وبلاگ ِ چند نفر از ورودیهای سال ۶۹ دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
۱۳۸۳/۰۴/۱۸
امروز
امروز رفته بودم ریشتراش بخرم. خیلی گران بود، نخریدم. پول دانشجویی را که نمیشود خرج این تجملات کرد. تیغ را که ازمان نگرفتهاند، گرفتهاند؟ شاید هم زدم به تنبلی و محاسن گذاشتم تا معایبم را بپوشاند. راستی این روزها ریشتراش در ایران چند است؟
ای آقا، اینقدرها هم که میگویی ریشتراش چیز گرانقیمتی نیست و اگر حساب کنی در طول یک سال به سرعت هزینهاش را جبران خواهد کرد. در مورد قیمت هم به نظر من اگر بتوانی ریشتراشی که یک نسل قدیمیتر باشد پیدا کنی، قیمتهای خوبی دارند. مثلا یک ریشتراش فیلیپس مدل ۶۶۰۵ را باید بتوانی با قیمتی در حدود ۷۰ دلار کانادا پیدا کنی و اگر مقایسه کنی، از بهترینهای سریهای جدید مانند سری ۸۰۰۰ چندان چیزی کم ندارد.
یک چیزی می شه مثل همون عکسش که گذاشته بود تو گروه و بعد حذفش کرد. من کانادا را نمی دونم ولی ما اینجا این چیزها را فقط توی حراج می ریم دور و برش. حقا بعضی از پیشنهادها (آفر: من نمی دونم چرا توی کامنتها نمی شه دو زبانه نوشت) هم خیلی خوبه چند وقت قبل یک دوربین دیجیتالی کانون را با نصف قیمت خریدم.
شرمندهام. ریشتراش در اینجا قیمتی ندارد که. متن من هم انگار زیادی استعاری شد. شما بودید داستانی از این بیمزهتر میتوانستید سر هم کنید با این واژهها؟ امروز - دانشجو - ریشتراش - تیغ - پول - ایران
اين خبر را بخوانيد. کم مانده دستور دهند: ۱- يقهتان بايد چرکين باشد. ۲- پيراهنتان را روی شلوارتان بیاندازید ۳-حمام نگیرید ۴- ادکلن استفاده نکنید (عطر مشهدی یا گلاب اشکال ندارد به شرط آنکه ادم را یاد مردهها بیاندازد) ۵- اگر مدیر دولتی هستید یک کتوشلوار کهنه با یقه باز (یقه بسته برای وزرا و وزارت خارجه) بپوشید. ۶- اگر مدیر دولتی هستید شکم برآمده و اگر رده پایین هستید هیکل نحیف (گردن کلفت برای برخی مشاغل) داشته باشید. ۷- و البته ریشتان را هم که نباید بزنید. بدینترتیب محاسنتان کامل میشود. در صورت تقاضا میتوان آییننامه انسان ایدهآل را برای خانمها هم تکمیل کرد... :) یکبار از یک بنده خدایی که مشاور وزیر هم بود شنیدم که یکی از اعضای هیتهای خارجی به وی گفته بود که چرا یکی از وزرا (نگفت کدام وزیر ) اینقدر بو میدهد. تازه طرف از وزرای خاتمی بود که مثلا متمدن شدهاند.
اتفاقا ترکيب امروز - دانشجو - ریشتراش - تیغ - پول - ایران خيلي هم مهم است. فراموش نکنيد که پنج سال پيش يک لشکر آدم برای دزدیدن یک ریشتراش به خوابگاه دانشجویان حمله کردند. اصولا دانشجو ریشتراش نداشته باشد امنتر است.
اتفاقا ترکيب امروز - دانشجو - ریشتراش - تیغ - پول - ایران خيلي هم مهم است. فراموش نکنيد که پنج سال پيش يک لشکر آدم برای دزدیدن یک ریشتراش به خوابگاه دانشجویان حمله کردند. اصولا دانشجو ریشتراش نداشته باشد امنتر است. آن برادرها هم که از تیغ استفاده نمیکنند. الان ممکنه در کانادا ریشتراش بخری و مسالهای نباشد ولی فکر آن روزی باش که به عنوان یک کانادایی ایرانیتبار با ریشتراش پا به کشور بگذاری.
