مهرداد جان از آثار پیری فراموشی است. من گذرواژه ایمیل یاهوم را فراموش کرده ام. ایمیل تو را ندارم. یک ایمیل جدید یاهو درست کردم ولی مشکل این است که گروهمان را توی یاهو پیدا نمی کنم. نمی دانم چرا؟
در دیلیشز عضو شدم. حالا چه کنم.
ایمیل جدید یاهوی من اینه: far.fatemi52 at yahoo.com
با توجه به استقبال دور از انتظار دوستان، در پاسخ به سئوالی که مطرح شده بود و برای آن که تمام دوستانی که نتوانسته اند نام داستان را حدس بزنند، از خماری خارج شوند به اطلاع عموم می رساند؛ داستان مورد نظر داستان سه گاو بود.
البته بگویم این گاو دقیقا حیوان سیاسی که مهرداد می گوید نیست. شاهد قضیه هم این که در مزرعه حیوانات جرج ارول، اصلا هیچ گاوی بین شخصیتهای اصلی نیست.
الان که من دنبال این داستان گشتم تا خودم ار زحمت تایپ خلاص کنم. دیدم این وب سایت (http://www.ghadeer.org/site/qasas/lib/dostan_j4/dd400009.htm) نوشته داستان حدیثی از حضرت علی است. مطمئن نیستم تا چه حد موثق باشد. به هر حال خلاصه داستان این است، من عاشق فریاد زدن گاو سومی در آخر داستان بودم. اگر اشتباه نکنم در کتاب مصوری که من داشتم رنگ گاو سومی هم سرخ نبود، نوشته بود زرد مایل به سرخ (دقیقا چه رنگی می شه؟):
سه گاو نر بزرگ كه يكى سياه و ديگرى سفيد و سومى سرخ رنگ بود، در علفزارى با هم با كمال اتحاد مى چريدند، در آن علفزار شيرى وجود داشت كه هرگز قادر نبود به آن سه گاو آسيبى برساند، تا اينكه شير نقشه ايجاد تفرقه بين آنها را كشيد، نخست به گاو سياه و سرخ گفت : كسى نمى تواند از حال ما در اين علفزار خرم مطلع شود مگر از ناحيه گاو سفيد، زيرا سفيدى رنگ او از دور پيدا است ، ولى رنگ من مانند رنگ شما تيره و پنهان است ، و اگر بگذاريد به او حمله كنم و او را بخورم ، پس از او اين علفزار براى ما سه موجود باقى مى ماند. گاو سياه و سرخ ، نصيحت شير را پذيرفتند، و شير به گاو سفيد حمله كرد و او را دريد و خورد. چند روز ديگر كه شير گرسنه شده بود، محرمانه به گاوسرخ گفت : رنگ من و تو همسان است ، بگذارگاو سياه را بخورم و اين سرزمين پر علف براى من و تو همرنگ هستيم باقى بماند. گاو سرخ اغفال شد و اجازه داد، شير در فرصت مناسبى به گاو سياه حمله كرد و او را دريد و خورد. پس از چند روزى با كمال صراحت به گاو سرخ گفت : تو را نيز خواهم خورد، روز موعود فرا رسيد، شير به گاو سرخ گفت : حتما تو را مى درم و مى خورم ، گاو سرخ گفت : به من مهلت بده تا سخنى ر سه بار بلند بگويم بعد مرا بخور، شير به او مهلت داد. گاو سرخ فرياد زد: من در آن روزی كه گاو سفيد خورده شد، خورده شدم . من در آن روزی كه گاو سیاه خورده شد، خورده شدم.
برتولد برشت مي گويد وقتي هيتلر سراغ کمونيستها آمد من هيچ نگفتم، چون من کمونيست نبودم، وقتي سراغ يهوديان آمد، باز من هيچ نگفتم چون من يهودي نبودم، وقتي . . . باز من هيچ نگفتم، اما امروز سراغ من آمده است و ديگر کسي نمانده است تا چيزِي بگويد.
