۱۳۸۳/۰۳/۰۱

ياد باد آن روزگاران ياد باد




هم‌آيش برق و کامپيوتر ۶۹ برگزار شد.

امروز يکم خرداد ۱۳۸۳ حدود ۱۰ سال بعد از دانش‌آموخته‌گي (منظور همان فارغ‌التحصيلي است) اولين هم‌آيش برق و کامپيوتر ورودي‌هاي ۶۹ برگزار شد. سعي مي‌کنم خلاصه‌اي از جلسه‌ي امروز را برايتان شرح دهم. البته چون گزارش‌گر نيستم و قبلاً هم گزارش‌گري نکرده‌ام اميدوارم خيلي بد از آب در نياد.

ساعت ۵/۹ صبح من اولين کسي بودم که مقابل دانشکده‌ي برق حضور به‌هم رساندم! بعد از چند دقيقه يک پژوي ۲۰۶ با سه سرنشين خرامان خرامان از راه رسيد، نگاه مشکوکي به هم انداختيم. رد شد و رفت و دور زد ، برگشت و ايستاد. اولين کسي که پياده شد بعد از چند لحظه نگاه کردن شناختمش: افشين احمدزاده. بعد هم حسين نيک‌گفتار و مسعود اعظمي. کمي بعد بهمن سياح‌فر رسيد و صالح شرافت و سعيد محسني. کم‌کم بچه‌ها جمع شدند.
از آن‌جايي که دانشکده‌ي برق، با کمال تاسف، جايي را براي جمع شدن در اختيار ما قرار نداده بود تصميم گرفتيم در محوطه‌ي پشت کتاب‌خانه‌ي مرکزي گردهم‌ آييم. با سعيد محسني داشتيم يک اعلان مي‌نوشتيم تا افرادي که ديرتر مي‌رسند بدانند بايد به کجا مراجعه کنند که ديديم خانمي با عينک دودي سرگردان است و دارد با تلفن همراهش حرف مي‌زند. وقتي ما را ديد نزديک آمد و اعلان در حال نوشته شدن را ديد. گفتم شما هم براي هم‌آيش آمده‌ايد. گفت بله. گفتم من شما را نمي‌شناسم ( خوب طبيعي بود، بعد از ۱۰ سال و با آن عينک مرموز، خود شرلوک هولمز عزيز هم نمي‌توانست بشناسدش). گفت من هم شما را نمي‌شناسم (اين يکي اصلاً طبيعي نبود). گفتم من آقابابایي هستم و ايشان آقاي محسني و شما؟
-من سليمان‌جود هستم.

چند نفر ديگر از خانم‌ها هم رسيدند که البته من فقط خانم کشاورز را شناختم.

به هرحال رفتیم به محوطه‌ی پشت کتاب‌خانه‌ي مرکزي. چند نفر ديگر از بچه‌ها (ببخشيد، بزرگان) هم آن‌جا بودند: مجتبي اسلاميان، مجيد دهقاني، بهرام پروانيان و ...(بعداً اسم همه‌ي حاضران در جلسه را مي‌نويسم). کمي بعد چند نفر ديگر هم رسيدند: عباس جانقربان، رضا پورآقابابا، فرهاد يوسفي و...

محوطه‌ي پشت کتاب‌خانه برخلاف تصور ما سايه نبود و توي آفتاب هم نمي‌توانستيم بنشينيم. به پيش‌نهاد من قرار شد جلسه را در دانشکده‌ی فيزيک برگزار کنيم. همان‌طور که قبلاً هم گفتم دانشکده‌ی برق در اين زمينه با ما هم‌کاري نکرد. تنها همکاري دانشکده‌ي برق با ما اين بود که با وساطت دکتر ابراهيمي معاون آموزشي دانشکده، ليست اسامي دانش‌جويان ورودي ۶۹ را در اختيار من قرار دادند ( اين ليست را مي‌توانيد در قسمت Files گروه ياهو مشاهده کنيد). حتي اساتيدي هم که قول شرکت در هم‌آيش را داده بودند نيامدند. بگذريم.

رفتيم دانشکده‌ي فيزيک. کلاس ۲. رضا پورآقابابا، سعيد محسني و بهرام پروانيان زحمت شيريني و شربت را کشيده بودند. دستشان درد نکند. براي حفظ آسودگي وجدانم، ناگزير از ذکر يک نکته هستم. بهرام پروانيان و سعيد محسني زحمت درست کردن شربت را که سن‌ايچ بود کشيدند. يک کلمن بزرگ که قالب يخ بزرگي در آن بود. چون هم‌زن به آن بزرگي در دست نبود، بهرام شربت را با دست هم زد. البته خوب حتماً دستش را قبلاً شسته بود بیچاره (حالا که ديگه زياد فرقي هم نمي‌کنه).

به پيشنهاد مقداد محلوجي مقدم قرار شد افراد حاضر يکي يکي پاي تخته بيايند و ضمن شرح مختصري از زندگي و کار خود در ده سال گذشته، اسم و شماره‌ي تماس خود را روی تخته بنويسند (همه‌ی اين اسامي و شماره‌‌هاي تماس را در يک فايل جداگانه در گروه ياهو قرار خواهم داد). همه‌ی جزئيات يادم نمانده اما نکات جالبي را که يادم مانده برايتان نقل مي‌کنم. دوستان ديگري که در جلسه حاضر بودند مي‌توانند آن‌چه را از قلم افتاده بنويسند.

شايد جالب‌ترين نکته، فاش شدن راز کلاس آقاي مرزبان و آن عبارت ( F. Commando) روي تخته‌ی سوم بود که وسط درس ناگهان آشکار شد. آرش کچويي اعتراف کرد که کار مشترکي بوده از او و فرشاد هندي. فکرش را بکنيد خانم سليمان‌جود بعد از ده سال چه احساسي داشت.

جالب است بدانيد خانم سليمان‌جود به کارهاي هنري روي آورده که به قول خودش از اول مورد علاقه‌اش بوده و رشته‌ي دانش‌گاهي‌اش را به زور پدر و مادرش انتخاب کرده بوده. فيلم و سريال بازي مي‌کند. سريال سيب ترش (که من تابه‌حال نديده‌ام) و فيلمي هم دارد بازي مي‌کند در باره‌ی حمله‌ي آمريکا به عراق. در اين فيلم در نقش زن دوم يک مرد عرب که تعداد زيادي بچه دارد بازي مي‌کند. خودش گفت چون آباداني است و زبان عربي را خوب صحبت مي‌کند براي اين نقش انتخاب شده.

تعدادي از بچه‌ها با همسر و فرزند(ان)شان آمده‌ بودند از جمله: عباس جانقربان، سعيد محسني، فرهاد يوسفي، عباس رفيعي، رضا پورآقابابا و البته شنتيا يار احمديان که چند روزي است از آمريکا به ايران آمده و در همين چند روز هم ازدواج کرده. همسرش را مي‌شناسم. دانش‌جوي دانشکده‌ی خودمان است. ورودي ۷۹. شنتيا ديرتر از بقيه آمد، تقريباً آخرهاي جلسه بود ولي همان‌طور که قابل انتظار بود به خوبي مجلس را گرم کرد.

وقتي حسين نيک‌گفتار رفت پاي تخته از او خواستم جوکي را که آن‌وقت‌ها تعريف کرده بود دوباره تعريف کند. جوکش اين بود: اگر گفتيد وقتي که خدا دومين سياه‌پوست را آفريد چه گفت؟ جواب: اه اين يکي هم سوخت! مي‌خواستم از شنتيا هم خواهش کنم يکي از جوک‌هايي را که ان‌روزها تعريف کرده‌بود مجدداً تعريف کند ولي ديدم به هر حال خانم‌ها
هم هستند و زياد مناسب نيست. آن جوک در مورد نفرات اول تا سوم مسابقه بين سامورايي‌ها بود و قضيه‌ي کشتن مگس‌ها. بگذريم.

از دعوت‌کننده‌هاي اصلي فقط فرشيد سهيلي حضور داشت. افشين احمدزاده يادآور شد که وقتي ده سال پيش از او پرسيده چرا ده سال بعد را براي گرد‌هم‌آيي انتخاب کرده‌اند و نه زودتر، فرشيد گفته مي‌خواهيم ببينيم بعد از ده سال هر کس چه پخي شده.
اين حرف فتح بابي بود براي اين‌ که ملت کمي اندر مناقب پخ شدن داد سخن بدهند، تا جايي که در آخر بهرام پروانيان ياد‌آور شد که پخ شدن مقدمه‌اي براي پخته‌ شدن است!

دو نفر از حاضرين جزو برقي‌ها نبودند ولي حضورشان مايه مسرت دوستان شد:بهرام پروانيان (رياضي محض) و محمدرضا باغبانان (مواد).

خانم فرزانه‌ی کشفي (نرم افزار) به نکته‌ی جالبي اشاره کرد که تاحدي، به نظر من، غم‌انگيز هم بود. گفت با بسياري از دوستان براي بار اول است که آشنا مي‌شود. و دليل آن هم جو آن وقت‌هاي دانش‌گاه بود و آن محدوديت‌ها در روابط. راست مي‌گفت من حتي اسم او و خانم اعظم (مژگان) سوري ـ‌که او هم در جلسه حضور داشت‌ـ را هم يادم نمانده بود ( يعني از اولش هم نميدانستم!).

يک خبر غم‌انگيز هم اين بود که مطلع شديم يکي از هم‌کلاسي‌هايمان، امراله حيدري(الکترونيک) در اثر سرطان خون درگذشته است. خدايش رحمت کناد.

قرار شد آخرين جمعه‌ی ارديبهشت سال ۱۳۸۹ به مناسبت بيستمين سال ورود به دانش‌گاه مجدداً دور هم جمع شويم. در اين فاصله هم هر سال در آخرين جمعه‌ي ارديبهشت يک گردهم‌آيي خواهيم داشت که هر کس بتواند شرکت کند و ديداري تازه شود.

در پايان اسامي حاضران در جلسه را به ترتيب حضور در پاي تخته مي‌آورم.
مقداد محلوجي مقدم - احمد نادَعلي - عباس جانقربان - مسعود اعظمي - مجيد دهقاني - محمد‌صالح شرافت - بهمن سياح‌فر - کيوان آقابابائي ساماني - محمدرضا باغبانان - فرهاد يوسفي - مژگان (اعظم) سوري - فرزانه کشفي - رضا پورآقابابا - عباس رفيعي ساماني - يلدا سليمان‌جود - سعيد محسني - آرش کچويي - افشين احمدزاده - فرشاد ماهوشي - فرامرز زمان‌پور - حسين نيک‌گفتار - فرشيد سهيلي - مجتبي اسلاميان - سعيد ايزدي - مهران مروت - سهیلا کشاورز - طاهره مهديه - شنتيا ياراحمديان - بهرام پروانيان.

زياده عرضي نيست/ کيوان



۵ نظر:

Farshad F گفت...

سلام
ده سال گذشت به سرعت برق و باد
امیدوارم به همگی خوش گذشته باشد
خوش باشید ... تا اردیبهشت 89
راستی کیوان عکس نیانداختید؟

کیوان گفت...

تعداد زيادي عکس انداخته شد و فيلم‌برداري هم شد. احتمالاً دوستان خودشان آن‌ها را روي گروه ياهو يا همين وبلاگ قرار خواهند داد.

Arash Salarian گفت...

خیلی حیف شد که نتوانستم در گردهمایی شرکت کنم. دلم برای دیدن همه دوستان تنگ شده بود. همانطور که انتظار می‌رفت، خبرهای خوب و بد با هم به گرد‌همایی رسیدند. ازدواج یکی از دوستان و خداحافظی دوستی دیگر. ۱۳۸۹ چه خبرهایی به همراه خواهد آورد؟
کیوان، در مورد عکسها، اگر بخواهی در وبلاگ قرارشان بدهی و مشکل داشتی به من بگو تا یا خودم این کار را انجام دهم یا راهنماییت کنم که چطور سرویس هاست مجانی برای عکس پیدا کنی.

ناشناس گفت...

Hello Arash,
I read this report and it made all my memories from IUT be refreshed! We used to have a good time at ECE. I am really interested in knowing how our university is different now. I wish I had been able to attend in that session. If I was in Iran, I'd go to Isfahan to join the friends.

The only interaction point for me is just here. I attempted to find a way to login to our Yahoo group but I failed! I never receievd any email confirmation from Mehrdad indicating my joining to 69ers.

Anyways, I am looking forward to publishing the photos taken in getting together session.

Regards
Arash Afifi
Canada

Unknown گفت...

یاد دوران دبستان به خیر در مدرسه معارفی کاشان با آقای مقداد محلوجی عزیز