امسال پدرم 80، برادرم (فرزند دوم خانواده) 50، برادرزاده ام و نوه ارشد خانواده 30، همسرم 40 و پسرم 10 ساله شدند و از ازدواج تنها خواهرم 20 سال گذشت و من تا امسال به این موضوع دقت نکرده بودم که سال وقوع همه این اتفاقات به 7 ختم می شود!
به افتخار پدرم مهمانی کوچکی ترتیب دادیم و بعد از مدتها همه دور هم جمع شدیم. نمی دانید چه لذتی داشت دیدن لبخند رضایت پدر. امید که تا زنده هستند و هستیم قدرشان را بدانیم.
به افتخار پدرم مهمانی کوچکی ترتیب دادیم و بعد از مدتها همه دور هم جمع شدیم. نمی دانید چه لذتی داشت دیدن لبخند رضایت پدر. امید که تا زنده هستند و هستیم قدرشان را بدانیم.
۶ نظر:
خیلی دلم برای پدرم تنگ شده است.
یادش به خیر آن وقتها که بعد از اذان صبح از تهران می رسیدم اصفهان و می رفتم روی تخت خواب به جای مادرم (که بعد از نماز صبح دیگر نمی خوابید) کنار پدرم می خوابیدم. او بیدار می شد و همانجا گونه ام را می بوسید.
نمی دانید دلم چقدر تنگ شده که الان بروم و کنارش بخوابم و او هم بوسه ای بر گونه ام بزند.
ای کاش این درس لعنتی زودتر تمام شود با سر برگردم ایران.
یادم رفت بنویسم، مهدیه خانم خدا پدرتان را برای شما نگهدارد و از بودن کنارش لذت ببرید.
با سلام,
ان شاالله خداوند نگهدار همه عزیزانتان باشد و سالهای سال لذت در کنار هم بودن را بچشید.
یک نکته جالب دیگر اینکه شما این متن را درتاریخ 20/7 تایپ کردید!
به همسرتان و سایر اعضای خانواده سلام برسانید.
طاهره جان اميدوارم كه سايه پدرومادر هميشه بالاي سرتان باشه ودر كنار خانواده وزير سايه پدر ومادر هميشه روزهاي زيبا وشادي را داشته باشيد وهميشه شاد وخوشحال باشيد
آرزومند سلامت و سعادت افراد خانواده محترمتان هستم
از لطف همه دوستان سپاسگزارم. برای آقا فرشاد هم آرزو می کنم هرچه زودتر گرمی بوسه پدر بر گونه اش بنشیند و در آغوش پر مهرش مست شود.
ارسال یک نظر