اين داستان اولين داستان کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب من بود ولی آن فرياد گاو سرخ توش نبود و در ضمن عکسهای کتابم رنگی نبود. اصلا کسی کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب رنگی داشته ؟
نه. «قصههای خوب برای بچههای خوب» نقاشیهای رنگی نداشت. شاید فرشاد توی کتاب دیگری این داستان را خوانده. البته «قصههای خوب ...» هشت جلدی است. به گمانم این قصه یا توی جلدی بود که شامل داستانهای مرزباننامه میشد یا آن جلد که داستانهای کلیله و دمنه را ساده کرده بود.
من این داستان را از یک کتاب بچه گانه مصور تک قصه ای با عکسهای رنگی یادم می آید. اتفاقا یادم می آد نقاش کتاب بر خلاف اکثر سایر کتاب هایم صندوقی نبود. باید هنوز توی اتاقم قاطی کتابهایم (البته خانه مامان و بابا اصفهان) باشد. یادش بخیر. اگه عمری بود رفتم ایران، بعضی ها را اسکن می کنم برای تجدید خاطرخ می گذارم اینجا.
ممنون که داستان را برایم نوشتی. مطمئن هستم که آنرا به این شکل در بچگی جایی خواندهام ولی به یاد ندارم کجا. فکر میکنم که اصل داستان از کلیله و دمنه است گرچه آنرا هم خیلی سال پیش میخواندم و دیگر چیز زیادی از متنش به یادم نیست.
بعضا فکر میکنم نویسندگان ،راویان ،مولفین و یا مترجمین داستانهای بچه گانه در زمانی که ما بچه بودیم سعی میکردند ایده های ضد امپریالیستی (و بعضا سوسیالیستی) به ما القا کنند
۱۳ نظر:
این احمد آقای توکلی (و همچنین پسرخالهاش علی لاریجانی) بدجوری برای رییس جمهور شدن بال بال میزنند.
پ.ن: به گمانم این جملهی ارسطو وصف حال نسل ما است:
Man is by nature a political animal
آدمیزاد ذاتآ حیوانی سیاسی است.
مهرداد جان از آثار پیری فراموشی است. من گذرواژه ایمیل یاهوم را فراموش کرده ام. ایمیل تو را ندارم. یک ایمیل جدید یاهو درست کردم ولی مشکل این است که گروهمان را توی یاهو پیدا نمی کنم.
نمی دانم چرا؟
در دیلیشز عضو شدم. حالا چه کنم.
ایمیل جدید یاهوی من اینه: far.fatemi52 at yahoo.com
ببخشید خیلی دردسر شد.
فرشاد
به نشانی جدیدت ایمیلی فرستادم که توش گفتهام چه کار کنی. در ضمن نشانی جدید را هم عضو گروه یاهو کردم و دعوتنامه برایت فرستادم.
مهردادجان میتوانی مرا هم به گروه yahoo اضافه کنی؟ آدرس ایمیل من در yahoo این است:
alefsin at yahoo
با توجه به استقبال دور از انتظار دوستان، در پاسخ به سئوالی که مطرح شده بود و برای آن که تمام دوستانی که نتوانسته اند نام داستان را حدس بزنند، از خماری خارج شوند به اطلاع عموم می رساند؛ داستان مورد نظر داستان سه گاو بود.
البته بگویم این گاو دقیقا حیوان سیاسی که مهرداد می گوید نیست. شاهد قضیه هم این که در مزرعه حیوانات جرج ارول، اصلا هیچ گاوی بین شخصیتهای اصلی نیست.
شرمنده ولی من این داستان سه گاو را به یاد نمیآورم. میشود آنرا در همین کامنتها کپی کنی تا بخوانیم؟!
الان که من دنبال این داستان گشتم تا خودم ار زحمت تایپ خلاص کنم. دیدم این وب سایت (http://www.ghadeer.org/site/qasas/lib/dostan_j4/dd400009.htm) نوشته داستان حدیثی از حضرت علی است. مطمئن نیستم تا چه حد موثق باشد.
به هر حال خلاصه داستان این است، من عاشق فریاد زدن گاو سومی در آخر داستان بودم. اگر اشتباه نکنم در کتاب مصوری که من داشتم رنگ گاو سومی هم سرخ نبود، نوشته بود زرد مایل به سرخ (دقیقا چه رنگی می شه؟):
سه گاو نر بزرگ كه يكى سياه و ديگرى سفيد و سومى سرخ رنگ بود، در علفزارى با هم با كمال اتحاد مى چريدند، در آن علفزار شيرى وجود داشت كه هرگز قادر نبود به آن سه گاو آسيبى برساند، تا اينكه شير نقشه ايجاد تفرقه بين آنها را كشيد، نخست به گاو سياه و سرخ گفت : كسى نمى تواند از حال ما در اين علفزار خرم مطلع شود مگر از ناحيه گاو سفيد، زيرا سفيدى رنگ او از دور پيدا است ، ولى رنگ من مانند رنگ شما تيره و پنهان است ، و اگر بگذاريد به او حمله كنم و او را بخورم ، پس از او اين علفزار براى ما سه موجود باقى مى ماند.
گاو سياه و سرخ ، نصيحت شير را پذيرفتند، و شير به گاو سفيد حمله كرد و او را دريد و خورد.
چند روز ديگر كه شير گرسنه شده بود، محرمانه به گاوسرخ گفت : رنگ من و تو همسان است ، بگذارگاو سياه را بخورم و اين سرزمين پر علف براى من و تو همرنگ هستيم باقى بماند.
گاو سرخ اغفال شد و اجازه داد، شير در فرصت مناسبى به گاو سياه حمله كرد و او را دريد و خورد.
پس از چند روزى با كمال صراحت به گاو سرخ گفت : تو را نيز خواهم خورد، روز موعود فرا رسيد، شير به گاو سرخ گفت : حتما تو را مى درم و مى خورم ، گاو سرخ گفت : به من مهلت بده تا سخنى ر سه بار بلند بگويم بعد مرا بخور، شير به او مهلت داد.
گاو سرخ فرياد زد: من در آن روزی كه گاو سفيد خورده شد، خورده شدم . من در آن روزی كه گاو سیاه خورده شد، خورده شدم.
برتولد برشت مي گويد وقتي هيتلر سراغ کمونيستها آمد من هيچ نگفتم، چون من کمونيست نبودم، وقتي سراغ يهوديان آمد، باز من هيچ نگفتم چون من يهودي نبودم، وقتي . . . باز من هيچ نگفتم، اما امروز سراغ من آمده است و ديگر کسي نمانده است تا چيزِي بگويد.
اين داستان اولين داستان کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب من بود ولی آن فرياد گاو سرخ توش نبود و در ضمن عکسهای کتابم رنگی نبود. اصلا کسی کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب رنگی داشته ؟
نه. «قصههای خوب برای بچههای خوب» نقاشیهای رنگی نداشت. شاید فرشاد توی کتاب دیگری این داستان را خوانده.
البته «قصههای خوب ...» هشت جلدی است.
به گمانم این قصه یا توی جلدی بود که شامل داستانهای مرزباننامه میشد یا آن جلد که داستانهای کلیله و دمنه را ساده کرده بود.
من این داستان را از یک کتاب بچه گانه مصور تک قصه ای با عکسهای رنگی یادم می آید. اتفاقا یادم می آد نقاش کتاب بر خلاف اکثر سایر کتاب هایم صندوقی نبود.
باید هنوز توی اتاقم قاطی کتابهایم (البته خانه مامان و بابا اصفهان) باشد.
یادش بخیر.
اگه عمری بود رفتم ایران، بعضی ها را اسکن می کنم برای تجدید خاطرخ می گذارم اینجا.
ممنون که داستان را برایم نوشتی. مطمئن هستم که آنرا به این شکل در بچگی جایی خواندهام ولی به یاد ندارم کجا. فکر میکنم که اصل داستان از کلیله و دمنه است گرچه آنرا هم خیلی سال پیش میخواندم و دیگر چیز زیادی از متنش به یادم نیست.
بعضا فکر میکنم نویسندگان ،راویان ،مولفین و یا مترجمین داستانهای بچه گانه در زمانی که ما بچه بودیم سعی میکردند ایده های ضد امپریالیستی (و بعضا سوسیالیستی) به ما القا کنند
ارسال یک نظر