۱۳۸۷/۰۴/۱۸

دو آدم

یک شب یادم نیست خود 18 تیر بود یا سالگردش، داشتم از حوالی خیابان کارگر برمیگشتم، خیلی دیر وقت بود و من هم ماشین نداشتم. سوار یک موتور شدم ، آخه چند سالی است که موتورسوار ها هم به جمع مسافرکش های شخصی پیوستند و تو اون اوضاع و احوال هم فقط اونها به امر شریف مسافر کشی اشتغال داشتند. از قیافه راننده میشد حدس زد چی کاره است.
من هم فوضول! پرسیدم این اطراف اون هم این وقت شب چی کار میکنه؟ دلش پر بود، و از همه شاکی میگفت لیسانس تربیت بدنی از دانشگاه تهران داره و تو مغازه پدرش شاگردی می کنه و حالا شبی 15000 تومان میگیره که کمک برادرهای بسیج بکنه!
چند ماهی از 18 تیر گذشته بود، زیر قیچی سلمانی بودم. میدانستم که آرایشگری که پیشش میرفتم 5 سال جبهه بوده، بعد از جنگ هم مدتی برای سپاه کار کرده ولی بعد خودش را بازخرید کرده و این مغازه را خریده و دارد آرایشگری می کنه، من ازش چیزی نپرسیدم ولی خودش -که البته خیلی هم وراج بود- شروع به تعریف کرد که یک شب از بچه های قدیمی زنگ زده که سریع بیا دانشگاه تهران ، تعریف کرد که شب اول بدون آمادگی رفته بود و مجبور شده از کمربندش استفاده کنه که تفلک بد جوری هم برای سگک کمربندش دلش میسوخت ، ولی شبهای دیگه آمادگی داشته و از تسمه پروانه مینی بوس استفاده کرده!
نمی دانم ترسیدم یا روم نشد که ازش بپرسم اون هم پول گرفته یا نه؟ حتی نپرسیدم چرا رفته؟ البته شک دارم به خاطر پول رفته باشه. اعتقادی داشت ، اعتقادی خاص و عجیب.
البته بعد از چند وقت دیگه پیشش نرفتم نه به خاطر این ماجرا که به خاطر تعریفش از کشتن یک عراقی با سر نیزه که البته اون هم از روی اعتقاد صورت کرفته بود.

۴ نظر:

Reza P. گفت...

سلام من نميتوانم داخل سايت مطلب بنويسم اجازه وارد شدن به من نميدهد(SOS).با دوستان كه در ارتباطم از جمله آرش كچوئي و افشين اعظمي اظهار علاقه كردند كه برنامه گردهمايي 10 ساله را فعال كنيم. همدوره هاي خانمم روز داروساز هر سال در دانشكدشون جمع ميشوند و ظهر هم به صورت پيكي به رستوران ميروند و شب يا فرداش هم در باغ يكي از همكلاسيها ميگذرانند.

Reza P. گفت...

افشين جان سلام شما در تجرد بسر ميبريد يا خير؟

mehrdad گفت...

رضا
باید بتوانی مطلب بنویسی. من چک کردم٬ از این طرف مشکلی نیست و اجازه‌ی دست‌رسی به وبلاگ داری.
راستی ما میان بچه‌ها یک بابک اعظمی داشتیم که البته اسم رسمی‌اش بود مسعود. اما افشین اعظمی نداشتیم تا آن‌جا که من می‌دانم. شاید افشین احمدزاده را با بابک اعظمی قاطی کرده‌ای؟

Afshin گفت...

سلام رضا جان
در نوشتن عادی در این وبلاگ من هم مشکل دارم و مسئله را با فیل+تـــر شکن حل میکنم. یعنی صفحه کامل بار میشود و متن راهم قبول میکند ولی در انتها گزینه ذخیره کار نمیکند. شاید اساسا مشکل از بلاگر باشد نه از وبلاگ ما.
در مورد اسم هم حرف مهرداد کاملا درست است . ضمن اینکه باز حافظه مهرداد شگفتی آفرید.
در مورد گردهمائی من کاملا موافق و آماده هرگونه همکاری هستم.البته ترجیعا نه فقط هر 10 سال یکبار.
علی الخصوص که این گردهمائی ها و در ارتباط بودنمان میتواند باعث در میان گذاشتن تجربیات کاری و شاید شروع همکاری هائی گردد.
در مورد تجردم. دیروز یک چیز نوشتم. ولی بعد دیدم خیلی لوس شده است. پس فقط میگویم بله مجردم! آن هم از مدل هنوز.