۱۳۸۳/۰۵/۱۰

بيمه دروغ

به نظر من زيرکترين افراد کساني هستند که قوانين بيمه اتومبيل در کانادا را وضع کرده اند. بي نهايت زيرکانه و دقيق به طوري که به عزراييل هم جان نميدهند. به مثالهاي زير توجه کنيد:
۱. هنگام بستن قرار داد بيمه از شما خواسته ميشود که پول ماه اول و آخر را با هم بپردازيد که اگر وسط قرار داد بيمه ارزانتري پيدا کرديد يا طرف آن نرويد و يا اگر هم ميرويد پول ماه آخر را رفته بدانيد!

۲. در هنگام تمديد بيمه بايد اتنظار داشته باشيد که از شما براي افزايش مبلغ قرار داد در سال جديد در خواست شود! حتي اگر تصادف نداشته باشيد. (البته معمولا با افزايش سنوات رانندگي مبلغ بيمه کمتر ميشود ولي در يکي دو سال گذشته اينطور نبوده).

۳. و بدتر اينکه: اگر تصادفي داشته باشيد که مقصر آن شما هستيد بيمه پس از پرداخت پول به شما يا طرف مقابل اطلاعات شما را به يک database مرکزي که قابل دسترسي براي ساير شرکنهاي بيمه است منتقل ميسازد به طوري که هنگام تمديد بيمه با شرکت فعلي يا خريد بيمه از يک شرکت ديگر بيمه شما به طرز چشمگيري افزوده شده به طوريکه خواهيد ديد به تدريج پول خسارتي را که بيمه پرداخت کرده از شما ستانده ميشود. به همين دليل است که بيشتر مردم ترجيح ميدهند مساله به شرکت بيمه گزارش نشود تا از جيب مبارک هزينه را بپردازند. اين وضعيت باعث شده که هنگام تصادف باجگيريهايي صورت بگيرد. اين باجگيري ها بيشتر از جانب اقشاري است که در آمد کم دارند و مخصوصا با ايجاد تصادفهاي ساختگي که طرف مقابل را مقصر قلمداد ميکند و با تهديد به گزارش به شرکت بيمه از طرف مقابل اخاذي ميکنند.

۴. اگر هنگام تصادف اتومبيل شما Ride off (ديگر قابل استفاده نباشد) پولي که به شما بابت جبران قيمت اتومبيل پرداخت ميشود بر اساس جدول خودشان است. جالب اين است که هنگام بستن قرار داد قيمت سالانه بيمه شما بر اساس قيمتي است که شما اتومبيل را خريده ايد و به بيمه اطلاع داده ايد. پس هرچه ماشين را گرانتر بخريد بيمه شما بالاتر است ولي پرداخت خسارت از طرف بيمه به شما براساس جدول خودشان است که نام آنرا گذاشته اند Black book.

۵. در صورت مرگ يا تصادفهاي شديد که منجر به کار افتادگي شود شرکت بيمه با استفاده از وکلاي ورزيده خود سعي در پرداخت حداقل Liability را دارد. مثلا موضوعي را شنيده بودم که در أن فردي که بر اثر تصادف با اتومبيل X صدمه شديد ديده بود و در خواست خسارت از شرکت بيمه اتومبيل X را کرده بود. شرکت بيمه نصف مبلغ را پرداخت کرد و صاحب اتومبيل X مجبور به فروش خانه خود شد که باز هم نتوانست کل مبلغ را تهيه کند. نتيجه اين شد که صاحب اتومبيل X به عنوان يک فرد ‌‌‌Bankrupt به اداره اعتبار معرفي شده که در نتيجه اين شخص حتي قادر به خريد يک مبل به صورت اقساط نخواهد بود.

۶. مثال: من پارسال يک اتومبيل Honda Civic 1999 خريدم. حساب کردم و ديدم که پس از ۴ سال پولي که بابت بيمه اين ماشين داده ام به اندازه قيمت خريد ماشين است. با اينکه بيمه من از طرف شرکتي است که فقط مهندسين و Professional ها را بيمه ميکند و از همه شرکتها ارزانتر است.

نتايج:

۱. نتيجه گيري اقتصادي: اتومبيل شما از بيمه شما ارزانتر است. گراني بيمه باعث رکود صنعت اتومبيل کانادا شده است.
۲. نتيجه گيري اجتماعي: هيچ راننده اي بيمه نيست و فقط خود شرکتهاي بيمه هستند که در آمد آنها هميشگي و بيمه شده است.

۳. نتيجه گيري سياسي: قوانين بيمه از طرف شرکتهاي بيمه و بانکها وضع شده است ولي ظاهرا از طرف دولت است. سياستمدار ها هم براي مبارزات انتخاباتي خود از اين اهرم استفاده ميکنند. ( قابل توجه آقاي Dalton McGuinty نخست وزير راستگو و صادق انتاريو).

۴. نتيجه گيري عقلاني: در رانندگي دقت فراوان به خرج دهيد.

۵. نتيجه گيري ابلهانه: بدون بيمه رانندگي کنيد تا پول آنرا پس انداز کنيد!

۶. نتيجه گيري احساسي: شايد به خاطر هزينه بيمه نتوانيد اتومبيل مورد علاقه خود را بخريد بنابراين ممکن است هميشه در فراق اتومبيل دلخواه خود بسوزيد و بسازيد. (البته شوخي بود).

۷. نتيجه گيري دمکراتيک: کانادا کشور آزادي است و هر چه دلتان ميخواهد داد و هوار بزنيد و در تلويزيون و راديو اعتراض کنيد و يا اگر عصباني شديد حتي به خواهر و مادر شرکتهاي بيمه فحش دهيد ولي کيه که گوش کنه!!!

۸. نتيجه گيري دوستانه: مهرداد و دوستاني که در انتاريو هستند براي خريد ماشين و بيمه با من مشورت کنند (شوخي بود اين هم)

خوب نظر شما چيست؟؟ اين هم از اين که بعد از مدتها سکوت که حسابي شکستمش.

درگيري تيم ملي نمادي از اپيدمي درگيريهاي حکومتي است

به نقل از وبلاگ آقای ابطحی:

چند روز پيش در مورد درگيري تيم ملي فوتبال در بازي با عمان و آبروبري اين کار مطلب نوشتم. اما ظلم است اگر فقط اين بار را بر دوش تيم ملي بيندازيم.
يک نگاه عبوري تنها به تيتر روزنامه هاي هفته گذشته در عرصه رفتارهاي سطوح بالاي حکومت حکايت از آن دارد که همه در حال سيلي زدن به هم هستند: وزارت بازرگاني به طور قاطع اعلام مي کند که اقتصاد کشور وقتي که هنوز نمايشگاه ديگري نداريم با تعطيلي يک مرتبه نمايشگاه بين المللي تهران آسيب جدي مي بيند، شهرداري قاطعانه اعلام تعطيلي آن را مي نمايد. وزارت راه مي گويد جاده چالوس باز شده، نيروي انتظامي مي گويد بسته است. دولت مي گويد قصد راه اندازي فرودگاه امام را دارد، نيروهاي رسمي مي گويند نخواهيم گذاشت. سخنگوي دولت مي گويد وزارت اطلاعات مي تواند قاتل زهرا کاظمي را پيدا کند، دادگستري تهران مي گويد اين حرف هم سخني با استکبار و در راستاي تامين خوراک براي راديوهاي بيگانه است. وزارت ارتباطات مي گويد که قرارداد ترک سل بهترين و اقتصادي ترين قرارداد است، نماينده محترم مجلس اعلام مي کند اين قرار داد هزار برابر بدتر از ترکمن چاي است.
با اين حساب آيا سيلي رد و بدل شده در تيم ملي نمادي از اين حرکت حکومتي نيست؟
اگرچه در صحنه سياست ممکن است همه اين کارها براي آن باشد که در آخرين سال کار دولت، از دولت رو کم کني شود تا پرونده، سربلند کار را به پايان نبرد. اما هدف هرچه باشد بايد قبول کرد که اين سيلي هاي رسمي و اين روياروهايي حکومتي در رفتار جامعه تاثيرگذار هستند.

اخلاق در خانواده

  • خواهران گرامي،
    خشونت راه‌گشا نيست. به دادگاه شكايت كنيد.
  • برادران عزيز،
    پيش از تجديد فراش موضع سياسي خود را مشخص نكنيد.
  • روزنامه‌نگاران محترم،
    پيش از بندبازي با دادستان هماهنگ كنيد.
  • قاضي شريف،
    گر حكم شود كه مست گيرند
    در شهر هر آن‌كه هست گيرند؟


۱۳۸۳/۰۵/۰۹

بنویسید

تعداد نوشته‌های وبلاگ از ۱۰۰ گذشته است. با این نوشته می‌شود ۱۰۳ تا. بیش‌ترین تعداد نوشته‌ها متعلق است به آرش (۲۳). و رده‌های بعدی عبارتند از کیوان (۱۶)، مهرداد و فرشاد فاطمی (هر کدام ۱۱)، فاطمه و مسعود غفاری (هرکدام ۸)، آرش عفیفی و رضا (هر کدام ۷). بقیه‌ی دوستان هم در مجموع ۱۲ نوشته‌ی دیگر فرستاده‌اند. چک کنید جمع عددهای بالا ۱۰۳ بشود!

البته چون پروفایل همه‌ی دوستان قابل دیدن نبود مجبور شدم بعضی از عددهای بالا را از طریق شمارش به دست آورم. اگر پروفایل‌ها باز باشد می‌توان تعداد کلماتی را هم که دوستان نوشته‌اند رده‌بندی کرد.

چرا بعضی از دوستان کم می‌نویسند یا اصلاً نمی‌نویسند؟
حمید ستار که قلم زیبایی هم دارد می‌تواند کمی در مورد موسیقی برای‌مان بنویسد.
از میان خانم‌ها فقط فاطمه مطلب نوشته است.
فرزانه می‌نویسد ولی فقط کامنت! چرا نوشته‌ی جداگانه‌ای نمی‌فرستد؟
عزیز دیگر حتی کامنت هم نمی‌گذارد.
آرش عفیفی مدتی است ساکت است.
از مهرداد انتظار بیش‌تری می‌رود. شخصاً دوست دارم نوشته‌هایش را بخوانم. از اندیشه‌هایش بنویسد. درست است که گفته‌اند «کم گوی و گزیده گوی چون در» ولی فقط «کم» نه «خیلی کم».
مطمئن هستم که تعداد دیگری از دوستان هم وب‌لاگ را می‌خوانند ولی عضو آن نشده‌اند. چرا نشده‌اند؟ وقت نوشتن ندارند؟ حال نوشتن ندارند؟ یا امکانات نوشتن ندارند؟
باز هم دست رضا درد نکند که می‌نویسد، گیرم بی ‌نقطه و کاما! همان بی‌نقطه و کاما نوشتن‌اش را عشق است.

خلاصه این‌ که این نهال نورسته به آب‌یاری نیاز دارد. رهایش نکنید. بنویسید.




۱۳۸۳/۰۵/۰۸

داستان بمب اتمی

داستان بمب اتمی، داستان بسیار جالبی است. البته هنوز نسخه‌های متفاوتی از این داستان وجود دارند که هر کدام طرفدارانی دارند ولی نسخه‌ای که به نظر من جالبتر و باورکردنی‌تر بود این است: هایزنبرگ و نیلز بور را که به یاد دارید؟ هایزنبرگ شاگرد بور بوده و سالها با هم کار کرده بودند و از نظر عاطفی خیلی به هم نزدیک و دوستانی جدا نشدنی بودند و هر کدام دیگری را تحسین می‌کرده. با آغاز جنگ بین دو دوست جدایی می‌افتد. بور در کپنهاگ می‌ماند و هایزنبرگ به آلمان برمی‌گردد تا در موسسات تحقیقاتی وابسته به ارتش خدمت کند. خدمت، به این دلیل که انسانی اخلاقی بوده و در ابتدای جنگ در فکر خدمت به میهن و ... بوده. در سالهای بعدی، با مشکلاتی که برای یهودیان در آلمان پیش آمد، بور در دانمارک به بسیاری از فیزیکدانان و دانشمندان یهودی که از آلمان می‌گریختند پناه می‌داد و به آنها کمک می‌کرد ولی رابطه بین دو دوست قطع شده بود و بور که می‌ترسید اگر به هایزنبرگ نامه‌ای بنویسد، ممکن است برای دوستش یا خانواده‌اش مشکلاتی پیش آید، ارتباطی با هایزنبرگ برقرار نکرد. در این میان هایزنبرگ توانست که راهی برای ایجاد یک انفجار رنجیره‌ای به کمک شکافت هسته اتم پلوتونیم پیدا کند. در این مرحله از جنگ هایزنبرگ به نیات هیتلر پی برده بود ولی در درون خود دچار تناقضی بین مسئولیت خود به عنوان دانشمند، کسی که به پیشبرد علم کمک می‌کند، و عواقب ناشی از دستیابی هیتلر به چنین کشفی، شده بود. در سال ۱۹۴۱ با پذیرش خطرات ممکن هایزنبرگ به دیدار دوست و استاد قدیمی خود، بور در کپنهاگ می‌رود. دیدار بین دو دوست و آنچه که در آن گذشت هنوز هم محل مناقشه بین تاریخ‌دانان است. روایتی که من نزدیکتر به حقیقت دیدم این است: در این دیدار، از آنجا که هایزنبرگ می‌ترسید که جاسوسان آلمانی محتوای گفتار بین او و بور را کشف کنند به طور غیر مستقیم به کشفش و احتمال ایجاد انفجار زنجیره‌ای اشاره می‌کند. منظور او در واقع این پرسش بوده که آیا با وجود هیتلر، یک دانشمند همچنان وظیفه دارد که به پیشبرد علم کمک کند و یا تحت تاثیر مسایل سیاسی، علم و جستجوی در علم را باید متوقف کرد. اما بور منظور هایزنبرگ را به درستی نمی‌فهمد و تصور می‌کند که هایزنبرگ مشغول ساخت سلاحی برای هیتلر است که بر اساس شکافت هسته‌ای کار می‌کند و‌ آشفته جلسه را ترک می‌کند در حالی که هنوز هایزنبرگ در مورد تناقضی که به آن فکر می‌کرده با او صحبت نکرده بود. هایزنبرگ به آلمان باز می‌گردد و بور به سایر دوستان فیزیکدانش اطلاع می‌دهد که آلمان در پی تولید بمب اتمی است و چندی بعد خود نیز به آمریکا می‌رود و با تلاش او و سایر فیزیکدانان رئیس جمهور وقت آمریکا را متقاعد می‌کنند که اگر کسی مانند هایزنبرگ به دنبال ساخت بمب اتمی باشد، قطعا آلمانی‌ها به زودی آنرا در اختیار خواهند داشت و باید پیش‌دستی کنند. از آن طرف، در سالهای پایانی جنگ وضع اقتصادی آلمان بسیار وخیم بود و هیتلر دستور می‌دهد که تمامی پروژه‌های نظامیی که بعد از تامین بودجه در کمتر از یک سال به نتیجه نمی‌رسند را باید متوقف کرد. هایزنبرگ در اینجا پاسخی برای تناقضش پیدا می‌کند. او بودجه مورد نیازش را بسیار بیشتر از واقع اعلام می‌کند و همین‌طور اعلام می‌کند که ساخت بمب اتمی ممکن است دها‌سال طول بکشد و دولت آلمان پروژه را تعطیل می‌کند. به این ترتیب یک تنه هیتلر از دستیابی به بزرگترین سلاحی که ممکن بود در نهایت نتیجه جنگ را به کلی عوض کند، باز می‌دارد. باقی را همه می‌دانیم. تیم آمریکایی با گرد هم آوردن بهترین فیزیکدانان دنیا موفق می‌شود که بمب اتمی را بسازد و جنگ به نفع متفقین به پایان می‌رسد. در سالهای بعد از جنگ هر بار که هایزنبرگ خواست با بور در مورد ملاقاتشان در کپنهاگ گفتگو کند، بور امتناع کرد. در این بین هایزنبرگ داستان خود را به روزنامه‌نگاران گفت و آنها او را مانند یک قهرمان ستودند و از بور به خاطر آنکه بعد از سالها دوستی نزدیک، در آن ملاقات نتوانسته بوده منظور واقعی هایزنبرگ را درک کند و عملا آمریکا را با ترساندن سلاحی که رقیب هرگز نداشته ترقیب به ساخت بمب اتمی کرده بوده، انتقاد کردند. شاید اینها باعث شد که بور هرگز نامه‌هایی را که نوشته بود، و بارها و بارها آنها را بازنویسی کرده بود را به هایزنبرگ نفرستد و دو دوست هرگز نتوانستند که کدورتی را که بر اثر آن سو تفاهم بین‌شان ایجاد شده بود را پاک کنند. با مرگ بور، خانواده‌اش این نامه‌ها را کشف کردند و امروز می‌توانید آنها را با ترجمه به انگلیسی پیدا کنید. اولین نامه، خلاصه تمامی داستان را از زبان بور در بر دارد. شاید اگر بور در آن روز آشفته نمی‌شد و به دوست قدیمی خود کمی بیشتر اعتماد می‌کرد و منظور واقعی او را می‌فهمید، تاریخ شاهد نابودی صدها هزار نفر در هیروشیما و ناکازاکی نبود...

۱۳۸۳/۰۵/۰۶

این چهار نفر

ديروز که داشتم مطلب راجع به تقارن را می‌نوشتم به یاد یکی از فیزیک‌پیشه‌گان بزرگ افتادم به نام «یوجین ویگنر» که کارهای مهمی در این زمینه انجام داده است و اولین کسی است که نظریه‌ی گروه‌ها را در مکانیک کوانتمی وارد کرده است. در همین فکرها بودم که یاد یک سخن‌رانی از «ادوارد تلر» افتادم که متن آن را چند سال پیش در «مجله‌ی فیزیک» خوانده بودم. به موضوع سخن‌رانی کاری ندارم، ولی یادم آمد که در آن جا گفته بود: «ما پنج نفر بودیم که از مجارستان به آمریکا آمدیم و همه‌مان کم‌وبیش منشأ تحولاتی شدیم». نفر اولی را که تلر نام برده بود نمی‌شناسم ولی دوست دارم در مورد چهار نفر بعدی چیزهایی بنویسم: لئو زیلارد - یوجین ویگنر - جان فون نویمان و ادوارد تلر. وجه مشترک این‌ها این است که اولاً همه مجارستانی اند و ثانیاً همه در پروژه‌ی مانهاتان مشارکت داشته‌اند.

۱- لئو زیلارد: در ترمودینامیک و فیزیک هسته‌ای کارهای بسیار مهمی انجام داده است. هم او بود که در روز دوم اوت ۱۹۳۹ با اتومبیلی که رانندگی آن را ادوارد تلر به عهده داشت (فقط به این دلیل که خود زیلارد رانندگی بلد نبود!) به خانه‌ی اینشتین رفت و در آن‌ جا او را ترغیب کرد نامه‌ای به روزولت بنویسد و او را از «انرژی عظیمی که از شکافت هسته‌ی اورانیم می‌توان به دست آورد» آگاه کند و «امکان ساختن بمب» را به او یاد‌آوری کند.

۲- یوجین ویگنر :کسی که نقش تقارن و نظریه‌ی گروه‌ها را در فیزیک به زیبایی نشان داد. کارهای شگفت‌انگیزی در مورد کاربرد نظریه‌ی گروه‌ها در فیزیک انجام داده، طوری که -شاید تحت تأثیر همین نتایجی که به دست آورده بود- مقاله‌ای نوشت تحت عنوان «کار‌آیی نامعقول ریاضیات در علوم طبیعی». آدم بسیار مؤدبی بوده: گاهی سر یک سمینار از سخنران سؤال می‌کرد: «ببخشید،البته من خیلی کودن هستم ولی به هر حال نمی‌فهمم آن‌جا در خط دوم چه‌ کار کرده‌اید». آن‌وقت سخن‌ران باید می‌فهمید که حتما‌ً در خط دوم مرتکب اشتباه احمقانه‌ای شده است.

۳- جان فون نویمان: در چهار پنج ساله‌گی اعداد هشت رقمی را در ذهن خود ضرب می‌کرد. طراح و معمار کامپیوتر‌های امروزی است. کارهای مهمی در منطق ریاضی انجام داده است که به کارهای گودل بسیار نزدیک بود. پایه‌گذار نظریه‌ی بازی‌ها است که امروز نقش مهمی در اقتصاد دارد. کتابی نوشت به نام «مبانی ریاضی نظریه‌ی کوانتمی» که هنوز هم مورد استفاده‌ی فیزیک‌پیشه‌گان است. در بیش‌تر اتفاقات مهم علمی قرن بیستم سهیم بوده است. می‌گویند خودش گفته «هیچ مسأله‌ای نبوده که من بیش‌تر از سه ساعت روی آن فکر کرده باشم» (این رامن فقط شنیده‌ام و راست یا دروغ‌ بودن‌اش را به عهده نمی‌گیرم). به معنای واقعی یک نابغه بود. متأسفانه در ۵۴ ساله‌گی در اثر سرطان درگذشت.

۴- ادوارد تلر : پدر بمب هیدروژنی آمریکا است. او در شکل‌گیری و شروع پروژه‌ی مانهاتان هم نقش محوری داشت. پس از انفجار بمب هسته‌ای آمریکا در هیروشیما، او از معدود افرادی بود که تلاش کرد سیاست‌مداران را قانع کند تا پیش از آن که روس‌ها به بمب هیدروژنی دست یابند آمریکا‌یی‌ها آن را بسازند (بسیاری از فیزیک‌پیشه‌گان دیگر ازجمله اپنهایمر، مدیر پروژه‌ی بمب اتمی، با این کار موافق نبودند).

این چهار نفر غیر از دو وجه اشتراکی که در بالا ذکر کردم یک وجه اشتراک دیگر هم دارند و آن این که نشان داده‌اند اندیشه‌ی بشر تا کجاها می‌تواند برود و چه‌قدر می‌تواند قدرت‌مند باشد.

قدرت، داشتن‌اش شادی‌آفرین، دیدن‌اش تحسین برانگیز و زیر سیطره‌اش بودن البته گاه ناخوشایند است.



۱۳۸۳/۰۵/۰۵

تقارن

تقارن به اين معنی است که شما سيستمی داشته باشید و روی آن تبدیلی اعمال کنید و سیستم شما عوض نشود. آن وقت می‌گویید سیستم شما تحت آن تبدیل متقارن است. مثلاً یک مثلث متساوی‌الاضلاع را در نظر بگیرید. اگر آن را ۱۲۰ درجه حول مرکزش و در صفحه‌ی خودش بچرخانید باز هم همان مثلث قبلی را خواهید داشت. بنابراین یک مثلث متساوی‌الاضلاع تحت این تبدیل که یک دوران ۱۲۰ درجه است تقارن دارد.
تقارن اهمیت و کاربردهای بسیاری دارد: در ریاضیات، در هنر، در معماری، در فیزیک و احیاناً جاهای دیگر.
در ریاضیات تقارن با مفهوم گروه ارتباط تنگاتنگ دارد: مجموعه‌ی تقارن‌های یک سیستم گروهی تشکیل می‌دهند که به آن گروه تقارنی آن سیستم گفته می‌شود.
در هنر و معماری نقش تقارن شاید بیش‌تر به چشم آید: نقاشی‌ها، کتیبه‌ها و کاشی‌کاری‌های بناهای قدیمی.
در فیزیک اما تقارن نقش بنیادی دارد. به همین دلیل فیزیک‌پیشه‌گان اصولاً به دنبال تقارن‌های طبیعت می‌گردند. در اوایل قرن بیستم خانم ریاضی‌دانی به نام «امی نوتر» نشان داد که وجود قوانین بقا ناشی از تقارن است. به عبارت دیگر هر تقارنی منجر به  یک قانون بقا (یا قانون پایسته‌گی) می‌شود. البته این، بیان ساده‌ی قضیه‌ی نوتر است؛ صورت دقیق آن کمی پیچیده‌تر است. مثلاً قانون بقای اندازه حرکت ناشی از تقارن سیستم فیزیکی تحت انتقال در فضا است. به عبارت دیگر اگر فضا هم‌گن باشد (به این معنی که اگر شما در سیستم فیزیکی قرار گرفته باشید، آن‌گاه لحظه ای چشمان‌تان را ببندید و سیستم جابجا شود و بعد شما چشمان‌تان را باز کنید ولی با هیچ معیاری متوجه این جابه‌جایی نشوید)، اندازه‌حرکت خطی سیستم فیزیکی شما بقا دارد. به همین ترتیب بقای اندازه‌حرکت زاویه‌ای ناشی از تقارن سیستم تحت دوران (هم‌سان‌گرد بودن فضا) و بقای انرژی نتیجه‌‌ی تقارن سیستم تحت انتقال در زمان است.
گاهی اوقات «سیستم»، یک دستگاه فیزیکی واقعی نیست بلکه مثلاً یک دسته معادله‌ی دیفرانسیل است.  قانون دوم نیوتن (F=ma) را در نظر بگیرید. این قانون در واقع یک معادله‌ی دیفرانسیل مرتبه‌ی دوم است. این قانون تحت وارونی زمان تقارن دارد. یعنی اگر شما جهت جریان زمان  را عوض کنید این قانون تغییر نمی‌کند. اما مشاهده‌ی تقارن در سیستم‌های فیزیکی فقط به متقارن بودن قانونی‌ که سیستم از آن تبعیت می‌کند بسته‌گی ندارد بلکه به شرایط اولیه هم بسته‌گی دارد. چنان که می‌دانید یک معادله‌ی دیفرانسیل، با شرایط اولیه معین است که  جواب مشخص دارد. به همین دلیل پیدا کردن تقارن در سیستم‌‌های فیزیکی کار ساده‌ای هم نیست.  به عنوان مثال حرکت زمین به دور خورشید را در نظر بگیرید. قانون این حرکت تقارن کروی دارد (پتانسیل متناسب با عکس فاصله از خورشید است)  اما مسیر حرکت این تقارن را ندارد ( بیضی است). پس فقط با دیدن مسیر حرکت نمی‌توان نتیجه گرفت که قانون حاکم بر این پدیده متقارن نیست.
اگر ما بتوانیم تقارن‌های طبیعت را به درستی بفهمیم به‌تر می‌توانیم قوانین حاکم بر آن را به دست آوریم. در واقع فیزیک‌پیشه‌گانی که اکنون در مورد قوانین بنیادی طبیعت تحقیق می‌کنند چنین ره‌یافتی را در پیش گرفته‌اند.
در مورد تقارن در فیزیک و طبیعت هنوز خیلی چیزها می‌شود گفت ولی فکر کنم تا همین جایش هم به اندازه‌ی کافی حوصله‌تان سر رفته باشد (اگر اصلاً به این جا رسیده باشید). بنابراین بحث را در همین جا رها می‌کنم.
شاید فکر کنید  وب‌لاگ چه جای این مطلب بی‌مزه است. واقعیت این است که آرش از من خواسته‌ بود در مورد کارم بنویسم.  فکر کردم بد نیست اول کاری را که در دوره‌ی دکتری انجام داده‌ام توضیح دهم و بعد بگویم الآن چه می‌کنم. یاد آن دانش آموزی افتادم که در کلاس جغرافیا جواب همه‌ی سؤال‌ها را به افغانستان منجر می‌کرد و می‌گفت و اما افغانستان‌!
هر چه فکر کردم راهی پیدا نکردم که کاری را که در دوره‌ی دکتری انجام داده‌ام طوری بیان کنم که خواننده‌ی غیر متخصص بفهمد یا برایش جالب باشد. اما حالا می‌توانم بگویم کار من در دوره‌ی دکتری مربوط می‌شد به نوع خاص و مهمی از تقارن به نام ابرتقارن و اما تقارن:



۱۳۸۳/۰۴/۳۰

نابغه بزرگ

چند روز پیش به سایت جالبی برخوردم (آنرا در صبحانه پیدا کرده بودم) که فهرست بلند و بالایی از دانشمندان و استادان ایرانی در سراسر جهان ایجاد کرده است. خوب به خودی خود این کار ارزشمندی است و شایسته تقدیر است و باقی قضایا...

اما مطلب جالبی که در این سایت دیدم این بود که در قسمت مخترعان بعد از ذکر نام افرادی مانند پروفسور زاده،‌ ستاره بزرگی به نام استاد دینبلی را معرفی کرده است! واقعا که حق این استاد بزرگ را حسابی خورده‌اند. این شخصیت عظیم علمی به تنهایی توانسته حاصل چندین قرن تلاش ریاضی‌دانان را یکجا به سطل آشغال بیاندازد و مانند آب خوردن:‌ زاویه را تثلیث،‌ مکعب را تضعیف و دایره را تربیع کند! قضیه وقتی جالبتر می‌شود که بدانید کار عظیم دیگر ایشان این است که ثابت کرده‌اند که عدد پی برابر است با 3.1547005 و کار تمامی ریاضی‌دانان بعد از سازندگان اهرام مصر را پشم کرده‌اند! جالبتر آنکه کتابی هم در شرح یافته‌های خود چاپ کرده و در مجلات و روزنامه‌های ایرانی هم از کارهای ایشان و «کشفیات» استاد نوشته‌اند. خلاصه که وجود تنها این یک نابغه به تمامی آن همه استاد و پژوهشگری که در آن سایت نامشان آمده بود، می‌چربد.

البته ما فقط این یک نابغه را نداریم که! در همان سایت برای محمدحسین طباطبایی هم مدرک فوق تخصص تراشیده‌اند که ثابت شود که ما ایرانیان حالاحالاها حرفهای فراوانی برای گفتن در دنیای علم داریم و این غربی‌های ابله باید بروند و کشک‌شان را بسابند!

۱۳۸۳/۰۴/۲۷

تهديد درباره افشاي ماجراي بم

اين خبر را بخوانيد جالبه!!!!
http://web.peykeiran.com/net_iran/irnewsbody.aspx?ID=16847


۱۳۸۳/۰۴/۲۶

The scientific impact of nations


در آخرین شماره‌ی مجله‌ی Nature مقاله‌ای چاپ شده که نویسنده‌اش وضعیت علمی کشورهای مختلف را با هم مقایسه کرده. ایران هم یکی از کشورهایی است که آمارش در این مقاله هست.






۱۳۸۳/۰۴/۲۵

دیدگاه سیاسی شما چیست؟

هر چند که شاید با وضعیت کشور ما همخوانی کامل نداشته باشد اما این سایت با چند پرسش دیدگاه سیاسی/فکری شما را مشخص میکند.

۱۳۸۳/۰۴/۲۴

You could always tell which taxi driver is Persian

He’s the one with Ph.D. on his license

مقاله جالبی است در مورد وضعیت ایرانی ها در آمریکا

۱۳۸۳/۰۴/۲۲

من فرشاد ...

