۱۳۸۶/۱۲/۰۷

كيش

سلام بالاخره بعد از چند وقت موفق شدم در وبلاگ مطلب بنويسم . مهرداد خدا قوت.
ماه گذشته براي يك دوره به كيش رفتيم؛ جاتون خالي هوا خيلي عالي بود؛يكي از برنامه هاي تفريحي بعد از دوره در نيمه شب دوچرخه سواري بود؛يك شب حوالي ساعت يك شب دوچرخه كرايه كرديم و باتفاق 7 نفر ديگه از بچه ها بطور اتفاقي يك دور كامل دور جزيره را كه حدودا 54 كيلومتر بود را طي كرديم؛ساعت 5.5 صبح دوچرخه ها را تحويل داديم.واقعا شب بياد ماندني بود . خوشبختانه مدرس دوره هم باهامون بود و فردا صبح كلاس با تاخير برگزار شد.كشتي يوناني؛پاسگاه ارواح؛ساحل مرجاني با اب بسيار زلال و ...از محلهايي بود كه ما ان شب بازديد كرديم.پارك دلفينها هم از محلهلي ديدني در كيش به شمار ميره؛با ورودي 250000 ريال بازا هر نفر ؛ ولي ارزش ديدن داره؛جالب اين بود كه همه مربيها ايراني هستند و بعضي از حيوانات هم داخل جزيره متولد شدند.از ديگر ديدنيهاي كيش درخت مقدس و شهر قديمي و قناتي بنام كاريز ميباشد. البته خود كلمه كاريز به معني قنات است؛ اين محل در قديم تامين كننده اب شرب جزيره و مناطق مجاور از جمله كشورهاي جنوبي حاشيه خليج فارس بوده است.اين محل در حال بازسازي است وقرار است بعضي از قسمتهاي انرا در اينده مشابه غار عليصدر با قايق بازديد كرد.خدانگهدار
از دوستان جهت تكميل مطالب كامنت ميپذيريم.

۱۳۸۶/۱۲/۰۶

هـ . ا . سایه

بیا ساقی آن می که جام آفرید
به من ده که جان جامه بر تن درید
کجا تن کشد بار هنگامه اش
که او جان جان است و جان جامه اش
بیا ساقی آن می که خون حیات
ازو شد روان در رگ کاینات
به من ده که خورشید رخشان شوم
ز گنج نهان گوهرافشان شوم
بده ساقی آن می که جان بهار
ازو جرعه ای خورد و شد پرنگار
به مستی شب در گلستان بخفت
سحر رنگ و بو گشت و در گل شکفت
بده ساقی آن می که هستم هنوز
همان عاشق می پرستم هنوز
به مستی که جان در سر می کنم
همه عمر در پای خم طی کنم
بیا ساقی آن می که چون گل کند
همه باغ پر بانگ بلبل کند
به من ده که چون گل بخواهم شکفت
که راز شکفتن نشاید نهفت
بیا ساقی آن می که چنگ صبوح
بدین مایه سر کرد آواز روح
به من ده که اسب سخن زین کنم
سرود کهن را نو ایین کنم
نواسنج خوش خوان من یاد باد
که چندین نوای خوشم یاد داد
برفت و برفتند از خود برون
سراپرده بردند در دشت خون
نگه کن که راه دلم چون زدند
که این زخمه در پرده ی خون زدند
بیا ساقی آن می که چون بنگریم
ز خون سیاووش یاد آوریم
به من ده که داغ دلم تازه شد
سر دردمندم پر آوازه شد
از آتش گذشتند با جان پک
که پکان از آتش ندارند بک
ولیکن بدی چون کند داوری
ز نیکان همان طشت خون آوری
ستم بود آن خون فرو ریختن
سزای ستمکاره آویختن
بیا ساقی آن می که دفع گزند
ازو جست فرزانه ی دردمند
به من ده که با داغ و دردم هنوز
سر از جیب غم بر نکردم هنوز
دریغ آن گرانمایه سرو جان
که ناگه فرو ریخت چون ارغوان
چه پر خون نوشتند این سرگذشت
دلی کو کزین غصه پر خون نگشت ؟
خردمند دیرینه خوش می گریست
اگر مرگ داد است بیداد چیست ؟
بیا ساقی آن می که چون روشنی
به روز آرد این شام اهریمنی
به من ده کزین دامگاه هلک
بر ایم به تدبیر آن تابنک
جهان در ره سیل و ما در نشیب
بر آمد ز آب خروشان نهیب
که خواهد رسید ، ای شب آشفتگان
به فریاد این بی خبر خفتگان ؟
مگر نوح کشتی بر آب افکند
کمندی به غرقاب خواب افکند
هوشنگ ابتهاج امروز هشتاد ساله شد.

۱۳۸۶/۱۲/۰۳

ایستگاه رفع خستگی

اگر خسته هستید ... اگر مدتی است بی حوصله اید ... اگر در محل کار با همکارانتان درگیر شده اید ... اگر وزیر جنگ (!) عرصه را بر شما تنگ کرده است ...
اگر رد صلاحیت ها (یا پررویی اصلاح طلبان در ثبت نام گله ای) شما را از کوره به در برده است ... اگر ... اگر ...

این ویدئو به صورت تضمینی لبخند را به لبان شما برمی گرداند.

۱۳۸۶/۱۲/۰۲

حکایت

مسافر: آقا اینجا همیشه اینقدر هوا سرده؟
دربان هتل: آره اینجا 14 ماه سال هوا سرده.
مسافر: اما سال که 12 ماه بیشتر نیست.
دربان هتل: آخه دو ماه بعد از عید هم هنوز هواه سرده!
یکی از همکاران که جدیدا به یک شهر کوچک رفته بود ادعا میکرد مطلب فوق مکالمه خودش است!

۱۳۸۶/۱۲/۰۱

Bizarre Observation

We used to say if you want to check whether there is a very serious turmoil between political groups in Iran or not, see who is doing the Friday pray; If it is this Imam, that means it is a really bad fight. Seems we are in that situaion now.

۱۳۸۶/۱۱/۲۷

فرهنگ اعلام

آزاده: دختر، متولد ۵۸، پدر و مادرش در سال تولد زیادی ذوق‌زده بوده‌اند

ابوذر: پسر، متولد ۵۶-۵۸، پدرش کتاب‌های شریعتی را می‌خوانده

سحر: دختر،متولد ۷۰ به بعد، پدر و مادر بعد از سال ۶۸ کتاب‌خوان شده‌اند و به ادبیات علاقه‌مند

سمیه: دختر، متولد ۵۹-۶۰

کاوه: پسر، پدر یا مادرش چپ خوش‌خیم با گرایش‌های میهن‌پرستانه

کورش: پسر، متولد ۵۰-۵۴، پدر و مادر در زمان تولد زیادی تلویزیون تماشا می‌کرده‌اند

غزل: رجوع شود به سحر

مزدک: پسر، پدرش سبیل‌های کلفت دارد و شب‌ها خواب مارکس می‌بیند

میثم: پسر، پدر یا مادر پیش از سال ۵۷ در زندان دست کم چند سیلی خورده‌اند‌، اسم مستعار مامور مخفی

۱۳۸۶/۱۱/۲۵

شش ساله


سلام به همه دوستان.

امروز، 25 بهمن، 14 فوريه، علي يوسفي، شش ساله شد.

انصاف

نه سیمین بهبهانی، محبوب ترین شاعر معاصر برای من است و نه هوشنگ اسدی محبوب ترین سیاسی نویس (و به خصوص وقتی در مورد اقتصاد می نویسد، ...)؛ ولی در مطالبی که امروز وب سایت روز از این دو گذاشته است، یکی درباره فروغ و دیگری درباره آقای خامنه ای؛ گوهری دیده می شود که در فرهنگ سیاه و سفید ما کمتر دیده می شود (به خصوص وقتی در مورد رقبایمان حرف می زنیم) و آن انصاف است.

یک نکته دیگر آنکه همیشه با خود می گفتم که این تلخی که در نوشته های اسدی است از کجا می آید و حالا اگر باور کنیم بخشی از آنچه را بر سرش آمده است، می تواینم او را تا حد زیادی محق بدانیم.

اگر روز در ایران در دسترس نیست، تذکر دهید تا هر دو را اینجا بگذارم.

۱۳۸۶/۱۱/۲۰

داستان

این نامه، من را به یاد یکی از داستان های مورد علاقه بچگی ام انداخت. اگر گفتید کدام داستان؟


پ.ن: گاهی اوقات فکر می کنم، من چطور کتابی مثل ماهی سیاه کوچولو را در سنین ابتدایی؛ بیشتر از هر کتاب دیگری خواندم؟

قضاوت

قضاوت در مورد ِ دیگران از روی ِ ظاهر ِ آن‌ها کار ِ درستی نیست، ولی آدم معمولاً به‌طور ِ ناخود‌آگاه این کار را می‌کند. البته در برخی موارد نتیجه‌ی ِ قضاوت چندان هم غلط از آب در نمی‌آید. به‌قول ِ ظریفی: ایدیولوژی روی ِ فیزیولوژی تأثیر می‌گذارد.

چند سال ِ پیش یک روز در کتاب‌فروشی ِ‌ِ فرهنگسرا (واقع در دروازه‌دولت) بودم. دو خانم ِ خیلی سانتی‌مانتال (یا چیزی تو این مایه‌ها) وارد شدند و پرسیدند: ببخشید قرآن دارید؟ با خود گفتم: اینا اصلاً بهشون نمی‌آد اهل ِ قرآن و این‌جور چیزها باشند!
فروشنده راه‌نمایی‌شان کرد و ‌ ‌آن‌ها مشغول ِ بررسی‌ ِ قرآن‌ها شدند. بعد از یکی دو‌دقیقه صدای ِ یکی از آن‌ها را شنیدم که داشت از فروشنده می‌پرسید: ببخشید اینا همشون قرآن ِ مجید اند، قرآن‌ ِ کریم ندارید؟

۱۳۸۶/۱۱/۱۷

وبگردی

عارف انصراف داد.
رئیس دانشگاه تهران عوض شد.
آسمان همه جا یکرنگ است.

۱۳۸۶/۱۱/۱۵

انشعابی دیگر و ...

یک) روزنامه های منتقد به جای پیگیری رد صلاحیت خود،با شعف انشعاب در اردوی اصحاب قدرت را جشن می گیرند، غافل از آنکه این در واقع شروع پایان خود آنهاست ... تاریخ سی ساله را بنگریم
دو) طنز در اینجاست که در این وانفسا گروهی شاید در این امیدیم که سه نظامی سابق (که دوست دارند فیسوف و اقتصاددان و خلبان تجاری باشند) ما را از دست گروهی نظامی سابق دیگر (که دوست دارند استاد و روزنامه نگار و وزیر و ... باشند) نجات دهند.
سه) ظاهرا اصلاح طلبان هیج امیدی به تایید صلاحیت ندارند. در عین حال راستها هم تلاش می کنند برخی را که تایید شده اند، بسیار مهم جلوه دهند، تا بعدا رای نیاوردن آنها را به کاهش مقبولیت چپها نسبت دهند.
چهار) مثل خیلی از درام ها که در برخی از صحنه ها به کمدی نزدیک می شود، این اوضاع سیاسی هم برای ما شده سرگرمی.

۱۳۸۶/۱۱/۱۴

دیوار نوشته ‌- سال ۵۷‌

احمد بورقانی

وی مدیر کل مطبوعات داخلی وزارت فرهنگ وارشاد در دوره وزارت مهاجرانی بود. فردی که گفته میشود شخصا مسئول توسعه مطبوعات در دوره جناب خاتمی بوده است. پس از آن در دوره مجلس ششم از تهران به مجلس راه یافت و در تحصن مشهوراین مجلس شرکت داشت. وی شب گذشته در سن 48 سالگی درگذشت.
پی نوشت:
در رثای احمد بورقانی از مسعود بهنود.
احمد بورقاني؛‎ ‎عين آدميت از نوشابه امیری.