی با سایر محققان این زمینه بوده است. تا به حال میتوانم بگویم که از این جهت از آمدنم و پیشرفتم راضی هستم و در این مدت تجربههای فراوانی کسب کردهام که امیدوارم پلی بشوند برای رسیدن به مرحله بعدی.
هدف دیگر من، تجربه زندگی در آمریکای شمالی بوده است. مسافرت و مطالعه چیز خوبی است ولی بهتر از آن تجربه زندگی در جامعههای مختلف است. اگر تفاوتهای فرهنگی از حدی بیشتر باشد، با مسافرت کوتاه و یا مطالعه محدود نمیتوان تصور خوبی از جامعهای دیگر داشت.
از پیش میدانستم که آمریکای شمالی دنیای کاملا متفاوتی است. چیزی که نمیدانستم این بود که همانطور که ساختار جامعه و روش زندگی در ایران با اروپای غربی متفاوت است، آمریکای شمالی هم همانقدر با اروپی غربی تفاوت دارد. شش ماه مدت زمان خیلی طولانی نیست ولی با توجه که پیش از آمدن به اینجا اندکی در این مورد مطالعه داشتم و در این مدت هم سعی در توجه و یادگیری داشتهام، مدت کوتاهی هم نیست. حداقل حس میکنم از خیلی کسانی که تنها تجربه زندگی در یکی از قارهها را (به جز زندگی در ایران) داشتهاند، نگاه کاملتری دارم. تاکید من بر وجود تفاوتهای ساختاری و اجتماعی فاحش بین اروپا و به خصوص کشورهای پیشرفته مانند سوییس، دانمارک، سوئد، فنلاند و آلمان (تا حدی) با آمریکا است. فرانسه برای خودش چیز دیگری است ولی در کل به پای کشورهای اسکاندیناوی نمیرسد. انگلیس هم به آمریکا شبیهتر است تا به بقیه اروپا.
شاید ناگفته معلوم باشد که اینها تجربه و برداشت شخصی من هستند. چیزی که در نظر من امتیاز است ممکن است برای شخص دیگر نکتهای منفی باشد و بالعکس.
اولین و کلیترین نتیجهگیری که داشتم این بوده که زندگی ایرانی به زندگی آمریکایی خیلی نزدیکتر است تا به زندگی اروپایی. به نظرم میآید که آمریکا مانند یک ایران بزرگتر، ثروتمندتر و پیشرفتهتر است که همزمان خیلی از نقاط ضعف فرهنگی و اجتماعی خودش را حفظ کرده. تعجبی نیست که خیلی از ایرانیها خیلی راحت اینجا جا میافتند و خیلی زود احساس راحتی و آرامش میکنند. اگر بخواهم از مخلوطی از نقاط مثبت و منفی مثال بزنم میتوانم به تفاوتهای شدید و باورنکردنی فقیر و غنی، آموزش عمومی ناکافی و فقر علمی مردم عادی، تنوع فراوان اقلیمی و طبیعی، مناطق وسیع بکر و دستنخورده طبیعی، ساختار اداری ناکارآمد، عدم کارایی و عقب افتادگی سیستم دولتی، چگالی جمعتی کمتر، توجه فراوان به ظاهر، خالی بندی و منم منم کردن و خود را بهتر و برتر از همه عالم و آدم دانستن و... جالب اینکه خیلی از دیگر دوستانی که پس از تجربه زندگی در اروپای غربی به آمریکا آمده بودند نظری شبیه به من داشتند در حالی که خیلی از ایرانیان مقیم آمریکا که تجربه زندگی در اروپا را نداشتهاند، به کل منکر وجود نکات منفی (و گاه هر گونه نکته منفی!) در آمریکا هستند.
به نظر من برآیند نقاط ضعف ساختاری آمریکا، کارایی پایین سیستم در مقایسه با کشورهای پیشرفته اروپایی در بیشتر زمینهها است. همه ما میدانیم که در آسیبهای اجتماعی، مانند جرم و جنایت، جمعیت بیخانمان، فقر، مشکلاتی مانند حاملگی در نوجونان و اندیسهایی از این دست جامعه آمریکا وضعیت بسیار بدتری نسبت به اروپای غربی دارد (میتوانید به گزارشها و آمارهای WHO نگاه کنید. سایت NationMaster هم آمارهای فراوانی در این موارد و سایر چیزها جمعآوری میکند). حتی در تولید علم هم با وجودی که از نظر مطلق تولید مقالات علمی برجسته آمریکا مقام اول را دارد، وقتی که به آمارهای سرانه و یا کارایی (تولید مقالات تقسیم بر تولید ناخالص ملی یا به بیان دیگر هزینه تولید علم) نگاه کنیم، مشاهده میکنیم که آمریکا عقبتر قرار میگیرد. (میتوانید به این مقاله معروف مجله نیچر نگاه کنید). در مواردی مانند حقوق بشر یا آزادی مطبوعات که کارایی کمتر سیستم آمریکایی مشخص است (مثلا به اینجا نگاه کنید). تعصبات مذهبی و وجود گروههای مذهبی تندرو در آمریکا از نکات دیگر است.
البته منظور من این نیست که آمریکا با ایران فرقی ندارد. نه! در حال حاضر تفاوت آمریکا و ایران مانند تفاوت روز و شب است. آنقدر تفاوت عظیم است که گفتنی نیست. نمیخواهم بگویم که در آمریکا جاهای شیک و مرفه وجود ندارد. نه! آنقدر زیاد است که شمردنش مشکل است. همین شهر پورتلند یکی از سالمترین و امنترین شهرهای آمریکا است. اشاره من به سرانه است. به تفاوت شدید بالا و پایین است. به امنیت است. به آرامش و سلامت زندگی است. به این است که شهروند متوسط، چقدر نگران امروز و چقدر نگران فردای خودش است. مسئله این است که سیستم آمریکایی که توانسته بزرگترین ثروتها را تولید کند، در درون خود به اندازه سیستم کشورهایی مانند اسکاندیناوی یا سوییس کارایی ندارد و در برخی نقاط عقب ماندگی شدیدی دارد.
امروز یکی از دوستان آمریکایی از من پرسید که اگر آزاد بودم هرکجای دنیا را که میخواهم برای زندگی انتخاب کنم، کجا را انتخاب میکردم؟ در جوابش فقط گفتم که در شش ماه گذشته از پورتلند خیلی خوشم آمده (که آمده) و آمریکا کشوری بسیار بزرگ است و هنوز خیلی جاهایش را ندیدهام. دلم نیامد بگویم که اگر آزاد باشم نه دوست دارم در جمهوری اسلامی ایران زندگی کنم و نه در جمهوری مسیحی آمریکا. راستی اگر آزاد بودم، کجا را انتخاب میکردم؟ سوییس، هلند، سوئد، دانمارک یا نروژ. البته دوست دارم پیش از آن زندگی در ژاپن را هم تجربه کنم که باز برای خودش دنیای دیگری است. اما عمر کوتاه است و از آن گذشته مرجان چندان علاقهای به ادامه جهانگردی ندارد و ترجیح میدهد که دفعه دیگر برای مدت طولانی جایی مستقر شویم. خلاصه که امیدوارم بعد از چندسالی، اگر بشود بعد از تجربه زندگی در نقطهای دیگر در آمریکا مثلا کالیفرنیا، به همان اروپای قدیمی خودمان (!) برگردیم.
۳ نظر:
Nice synthesis! I Fully agree with you. However belive me the opportunity and challenge in US are much higher than Europe. Considering that human being likes challenges and rapid progress, these factors motivate many to love living in this amazing country.
بیژنجان درست میگویی. البته این قضیه بیشتر به اندازه و بزرگی خیلی زیاد کشور آمریکا برمیگردد. مشخص است که فرصتهای شغلی و تجاری در کشوری ۳۰۰ میلیونی قابل مقایسه با کشوری ۷ میلیونی مانند سوییس نیست. از طرف دیگر اگر مجموعه اروپای غربی را در نظر بگیریم، آنوقت مقایسه ممکن میشود. از طرف دیگر زندگی فقط پیدا کردن کار و رقابت تجاری نیست. اگر شغل خوب و درآمد بالا هم داشته باشید، سیستم سیاسی، ادارات دولتی و قوانین نقضکننده حقوق اساسی، کیفیت پایین خدمات، امنیت و بسیاری از مشکلات اجتماعی همچنان در جای خود خواهند بود. از طرف دیگر نشانههای زیادی وجود دارد که روزهای اوج شکوفایی اقتصادی آمریکا هم به سر رسیده و علایم رکود در همهجا پیدا است. البته باز تاکید میکنم، چیزهایی که به نظر من منفی هستند ممکن است برای شخصی دیگر مثبت باشند. مثلا اینکه اینجا در تلوزیون دایلوگ برخی فیلمها به بهانه اخلاق سانسور یا تغییر پیدا میکنند، آزار دهنده است. ممکن است شخص دیگری همین مورد را در مقایسه با اروپا نقطه مثبت بداند.
چند وقت پيش مطلبی در ذهنم نقش گرفت با اين مضمون که از کم شدن نوشته های آقا آرش می توان فهميد که شنيده های ما در مورد بالا بودن سرعت زندگی در آمريکا صحت دارد و اين سوال را مطرح کرده بودم که آنجا هم مثل ايران روی تردميل حرکت می شود يا واقعاً حرکتی رو به جلو دارد؟! خوشحال خواهم شد حالا که آقا آرش پس از مطالعه در مورد اين کشور و نيز تجربه شش ماهه زندگی در آنجا از تجربيات و دستاوردهايش می گويد جواب سوال من را هم بدهد.با تشکر
ارسال یک نظر