این روزها سرم به شدت شلوغ است و سههفته وقت دارم تا سه تا مقاله را تمام کنم. شاید به همین علت است که پرتوپلا زیاد مینویسم (شاید هم به علل دیگر :) )
البته من اصفهانی خیلی درست و حسابی نیستم ول با بیش از ۲۴ سال سابقه نوشیدن بیوقفه آب زایندهرود خیلی هم از اصل دور نیستم! در جواب مژگان باید بگویم که قضیهای که این جا اتفاق افتاده ربطی به اصفهانی بودن شرکتکنندگان بحث ندارد بلکه اتفاقی است طبیعی وقتی که عدهای مهندس به هم برسند. چرا؟ چون مهندسی را «هنر بهینهسازی نسبت هزینه به کارایی در مسایل عملی» تعریف کردهاند. این جا هم یک مهندس، یک مسئله عملی مطرح کرده: بهنیهسازی هزینه به کارایی در تراشیدن ریش! دوستان راهحلهایی را مطرح کردهاند و من هم پیشنهادی دادهام (که البته سفت و سخت به این که بهترین پیشنهاد است، اعتقاد دارم). حالا البته شما میتوانید بگویید که راه حل من را قبول ندارید و یا اینکه عددی که من گفتهام از نظر آماری با توجه به این که confidence interval ۹۵٪ آن مشخص نیست، چندان مفید نیست و یا بحثهای از این قبیل! عدهای هم ممکن است اعتراض کنند که رشد هزینه استفاده از تیغ در زمان طولانی خطی نیست و با توجه به برخی نکات کلینیکی رشد هزینه لگاریتمی است و ... که البته در جای خود باید بررسی شود. گروهی هم به ممکن است که قضیه را فراتر از این ببینند و بخواهند احتمالاتی را مانند قطعی برق، خرابی تیغ ریشتراش و یا مسایلی مانند حساسیت پوست به عمل تراشیدن را هم در نظر بگیرند که در نتیجه آنالیز بغرنجی به کمک مدل مارکف (نکته! اکثر متغیرهای تصادفی موجود در این مسئله توزیعهای نرمال یا نمایی ندارند!) یا شبکههای پتری حل کنند که در جای خود بسیار قابل توجه و تعمق است. خوب به این جا که رسیدیم حتم دارم خیلی از دوستان متوجه شدهاند که آنالیز کامل این مسئله بسیار سخت یا در واقع «پر هزینه» است. نتیجه؟ خوب، البته من این قضیه را همان اول پیشبینی کردهبودم و به درستی تخمین زده بودم که هزینه موشکافی در این مسئله بیش از سودی است که مممکن است شما نسبت به اختلاف قیت روش بهینه و عدد ۷۰ فرانک من پیدا کنید و به همین دلیل بود که گفتم «ای بابا! ریش تراش که قیمتی ندارد...» و اینجا به این نتیجه میرسیم که پیشنهاد من نه یک پیشنهاد خسیسانه، نه یک پیشنهاد سرسری بلکه یک پیشنهاد خوب (بهینه فقط در ریاضی وجود دارد! مهندسان به خوب قانع هستند) بوده. خوب، باز هم اگر مایل باشید در فرصتهای بعدی به این بحث ادامه خواهیم داد (نه!!!!!!!!!!!!!)
اشکال از فرستنده است لطفآ به گیرندههای خود دست نزنید. شاید هم دچار روزمرگی شدهایم همهمان، نه؟ گفتم که داستان ریشتراش ساختگی بود. میخواستم ببینم با آن واژهها چه میتوان سر هم کرد.میخواستم ببینم این واژهها در این روز خاص چه به یادمان میآورد. اما انگار خوب سر همشان نکردم. یا استعارهها زیادی گنگ بود. در نیامد. به هر حال جز مسعود کسی نگرفت اصل موضوع را. بگذریم. مگر گذشتنی است؟
متن زيرکانهای بود مهرداد جان ولی کمی دوستانت را سر کار گذاشتی. شاید بهتر بود کلمات دیگری را هم در جملهسازی به کار میبردی، مثلاً «هجده». میتوانستی به جای قیمت ریشتراش، قیمت «هجدهچرخ» را در ایران بپرسی! اگر از اشعار شاعران هم استفاده میکردی بد نبود: «تیر» از کمان چو رفت نیاید به شست باز.