من فرشاد فاطمي هستم البته سيد فرشاد فاطمي اردستاني. بعد از صنعتي اصفهان به موسسه عالي پژوهش در برنامه ريزي و توسعه رفتم تا فوق ليسانس مهندسي سيستمهاي اقتصادي - اجتماعي بگيرم. چرا اينطور شد؟ خودم هم دقيق نمي دانم.
بعد از ۶ سال کار کردن در سازمان برنامه و بودجه استان اصفهان (به عنوان سربازي) و موسسه (همانجا که درس مي خواندم) پس از قبولي در آزمون اعزام از شهريور پارسال دکتراي اقتصاد خود را در دانشگاه اسکس در شهر کوچک کلچستر شروع کردم. البته در مدت آن شش سال هر کاري که تصور کنيد انجام داده ام از جمله طراحي و اجراي يک برنامه شبيه سازي براي اقتصاد استان اصفهان٬ همکاري در تدوين برنامه هاي توسعه کشور٬ طراحي سيستمهاي اطلاعات مديريت٬ همکاري با عزيز رشيدي در طراحي وب سايت (البته من تشويق مي کردم عزيز کار مي کرد)٬ تدوين استراتژي و اصلاح ساختارها و روشها در سطح بنگاه٬ همکاري در گروه تدوين استراتژي توسعه صنعتي کشور و ... و کلي پيشنهاد پروژه نوشته شده که هر کدام هفته ها وقت گرفته و به جايي نرسيده.
سال اول دوره دکترا همه در درگيري با درسها گذشت و الان در آستانه سال دوم مي دانم که موضوع کاري من سازماندهي صنعتي(۱) و تئوري بازي (۲) خواهد بود که هر دو از زير شاخه هاي اقتصاد خرد به شمار مي آيند. البته تئوري بازي به عنوان يک روش در برخي ديگر از شاخه هاي علمي نيز کاربرد دارد.
اما من چه مي خواهم بکنم؟ تا اينجا مي دانم که بخش اول کارم تئوريک خواهد بود و به طور خلاصه مي خواهم روي تبعيض قيمتي (۳) در بازارهاي با قابليت شناسايي مشتري (۴) کار کنم. اين بازارها بازارهايي از قبيل خدمات تلفن موبايل٬ وام خريد خانه٬ خدمات بانکي٬ اشتراک گاز و برق و ... هستند.
تبعيض قيمتي به اين معناست که يک بنگاه با تشخيص مشتريان خود يک کالا را به قيمتهاي مختلف به آنها مي فروشد. مثلا يک شرکت اتوبوسراني بليط اتوبوس را به دانشجويان با قيمتي متفاوت از ساير مشتريان مي فروشد.
مورد کار من وقتي است که بنگاه با شناسايي مشتريان جديد از مشتريان قديمي خود قيمت کمتري را به آنها پيشنهاد مي کند. ممکن است اين سئوال پيش بيايد که چرا تمام مشتريها در هر دوره بنگاهي که از آن خريد مي کنند را عوض نمي کنند. عوامل محدود کننده در اينجا دو عاملند: اول آنکه تفاوت محسوسي بين کالاي بنگاهها وجود دارد که هر مصرف کننده ممکن است يکي از کالاها را بر سايرين ترجيح دهد٬ البته اين ترجيحات در بين مصرف کنندگان متفاوت است. دوم آنکه براي هر بار تغيير تامين کننده مشتري بايد هزينه اي (۵) بپردازد که اين هزينه هم براي مشتريان متفاوت٬ مختلف است.
در اين زمينه در سالهاي اخير چند کار تئوريک انجام شده است. در قدم اول آنچه که من مي خواهم انجام دهم (البته اگر عملي باشد و بتوانم) افزودن عامل اثرات جانبي شبکه (۶) به اين بحث است. همانگونه که ممکن است به نظر بيايد در مورد بسياري از کالاها و خدمات بالا٬ مطلوبيت مشتري از مصرف کالا علاوه بر قيمت و کيفيت کالا تابعي از تعداد ساير مصرف کنندگان از اين کالا يا خدمت (دقيقتر سهم يک براند تجاري به خصوص در کل بازار کالا) نيز هست. به عنوان مثال استفاده از شبکه موبايلي که تعداد مشترک بيشتري دارد براي مصرف کننده مطلوبيت بالاتري به همراه دارد.
در مرحله دوم احتمالا در پي آن خواهم بود که با جمع آوري يک سري داده٬ الگويي را که در بخش اول ساخته ام تست کنم. اين به طور خلاصه آنچه بود که من دارم انجام دهم٬ اميدوارم توانسته باشم تصوير روشني از آن به دست بدهم.
ضمنا من سال ۷۴ ازدواج کردم خانمم هم خاکشناسي صنعتي اصفهان خوانده و الان هم يک پسر دارم به اسم حسين که کلاس اول دبستان است.
ضمنا ما اين هفته مي رويم (يا مي آييم) ايران. اگر زياد اينجا حاضر نبودم بدانيد جاي بدي نيستم گرفتار مهماني٬ سورچراني و ...
۱- Industrial Organization
۲- Game Theory
۳- Price Discrimination
۴- Subscription Markets
۵- Switching Cost
۶- Network Externalities

دوباره كه يادتون رفت

قرار بود دوستان عزيز از خودشان بگويند و اينكه چه كارهايي ميكنند. داشتيم استفاده ميكرديم.... مثل اينكه دوستان خيلي مشغلشون زياده يا شايد هم تعارف ميكنند و منتظر هم هيتند....
شاد باشيد

۱۳۸۳/۰۴/۲۱

آگهی بازرگانی

حالا که میتوان از هر دری صحبت کرد من از هم فرصت استفاده می کنم ببینم از دوستان کسی میتواند راهنمایی بکند یا نه. این روزها خواهرم که در ایران است و لیسانس مدیریت خوانده دنبال شغل می گردد. لطفا اگر موردی پیش آمد(و یا سوالی داشتید) به من خبر دهید.

هفته قبل فیلم فارنهایت9/11 را دیدم. این مایکل مور هم اعجوبه ایست. درست و حسابی به هیکل بوش گند زده است. دمکراسی و آزادی بیان نعمت بزرگی است. تجسم کنید در ایران بخواهید از حاکمان اینگونه انتقاد کنید.
. فیلم قبلیش Bowling for Columbine باید در ایران موجود باشد. مصاحبه جالبی هم در مورد ایران داشت که لینکش یادم نمی اید.

۱۳۸۳/۰۴/۱۸

18 تير

امروز 18 تير بود من امروز دانشگاه تهران كلاس داشتم هيچ خبري نبودخيابان انقلاب تقريبا امروز بعدازظهر خلوت بود ياد وقايع شرم آور چند سال پيش افتادم آنهايي كه اين ننگ را به وجود آوردند چطورميخواهند اين لكه ننگ را از دامن خودشان پاك كنند
اخيرا تو تهران يكسري آدم به اسم پليس بايك ظاهر ترسناك كه بنظر ميرسه لباسهاي گارد ويژه پوشيده اند با باتوم سر چهارراهها مي ايستند و مردم را راهنمايي ميكنند كه بجاي خيابان از توي پياده رو بروند در حاليكه يكسري از چهارراهها هنوز چراغ عبور عابر پياده ندارد و وقتي به چهارراه ميرسي بعد از كلي كه هاج و واج بدنبال چراغ گشتي مجبور ميشي بزني از وسط ماشينها رد بشي واقعا كه جاي تاسفه

امروز

امروز رفته بودم ریش‌تراش بخرم. خیلی گران بود، نخریدم. پول دانش‌جویی را که نمی‌شود خرج این تجملات کرد. تیغ را که ازمان نگرفته‌اند، گرفته‌اند؟ شاید هم زدم به تنبلی و محاسن گذاشتم تا معایبم را بپوشاند. راستی این روزها ریش‌تراش در ایران چند است؟

۱۳۸۳/۰۴/۱۴

من چه می‌کنم؟

خوب، انگار که بهتر است خودم پیش‌قدم شوم و برای دوستان بنویسم که به اصطلاح چه غلطی می‌کنم؟!
arash فکر کنم که بیشتر دوستان به یاد دارند که رشته تحصیلی من (یادتان که می‌آید، اسم من آرش سالاریان است!) در دوره لیسانس و فوق لیسانس سخت‌افزار بوده و بعد از آن هم تا وقتی که در ایران بودم، بیشتر درگیر پروژه‌های طراحی سخت‌افزاری و گاهی هم نوشتن device driver یا سایر برنامه‌های low-level بوده‌ام. اما برای دوره دکترا که به سویس آمدم، زمینه کاری من چیز بسیار متفاوتی است. به طور خلاصه، هدف ما در این پروژه این است که حرکات مکانیکی بدن بیماران پارکینسونی را به کمک سنسورهایی مانند شتاب‌سنج و ژیروسکوپ در طی روز ظبط کنیم و سپس با آنالیز این سیگنالها، حرکات طبیعی را از حرکاتی غیر طبیعی که ناشی از بیماری پارکینسون هستند جدا کنیم و حرکات غیر طبیعی را تحلیل کرده و پارامترهایی برای ارزیابی شدت و پیشرفت بیماری پیدا کنیم. در حال حاضر بر روی پنج نقطه از بدن بیمار، سینه، دو مچ دست و دو ساق پا سنسور نصب می‌کنیم و تا به حال الگوریتم‌های برای تشخیص و آنالیز رعشه (tremor)، راه رفتن،‌ سختی عضلانی و کندی حرکات (bradykinesia) و طبقه‌بندی حرکات روزمره اولیه (مانند دروه‌های نشستن، ایستادن، راه رفتن و دراز کشیدن و همچنین چیزهای مانند نشستن فعال یا بی‌حرکت و ...) طراحی، پیاده‌سازی و بر روی گروهی از بیماران اعمال کرده‌ایم که نتایج جالبی هم گرفته‌ایم. همانطور که معلوم است، این تحقیق بسیار کاربردی است و جنبه تئوریک زیادی ندارد. در کارهایی که تا به امروز انجام داده‌ام از ترکیب عناصر بسیار متنوعی از پردازش سیگنال، تخمین طیف، منطق فازی، روشهای آماری چندمتغیره، فیلترهای بایزین و تئوری الگوریتم (خلاصه هرچه دم دستم بود شامل چنگ و دندان!) استفاده کرده‌ام.
حالا بعد از همه این حرفها، این دستگاه به چه درد می‌خورد؟ خلاصه مشکل این است: در حال حاضر برای تعیین وضعیت بیماران پارکینسونی، راهی جز معاینه بیمار توسط پزشک متخصص وجود ندارد. پزشک از روشهایی مانند انجام یک سری حرکات استاندارد توسط بیمار استفاده می‌کند تا مشکلات مختلفی که بیماری برای مریض پیش‌ می‌آورد را مشاهد کند و سپس به آنها امتیاز می‌دهد و بر اساس آن تصمیم می‌گیرد. این روش همانطور که واضح است دو مشکل دارد: یکم آنکه بسیار وابسته به تصمیم شخصی پزشک است و دوم آنکه پزشک تنها در مدت کوتاهی که با بیمار است او را مشاهد می‌کند و هیچ راه مطمئنی برای آنکه بداند در تمامی طول روز چه بر مریض می‌گذرد ندارد. هدف دستگاه ما آن است که روشی فراهم کند که تحلیلی مشابه تحلیل پزشک را بدون مشکلات subjectivity و برای لحظه به لحظه تمام روز در اختیار قرار دهد. چنین تحلیلی: یکم به طور کلی در حال حاضر وجود ندارد و دوم آنکه دریچه‌ای جدید به شناخت رفتار بیمار و بیماری پارکینسون به روی پزشک می‌گشاید. خوب، امیدوارم که این توضیح به نسبت کوتاه شما را کمی با آنچه مشغول آن هستم آشنا کرده باشد. اگر همه چیز خوب پیش برود، در کمتر از یک سال یکی دو الگوریتم برای آنالیز چند اختلال دیگر بیماری به روشهایی که تا به حال طراحی کرده‌ام اضافه می‌کنم و از تزم دفاع می‌کنم. بعد از آن چه پیش می‌آید؟‌ تنها خدا می‌داند...

.



غره مشو، که مرکب مردان مرد را
در سنگلاخ باديه‌ها پی بریده‌اند

نومید هم مباش، که رندان باده‌نوش
ناگه به یک خروش به منزل رسیده‌اند


«خواجه عبدالله انصاری»

مشکل من با بلاگر

چند روزی است که هر گاه می خواهم صفحه اصلی یا سایر صفحات وبلاگ را باز کنم مشکل دارم. پیغام می دهد که صفحه موردنظر یافت نمی شود و باید چند بار تلاش کنم تا نهایتا موفق شوم.
دیشب داشتم کامنت می نوشتم برای متن "کدام ایران" که پس از پست کردن کامنت همین مشکل پیش آمد و دیدم کامنت را هم نمایش نمی دهد فکر کردم ذخیره نشده و دوباره همه را تایپ کردم بعد دیدم هر دو را نشان می دهد.
الان هم می خواستم برای متن آرش عفیفی کامنت بگذارم و بگویم چه پخی شده ام که دیدم هر چه می کنم صفحه کامنتها نمی آد.
شاید انگلیس وبلاگ ما را فیلتر کرده؟

در حدیث دیگران

حالا که بحث این که خارجی‌ها درباره‌ی ایران چه فکر می‌کنند داغ است بگذارید یک وبلاگ با حال معرفی کنم. نویسنده‌اش یک زن آمریکایی است که دو سالی است همراه شوهر ایرانی‌اش در ایران زندگی می‌کند. خوب می‌بیند و ساده و دقیق می‌نویسد. بخوانیدش بد نیست. فرصت کردید به بایگانی‌اش هم سری بزنید، نوشته‌های قدیمی‌ترش جالب‌ترند. خوبی‌اش این است که فقط تهران را ندیده، شهرهای مختلف کوچک و بزرگ ایران را دیده: از اراک و خرم‌آباد بگیرید تا اصفهان و شیراز. توریستی هم نمی‌رفته، می‌رفته خانه‌ی خویشان شوهرش و قاطی زندگی‌شان می‌شده.

پیشنهاد

البته این پیشنهاد من در واقع پیشنهاد آرش سالاریان است که من از فرصت استفاده کردم و به طرفداری از آرش سالاریان ترجیح دادم اون رو در صفحه اصلی وبلاگ بگذارم. پیشنهاد این است ( البته بر اساس قانون کپی رایت با اجازه از آرش ) که هر کس در کامنت مربوط به این مطلب دقیقا شغل تخصصی خودش رو توضیح بده. مثلا چکار میکند و از چه ابزارهای نرم افزاری و سخت افزاری حتی مداد و کاغذ برای کار خودش استفاده میکند؟ من هم به محض اینکه از رستوران برگشتم کار خودم رو تو قسمت کامنت توضیح میدم. ممنون میشم اگر مهرداد و آرش سالاریان ( البته من از کار آرش باخبرم ) توضیحی بنویسند.

چند خاطره عربی

کشور هر کسی چیزی شبیه مادر (در مثل مناقشه نیست) اوست. هر اشکالی داشته باشد دوستش داری و نمی توانی عوضش کنی. حتی اگر تابعیت دیگری را بگیری باز هم ترا با کشور مبدا می شناسند. به همین دلیل احساسی بر خورد کردن با مساله قابل درک است.

استادم از ان پیرمردهای باحال امریکایی است. قبلا هر وقت می خواست مرا تحویل بگیرد مرتب از سابقه عرب ها در علم و یا موضوعات مشابه صحبت میکرد. از بس چپ چپ نگاهش کردم حالا در انتها میگوید "البته مسعود Persian است."
امید جلیلی خیلی قشنگ این موضوع را در سریال وپی به طنز کشیده است.
اگر توانستید حتما این سریال را تماشا کنید.

یک دوست اردنی فلسطینی الاصل داشتم. (بگذریم از اینکه فلسطینی ها تره هم برای شعارهای دولت ما در حمایتشان خرد نمی کنند). او هم از ایران خاتمی و سعدی را میشناخت. بر سر نام خلیج فارس سربه سر من می گذاشت. یکبار بهش گفتم" ببین اگر می خواهی به دوستی مان ادامه دهیم خلیج فارس خلیج فارس است". البته حالا او به شهر دیگری رفته است(البته نه به علت نام خلیج فارس).

معمولا به دانشجوهایم یک پروژه ترم میدهم و یکی از موضوعات معمول "تاریخچه جبر" است. کنجکاوم که نتیجه تحقیق شان را بشنوم. تقریبا هیچ نامی از ایران برده نمیشود و از عمده ریاضی دانان ایرانی به عنوان عرب نام میبرند. بعضا از پرشیا نام میبرند اما رابطه اش با ایران را نمیدانند. البته انها تقصیر ندارند و این چیزی است که در منابع پیدا میکنند. ترم قبل یکی از دانشجوهای شیطون سیاه پوست که می دانست من ایرانی هستم در کلاس مشغول توضیح در مورد تاریخچه جبر در پرشیا بود. سخنش را قطع کردم و پرسیدم: می دانی پرشیا کجاست؟ گفت نه. گفتم: من پرژن هستم. حالا میتوانی بگویی پرشیا کجاست؟ کمی فکر کرد و گفت: فکر کنم جایی دور و بر فلسطین است. داد و بیدادم در آمد و گفتم وقتی درس را افتادی می فهمی پرشیا کجاست. بقیه کلاس هاج و واج ما را نگاه میکردند.

۱۳۸۳/۰۴/۱۳

عروج فاطمه

< علی شريعتی:
...مجموعه گفته ها و انديشه ها و هنرمنديها به اندازه اين کلمه نتوانسته اند عظمتهای مريم را باز گويندکه:
مريم مادر عيسی است.
و من خواستم با چنين شيوه ای از فاطمه بگويم،باز در ماندم:
خواستم بگويم كه: فاطمه دختر خديجه است،ديدم كه فاطمه نيست،
خواستم بگويم كه: فاطمه دختر محمد است، ديدم كه فاطمه نيست،
خواستم بگويم كه: فاطمه همسر علی است، ديدم كه فاطمه نيست،
خواستم بگويم كه: فاطمه مادر حسن و حسين است،ديدم كه فاطمه نيست،
خواستم بگويم كه: فاطمه مادر زينب است، ديدم كه فاطمه نيست،
نه اينها هـــــــــــــمه هست و اينهمه نيست...
فاطمه، فاطمه است
عروج حضرت فاطمه تسليت باد

جمشید

آیا کسی از جمشید محمدی فاراب خبر دارد که چکار میکند؟

۱۳۸۳/۰۴/۱۲

کدام ايران: ادامه کامنتهاي يک شايعه

با کسب اجازه از آقا مسعود و دوست ناشناسمان مي خواستم عرض کنم بايد ببينيم در مورد چه ايراني صحبت مي کنيم. بله ايراني که در چشم خيلي از ما ايراني هاهست ايراني است که نه تنها با کره شمالي و بورکينافاسو بلکه با هند و پاکستان و عراق هم قابل مقايسه نيست. ما اصولا خودمان و فرهنگمان را بالاتر از عربستان و قطر و امارات مي بينيم و حتي حاضر نيستيم کشورهاي شرق اروپا را هم تحويل بگيريم. با کمي اغماض خود را در سطح کشورهاي مصر و يونان و ايتاليا مي دانيم. البته اين قضاوتها همه بويي از حقيقت دارند ولي تمام حقيقت نيستند.
بايد ديد ايران از چشم ديگران چطور است. مردم دنيا ايران را چگونه مي بينند. وقتي مي گويي ما از ايران هستيم از لطف رضا شاه همه از تو مي پرسند عراق و تصوري که از ايران دارند وضعيتي است ميان عراق و افغانستان. البته بگويم تبليغات رسانه ها در اين زمينه بي تاثير نيست ولي حداقل توي اين شهر کوچکي که من زندگي مي کنم کم نيستند مردمي که مي دانند نبايد هر چه در رسانه ها هست را باور کنند ولي مي دانند بخشي از حقيقت هميشه در رسانه ها هست. مشکل ما اين است که بخش خوب ايران را نمي توانيم اينجا نشان دهيم. باور کنيم خدمتي که افرادي مثل جيم ميور گزارشگر بي بي سي در تهران مي توانند به ايران بکنند بسيار بيشتر است از دهها و صدها سفير. همين که جيم ميور در پشت زمينه گزارشهاي خود تصويري متفاوت از تهران ارائه مي دهد با آنچه اين مردم از تهران و ايران در اين سي سال ديده اند خدمت بزرگي است.
خيلي اوقات براي تبليغ کشور در خارج نياز به پرداخت هيچ هزينه سياسي نيست. باور کنيد ميزباني چند مسابقه ورزشي با بازتاب جهاني مي تواند تاثيرات بزرگي در تصور مردم دنيا از ايران داشته باشد.
البته اين بدان معني نيست که هيچ چيز ديگري نبايد تغيير کند اما تحقق دو موضوع حضور مستمر خبرنگاران خارجي و اتفاقات ورزشي بزرگ در کشور خود الزاماتي دارد که توجه لاجرم به آن الزامات برخي از مشکلات را حل مي کند. مثلا ديگر نمي توان خبرنگار را زنداني کرد يا او را کشت و يا ....
من البته تمام بحثم اين نيست ولي چنانکه بحث ادامه پيدا کرد خوشحال مي شوم بيشتر در اين مورد بشنوم و بگويم.
چون ممکن است ديگر دوستان به کامنت نوشته قبلي رجوع نکنند اين متن را به صورت متن جديد در وبلاگ مي گذارم.
ضمنا با توجه به اينکه هر کسي هر چه مي خواهد مي گويد خواهش مي کنم کامنت بي نام نگذاريد البته ممکن است اشکال در تنظيمات پروفايل شما در بلاگر باشد که حالت پيش فرض را براي کامنت ها بي نام در نظر گرفته باشيد.