۱۳۸۴/۰۸/۲۷

ذوق مستي

یاری اندر کس نمی​بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد

آب حیوان تیره گون شد خضر فرخ پی کجاست
خون چکید از شاخ گل باد بهاران را چه شد

کس نمی​گوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد یاران را چه شد

لعلی از کان مروت برنیامد سال​هاست
تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد

گوی توفیق و کرامت در میان افکنده​اند
کس به میدان در نمی​آید سواران را چه شد

صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هزاران را چه شد

زهره سازی خوش نمی​سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد

حافظ اسرار الهی کس نمی​داند خموش
از که می​پرسی که دور روزگاران را چه شد
_______
دوستان سلام
حال و احوال
غرض از آوردن اين غزل حافظ داننده راز آن است كه ديري است دلدار پيامي نفرستاد
مهرداد و آرش و فرشاد مطلبي مينوشتند، كيوان نيز و ساير دوستان هم
در اين چند ماه اخير هم كه ايرانمان تحولات زيادي را پشت سر گذاشته، از انتخابات تا كابينه و بورس و اتم و .... و بيم و اميدهاي بسيار.
چگونه ميتوان و با كدامين مي لعل ذوق مستي را به غليان درآورد تا به قول نهفت انديشه ورزي كنيد و دوستان را اوضاع و احوال خودتان و دنياي تان و مافهيا و دور روزگاران بي خبر نگذاريد.
عزت همگي زياد

هیچ نظری موجود نیست: