وبلاگ ِ چند نفر از ورودیهای سال ۶۹ دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
۱۳۸۹/۱۰/۰۱
بوشهر، زادگاه پدري
www.boushehri.blogfa.com/post-528.aspx
http://www.ebtekarnews.com/Ebtekar/News.aspx?NID=26862
اطلاعات بيشتر در اين سايتها قابل دسترسي است.
۱۳۸۹/۰۹/۲۵
در سوگ آزادی
۱۳۸۹/۰۹/۲۰
حق حیات
خدایا ما را چه شده که نه یارای قیام داریم و نه توان هجرت و هنوز حسین را مظهر آزادگی می خوانیم و بر او اشک می ریزیم. فکری باید ...حرکتی باید ...
۱۳۸۹/۰۸/۱۱
منشور كورش
۱۳۸۹/۰۷/۲۰
در مینسوتا
اگر وقت اضافه داشتید میتوانید یک نگاهی به افاضات من در سایت انجمن پردازش تصویر بیندازید.
سفر به تايلند
۱۳۸۹/۰۶/۳۱
تسليت زرير به فرشاد
گزیدهی از کتاب پیامبر اثر جبران خلیل جبران شما میخواهید از راز مرگ آگاه شوید اما چگونه این راز را در خواهید یافت مگر که ان را در قلب زندگی بجویید؟اگر به راستی میخواهید روح مرگ را مشاهده کنید پنجره قلبتان را به سوی جوهر زندگی بگشاییدزیرا مرگ و زندگی یکی هستند چنانکه رودخانه و دریا از یک گوهرند مردن چیست جز برهنه در باد ایستادن و در آفتاب ذوب شدن؟
تاخير از نبودن من بود ببخشيد
۱۳۸۹/۰۶/۲۸
ویکی اقتصادی فارسی
http://chaay.ghoddusi.com/2010/09/post_1196.html
در راه مانده
دنیا کوچک بود و ما باز به هم رسیده بودیم و حالا این تکرار من را برای کمک نکردن به هر که در سر راهم قرار می گیرد مصمم تر کرده بود. با خود اندیشیدم چه کسی تاوان این بی اعتنائی جمعی به در راه مانده واقعی را خواهد پرداخت؟
۱۳۸۹/۰۶/۲۱
تشكر
۱۳۸۹/۰۶/۱۳
تسلیت به سید فرشاد فاطمی
۱۳۸۹/۰۵/۲۶
كنسرت
۱۳۸۹/۰۵/۲۳
بیست سال گذشت!
۱۳۸۹/۰۵/۱۱
روز نو، روزگار نو
باز اسبابکشی و باز شهر و فرهنگی دیگر. جمعه گذشته، بعد از دو سال و نیم زندگی در پرتلند، آمریکا را ترک کردیم و به شهر زوریخ که در بخش آلمانی زبان سوییس است آمدیم. این دفعه اسبابکشی و ماجراهای مربوط به آن بسیار بهتر از دفعه قبل برگزار شد. دلیلش این بود که هم تجربه بیشتری داشتیم و هم فرصت بسیار بیشتری. قرار است به مدت دو هفته در یک آپارتمان کوچک باشیم تا خانه جدید آماده شود و به آنجا نقل مکان کنیم.
تغییر و تحولات اینبار بسیار زیاد است: من و مرجان هیچکدام آلمانی بلد نیستیم و باید از صفر شروع کنیم. رومینا دو سال و نیمش است و نیازهایش با دوران نوزادی بسیار فرق میکند. در آمریکا من کار میکردم و مرجان مراقب رومینا بود. اینجا مرجان کار میکند و من تمام وقت در خانه هستم. مرجان یک دوره پست-دکترا در دانشگاه ETHZ شروع کرده و تمام وقت مشغول است. من هم کار قبلی خودم در آمریکا را حفظ کردهام و قرار است در خانه کار کنم. بیشتر کار من در این مدت آنالیز و تحلیل دادههای آزمایشهایی که در این چند سال اخیر انجام دادهایم و نوشتن مقاله خواهد بود. ویژگی دیگر این دفعه این است که قرارداد کار مرجان تنها برای یک سال است. گرچه ممکن است که سر سال قراردادش تجدید شود، احتمال زیادی وجود دارد که سر سال باز از اینجا هم اسباب کشی کنیم. در حال حاضر که تمام گزینهها باز است و من و مرجان از چند ماه دیگر که کمی کارمان پیش رفت، به جستجوی کار در سوییس و بقیه اروپا و همینطور آمریکا و کانادا خواهیم پرداخت. امسال برای تعطیلات آخر سال میلادی هم بعد از ۴ سال به ایران خواهیم آمد.
۱۳۸۹/۰۵/۰۴
عید میلاد موعود مبارک
۱۳۸۹/۰۴/۲۶
سينما
۱۳۸۹/۰۴/۱۲
كنكور
۱۳۸۹/۰۳/۲۹
قوري قلعه
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری, جستجو
غار قوری قلعه، بزرگترین غار آبی خاورمیانه است [۱] که در استان کرمانشاه میباشد. این غار در ۲۵ کیلومتری شهر روانسر و در کنار جاده روانسر-پاوه و مجاور روستایی به همین نام قرار دارد.
دیرینگی آن به ۶۵ میلیون سال میرسد[نیازمند منبع] و تنها ۳۰ سال از شناسایی آن میگذرد و به عنوان یکی از هفت اثر طبیعی ملی ایران، به ثبت رسیدهاست.[نیازمند منبع] در سال ۱۳۵۵ یک گروه از غارشناسان انگلیسی و در سال ۱۳۵۶ و نیز گروه دیگری از غارنوردان فرانسوی موفق به کشف کامل این اثر شدند.
ژرفای حوضچههای این غار به ۱۴ متر میرسد همچنین دمای درون غار ۷ تا ۱۱ درجهاست و در تمام فصول سال ثابت است.[نیازمند منبع] این اثر طبیعی دارای تالارهای زیبا در ۱۴۰۰ متری و ۵۰۰ متری به نامهای تالار ریم، تالار کوهان شتر، تالار مسیر برزخ، تالار بلور و تالار عروس میباشد.این غار یکی از زیباترین جاذبههای دیدنی شهرستان روانسر میباشد.
منطقهای که پاوه در آن واقع است بسیار خوش آب و هوا است و در کنار کوهستان اورامانات قرار گرفتهاست.
ساکنین این شهر کرد بوده و به دو گویش هورامی و سورانی (جافی) تکلم میکنند. هورامیها بومیان اصلی شهر بوده و به گویش هورامی تکلم میکنند که به عقیده برخی خود یکی از گویشهای زبان کردی است.[۲] جافها عموماً در روستاهای اطراف شهر پاوه زندگی میکنند که در سالهای اخیر تعداد زیادی از آنها به شهر پاوه مهاجرت کردهاند. شهر پاوه همکنون در اثر توسعه شهری به روستاهای اطراف خود شامل دوریسان، چورژی، نوسمه، بندره و نوریاب متصل شدهاست. اگرچه روستاهای نامبرده به صورت رسمی در محدوده شهرداری پاوه قرار ندارند.مردم پاوه وجه تسمیه پاوه را از نام پاو سردار یزدگرد سوم می دانند، این سردار مورد احترام مردم اهالی قرار گرفت و بعدها به خاطر تجلیل این ناحیه پاوه نامیده شد. پس از اسلام فاوج نام گرفت سپس به پاوه تغییر نام یافت.[۳]
۱۳۸۹/۰۳/۲۳
توصيه نامه
تسلط بر كليه ارسال مقالات توسط on-line
تصميم در مورد داوطلب هنوز اتخاذ نشده است، ولي استاد مربوطه براي يك كلاس ادبيات فارسي در حد ابتدايي كانديدي مطلوب شناخته شد.
۱۳۸۹/۰۳/۰۲
۱۳۸۹/۰۳/۰۱
ياد باد آن روزگاران II
۱۳۸۹/۰۲/۲۵
اهدائ خون
۱۳۸۹/۰۲/۰۵
گردهمایی فارغالتحصیلان دانشکده
فکر کنم برای گردهمایی ما نیز فرصت بسیار خوبی است. اگر میخواهید در این گردهمایی شرکت کنید، باید در وبسایت زیر ثبتنام کنید و مشخصات خود را وارد نمایید:
http://icee2010.ir/ZK361/alumini.zul
۱۳۸۹/۰۱/۲۴
هند
باری و اما هند:
1- کشوری با دو برابر مساحت ایران و جمعیتی 16 برابر جمعیت ایران.
2- در خیابانها مامور راهنمایی و رانندگی ندارند ولی گاو چرا.
3- در شهر ها گربه ندارند ولی میمون چرا.
4- کلاغ ندارند ولی طوطی چرا.
5- گنجشک ندارند ولی سنجاب چرا.
6- توالتهای عمومی بسیار زیاد است، ولی این توالتها عموما مردانه و فاقد آب، سنگ توالت ، دستشوئی ،سیستم فاضلاب، تهویه و دیوار است.
7- در هند هرگز احساس تنهائی نخواهید کرد چرا که فوج متکدیان تنهائیتان را پر میکنند، حتی اگر به فلان معبد بالای کوه با فیل هم رفته باشید.
8- دستفروشان بسیار نگران سوغاتی حتی برای چند همسایه آنطرفترتان هستند لذا کیلومترها دنبالتان میآیند.
9- مفهوم تجارت و خرید وفروش با آنچه ما فکر میکنم بسیار متفاوت است و هر فروشنده ای آرزوهایش را در همان یک فروش سعی میکند براورده کند.
10- پشت ماشینها به جای "بیمه ابوالفضل" نوشته شده "بوق بزنید"، حتی به جای "رفیق بی کلک مادر" نوشته شده "لطفا بوق بزنید"
اساسا یک هندی بدون بوق نمیتواند رانندگی کند، جزء هنگامی که در آستانه تصادف علی الخصوص با یک عابر است. دلیل این امر خیلی ساده است، فرمان اتوموبیلشان سمت راست است.
11- مفهوم فرعی و اصلی و عابر و موتور سوار با فرهنگ ما تفاوت اساسی دارد.
12- فاصله شهرها خیلی خیلی زیاد است مثلا 220 کیلومتر لذا برای طی این فاصله حداقل یک روز کامل باید رانندگی کنید.
13- از استخرهای بسیار زیبای هتل های 5 ستاره میتواننید لذت بصری فراوان برد چرا که شنا در آنهابرای توریستها اکیدا ممنوع میباشد.
۱۳۸۹/۰۱/۰۱
سال نو مبارک
با وجود اینکه هرگاه صحبت از سال هشتاد و نه میشود شاه بیت غزل، گرانی و رکود تورمی در اقتصاد است،
آرزوی سالی پربرکت برای دوستان و خوانندگان این صفحه ، سالی توام با شادی و رهایی و مهمتر از همه سلامتی را دارم.
در صحبت نوروزی با برخی از دوستان ، تمایل به تازه کردن دیدارها مشترک بود امیدوارم امکان و همت آن در این سال نصیبمان شود.
۱۳۸۸/۱۲/۲۴
yahoogroups
۱۳۸۸/۱۲/۱۲
دو سال و یک روز گذشت
زوریخ پایتخت اقتصادی سوییس است. شهری آلمانی زبان. بسیار مدرن و بسیار گران و با فرهنگی بسیار متفاوت با لوزان و بخش فرانسه زبان سوییس. کار مرجان تمام وقت خواهد بود و حداقل در ابتدای کار تا جا بیافتیم، من کاری پیدا کنم و رومینا را به مهد بسپاریم نگهداری رومینا با من خواهد بود. پروژههای جاری در اینجا هنوز ادامه دارند و تا چند ماهی از آنجا و از راه دور روی آنها کار خواهم کرد. این روزها بیشتر کارم مدلسازی آماری و طراحی الگوریتمها و برنامه نویسی است. کاری که قادر خواهم بود در خانه انجام دهم. بعد از اینهمه سفر دیگر پوستمان کلفت شده است. نگران اسبابکشی و هزار و یک کار کوچک و بزرگ اداری و هزینههای سرسامآور نیستم. این هم بگذرد.
ماه فوریه دو سال قبل در کنفرانسی در آمستردام بود که با دوستان اروپایی خداحافظی میکردم، آخرین قرارها با استادم را مرور میکردم و با استاد جدیدم برای پروژههای جدید نقشه میکشیدیم. هفته پیش، در آخرین روزهای فوریه امسال در همان کنفرانس که این بار در واشنگتن برگزار شده بود همکاران اروپایی را بعد از دو سال دیدم، خبر آمدنم را دادم و با دوستان آمریکایی خداحافظی کردم. بیژن هم امسال در کنفرانس بود و توانستم پیش از رفتن با او دیداری تازه کنم.
دو سال بعد کجا خواهم بود؟ آیا باز مشغول آمادهشدن برای اسباب کشی دیگری خواهم بود؟ آیا همچنان دانشجویی خانه به دوش خواهم بود یا جایی قرار خواهیم گرفت؟ نمیدانم. تنها میدانم که باز ماجراجویی جدیدی در پیش است. زبان جدید. فرهنگی جدید و محیطی تازه. باز چیزهای جدیدی یاد خواهم گرفت و باز برای جمعی دیگر از دوستانم دلتنگ خواهم شد. با وجود تمامی محدودیتهایی که داشتیم پورتلند با ما خوب تا کرد. زمستان بارانی و طولانی اینجا را دوست داشتم. کار گروهی با سه آزمایشگاه مختلف، همکاران خوشبرخورد و پر انرژی و شاداب و استاد باهوش و مهربان خاطرههای خوبی هستند که با خود به یادگار خواهم برد.
كيش
۱۳۸۸/۱۲/۰۴
جوك
۱۳۸۸/۱۱/۳۰
معمای الکترونیک برای پیرمردها
برای تفریح و یادآوری گذشتههای دور و درس الکترونیک ۱ بد نیست نگاهی به مدار زیر بیاندازید.
سوال ۱: این مدار چه میکند و نقش دیود D2 چیست؟
سوال ۲: چه مدت برای آنالیز مدار صرف کردید؟ اگر سال ۷۰ بود چه مدت طول میکشید جواب را پیدا کنید؟
۱۳۸۸/۱۱/۱۴
میانگین ضریب هوشی ایرانیان برابر ۸۴ است! رتبه ۹۷ بین ۱۸۵ کشور!
چرا ضریب هوشی ایرانیان رو به نزول است؟
اعلام میانگین ضریب هوشی 84 برای ایرانیها، سبب تعجب بسیاری از نخبگان ایران گردید. عدهای با انكار این آمار درصدد اعتراض به آن برآمدهاند، اما برای اینجانب، این آمار هیچگونه جای تعجبی نداشت، زیرا این موضوع را در سال 1379 در سخنرانی در سازمان مدیریت و برنامهریزی تحت عنوان نظریه ترقیق هوشی (Intellectual Dilution) پیش بینی كرده بودم. در این مقاله به اختصار علل افت میانگین ضریب هوشی در كشور را بررسی خواهم كرد و سپس به راهكارهای مقابله با این رخداد تلخ خواهم پرداخت.
ضریب هوشی چیست و اهمیت آن در چیست؟
ضریب هوشی IQ یك نسبت است كه از تقسیم سن عقلی بر سن تقویمی ضربدر صد به دست میآید. اگر سن عقلی با سن تقویمی یكسان باشد، ضریب هوشی صد میشود ولی در بعضی مواقع در بعضی افراد سن عقلی بیشتر میشود كه این فرد هوشی بیشتر از سایر افراد دارد.
برای به دست آوردن سن عقلی راههای زیادی وجود دارد و معمولا كارشناسان از تستهای خاصی استفاده میكنند كه جنبههای مختلفی مانند تشخیص الگوها، قدرت حافظه كوتاه مدت، استفاده فرد از واژهها، سرعت محاسبه فرد، درك روابط یا جبر، اطلاعات عمومی، محاسبات ریاضیات، درك فضایی، منطق و املا را ارزیابی میكند.
اخیرا در مورد صحت نتایج آزمونهای هوش متداول شبهات زیادی وارد شده است. انجمن روانشناسی آمریكا در سال 1995 هوش را به عنوان «توانایی فهم مسایل پیچیده، انطباق موثر با تغییرات محیطی، یادگیری به دنبال تجربیات، استفاده از اشكال مختلف استدلال و فایق آمدن بر مشكلات از طریق تفكر» تعریف كرده است.
این انجمن بر این موضوع تاكید دارد كه آزمونهای متداول هوش به هیچ وجه توانایی سنجش چنین سازه انتزاعی پیچیدهای را ندارد. مطالعات متعدد، ارتباط مثبت و قوی بین ضریب هوشی با موفقیت تحصیلی، میزان درآمد، سطح سلامت، طول عمر و سطح اجتماعی و ارتباط منفی و قوی با بیكاری و ارتكاب جرایم را نشان داده است. به این ترتیب موضوع ضریب هوشی پایین یا افت ضریب هوشی و در مقابل آن سازوكارهای ارتقای ضریب هوشی به یك مقوله راهبردی اجتماعی و اقتصادی در بسیاری از كشورها تبدیل شده است. به این ترتیب دستیابی به میانگین ضریب هوشی بالاتر یكی از ابزار توسعه و به طور همزمان یكی از دستاوردهای مهم توسعه محسوب میگردد.
ضریب هوشی اقوام و ملل
مطالعات فراوانی روی تفاوت متوسط ضریب هوشی در كشورهای مختلف صورت گرفته است.
میانگین ضریب هوشی در آمریكا و انگلستان حدود 100 است. این عدد برای شهروندان ژاپنی، چینی، كرهای، هنگ كنگی و تایوانی 105 و برای تركیه، كشورهای خاورمیانه و جنوب آسیا بین 78 و 90 و برای كشورهای آفریقایی پایین تر از صحرای آفریقا بین 65 تا 75 است. در این میان كشور ما ایران با ضریب هوشی متوسط 84 رتبه 97 را بین 185 كشور جهان دارا میباشد. هوش یك سازه انتزاعی مولتی فاكتوریال محسوب میشود و هنگامی كه صحبت از تفاوت ضریب هوشی بین دو فرد میشود تفاوتهای ژنتیكی، تفاوتهای محیط فیزیكی، تفاوتهای محیط روانی و تفاوتهای آموزشی به خصوص در دوران كودكی میتواند توجیه كننده تفاوت ضریب هوشی باشد، اما هنگامی كه با تفاوت میانگین ضریب هوشی میان دو كشور یا دو نژاد مواجه میشویم قایل شدن به تفاوت ژنتیكی، به نوعی به معنای وجود نژاد برتر (ژن برتر) است.
در واقع در توجیه تفاوت ثروت ملل در طول تاریخ توجیهات زیادی آورده شده است. منتسكیو (1748) آب و هوای معتدل را مهمترین علت برای ثروت ملل میدانست، آدام اسمیت (1776) مهارتهای انسانی، تخصصگرایی و وجود یك بازار آزاد را عامل اصلی توسعه فرض میكرد، توماس مالتوس در سال 1817 شناسایی عوامل موثر بر فقر و ثروت ملل را مهمترین چالش پژوهشی در حوزه اقتصاد سیاسی میداند.
دیوید لاندز و ساموئلهانتینگتون عوامل فرهنگی (سختكوشی، نظم، آرمانهای بزرگ، همگرایی اجتماعی، احترام به كار، ارزش قایل شدن برای تحصیلات) را مهمترین عامل موفقیت و ثروت ملل میدانند. در این میان یكی از جنجال برانگیزترین دیدگاهها توسط ریچارد لین (2002) مطرح شده است، ریچارد لین ریشههای ثروت و فقر ملل مختلف را در هوش و استعداد ذاتی آنان میداند و قایل به برتری ژنتیكی بعضی از اقوام و نژادها در مقایسه با سایرین است. موضوع ژن برتر و نژاد باهوشتر موضوعی است كه در طول تاریخ به كرّات از سوی گروهها و رهبران نژادپرست (مانند نازیها و صهیونیستها) اعلام شده است، اما تاكنون هیچ یك از شواهد ارایه شده نتوانسته است برتری هوشی یك قوم یا نژاد نسبت به سایر اقوام را به تفاوتهای ژنتیكی مابین آنان نسبت دهد.
جدای از عوامل ژنتیكی، عوامل محیطی متعددی روی ضریب هوشی تاثیر میگذارد وضعیت تغذیهای به خصوص در دوران كودكی، استرسها و تروماهای روانی، فقر عاطفی و ارتباطی و كمیت و كیفیت تحصیلات همگی بر ضریب هوشی تاثیر میگذارند. به عنوان مثال، نوزادانی كه از شیر مادر محروماند ضریب هوشی كمتری دارند. ضریب هوشی كودكان مبتلا به كمخونی 5 تا 10 درجه كمتر از حد طبیعی برآورد شده است. كمبود ید نیز باعث كاهش آموزشپذیری كودكان شده و ضریب هوشی آنها را به میزان 5 تا 13 ( در موارد كمبود شدید ید تا 30 درجه، فوروارد كننده!) امتیاز كم میكند. به این ترتیب میتوان در نظر گرفت كه فقر و ضریب هوشی پایین هر یك دیگری را تشدید میكنند و یك چرخه معیوب را تشكیل میدهند. این امر بخشی از ضریب هوشی پایین در كشورهای آفریقایی و جنوب آسیا را توجیه میكند.
مهاجرت نخبگان و ضریب هوشی
مهاجرت انتخابی نخبگان اثری مخرب بر توسعه ملل میگذارد. بدیهی است كه بار توسعه و پیشرفت جوامع بر دوش هوشمندان و نخبگان هر جامعهای است. حال وقتی در یك جامعه شرایط به گونهای باشد كه نخبگان در گذر زمان آن را ترك میكنند، نه تنها خروج آنها مستقیماً جامعه را متاثر میكند، بلكه در دراز مدت، ذخیره ژنتیكی كشور را نیز فقیرتر میكند و در نسلهای آتی، روند انتقال ضرایب بالای هوشی به «نسلهای آینده» با اختلال مواجه میشود. این امر در مورد كشور اسكاتلند طی بیش از نیم قرن به دقت مطالعه شده است. از اوایل قرن بیستم، هر ساله تعداد زیادی از افراد تحصیل كرده اسكاتلندی به انگلستان مهاجرت میكنند. درصد متوسط مهاجرت سالانه تحصیل كردگان دانشگاهی از اسكاتلند به انگلستان 17.2 درصد و ضریب هوشی متوسط این مهاجران 108.1 میباشد.
این موضوع سبب شده است كه میانگین ضریب هوشی اسكاتلندیها به طور متوسط در هر نسل یك امتیاز نسبت به نسل قبل كاهش پیدا كند و اسكاتلندیها در اواسط قرن بیستم به كمهوشترین ملت اروپایی (با میانگین ضریب هوشی 97) تبدیل شدند. در واقع، یك نخبه علمی یا اقتصادی كه از كشور خارج میشود، تنها دانش و استعداد فردی یا مقداری ثروت مادی از كشور خارج نمیكند، بلكه ژنهای نخبگی و كارآمدی را نیز با خود میبرد تا نسلهای بعدی او در خارج از كشور مادری از آن بهره مند شوند و جوامع میزبانشان را از آن بهرهمند سازند وضعیت كشور ما ایران در میان كشورهای در حال توسعه مشابه وضعیت اسكاتلند در میان كشورهای توسعه یافته است. بر اساس آمار صندوق بین المللی پول، ایران با ضریب مهاجرت 15 درصد، رتبه اول را در میان 61 كشور توسعه نیافته و در حال توسعه دارا میباشد و میتوان تخمین زد كه در طی سه دهه اخیر حداقل سه واحد از ضریب هوشی متوسط ایرانیها صرفا به سبب مهاجرت كاهش پیدا كرده است.
مهاجرت نخبگان تنها سبب كاهش میانگین ضریب هوشی ملل نمیشود، بلكه این كشورها را از نوابغ تهی میسازد. با نگاهی به فهرست اسامی افرادی مانند لئوناردو داوینچی (ضریب هوشی220)، گوته (210)، پاسكال (195)، نیوتن (190)، لاپلاس (190)، ولتر (190)، دكارت (185)، گالیله (185)، كانت (175)، داروین (165)، موزارت (165)، بیل گیتس (160)، كوپرنیك (160) و اینشتین (160) بهسادگی درمییابیم كه توسعه دانش بشر در طول تاریخ بیش از هر چیز مرهون افراد نابغه میباشد. نوابغ همان كسانی هستند كه توان حل پیچیدهترین مشكلات یك كشور را دارا میباشند و مسوولیت راهبری كشور را در وضعیتهای بحرانی بر عهده دارند. تاثیر نوابغ روی توسعه جوامع به حدی است كه میتوان عبارت معروف «ملتی كه قهرمان ندارد هیچ چیز ندارد» را با جمله «ملتی كه نوابغ را در راس مدیریت خود ندارد، به هیچ جا نخواهد رسید» جایگزین كرد.
كنترل موالید و ضریب هوشی
بررسیهای متعدد ارتباط بین هوش و تحصیلات و همچنین ارتباط میان تحصیلات و تبعیت از سیاستهای كنترل موالید را به اثبات رسانده است. ضریب هوشی متوسط 20 درصد پرهوش جامعه حدود 115 و ضریب هوشی متوسط 20 درصد كمهوش جامعه حدود 85 میباشد. اگر فرض كنیم كه میزان زاد و ولد در گروه كمهوش جامعه تنها 30 درصد بیش از میانگین جامعه و میزان زاد و ولد در گروه پر هوش جامعه 30 درصد كمتر از میانگین جامعه باشد، میانگین ضریب هوشی نسل دوم از محاسبه زیر به دست میآید:
0.2x1.3x85) + (0.6x1x100) + (0.2x0.7x115) = 98.8
به این ترتیب میتوان انتظار داشت كه میانگین ضریب هوشی هر نسل 1.2 امتیاز از میانگین ضریب هوشی نسل قبل كمتر شود.
تحلیل فوق به خوبی میتواند آمار توصیفی ارایه شده از سوی نهادهای بینالمللی را توجیه نماید، اما اصلاح این وضعیت نیازمند اتخاذ رویكردی مداخلهای و همهجانبه است. اتخاذ تمهیدات و سیاستهای علمی برای فقرزدایی و مقابله با شكاف رو به فزونی طبقاتی، توجه به مدیریت عوامل خطرزای سلامت و عوامل اجتماعی موثر بر سلامت، حمایت و مدیریت علمی نخبگان و تلاش برای متوقف و معكوس نمودن سیر مهاجرت نخبگان و بازنگری علمی سیاستهای كنترل جمعیت تنها بخشی از رژیمدرمانی ملتی است كه به تدریج هوش خود را از دست میدهد.
دكتر شهرام یزدانی *دانشیار دانشگاه علوم پزشكی شهید بهشتی
منبع: نشریه پزشكی سپید
۱۳۸۸/۱۱/۱۳
وبلاگ
دقت كرديد وبلاگمون وارد ششمين سال ميلاديش شده، البته تعداد نوشته ها بغير از يك نوسان روند نزولي را نشان ميدهد.شايد اين بعلت دچار شدن به روزمره گي ، ملاحظات شغلي يا مشغول بودن و يا بي تفاوتي وبي توجهي به وبلاگ باشه، من فكر ميكنم شايد بعضي چيزها كه براي بعضي عادي است براي بعضي ميتونه جالب و به صورت استفاده از تجربه ديگران مطرح بشود.يادم است يك دفعه ديدم مجتبي ا. داشت تايپ كردن بصورت حرفه اي را توي دانشكده تمرين ميكرد.من كه هنوز آماتورم. فكر ميكنيد نوشتن يك مطلب چقدر وقتتان را ميگيره. بعضي وقتا كيوان غلط هاي نگارشي از من ميگرفت، با اينكه حال گيري بود بازم خوب بود.رضا رسالت با خط خوبش برام نوشته اين نيز بگذرد.
البته دست تهيه كننده روزانه وبلاگ درد نكنه كه خبرهاي داغ، داغ ميگذارد. خبر سرپرست شدن دكتر همداني را بعضي از دانشجوهاي دانشگاه هم امروز نميدونستند.
۱۳۸۸/۱۱/۰۵
بوي سرطان، بوي پاييز، بوي عشق III
در درمانگاه نشسته ام و ته مانده پرسشنامه هارا مرتب ميكنم.باقي را وارد كامپيوتر كردهايم.با اين تلفاتي كه دردو سال داشته ايم؛ شايدده نفر ديگر بيايندبراي مصاحبه واپسين.اگر بيايند.خيلي ها به تلفنهاي مان جواب نمي دهند. بعضي فحش مان ميدهند.قسمت دردناكش وقتي است كه آقا يا خانم مودبي از تماسمان تشكر ميكند و براي مراسم ترحيم يا چهلم همسر يا دخترش ازمان دعوت ميكند.به تورج گفتم.از حالا به بعد يا در كار پژوهشي دخالت نميكنم يا ميروم و بقاي كاشت مو روي سر مردان ترشيده ي كچل را اندازه ميگيرم.
پرسش نامه بيمار شماره شانزده. پرستار همكار طرح ديروزگزارش داد كه با موبايل مليحه خانم تماس گرفته و صدايي مردانه پاسخ داد كه حتما امروز خدمت خواهند رسيد.نفس پاسخ مثبت؛آن هم با صداي مردانه؛آن هم با فعل جمع؛كمي دل واپسم كرده.تورج دل داريم ميدهد.(نترس خانواده متمدني بودند. بعيد ميدانم براي كتك كاري بيايند. فوقش چند تا دري وري بارمان ميكنندو ميروند.چه ميشود كرد؟داغدارند.)اميدوارم داستان به همين جا ختم شود و بدتر از اين سرمان نيايد.
در اتاق باز ميشود .زن و مردي خوش پوش اما ناشناس در چارچوب در ايستادهاند. سلام ميدهند.( ببخشيد؛امرتون)زن جوان ميخندد. (وا!نشناختيد؟مليحه ام آقاي دكتر پرنيان؛ اردلان را بجا نياورديد؟بهش ميگم كه خيلي چاق شده!) جوري به هم چسبيده اندكه انگار دو تا نامزدنددر فرداي روز عقد محضريشانو انگار نه انگار كه دختر بزرگشان سال آينده به دبيرستان خواهد رفت.اردلان ميخواهد همراه زنش بيايدتوي اتاق و مليحه خانم با كرشمهاي دلنشن راهش را ميبندد.(بيرون!بيرون!بيرون!مريض با دكترش حرف خصوصي داره!)ميشود ديد كه پانزده سال پيش كدام دانه ها اردلان بي نوا را؛ خود خواسته ، در اين دام دوست داشتني گرفتار آورده.
مليحه خانم با حداكثر سرعت مي اتد به جان پرسش نامه.بهتم برده. قيافه تورج داد ميزندكه از درك موضوع عاجز مانده.استحالهاي فهم ناشدني. كفش هاي شيك چرمي ، با پاشنه هايي به ارتفاع حداقل پانزده سانت.پالتوي گرانبهاي خوش برش خارجي،روسري فوق العاده قشنگي به شادترين رنگهاي دنيا.موهايي كه از روي جديدتن ژورنالها هاي لايت شدهاند. صورتي كه ده دقيقه پيش از زير دست آرايشگري ماهر بيرون آمده.رنگ مو و روسري و كيف و كفش و پالتو در نهايت خوش سليقگي با هم ست شده اند.
فضولي امانم را بريده ولي تورج از من گكم طاقت تر است در درآوردن ته و توي اين دگرگوني. (خانم دكتر، توكه اردلان را ول كرده بوديبه امان خدا و خودت نشسته بود منتظر حضرت عزرائيل! چي شد اون حكايت غذاي بي طعم و بوي رژيمي بيمارستان؟)مليحه خانم مثل فنر از روي صندلي مي پرد و از لاي در بيرون راديدي ميزند.(يه قت اردلان گوش واينستاده باشه!پررو ميشه!)مينشيند و زير آخرين پرسشنامه را امضا ميكند و تند تند رفهايش را ميزند.
(اردلان از پس كله شقي من بر نيومد.پشت سرم نشست با مامانم به نقشه ريختن. تا به خودم جنبيدم،مامانم دست بچه ها را گرفت و با خودش برد شهرستان پيش خاله ام.براي اب و هوا عوض كردن. مثلا خونه خودش را هم بنا و نقاش آورد.نمي خواستم برم پيش اردلان ولي مجبور شدم. جاي ديگه اي نداشتم. براي مامانم يه خورده نق زدم .خونسرد جواب دادكه هنوز به هم محرمين.خيلي ناراحتي توي هال بخواب،اردلان هم بره تو اتاق خواب. عين خواهر و برادر.عيبي داره؟
(سر يه هفته مامانم زنگ زد كه دارن بر ميگردن و فرداش بريم فرودگاه دنبالشون. افتادم به تته پته.التماس كردم ماماني،راهي نيست كه يك هفته ديگه ام پيش خاله جون بمونين؟غش غش خنديد.همون حرف شما را تكرار گفت كه مليحه، پس هويج بخار پز تكليفش چي ميشه؟ با كلي خجالت گفتم ماماني غلط كردم،اشتباه مي كردم. گويا بعضي مردا آشپز رو بيشتر از خود غذا دوست دارن!خيلي وقته كه برشتم سر خونه و زندگيم.)
تورج و من نفسي به آسودگي مي كشيم. ( به خير و خوشي،انشاالله!)مليحه خانم پرسش نامه را با چند برگه آزمايش و راديوگرافي جلوي تورج ميگذارد.(ايا ديگه بر چيه؟) مليحه خانم جدي ميشود.(مي خوام بدونم چه قدر وقت دارم.)رفتار تورج هم متقابلا حرفه اي و خشك ميشود. (خانم دكتر روز اول بهت گفتم همه اينها احتمالاته، به اضافه يك فاصله اطمينان گل و گشاد.بهت گفتم كه سرطان پستان تا اطلاع ثانوي يك بيماري كشنده است وصريح بهت گفتم كه از سرطان پستان ميميري. ما تيم درماني كار خودمان را كرديم. به بهترين وجه. طبق تازه ترين استانداردهاي مي.گفتم كه از حالا به بعد با خودته و خداي خودت كه كجاي اين فاصله اطمينان باشي و بموني. بهت گفتم كه سوال چقدر وقت دارم را از من نپرسي، چون جواب نمي دم بهت. قرارمون همين بود چرا حالا يك بارگي بند كردي به اين مطلب؟
خنده زيباي مليحه خانم تركيبي است از دندانهاي سفيد سفيد كه معلوم است ديروز جرم گيري شده اند،رژ لبي از جنس و رنگ مطلوب نو عروسان در آتليه عكاسي،باز دمي كه اصلا بوي سيگار نمي دهدو چشمهايي كه مثل لامپ هزار وات برق ميزنند.(آخه ميخوام حامله شم!)
آسانسور جبهه شرقي مركز ،كما في السابق، خراب است و من كه حد نصاب سيگار كشيدنم در اين دو سال همه ركوردهاي بين المللي را در هم شكسته، هن وهن كنان از پي تورج پله ها را به سوي دفترش مي پيمايم. چشمم مي افتد به پنجره شكسته كه روزگاري دور،قمري ابلهي در آن لانه كرده بود و گربه هاي بي چشم و رو آن بلا را سرش آورده بودند. به سرم ميزند در اين روز رفتن، از مزار او در بخش سرطان بازديدي كنم.
روز روز شگفتي است. نه فقط خانم قمري شكسته بال عاجز از پرواز، قرص و محكم سر جاش نشسته،نه فقط چهار جوجه قمري خوشگل گرسنه آنجا جا خوش كرده اند،بلكه اي يك آقا قمري نيز در ميان است. آقا قمري خانواده دوست از راه ميرسد، محتويات چينه دانش را توي حلق همسر وفادارش ميريزد و مادر دلسو به فرزندانش غذا ميدهد. صحنه انتقال غذا از منقار آقا قمري آنقدر عاطفي است كه تورج چاقو كش ضاهرا بي احساس هم به زبان ميآيد ( و چشمانت راز آتش است/و عشقت پيروزي آدميست/هنگامي كه به جنگ تقدير ميشتابد.)
(تورج!تو تو تو چي گفتي؟) روز روز شگفتيها است، بي ترديد. ميخندد.(آيدا را در آينه ميشه ديد.نميشه؟ من كه جراح سرطان از مادرم به دنيا نيومدم.)به تورج زل ميزنم .تا سه دقيقه پيش باورم نميشدكتابي غير از آنكولوژي دويتا در زندگيش خوانده باشد. موجود غريبي است آدميزاد دو پا( تورج، حلالم كن. به اون زمختي كه فكر ميكردم نيستس.)خميازه ميكشد.(تو هم توي ين دو سال پوستت كم كلفت نشده، بريم ناهار بخوريم.)بار اول است كه هواي بخش سرطان را تا ته ريه ام فرو ميبلعم. بوي مرگ ميدهد.بوي خيلي چيزهاي ديگه هم ميدهدكخ نشناخته بودمشان. به خودم قول ميدهم سيگار را ترك كنم.
۱۳۸۸/۱۰/۲۸
بوي سرطان، بوي پاييز، بوي عشق II
يكسال گذشت. به همين تندي. مليحه خانم روبه روي ما نشسته. با سر و وضعي كه صد رحمت به روپوش و روسري پوسيده بخش زنان. ميكوشيم سر صحبت را دوستانه و غير رسمي باز كنيم.(خوب،جناب اردلان خان چطورن؟)چشمهاي مليحه خانم روي كاشي هاي كف درمانگاه دنبال چيزي ميگردند.(جدا شدم ازش.) صيغه؟ منشي مطب؟دادگاه خانواده؟ بهانه ناتواني زوجه در اداي تكاليف زناشويي؟دادخواست تقاضاي ازدواج مجدد؟زيرزيركي، قضاوت مردانه مان را با تورج به نگاهي رد و بدل ميكنيم.قوه تخيل ما مردها خيلي ضعيف است، اما شم زنانه مليحه خانم هنوز مستحكم بر جاي خود باقي است. نگاه ما را روي هوا مي قاپد. شروع ميكند به پر كردن پرسش نامه مرحله دوم طرح و حرف زدن.
(تقصير اردلان نبود. خودم خواستم. ترخيص كه شدم، يه دو هفته اي خونه مامانم بودم. شبي كه ميخواستيم بيايم خونه خودمون، اردلان از مامانم خواهش كرد كه بچه ها را يه شب پيش خودش نگه داره. منو برد رستوران. شام خورديم.يه دستبند برليان بهم هديه داد. رسيديم خونه. اضطراب داشتم. بد جوري . رفتم تو اتاق خواب. پرده ها عوض شده بود.اتاق خواباي خونه مااز بيرون ديد ندارند.اينه كه پردههاي قبلي نازك نازك بودن. مثل پوست پياز.اردلان هميشه دوست داشت صبح زود آفتاب را ببينه. البته خودش كه ميگفت دوست داره صبح زود مرا ببينه. حالا پردههايي به پنجره زده بود به چه كلفتي.چراغ خواب را كه خاموش ميكردي،اتاق ميشد عين قبر.
(دراز كشيدم رو تخت. دل شوره داشت ديونه ام ميكرد.اردلان اومد تو اتاق و در را سفت بست. اولين كاري كه كرد ،چراغ خواب را خاموش كرد. در جا تصميمم را گرفتم. تو اين چهارده سال، چراغ خواب ما هيچ وقت تا سحر خاموش نشده بود. نشستم رو تخت. چراغ را روشن كردم.گفتم اردلان نگران بچه ها شدم يكدفعه. پاشو بريم بياريم شون. از اون شب برنگشتم خونه خودمون.
(اون چراغ خواب داغونم كرد. دلم برا اردلان سوخت. ميدونين، چه طور بگم، مثل اينه كه يه عمر هر روز براي يه مرد پر اشتهاي پر خور كه دوستش داري غذاهاي جورواجور و چرب و تند و پر ملاط پخته باشي. با يه وجب روغن كرمانشاهي. حالا روزگار يا تقدير يا هر زهرماري كه اسمش هست ناچارت كنه جلوي همون مرد،غذاي رژيمي بيمارستان بذاري. هر روز و هر شب. هويج بخار پز،كلم بخار پز،كدوي بخار پز.بي نمك. بي ادويه.با سه گرم مارگارين در هر وعده. مرد بيچاره هم چون دلش براي آشپز مي سوزه، بايد چشماش را ببنده، دماغش را بگيره، اين بخار پزهاي بوگندو را قورت بده و تشكر كنه. انصاف نبود. ول كردم تا اردلان بره دنبال زندگيش.)
زبان من كه بند آمده. پانزده سال تجربه چاقو كشي در بخش سرطان به ياري تورج مي آيد .(اردلان چه جوري كنار اومد با اين ماجرا؟)
(نيومد. پريشب اومده بود خونه مامانم. از دهنم در رفت قضيه پرده و چراغ خواب را رو بهش گفتم بلكه كوتاه بياد.ول كنه بره. صدبار دستم رو بوسيد. هزار بار روح پدرش رو و جون بچه ها رو قسم خورد كه توصيه خانم روان پزشك مركز بوده براي راحتي من.آخرش افتاد به گريه. راست ميگن از اشك مرد منظرهاي تلختر تو دنيا نيست.)
پرسش نامه پر شده. مليحه خانم اين پا و آن پا ميكندكه زودتر برود. علتش را من يكي خوب ميدانم.باورم نمي شود پزشكي مبتلا به سرطان چنين حماقتي بكند ولي اگر بعد از ربع قرن مسموم كردن ريه هايم، نشانه هاي نياز به سيگار را در همقطارانم نفهمم، به درد لاي جرز ميخورم.بد نيست قبل رفتن يك كلمه از ماد عروس بشنويد.(نمي خواهيد يه تجديد نظري بكنيد در رابطه تون با شوهرتون؟)
به در نرسيده فندك و سيگار را از كيفش در آورده.(چه فرقي ميكنه مگه؟يادتون رفته؟من پزشكم ناسلامتي.امروز آزمايشهام را گذاشتم جلوم، عدد كارنوفسكي خودم رو هم حساب كردم. خيلي سگ جون باشم،سه ماه. شرمنده ام به خدا، پرسش نامه سال آيندتون رو مسئول متوفيات بهشت زهرا پر كنه.)مي رود.
آسانسور ضلع شرقي مركز باز خراب است و من و تورج در راه اتاقش، گل ولاي كثيف باران پاييزي را با خودمان وارد ساختمان ميكنيم. مرده شوي ببرد اين پاييز چرك تهران را.قمري ابله سر جاي پارساليش نشسته ولي بال چپش درب و داغان و خوني است. گويا گربه هاي ولگرد پلنگ پيكر حياط بيمارستان ، كه مانند كميته انضباطي و اعضا هيات علمي از اجزاي لاينفك فضاهاي دانشگاهي اند، به قمري خوش خيال بخش سرطان رحم نكرده اند. قمري احمق بزودي خواهد مرد. مانند همه ما. راه ميافتم كه بروم و كله اش را بكنم و راحتش كنم كه. تورج جلويم را ميگيرد.(با اين مادر مرده چه كار داري؟ ميپرسم(تورج، كدام نابغه اي مرگ از روي ترحم را ممنوع كرده؟) بوي مرگ، بوي سرطان دارد خفه ام ميكند.
۱۳۸۸/۱۰/۲۰
بوي سرطان، بوي پاييز، بوي عشق I
بار ده هزارم است كه دارم تورج پرنيان را به جهنم حواله ميدهم. خودم را هم. رفاقت با جراح سرطان، وقتي سرطان نداشته باشي، غير از شر چيزي براي آدم ندارد. يادم نيست چطور گردنم گذاشت كه با چندر غاز دستمزد زير يك گوشه از اين طرح پژوهشي بي صاحب مانده را بگيرم تا كار نخوابد. بي وجدان قول داد كه فقط جست و جوي منابع و تحليل آماري با من است و چشمم حتي به يك مريض- زنده يا مرده- نخواهد افتاد. بيست سال است با هم دوستيم. خوب ميداند كه حوصله بالين و اعصاب مريض بد حال ندارم. حالا نشسته ام پشت ميز تورج خان در درمانگاه سرطان. پرونده بيماران و رضايت نامه هاي مشاركت در طرح را نگاه ميكنم. صاحب ميز هنوز از اطاق عمل برنگشته.قصاب!جاني!معلوم نيست اين بار از توي غبغب كدام نگون بخت محكوم به مرگي دارد چند تا ندول گنديده در مي آورد. چشمم به مشخصات مريض رضايت نامه شانزده ميافتد.امروز بايد از بخش بياد پايين. طبق طرح مطالعه، امروز ،آذر 87وآذر 88 بايد با من و تورج حرف بزند. البته،اگر در آذر 87و 88 زنده باشد. آن بيرون، جز تك و توكي برگ روي درختها نمانده و ماندههايش زردندو در آستانه افتادن. عجب فصل مزخرفي است اين پاييز.
خانم بيمار شماره شانزده،پزشك عمومي است. متاهل. مليحه خانم. سي و سه ساله.مادردو دختر دوازده و هشت ساله.شوهري سي و سه ساله و پزشك عمومي.اردلان.سي و سه منهاي دوازده ميشود چند؟چه تب تندي داشتهاند اين دو تا. خاطرات عشقهاي آتشين دوره جواني خودم يكي يكي در ذهنم رژه ميروند.عشقهايي كه حتي صبر تا اكسترني را تاب نمي آورند وبه سال سه نرسيده ما عزب اوغليهاي دانشگاه را به شامي پر پر و پيمان مهمان ميكردند. شماره شانزده،مريض خود تورج است. ماسكتومي دوطرفه.توتال.پيشرفت بيماري آنقدر سريع بوده كه نه از تورج وبلكه از ريس حزب محافظه كار انگليس هم كاري براي حفظ حداقل زيبايي اندام زني جوان، با شوهري كه هنوز سالها تا چلچلگي راه دارد،برنمي آمده.
تورج از راه ميرسد و پشت سرش مليحه خانم.از استاد،استاد گفتنش پيداست كه هفت هشت سال پيش همين جا انترن بوده و صابون معلمي تورج به تنش خورده. روسري بدرنگ، عين پوست،محكم به جمجمه اش چسبيده.سيس پلاتين است ديگر .كچل ميكند آدم را. مانتوي اتو نكشيده اش انگار ملافهاي است كه تن تيرچراغ برق كرده باشند.بي هيچ انحناي زنانه اي.پوستي به رنگ سرب. امان از اين كبالت بي پير.ساعدهايي بي رگ.چشمهايي بي نور. صدايي بي اميد.قد،بالاي 170 سانت.وزن، زير چهل كيلو.تاريخچه خانوادگي؟ژن هايي بي رحم كه ده دوازده زن را در شجره نامه خانوادگي مادر مليحه زير 40 سالگي كشته اند. احتمال بقاي پنج ساله ؟خيلي كم.
دست بر قضا،آداب پر كردن پرسشنامه طرح مصادف ميشود با آيين ترخيص بيمار و توصيه هاي طبيب به مريضش. گوش مليحه بدهكار نيست.حواسش جاي ديگري است. نمي تواند نباشد.سخت است چمدان بستن به مقصد (جاي ديگر)در سي و سه سالگي.دم در است كه تورج صدايش ميزند. بي حوصله برميگردد. خانم دكتر،اگر حرف من را قبول نداري خودت تو اينترنت نگاه كن.يا با خانم روان پزشك مركز حرف بزن.خيلي از بيماران ما بعد از ماسكتومي تا آخر عمرشان زندگي جنسي سالم و بي نقصي را داشته اند.جواب زهرخندي است كوتاه:(آخر عمرشان؟)
آسانسور ضلع شرقي مركز خراب است و بايد اين چهار طبقه را تا اتاق تورج بالا برويم و انجا بنشينيم پشت كامپيوتر.شيشه پنجره راهروي طبقه سوم شكسته و يك قمري احمق روي لبه پنجره براي خودش لانه ساخته.جا قحط بود،قمري الاغ؟ سعي ميكنم نفس نكشم.اينجا در و ديوارش بوي مرگ ميدهد.