حالا چه اصراري در به کارگيري استعاره است امروز ديگر محتاط ترين آدمها هم به راحتي در ايران در تاکسي در مورد اينگونه مسائل حرف مي رنند. من فکر کنم حتي فرزندتان مسدولين هم به راحتي اين حرفها در خانواده مي گويند. نگاهي به آخرين نوشته وب سايت ابطحي بياندازيد. ايران که بودم برخي آدمهايي که در حکومت بودند تندتر از هر نيروي اپوزيسيون حرف مي زدند. آدم تعجب مي کرد.
یکی از خصوصیات استفاده از استعاره در هنر مدرن (و از جمله ادبیات مدرن) در آن است که خواننده با خواندن متن (یا نگاه کردن به تابلو یا دیدن فیلم ...) اصولا چیزی دستگیرش نمیشود! برای خودش یک سری چیزهایی تصور میکند. وقتی که افرادی که تصورات مختلف در مورد این موضوع هنری دارند به هم میرسند شروع میکنند به صحبت در مورد آن و از آنجا که نظریهها مختلف است، بحث بالا میگیرد. با بالا گرفتن بحث هنرمند بیچاره که میبیند انگاری هیچ کس منظورش را درست نفهمیده خودش هم وارد بحث میشود. اما! اما چون هنرمند خود آفریننده اثر است و بقیه میدانند که لابد منظوری از خلقت این موجود عجیب داشته (همینطوری شِرتکی که هنر درست نمیکنند که!) حرفش را با دهان باز میشنوند و قبول میکنند. پس از آن است که همگی که تازه دوزاریشان افتاده شروع میکنند به سر تکان دادن و بهبه گفتن و تشویق هنرمند به ادامه این خلاقیت شگرف. هنرمند که روحیه تازهای بعد از شنیدن تشویقها پیدا کرده به خلق اثر جدیدی میپردازد. ولی ... ولی یکی از خصوصیات استفاده از استعاره در هنر مدرن (و از جمله ادبیات مدرن) در آن است که ...
۱.میگویند ملانصرالدین خودش هم دنبال نامههایش میرفته بس که بد خط مینوشته. حالا حکایت ماست. همیشه از فیلمسازهایی که در مصاحبههایشان مینشینند به تعبیر و تفسیر فیلم خودشان بدم میآمده. پس نمیخواهم تعبیر و تفسیر بتراشم برای آن نوشته. این چند خط هم که مینویسم به قصد پوشاندن خطایی که در نوشتهام بوده نیست. بیشتر شاید گفت و گویی خودمانی باشد با دوستانم برای بهتر شدن انشا نوشتنم در آینده.
۲. نمیخواستم بیانیه بنویسم. قصدم ذکر مصیبت هم نبود. از سر احتیاط هم نبود که آن طور نوشتم گر چه میدانم جز آن خصلت که دوستمان گفته، اصفهانیها به محافظهکاری و محتاطی هم معروفاند. میخواستم با آن چند واژه داستانکی بنویسم. ذهن خواننده را قلقلکی بدهم. میخواستم ببینم چه میگذرد در ذهن دوستانم این روزها. چه به یادشان میآید با دیدن آن واژهها در این روز؟ میشد همهی اینها را مستقیم گفت و پرسید. اما گفتم قصهای سر هم کنم. البته آن طور که باید در نیامد. موفق نبودم انگار. ۲. اول میخواستم که آن نوشته فقط یک کلمه باشد: «ریشتراش». چرایش را میگویم تا چند خط دیگر اگر صبر داشته باشید. دیدم همین یک واژه با چند تای دیگر در ذهنم همنشین شده است. همه را ریختم در متنی که این پایین میبینید:
{ امروز رفته بودم ریشتراش بخرم. به هفده هیجده مغازه سر زدم. تیرم به سنگ خورد. خیلی گران بود، نخریدم. پول دانشجویی را که نمیشود خرج این تجملات کرد. تیغ را که ازمان نگرفتهاند، گرفتهاند؟ گیرم کمی خون و خونریزی شد و صورتمان زخمی، طوری نیست، قلبمان که جریحهدار نشده. شاید هم زدم به بیخیالی و تنبلی و محاسن گذاشتم تا معایبم را بپوشاند. راستی این روزها ریشتراش در ایران چند است؟ }
میبینید که فرق چندانی با متن اصلی ندارد. آن کلیدواژههایی که کیوان گفته هم درش هست. حتی میخواستم پشت هر کلمه هم (به جز فعلها) لینکی بگذارم. اما گفتم زیادی خواننده را شیرفهم نکنم بهتر است. بعد یک کم بیشتر فکر کردم. متن را کوتاهتر کردم. چند تا کلمهی واضح را برداشتم. شد آن نوشته که در وبلاگ خواندید.
۳. در میان همهی آن کلمات که در نظر داشتم یکی را نمیشد حذف کرد: ریشتراش. ماجرای اروجعلی بینوا و ریشتراش را که همه میدانید. به گمانم اگر اروجعلی را به دزدیدن چیز دیگری، مثلا واکمن، متهم کرده بودند این قدر معنا نداشت که الان دارد. گویی دست غیبیای در کار بوده. همه چیز و همه کس درست آن جایی هستند که باید باشند. انگار همهی نمادها را دستی هنرمند در کنار هم چیده تا آن کمدی-تراژدی را بسازد. فروکاستن این همه به یک ریشتراش هنری است که کار هر کس نیست. به گمانم اگر حافظ در میانمان بود «می و مطرب و ساقی و زهد و ریا و شحنه و شیخ و محتسب» همه را کنار میگذاشت و با همین ریشتراش چه غزلها که نمیگفت. همهی تاریخ معاصرمان را در همین یک نماد میتوان خلاصه کرد.
البته من فكر ميكنم كه تو اينجا حق با دوست عزيزمون آقا مهرداد باشد چون هرمطلبي معمولا نياز به مقدمه چيني دارد مثلا خود من وقتي ميخواستم در مورد 18 تير بنويسم مجبور شدم بعنوان مقدمه بگم كه كلاس ميرم و ...براي همين فكر ميكنم كه ايشان بعنوان مقدمه اينطور به ذهنشون رسيده كه از خودشان بگويند واين كاملا طبيعي بنظر ميرسد
۱۵ نظر:
ماشین ریش تراشی کیفیت تیغ را ندارد ولی برای تنبلی خوب است.Mach3 را امتحان کن. این لغت محاسن هم از آن لغت های جالب است.
ای آقا، اینقدرها هم که میگویی ریشتراش چیز گرانقیمتی نیست و اگر حساب کنی در طول یک سال به سرعت هزینهاش را جبران خواهد کرد. در مورد قیمت هم به نظر من اگر بتوانی ریشتراشی که یک نسل قدیمیتر باشد پیدا کنی، قیمتهای خوبی دارند. مثلا یک ریشتراش فیلیپس مدل ۶۶۰۵ را باید بتوانی با قیمتی در حدود ۷۰ دلار کانادا پیدا کنی و اگر مقایسه کنی، از بهترینهای سریهای جدید مانند سری ۸۰۰۰ چندان چیزی کم ندارد.
یک چیزی می شه مثل همون عکسش که گذاشته بود تو گروه و بعد حذفش کرد. من کانادا را نمی دونم ولی ما اینجا این چیزها را فقط توی حراج می ریم دور و برش. حقا بعضی از پیشنهادها (آفر: من نمی دونم چرا توی کامنتها نمی شه دو زبانه نوشت) هم خیلی خوبه چند وقت قبل یک دوربین دیجیتالی کانون را با نصف قیمت خریدم.
شرمندهام. ریشتراش در اینجا قیمتی ندارد که. متن من هم انگار زیادی استعاری شد. شما بودید داستانی از این بیمزهتر میتوانستید سر هم کنید با این واژهها؟
امروز - دانشجو - ریشتراش - تیغ - پول - ایران
اين خبر را بخوانيد. کم مانده دستور دهند: ۱- يقهتان بايد چرکين باشد. ۲- پيراهنتان را روی شلوارتان بیاندازید ۳-حمام نگیرید ۴- ادکلن استفاده نکنید (عطر مشهدی یا گلاب اشکال ندارد به شرط آنکه ادم را یاد مردهها بیاندازد) ۵- اگر مدیر دولتی هستید یک کتوشلوار کهنه با یقه باز (یقه بسته برای وزرا و وزارت خارجه) بپوشید. ۶- اگر مدیر دولتی هستید شکم برآمده و اگر رده پایین هستید هیکل نحیف (گردن کلفت برای برخی مشاغل) داشته باشید. ۷- و البته ریشتان را هم که نباید بزنید.
بدینترتیب محاسنتان کامل میشود.
در صورت تقاضا میتوان آییننامه انسان ایدهآل را برای خانمها هم تکمیل کرد... :)
یکبار از یک بنده خدایی که مشاور وزیر هم بود شنیدم که یکی از اعضای هیتهای خارجی به وی گفته بود که چرا یکی از وزرا (نگفت کدام وزیر ) اینقدر بو میدهد. تازه طرف از وزرای خاتمی بود که مثلا متمدن شدهاند.
اتفاقا ترکيب امروز - دانشجو - ریشتراش - تیغ - پول - ایران خيلي هم مهم است. فراموش نکنيد که پنج سال پيش يک لشکر آدم برای دزدیدن یک ریشتراش به خوابگاه دانشجویان حمله کردند. اصولا دانشجو ریشتراش نداشته باشد امنتر است.
اتفاقا ترکيب امروز - دانشجو - ریشتراش - تیغ - پول - ایران خيلي هم مهم است. فراموش نکنيد که پنج سال پيش يک لشکر آدم برای دزدیدن یک ریشتراش به خوابگاه دانشجویان حمله کردند. اصولا دانشجو ریشتراش نداشته باشد امنتر است.
آن برادرها هم که از تیغ استفاده نمیکنند. الان ممکنه در کانادا ریشتراش بخری و مسالهای نباشد ولی فکر آن روزی باش که به عنوان یک کانادایی ایرانیتبار با ریشتراش پا به کشور بگذاری.
این روزها سرم به شدت شلوغ است و سههفته وقت دارم تا سه تا مقاله را تمام کنم. شاید به همین علت است که پرتوپلا زیاد مینویسم (شاید هم به علل دیگر :) )
البته من اصفهانی خیلی درست و حسابی نیستم ول با بیش از ۲۴ سال سابقه نوشیدن بیوقفه آب زایندهرود خیلی هم از اصل دور نیستم!
در جواب مژگان باید بگویم که قضیهای که این جا اتفاق افتاده ربطی به اصفهانی بودن شرکتکنندگان بحث ندارد بلکه اتفاقی است طبیعی وقتی که عدهای مهندس به هم برسند. چرا؟ چون مهندسی را «هنر بهینهسازی نسبت هزینه به کارایی در مسایل عملی» تعریف کردهاند. این جا هم یک مهندس، یک مسئله عملی مطرح کرده: بهنیهسازی هزینه به کارایی در تراشیدن ریش!
دوستان راهحلهایی را مطرح کردهاند و من هم پیشنهادی دادهام (که البته سفت و سخت به این که بهترین پیشنهاد است، اعتقاد دارم). حالا البته شما میتوانید بگویید که راه حل من را قبول ندارید و یا اینکه عددی که من گفتهام از نظر آماری با توجه به این که confidence interval ۹۵٪ آن مشخص نیست، چندان مفید نیست و یا بحثهای از این قبیل! عدهای هم ممکن است اعتراض کنند که رشد هزینه استفاده از تیغ در زمان طولانی خطی نیست و با توجه به برخی نکات کلینیکی رشد هزینه لگاریتمی است و ... که البته در جای خود باید بررسی شود. گروهی هم به ممکن است که قضیه را فراتر از این ببینند و بخواهند احتمالاتی را مانند قطعی برق، خرابی تیغ ریشتراش و یا مسایلی مانند حساسیت پوست به عمل تراشیدن را هم در نظر بگیرند که در نتیجه آنالیز بغرنجی به کمک مدل مارکف (نکته! اکثر متغیرهای تصادفی موجود در این مسئله توزیعهای نرمال یا نمایی ندارند!) یا شبکههای پتری حل کنند که در جای خود بسیار قابل توجه و تعمق است.
خوب به این جا که رسیدیم حتم دارم خیلی از دوستان متوجه شدهاند که آنالیز کامل این مسئله بسیار سخت یا در واقع «پر هزینه» است. نتیجه؟ خوب، البته من این قضیه را همان اول پیشبینی کردهبودم و به درستی تخمین زده بودم که هزینه موشکافی در این مسئله بیش از سودی است که مممکن است شما نسبت به اختلاف قیت روش بهینه و عدد ۷۰ فرانک من پیدا کنید و به همین دلیل بود که گفتم «ای بابا! ریش تراش که قیمتی ندارد...» و اینجا به این نتیجه میرسیم که پیشنهاد من نه یک پیشنهاد خسیسانه، نه یک پیشنهاد سرسری بلکه یک پیشنهاد خوب (بهینه فقط در ریاضی وجود دارد! مهندسان به خوب قانع هستند) بوده.
خوب، باز هم اگر مایل باشید در فرصتهای بعدی به این بحث ادامه خواهیم داد (نه!!!!!!!!!!!!!)
اشکال از فرستنده است لطفآ به گیرندههای خود دست نزنید.
شاید هم دچار روزمرگی شدهایم همهمان، نه؟
گفتم که داستان ریشتراش ساختگی بود. میخواستم ببینم با آن واژهها چه میتوان سر هم کرد.میخواستم ببینم این واژهها در این روز خاص چه به یادمان میآورد. اما انگار خوب سر همشان نکردم. یا استعارهها زیادی گنگ بود. در نیامد. به هر حال جز مسعود کسی نگرفت اصل موضوع را. بگذریم. مگر گذشتنی است؟
متن زيرکانهای بود مهرداد جان ولی کمی دوستانت را سر کار گذاشتی. شاید بهتر بود کلمات دیگری را هم در جملهسازی به کار میبردی، مثلاً «هجده». میتوانستی به جای قیمت ریشتراش، قیمت «هجدهچرخ» را در ایران بپرسی! اگر از اشعار شاعران هم استفاده میکردی بد نبود: «تیر» از کمان چو رفت نیاید به شست باز.
حالا چه اصراري در به کارگيري استعاره است امروز ديگر محتاط ترين آدمها هم به راحتي در ايران در تاکسي در مورد اينگونه مسائل حرف مي رنند. من فکر کنم حتي فرزندتان مسدولين هم به راحتي اين حرفها در خانواده مي گويند. نگاهي به آخرين نوشته وب سايت ابطحي بياندازيد. ايران که بودم برخي آدمهايي که در حکومت بودند تندتر از هر نيروي اپوزيسيون حرف مي زدند. آدم تعجب مي کرد.
یکی از خصوصیات استفاده از استعاره در هنر مدرن (و از جمله ادبیات مدرن) در آن است که خواننده با خواندن متن (یا نگاه کردن به تابلو یا دیدن فیلم ...) اصولا چیزی دستگیرش نمیشود! برای خودش یک سری چیزهایی تصور میکند. وقتی که افرادی که تصورات مختلف در مورد این موضوع هنری دارند به هم میرسند شروع میکنند به صحبت در مورد آن و از آنجا که نظریهها مختلف است، بحث بالا میگیرد. با بالا گرفتن بحث هنرمند بیچاره که میبیند انگاری هیچ کس منظورش را درست نفهمیده خودش هم وارد بحث میشود. اما! اما چون هنرمند خود آفریننده اثر است و بقیه میدانند که لابد منظوری از خلقت این موجود عجیب داشته (همینطوری شِرتکی که هنر درست نمیکنند که!) حرفش را با دهان باز میشنوند و قبول میکنند. پس از آن است که همگی که تازه دوزاریشان افتاده شروع میکنند به سر تکان دادن و بهبه گفتن و تشویق هنرمند به ادامه این خلاقیت شگرف. هنرمند که روحیه تازهای بعد از شنیدن تشویقها پیدا کرده به خلق اثر جدیدی میپردازد. ولی ... ولی یکی از خصوصیات استفاده از استعاره در هنر مدرن (و از جمله ادبیات مدرن) در آن است که ...
۱.میگویند ملانصرالدین خودش هم دنبال نامههایش میرفته بس که بد خط مینوشته.
حالا حکایت ماست. همیشه از فیلمسازهایی که در مصاحبههایشان مینشینند به تعبیر
و تفسیر فیلم خودشان بدم میآمده. پس نمیخواهم تعبیر و تفسیر بتراشم برای آن
نوشته. این چند خط هم که مینویسم به قصد پوشاندن خطایی که در نوشتهام بوده نیست. بیشتر شاید گفت و گویی خودمانی باشد با دوستانم برای بهتر شدن انشا نوشتنم در آینده.
۲. نمیخواستم بیانیه بنویسم. قصدم ذکر مصیبت هم نبود. از سر احتیاط هم نبود که آن طور نوشتم گر چه میدانم جز آن خصلت که دوستمان گفته، اصفهانیها به محافظهکاری و محتاطی هم معروفاند. میخواستم با آن چند واژه داستانکی بنویسم. ذهن خواننده را قلقلکی بدهم. میخواستم ببینم چه میگذرد در ذهن دوستانم این روزها. چه به یادشان میآید با دیدن آن واژهها در این روز؟ میشد همهی اینها را مستقیم گفت و پرسید. اما گفتم قصهای سر هم کنم. البته آن طور که باید در نیامد. موفق نبودم انگار.
۲. اول میخواستم که آن نوشته فقط یک کلمه باشد: «ریشتراش». چرایش را میگویم تا چند خط دیگر اگر صبر داشته باشید. دیدم همین یک واژه با چند تای دیگر در ذهنم همنشین شده است. همه را ریختم در متنی که این پایین میبینید:
{
امروز رفته بودم ریشتراش بخرم. به هفده هیجده مغازه سر زدم. تیرم به سنگ خورد. خیلی گران بود، نخریدم. پول دانشجویی را که نمیشود خرج این تجملات کرد. تیغ را که ازمان نگرفتهاند، گرفتهاند؟ گیرم کمی خون و خونریزی شد و صورتمان زخمی، طوری نیست، قلبمان که جریحهدار نشده. شاید هم زدم به بیخیالی و تنبلی و محاسن گذاشتم تا معایبم را بپوشاند. راستی این روزها ریشتراش در ایران چند است؟
}
میبینید که فرق چندانی با متن اصلی ندارد. آن کلیدواژههایی که کیوان گفته هم درش هست. حتی میخواستم پشت هر کلمه هم (به جز فعلها) لینکی بگذارم. اما گفتم زیادی خواننده را شیرفهم نکنم بهتر است. بعد یک کم بیشتر فکر کردم. متن را کوتاهتر کردم. چند تا کلمهی واضح را برداشتم. شد آن نوشته که در وبلاگ خواندید.
۳. در میان همهی آن کلمات که در نظر داشتم یکی را نمیشد حذف کرد: ریشتراش. ماجرای اروجعلی بینوا و ریشتراش را که همه میدانید. به گمانم اگر اروجعلی را به دزدیدن چیز دیگری، مثلا واکمن، متهم کرده بودند این قدر معنا نداشت که الان دارد. گویی دست غیبیای در کار بوده. همه چیز و همه کس درست آن جایی هستند که باید باشند. انگار همهی نمادها را دستی هنرمند در کنار هم چیده تا آن کمدی-تراژدی را بسازد. فروکاستن این همه به یک ریشتراش هنری است که کار هر کس نیست. به گمانم اگر حافظ در میانمان بود «می و مطرب و ساقی و زهد و ریا و شحنه و شیخ و محتسب» همه را کنار میگذاشت و با همین ریشتراش چه غزلها که نمیگفت. همهی تاریخ معاصرمان را در همین یک نماد میتوان خلاصه کرد.
سلام دوستان
قرار بود كه هر كسي در مورد خودش توضيح بده و اينكه چكار ميكنه پس چي شد؟؟ منتظر هستيم
البته من فكر ميكنم كه تو اينجا حق با دوست عزيزمون آقا مهرداد باشد چون هرمطلبي معمولا نياز به مقدمه چيني دارد مثلا خود من وقتي ميخواستم در مورد 18 تير بنويسم مجبور شدم بعنوان مقدمه بگم كه كلاس ميرم و ...براي همين فكر ميكنم كه ايشان بعنوان مقدمه اينطور به ذهنشون رسيده كه از خودشان بگويند واين كاملا طبيعي بنظر ميرسد
ارسال یک نظر