۱۳۸۵/۰۲/۲۰

یک خاطره

در خدمت سربازي رئيس ما يک سرگرد بود که دوره خلباني او در آمريکا به دليل انقلاب نيمه تمام مانده بود.
پس از انقلاب هم با ديدن يک دوره کامپيوتر شده بود رئيس يک قسمت کوچک.
اين جناب سرگرد يک لوده تمام عيار بود که تنها کار مفيدش تعريف کردن از خاطرات آمريکا بود و با اين تعاريف ما کلي دستش مي انداختيم.
اواخر خدمت بودم که جناب سرگرد منتظر دريافت درجه سرهنگي بود،ظاهرا بادرجه سرهنگي فرمان رياست اداره کل انفورماتيک نيروي هوائي ارتش جمهوري اسلامي را هم
دريافت کرد. به فاصله سوت ثانيه تمام افسران و درجه دارني که جناب سرگرد را دست مي انداختند،تبديل شدند به پاچه خواراني که مادر گيتي تا کنون همتاي آنان را نديده بود
چند ماهي بعد از سربازي براي دريافت کارت پايان خدمت و بقيه کارهاي اداري به پادگان رفتم،آن جناب سرهنگ در زماني کمتر از شش ماه صرفا به دليل تمجيد بي دليل زيردستان
خود را همتاي خدا حس ميکرد و خلايق را به هيچ هم نميپنداشت.تصورکنيد لوده اي که احساس خدائي کند.
زبانم لال شود اگر با بيان اين خاطره قصد داشته باشم قياسي بين آن سرهنگ و آقاي رئيس جمهورکرده باشم.
اصلا هم به نامه مردي از جنس مردم کاري ندارم.
البته خدايش اين رئيس جمهور ما هيچي که نداشته باشه رو که زياد داره.
راستي اخيرا باز تلويزيون فيلم محمدرسوالله را پخش کرده؟

۱ نظر:

Farshad F گفت...

You think who's fault was that? The SARGORD or SARBAZAN