۱۳۸۷/۰۶/۱۲

تصورات کودکان در مورد دانشمندان

یکی از جاهایی که دوست دارم ببینم، آزمایشگاه(های) Fermilab است. سوییس که بودیم آخر فرصت نشد CERN و LHC را ببینم (بزودی در مورد LHC خواهم نوشت). امروز داشتم فکر می‌کردم وقتی بالاخره به ملاقات بیژن در شیکاگو برویم، فرصت خوبی خواهد بود که به جای آنها حداقل Fermilab را ببینیم. در همین فکر بودم که به طور تصادفی به این لینک برخوردم: نقاشی‌ها و تصورات عده‌ای از کودکان در مورد دانشمندان قبل و بعد از بازدید از Fermilab. به عنوان مثال به این یکی نگاه کنید.

۱۷ نظر:

mehrdad گفت...

به احتمال زیاد به دلیل ایرانی بودن به فرمی‌لب راهت نمی‌دهند.

Arash Salarian گفت...

مهرداد جان به این نکته فکر نکرده بودم. این هم یکی دیگر از بازی‌های مسخره این کشور است. با این حل چون سیستم آمریکایی همزمان شیرتوشیر و نامنظم هم هست، شاید بشود با نشان دادن گواهینامه آمریکایی به عنوان مدرک شناسایی به این جور جاها رفت. اگر موفق شدم و رفتم،‌ خبرتان می‌کنم. اگر هم گرفتندمان و فرستادنمان به گوانتانامو، خبرش را در روزنامه‌ها خواهید خواند :)

Bijan Najafi گفت...

You are more than welcome...But as pointed out by Mehrdad, unfortunately (presumably) Iranians are not allowed to visit this lab. Even I heard that an iranian guy, who had Green card couldn't visit this lab through a simple student visit!

مهدیه گفت...

آقا آرش سلام
به اينکه راهت می دهند يا نه کاری ندارم! فقط به اين نتيجه رسيدم که اگر يکی از من بخواهد احساسم در مورد آقای آرش سالاريان را وقتی با هم دانشگاه می رفتيم و حالا که مدتهاست همديگر را نديده ايم، را نقاشی کنم بدون شک عکس After را برای آن زمان می کشيدم و عکسی مشابه Before را برای حس الانم! با اين تفاوت که در اتاقتان يک کتابخانه بسيار بزرگ، يک آرشيو فيلم و يک ميز شبيه ميزی که در اتاق جنگ است! با نقشه ای از دنيا که نقاط مختلف آن با پرچم های با رنگ های مختلف علامتگذاری شده است و صد البته چندين دستگاه کامييوتر!
برايتان آرزوی موفقيت بيش از پيش می کنم.

Masoud Ghaffari گفت...

Read this before using your drive license http://chronicle.com/news/article/4516/ex-professor-indicted-for-passing-secret-technology-to-china-and-iran

Arash Salarian گفت...

طاهره خانم کتمان نمی‌کنم که دوست دارم این حس شما، به واقعیت وضعیت من نزدیک ‌می‌بود. راستش احساس خودم در بچگی در مورد دانشمندان خیلی شبیه همان تصویر اول بود: روپوش سفید، موهای پریشان، وسایل آزمایشگاهی مختلف، اتاق شلوغ‌تر از کمد آقای ووپی... به نظرم هم خیلی کار هیجان‌انگیزی میامد (به خصوص آن قسمت منفجر شدن مواد آزمایشگاهی در درون بشر). آروزی بچگیم، از چهار پنج سالگی به بعد این بود که یک روزی من هم دانشمند بشوم.
حالا بیش از ۳۰ سال گذشته و هیچ «پخی» نشده‌ام و عملا هنوز دانشجو هستم. عوض کردن فیلد و شروع به کار در زمینه مهندسی پزشکی هم برایم مانند دور ریختن تمام رویاهای نوجوانی و جوانی بود. هنوز هم باورش برایم سخت است که از کنارشان گذشتم. در فیلد جدید هم فقط به این شاخه و آن شاخه می‌پرم و به هر دری می‌زنم تا مقدمات را یاد بگیرم. یکی از خواص تجربه ملاقات‌های متعدد با محققان طراز اول این است که آدم می‌فهمد چقدر گنجایش و توانایی انسان زیاد است و در مقایسه، چقدر بی‌سوادیم. یادم می‌‌آید مهرداد در مورد یکی از استادان صنعتی اصفهان تعبیری داشت: اقیانوسی بی‌کران با عمق یک بند انگشت. من هنوز برکه‌ای کوچکم با عمق نیم انگشت.

Arash Salarian گفت...

دوستان بدجوری نا‌امیدم کردند. وقتی که تصمیم گرفتیم به آمریکا بیاییم، پیش خودم می‌گفتم حالا که تا مدتی نمی‌توانم به هیچ کشور دیگری (از جمله ایران) سفر کنم و قرار است حقوقم هم خیلی کمتر بشود و از تمام دوستان و آشنایان هم دور بشوم، حداقل به این امید هستم که چند مکان خاص و منحصر به فرد را ببینم: ناسا، Fermilb، تلسکوپ‌های LBT و Hobby-Eberly. اگر اینها هم قرار است فراموش شوند،‌ می‌شود کسی راهنمایی کند که به چه دلخوشی باید اینجا ماند؟

Farshad F گفت...

به امید مشاهده یک رقابت هیجان انگیز ریاست جمهوری از نزدیک :)

Arash Salarian گفت...

رقابت ریاست جمهوری اینجا از جهاتی جالب است و از جهاتی دلسرد کننده. جالب است چرا هر حرکت سیاسی در آمریکا، بزرگترین نیروی اقتصادی و سیاسی جهان، بر تمامی روابط سیاسی و اقتصادی دنیا تاثیر دارد. دلسرد کننده است چرا که برخلاف کشوره‌های اروپایی، در آمریکا چپ و راست به آن معنا وجود ندارد و چپ‌ترین گروه‌ها در مرکز یا حتی راست سیاسی اروپا قرار می‌گیرند. به تعبیری،‌ دمکرات‌ها و جمهوری‌خواهان دو لبه یک حزب واحد هستند و در مسائل کلان،‌این دو حزب آنقدرها مواضع متفاوتی ندارند. درست برخلاف انتخابات‌ اروپایی که احزاب مواضع کاملا متضادی می‌توانند داشته باشند. از طرف دیگر مسائل شخصی و حاشیه‌ای بسیار مهمتر از اصل مواضع کاندیدا‌ها است و مصاحبه‌ها و مناظره‌ها کمتر به مسائل بنیادی می‌پردازند. شیوع تبلیغات تخریبی هم موارد دلسردکننده دیگر است. مثلا به طور همزمان برای چند انتخابات محلی احزاب دمکرات و جمهوری‌خواه اینجا در ارگون رقابت می‌کنند. در برخی تبلیغات تلوزیونی، گاه تمامی تلبیغ (دقیقا ۱۰۰٪ آن) انتقاد و تخریب موضع رقیب است بدون آنکه یک کلمه در مورد موضع خود صحبتی کنند. این روند کاملا با روند انتخابات اروپایی تفاوت دارد. مثلا این اواخر در سوییس، رقابت شدیدی بین احزاب راست (به رهبری UDC) و احزاب رادیکال و چپ در گرفته. مناظره‌های تلوزیونی واقعا جذاب بودند: نمایندگان احزاب، به مدت ۲ تا ۳ ساعت و در چندین روز پیاپی به حلاجی مواضع خود و بیان اشکلات مواضع طرف دیگر می‌پرداختند، بحث آبجکتیو می‌کردن و نمودار و آمار نشان می‌دادند (از نشان دادن p-value و بازه اطمینان ۹۵% هم در برنامه تلوزیونی عمومی ابایی نداشتند) و هرکجا هم که آماری لازم می‌شد یا کسی ادعایی قابل سنجش مطرح می‌کرد، سریع میکروفن به یکی از تماشاچیان که صاحب‌نظران،‌ محققان و روسای سازمان‌ها و ادارات مربوطه بودند داده می‌شد که آمارها و ادعاها را تایید یا تکذیب کنند. مثلا وقتی فلان حزب راست می‌گفت که افزایش شدید مهاجرت باعث رشد آمار جرائم شده، سریع میکروفن به رئیس پلیس یا نماینده قضایی داده می‌شد و او آمار درست را مطرح می‌کرد. این طور نبود که کسی همین‌طوری ادعایی کند و هفته‌ها بگذرد تا معلوم شود آن ادعا درست بوده یا غلط. همزمان به طور مرتب بینندگاه می‌توانستند در نظر سنجی‌ها شرکت کنند و نتایج در طی مناظره مطرح می‌شد. خلاصه بعد از برنامه بیننده به طور عمیق می‌فهمید که موضع هر حزب دقیقا چیست و چرا این مواضع پیشنهاد شده.

mehrdad گفت...

نه این‌که حالا چپ بودن چندان تحفه‌ای باشد یا ارزش باشد*٬ اما این چپ‌های اروپایی هم از چپ بودن فقط اسمش را دارند. نمونه: حزب کارگر انگلیس و تونی‌ بلر.

*شخصا فکر می‌کنم چپ‌های واقعی بیش‌تر به درد اقلیت بودن در پارلمان می‌خورند نه چیز دیگر.

Farshad F گفت...

توی اقتصاد یک تئوری داریم به اسم رای دهنده میانه (median voter)؛ به صورت خلاصه می گوید در یک انتخاب دو قطبی کاندیدایی برنده است که بتواند رای رای دهنده ای را کسب کند که دقیقا در وسط طیف (مرتب شده بر اساس ارجحیت ها) رای دهندگان قرار دارد. از این موضوع به عنوان یکی از دلایل نزدیک شدن مواضع احزاب رقیب در جوامع دو حزبی یاد می شود.

در مورد سیاست هم مثل آرش من هم یکی از دوسی داشتنی ترین برنامه ها برایم مجادلات تلویزیونی است؛ اما به نظرم می رسد در برخی جوامع مدرن برای جذاب کردن سیاست برای بخش وسیع تری از جامعه یک نوع فرهنگ ستاره سالاری (celebrity) وارد سیاست شده است. هر چند ممکن است در برخی موارد از آن طرف پشت بام افتاده باشند.

فکر می کنم این یکی از دلایلی باشد که مشارکت در انتخابات در آمریکا (با وجود آنکه اختلاف برنامه های کاندیداها جزیی است) به طور متوسط از اروپا (که بعضا اختلافات بسیار عمیق است) بیشتر است.

Farshad F گفت...

ببخشید اگر کامنت قبلی پر از ایراد دستوری و تایپی است.

نتیجه اخلاقی: بعد از سحری خوردن، حتما بگیرید بخوابید ... وگر نه هر چه بنویسید همین جوری در می آید. من که رفتم بخوابم.

Arash Salarian گفت...

مهرداد جان کشورهای اروپایی تنوع زیادی دارند و انگلیس به هیچ‌وجه میانگین سیاسی اروپا نیست. چپ و راست هم البته مفاهیم نسبی هستند و مثلا چپ آمریکایی ممکن است در اسکاندیناوی راست تندرو از آب دربیاید. در نتیجه فکر نمی‌کنم که مفهوم «چپ واقعی» به طور دقیق قابل تعریف باشد.

mehrdad گفت...

می‌فهمم که چپ یا راست بودن نسبی است٬ اما بالاخره یک چیز‌هایی است که پای‌بندی به آن برای انتخاب کردن اسم/برچسب سیاسی لازم است. مثلآ کسی که می‌گوید آموزش و درمان باید کاملآ خصوصی باشد نمی‌تواند اسم خودش را بگذارد چپ.

Bijan Najafi گفت...

بعد از انتخابات مقدماتی وقتی رقابت تنگاتنگ هیلاری و اوباما را دیدم با خودم فکر می کردم که هیچ شانسی برای رقیب جمهوری خواه وجود نداره. وقتی به چند ایالت سفر کردم تازه فهمیدم که پشبینی انتخابات آمریکا به این آسانی ها نیست. بعبارتی ایالتهای دموکرات در هر صورت به یک دموکرات رای میدهند و ایالتهای جمهوری خواه به کاندیدای حزب خود. شاید فقط سه یا چهار ایالت میانی باشند که بتانند سرنوشت انتخابات را تایین کنند! (البته ریگان یک استثنا بود). وقتی مکین، پالین را بعنوان معاون خودش برگزید با آن داستاهای پشت سرش (مثل حاملگی دخترش و کم تجربهگیش) گفتم جمهوری خواه ها تیر خلاص را به خودشان زدند! اما حالا که با دوستان آمریکایی صحبت می کنم می بینم باز در اشتباهم!! بعبارتی همانطور که فرشاد اشاره کرده بود، آمریکاهیها عاشق قهرمان سازی هستند و پالین تقریبا همه شرایط را برای قهرمان شدن بخصوص در بین خانمها را دارد: او دختر شایسته ایالت آلاسکاه بوده، قهرمان هاکی و سورتمه سواری است، تیرانداز و شکارچی ماهری است، اهل چلنج است و جت ایالتی را در ebayبفروش رسانده!! تاجر موفقی بوده و ره یک ساله را یک شبه پیموده، بسیار با اعتماده به نفس صحبت می کند و مثل خیلی آمریکاهییا متلکهای بیمزه می پراند (مثل جوک بیمزه تفاوت بین یک سگ پیت بول و یک قهرمان هاکی ... که ظاهرا به مزاق خیلی آمریکاهها خوش آمده!!) و با تمام این کارکترها( که مشخصه یک زن اجتماعی و بسیار فعال است) داری پنج فرزنده!! ظاهرا این مشخصات هم اکنون اون را بعنوان یک الگوی برای بسیاری از زنهای آمریکایی در آورده... اگر دموکراتها نتوانند در این مدت دو ماهه مردم را از رویای این قهرمان افسانه ای در بیاورنند احتمالا شانسی برای برنده شدن ندارنند! البته آنها هم بیکار ننشسته اند و تخریبهای گسترده شان را با ساختن جوکهای بی مزه در مورد او شروع کرده اند. مثل جوک زیر که توسط اس ام اس اخیرا پخش شده:
USA First …. Condom second!

Arash Salarian گفت...

مثلآ کسی که می‌گوید آموزش و درمان باید کاملآ خصوصی باشد نمی‌تواند اسم خودش را بگذارد چپ. متوجه هستم که چه می‌گویی ولی قضیه به این سادگی نیست. مفاهیم چپ و راست در طی ده‌های اخیر تغییر فراوانی کرده‌اند و از تعریفهای اولیه که به انقلاب فرانسه برمی‌گردند، دور شده‌اند. به نظر می‌رسد که امروزه مفهوم چپ و راست در بیشتر کشورها بر اساس تجربیات و واقعیات تاریخی و سیاست‌های محلی تعریف می‌شوند و نه بر اساس اصول سیاسی ثابت. به بیان دیگر این مفاهیم در مقایسه با وضعیت زمانی و مکانی خاص هر جامعه تعریف می‌شوند.به این ترتیب در یک کشور خاص هم راست میانه و هم چپ میانه ممکن است موافق درمان خصوصی باشند و در کشور دیگر هر دو مخالف آن! البته احزاب سیاسی در موارد مختلف معمولا مخلوطی از سیاست‌های چپ و راست را انتخاب می‌کنند و در نتیجه هیج سیاستی به تنهایی معرف موضع‌گیری کلی احزاب نیست. حال اگر مبنای مقایسه را از سطح کشور گسترش دهیم و مثلا آنرا به میانگین کشورهای غربی منتقل کنیم، امکان مقایسه بین احزاب در کشورهای مختلف را خواهیم داشت. برگردیم به مثال انگلیس که مهرداد حزب کارگر آنرا نماینده چپ معرفی کرده بود. درست است که در مقایسه با محافظه‌کاران حزب کارگر موضعی چپ دارد ولی اگر از ابزاری مانند قطب‌نمای سیاسی استفاده کنیم، معلوم می‌شود که در برابر متوسط جوامع غربی از ابتدای دوران تاچر تاکنون حزب کارگر انگلیس یک حزب راستگرا حساب می‌شود.

Arash Salarian گفت...

اووخ! ببخشید منظورم از بعد از دوران تاچر، یعنی از ابتدای دهه ۹۰ تا به حال بود.