۱۳۸۶/۱۰/۱۶

خانه كودك شوش

با سلام خدمت دوستان عزيز
قبل از هر چيز از دوست عزيزي كه در وبلاگم سراغي از من گرفته بود تشكر مي كنم از اينكه به يادم بوديد ونوشته هاي من را اگر بشه اسمش را نوشته گذاشت مي خوانديد متشكرم راستش را بخواهيد من خيلي ذوق زده شدم كه بالاخره كسي سراغ من را هم گرفت البته فرزانه جان لطف دارند وهراز گاهي در قالب جكهاي اس ام اسي هم كه شده سراغي از من مي گيرند من متن زير را تقريبا دو ماه پيش آماده كرده بودم اما بعلت مشغله كاري وفكري!! زياد نتوانستم كاملش كنم تا بالاخره ديروز بعلت امتحانات دانشجوها سايت خلوت بود ومن موفق شدم تايپش كنم من اين متن را به چند گروه اينترنتي فرستادم شايد خواندن آن براي شما خالي از لطف نباشه
يادم هست پارسال زمستان به چندين گروه ايميلي زدم تحت عنوان يك درددل ودر آن از يك شب زمستاني خيلي سردگفته بودم كه كنار خيابان پسر 10-12 ساله ايي نشسته بود واز سرما به خود مي پيچيد وگريه مي كرد ومن نتوانستم براي او كاري كنم از شدت ناراحتي به چند گروه ايميل زدم تا ببينم آيا كسي با مواردي مشابه برخورد كرده وآيا راه حلي وجوددارديا نه؟خوشبختانه چند نفراز دوستان به من ايميل زدند وگفتند با چند مؤسسه كه كارهايي در زمينه كمك به اين افراد انجام مي دهند همكاري دارند دوست عزيزي جمعيت امام علي (ع) را معرفي كرد ودوست عزيز ديگري به اسم آزاده خانم " گفتند كه با " خانه كودك شوش" كه يك NGO است واز كودكان كاروخيابان حمايت مي كند همكاري دارند من شماره تلفن آزاده را گرفتم وهر چند وقت يكبار با ايشان تماس مي گرفتم وتا اندازه ايي در جريان كارهاي خانه كودك شوش قرار گرفتم اوايل مهرماه بود كه آزاده به من گفت روز 16 مهرروز جهاني كودك هست ودر پارك بهاران واقع در خيابان شوش در نزديكي ميدان شوش مراسم دارند واز من دعوت كرد كه در مراسم آنها شركت كنم هيچوقت آنروز به يادماندني را فراموش نمي كنم آنروز من از بچه ها خيلي چيزها ياد گرفتم مراسم از ساعت 2ونيم تا 4و نيم بعدازظهر بود متاسفانه آنروز من نتوانستم از محل كارم زود بيايم بيرون وقتي بيرون آمدم ساعت 3 ونيم بود با عجله خودم را به پارك بهاران رساندم وقتي به ساعت نگاه كردم 4 و بيستو پنج دقيقه بود خيلي ناراحت شدم با عجله به طرف محل مراسم رفتم ديدم همه در حال برگشتن هستند نااميد نشدم وبه طرف محل مراسم رفتم با خودم گفتم حداقل لطفش اينه كه آزاده را مي بينم وبا فعاليتهاشون بيشتر آشنا مي شوم درراه كه به طرف محل مراسم مي رفتم كودكان 7 تا 12 ساله را ديدم كه صورتهاشون را به شكل شخصيتهاي كارتوني رنگ آميزي كرده بودند ومي خنديدند وشادبودند بعضي از آنها لباسهاي كهنه ومندرس وبعضا پاره به تنشان بود وسرووضع خوبي نداشتند اما آنچنان از ته دل مي خنديدند وشادبودند كه انگار همه دنيا را به آنها داده بودند وآدم از شادي آنها شاد ميشد وقتي به محل مراسم رسيدم خيلي ها رفته بودند وبقيه هم درحال برگشت بودند بازحمت آزاده رادر ميان بچه ها پيداكردم ماشالله بچه ها آنقدر سروصدا مي كردند وشاد بودند وبا آزاده كار داشتند كه من هر با خواستم با آزاده صحبت كنم نمي شد در همين حال بود كه من متوجه شدم چقدر اين بچه ها با همه دردها و رنجهاشون شاد هستند آزاده قبلا به من گفته بود كه تمام كودكاني كه تحت حمايت خانه كودك شوش هستند كودكان كار وخيابان هستند ودر خيابانها فال و آدامس مي فروشند توي دلم گفتم خدايا سهم اين بچه ها از زندگي فقط درد ورنج است اما چقدر راحت به زندگي مي خندند انگار مشكلات براي آنها مفهومي ندارد وآنوقت از خودم خيلي خجالت كشيدم كه بعضي وقتها درمقابل مشكلات چقدر راحت صدايم در مي آيد وشروع به شكوه وشكايت مي كنم من از بچه ها خيلي خجالت كشيدم در مقابل آنها احساس كوچكي مي كردم گفتم خدايا اين بچه ها با تمام كودكيشان معلمهاي بزرگي هستند با بچه ها وآزاده چندتا عكس گرفتيم بچه ها خيلي شاد بودند آزاده از يك پسر بچه 7-8 ساله كه صورتش را به شكل شخصيتهاي كارتوني رنگ آميزي كرده بود خواست كه از من وآزاده تكي عكس بگيره تا ما خودمان رابراي عكس آماده كرديم يكدفعه ديدم همه بچه ها ريختند اطراف ما و خودشون را يكجور توي عكس جادادند وشروع كردند به خنديدن من هم از اينكه آنها شادبودند خيلي شاد شدم آزاده براي من تعريف كرد پسر بچه ايي كه عكس گرفت هفته پيش ازآن بخاطر اينكه نتوانسته بود به اندازه كافي درروز پول در بياره پدرش كه معتادبوده ونتوانسته بود پول موادش را جور كنه ومواد بخره بچه را خيلي با كمربند زده بود آزاده گفت وقتي اين پسر بچه به خانه كودك شوش آمد ومن ديدم كه پشتش زخم هست خيلي ناراحت شدم اما كاري از دستم برنمي آمد وفقط رفتم جلوي خانه اشان وپدرش را تهديد كردم كه بايد مخارج دوا ودكتر پسرش را بده آن پسر بچه يك خواهر كوچكتراز خودش هم داشت كه دست خواهرش را گرفته بود من خيلي ناراحت شدم وتحت تاثير قرار گرفتم با خودم گفتم خدايا چرا اين بچه ها دراين سن وسال بايد اينقدر رنج ببينند چرا دنيا اينطوريه چرا سهم اين بچه ها از زندگي بايددرد و رنج باشه مگه چه گناهي كردند خيلي ناراحت بودم اما به ظاهر سعي مي كردم با بچه ها بخندم بعضي ها شون لباسهاي خيلي كهنه وپاره به تنشان بود با خودم گفتم خدايا اين انصاف نيست محل زندگي اين بچه ها دقيقا كنار بازار هست چرا بايد در همسايگي اينها در بازار آدمهايي پيدا بشوند كه با چندين دهنه مغازه پولشان از پارو بالا بره وثروت روي ثروتشان بياد واين بچه ها اينطور با فقر دست وپنجه نرم كنند روزها بازار خيلي شلوغه جنس هست كه فروخته ميشه وخريده ميشه پول روي پول هست كه مياد وسود روي سود ودقيقا كنار اين مغازه ها خانه هايي است كه بچه ها شبها گرسنه مي خوابند يابا شلاق پدرهاي معتادشون به خواب مي روند چرا اين همه فرق وتفاوت ؟ آيا معامله كننده هاي بازار هيچوقت فكر كردند كه در همسايگي آنها چه كساني ودر چه شرايط سختي زندگي مي كنند آيا مي دانند ويا مي دانند وخيلي بي تفاوت رد مي شوند مگر توي اسلام به همسايه خيلي سفارش نشده ؟ واقعا اين پولها چه ارزشي داره وقتي در همسايگي ما يكي با فقر دست و پنجه نرم مي كنه وما خيلي بي اهميت از كنار آنها رد مي شويم ؟
با خودم گفتم حتما ديدن اين صحنه ها براي من درسي داره اينكه بفهمم اندوختن پول خوبه به شرطي كه در همسايگي من كسي در فقر نباشه تو همين فكرها بودم كه متوجه شدم يك نفر بامن صحبت مي كنه همان پسر بچه ايي بود كه از ما عكس گرفته بود وآزاده در موردش با من صحبت كرده بود در حاليكه از ته دل مي خنديد با آن صورت رنگ آميزي شده اش گفت :" خانم..خانم........چادرتون رنگي شده" برگشتم نگاه كردم ديدم بله بچه ها وقتي خودشون را رنگ مي كردند اين وسط چادر من را هم رنگي كرده بودند خنديدم و گفتم :" عيبي نداره مي شورمش " براي اولين بار بود كه از رنگي شدن چادرم نه تنها عصباني نشدم بلكه خوشحال هم شدم خوشحال از اينكه من هم سهم كوچكي در شادكردن بچه ها داشتم خودم از عكس العمل خودم تعجب كردم آنموقع بود كه فهميدم چقدر ديدم نسبت به زندگي ، آدمها ومسائل عوض شده انگار اين بچه ها با آن خنده هاي قشنگشون خيلي چيزها به من ياددادند معلمهاي كم سن و سال با لباسهاي مندرس و خنده هاي زيبا به من درس صبر ومقا ومت دادند وياددادند كه زندگي مفهوم عميقتري داره گفتم :"خدايا به خاطر همه نعمتهاي قشنگي كه به من دادي شكرت اين بچه هاي معصوم وپاك به من ياددادند تا شاكر همه نعمتهاي تو باشم خدايا شكرت" مي خواستم با فعاليتهاي خانه كودك شوش بيشتر آشنا بشوم با آزاده وتعدادي از بچه ها رفتيم خانه كودك شوش كه همان نزديكيها بود وقتي از نزديك فعاليتهاي آنها را ديدم با خودم گفتم واقعا آفرين به همت وتلاش اين افراد با دست خالي وبا كمكهاي مردمي كلاسهاي كاردستي ، معرق ، خياطي و... حتي كلاس كامپيوتر براي كودكان كارو خيابان داشتند برنامه هفتگي آنها پربود از كلاسهاي مختلف براي بچه ها آزاده به من گفت كه دنبال يك معلم كامپيوتر هستند كه به دخترهاي 10-12 برنامه نويسي بيسيك ياد بدهد خيلي تعجب كردم خداي من كلاس برنامه نويس بيسيك براي دخترهاي 10-12 ساله كارو خيابان كه در خيابان فال و آدامس مي فروشند با خودم گفتم آفرين به اين افراد وآفرين به همت وتلاششون ودردلم واقعا گردانندگان خانه كودك شوش را تحسين كردم وآنموقع فهميدم يك دست هم صداداره وبا يك گل هم بها ر ميشه از آزاده پرسيدم اگر دوباره يك كودكي را در خيابان بي پناه ديدم مثل آن شب زمستاني سرد چكار مي توانم بكنم آزاده به من گفت در اين موقع اگر به شماره تلفن 118 يا 137 زنگ بزنم شهرداري يك جاهايي براي نگهداري اين افراد ساخته واين كودكان ويا افراد بي سرپناه را آنجا مي برند خيلي خوشحال شدم وخدا حافظي كردم آنروز يك روز به يادماندني براي من بود ادمهاي خيلي بزرگ با همتهاي عالي را از نزديك ديدم وفهميدم كه زندگي خيلي عميقتر وزيباتر از آني هست كه من هميشه فكر مي كردم
من اين مطلب را تقريبا دو ماه پيش آماده كردم بودم اما متاسفانه بخاطر مشغله زياد نتوانستم كاملش كنم وهميشه احساس مي كردم يك ديني روگردنم هست كه من ادا نكردم تا بالاخره امروز موفق شدم آن را كامل كنم از شما دوست عزيز هم بخاطر اينكه حوصله كرديد و اين مطلب را خوانديد سپاسگزارم در پناه حق باشيد

۲ نظر:

S_M گفت...

سلام
بسیار ممنون از مطلبی که نوشتید
هر چند به تعبیر شما یک دست هم صداد دارد اما با بیان دیگری شاید بتوان گفت به این بهانه که با یک گل بهار نمیشود از یک کمک و توجه ولو اندک به دیگران دریغ نکنیم.
با اینحال هر چند ریشه کن کردن فقر حتی در ثروتمند ترین کشوردنیا نیز غیر ممکن است اما میتوان به با قدری برنامهریزی و عمل به جای حرف به سمت قدری عدالت اجتماعی حرکت کرد
بنده هم گاه به کمک کردن به اینگونه افراد فکر میکنم اما وقتی با خود خلوت میکنم می بینم برای کمک به خودم است و بیشتر برای دل خود تا دل دیگران
لطفا باز هم بنویسید

Farshad F گفت...

فعالیت موسسات غیردولتی می تواند یمی از بهترین روشها در حل مشکلات اجتماعی باشد ... اگر دولتها خویشتن داری داشته باشد که در کار آنها دخالت نکنند.