۱۳۸۶/۱۱/۰۸

لینک مهرداد و وقت تلف کردن من

ادعا مي‌كنم كه من باعث برچيدن ناصرخسرو بودم.

الان هم مشغول توليد دارو هستيم.

ما در عين حال داروخانه داريم و داروهايي را كه در داخل كشور توليد نمي‌شود، از خارج مي‌آوريم و آن را با برنامه وزارت بهداشت، در اختيار داروخانه‌ها و بيمارستان‌ها قرار مي‌دهيم.

من هنوز عضو هيات امناي بنياد مستضعفان هستم.

سپاهي هم هستم.

سرتيپ سپاه پاسداران هستم. نه بازنشسته شدم و نه مستعفي.

به عنوان كسي كه سپاه را به وجود آورده به آن نگاه مي‌كنم.

اگر 5 يا 10 نفر در تاسيس سپاه نقش برجسته‌اي داشته باشند، نقش من، نقش اول است.

يك روز كه احتمالا نهم اسفند 1357 بود، من در مدرسه علوي بودم. كارها را انجام مي‌دادم. مرحوم شهيد بهشتي، جلوي پله‌هاي مدرسه علوي من را صدا كردند. گفتند الان آقاي لاهوتي حكم تشكيل سپاه را زير نظر دولت موقت از امام(ره) گرفت. شما كارهاي اينجا را رها كن برو به سپاه. من رفتم. آقايان محسن سازگارا، حسن جعفري، علي فرزين، ضرابي، صباغيان، تهرانچي و دانش‌منفرد آنجا بودند. من آنها را مي‌شناختم و آنها هم من را. گفتم سلام عليكم. سپاه قرار است اينجا تشكيل شود؟ گفتند كه بله. روي كاغذي نوشتم سپاه پاسداران تشكيل شد. يك- محسن رفيقدوست.

نه. من هميشه فرمانده‌ساز بودم (مي‌خندد). به همين خاطر سريع شروع به كار مي‌كردم.

كه بعد كلت كمري را روي ميز گذاشتيد و گفتيد كه اگر توافق نكنيم همه را از جمله خودتان با همين كلت مي‌كشيد؟ بله.

اين باغ را در اوايل انقلاب، من در اختيار گرفتم و براي كارهاي سپاه گذاشتم.

من هيچ‌وقت كانديداي فرماندهي سپاه نشدم. چرا؟ چون وقتي خودم را با آنها مقايسه مي‌كردم، پيرترين فرد جمع به حساب مي‌آمدم.

بله. اصلا من به كميسيون دفاع رفتم. گفتم در شرايط كنوني اين لباسي را كه داريد مي‌دوزديد، غير از قامت من، به قامت كس ديگري نمي‌‌خورد. لذا حرف من را گوش كنيد. بعد پيشنهادي را درباره وزارت و حدود اختيارات و وظايف‌اش دادم.

اصلا من انتخاب سپاه بودم. حتي در مجلس نيز نظر مثبت بر من وجود داشت.

من رفتم ليبي هر چه كه (اسلحه و موشک از رده خارج) داشتند گرفتم. حدود دو تا كشتي شد. بار كردم و به ايران آمدم.

قذاقي واقعا به من محبت داشت. سردار صفوي تعجب مي‌كرد من كه سابقه نظامي ندارم، چگونه از گاردهاي نظامي ليبي سان مي‌ديدم. به او گفتم موشك مي‌خواهيم. گفت بيا بردار ببر. همانجا به رئيس دفترش گفت 10 تا موشك اسكات B آماده كنند. ... قذاقي گفت به سرگرد سليمان ماموريت بدهيد تا با تيم خودش به ايران برود. بعد اضافه كرد از امروز فرمانده آنها حاج محسن رفيقدوست است. هر چي حاج‌ محسن گفت بايد اطاعت كنند. ما برگشتيم به ايران.

فقط يكي را من شليك كردم. بعد باشگاه افسران عراق را هدف گرفتيم.

يكي از آن 10 تايي را كه آوردم، به باغ شيان بردم. آنجا به دوستان گفتم كه اين را اوراق كنيد و از روي آن موشك بسازيد. بعد عكسي از همان موشك گرفتند. بالاي آن نوشتند تقديم به پدر موشكي ايران.

بله پدر موشكي ايران هستم. اصلا من پدر اكثر صنايع نو نظامي ايران هستم. هر چيز كه نو باشد.

من چند وقت پيش رفتم و از صنايع دفاعي بازديد كردم. خيلي از زمان من پيشرفته‌تر شده‌اند ولي تحول را من به بدنه بچه‌ها تزريق كردم.

تا اين كه يك روز من و سردار رضايي به پادگان ولي‌عصر رفتيم. آنجا به ايشان اهانت شد. به ماشين او سنگ زدند. (ما با هم رفتیم ولی به ماشین او سنگ زدند نه من!!) امام آقاي محلاتي را خواستند. پيامي دادند و گفتند كه اين پيام را مي‌بري در پادگان ولي‌عصر مي‌خواني. ايشان آمد به پادگان ولي‌عصر و پيام را خواند.

اشتباه شما اين است كه فكر مي‌كنيد من طرفدار جناح راست هستم. نه. من خود جناح راست هستم.

هیچ نظری موجود نیست: