و مادر ِ حسنک زنی بود سخت جگرآور ، چنان شنودم که دو سه ماه این حدیث از او نهان داشتند؛ چون بشنید جزعی نکرد چنان که زنان کنند، بل که بگریست به درد چنان که حاضران از درد ِ وی خون گریستند؛ پس گفت: « بزرگا مردا که این پسرم بود! که پادشاهی چون محمود این جهان بدو داد و پادشاهی چون مسعود آن جهان». و ماتم ِ پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید پسندید، و جای ِ آن بود.
تاریخ بیهقی
-----------------------------------------------------
... هویدا را سپس از طریق ِ یک راهرو به سوی ِ حیاط ِ زندان هدایت کردند. او قاعدتاً میدانست در انتهای ِ آن راهرو چه فرجامی در انتظار ِاوست. هادی ِ غفاری که در طول ِ دادگاه در کنار ِ هویدا نشسته بود و خیره نگاهش میکرد، همراه ِ خلخالی و گروه ِکوچکی از پاسداران و روحانیون پشت ِ سر ِ هویدا گام میزد.
بهمحضآنکه پای ِ هویدا به حیاط رسید، یکی از کسانی که از پشت ِ سرش میآمد هفتتیری به دست گرفت و گلوی ِ هویدا را نشانه رفت و دو تیر خالی کرد. هویدا به زمین افتاد. خون از رگ ِ گردناش فواره میزد. گویا آن که به هویدای ِ شصت ساله تیراندازی کرده بود میخواست او را به مرگی تدریجی و پرعذاب بکُشد. انگار مرگ ِ فوری ِ جوخهی ِ اعدام را مناسب ِ حال ِ هویدا نمیدانست. هویدا که میدانست زخمی مهلک برداشته، به شخصی به نام ِ کریمی، که در صف ِ همراهان ِ خلخالی بود رو کرد و به تمنا خواست که جاناش را بستاند. کریمی هم، ظاهراً از سر ِ لطف، هفتتیر را به دست گرفت و تیر خلاصی بر جمجمهی ِ هویدا زد. هویدا دیگر واپسین لحظات ِ حیاتاش را پشت ِ سر میگذاشت. گویا به زمزمه گفته بود «قرار نبود این طور تمام بشود»
... در روز ِ مرگ ِ هویدا نشریات ِ پایتخت سرمست از بادهی ِ پیروزی صفحات ِ اول ِ خود را به عکسهایی بهراستی شنیع از جسد ِ خونآلود ِ هویدا تخصیص دادند... میگویند عذاب ِ مرگ چهره و جسد ِ انسان را کجومعوج میکند. اما در چهرهی ِ هویدا نشانی از این اعوجاج نبود. برعکس، در آن آرامش و سکونی غریب و حتی تکاندهنده به چشم میخورد...
خانوادهی انشاء سعی ِ تمام داشت که افسرالملوک را به راستی متقاعد کند که فرزندش امیرعباس به اروپا تبعید شده و مادر ِ هویدا هم در این بازی همکاری ِ تمام نشان میداد.
برگرفته از کتاب ِ «معمای ِ هویدا» نوشتهی ِ دکتر عباس ِ میلانی
بخشی از مقدمهی ِ کتاب:
معمای ِ هویدا را حدود ِ شش سال پیش آغاز کردم. محرک ِ اولیهام نامهای از دبیران ِ دایرةالمعارف ِ ایرانیکا بود. میخواستند مقالهای در باب ِ زندهگیی ِ امیرعباس ِ هویدا بنویسم. میگفتند ۲۵۰۰ کلمه حیاتومماتاش را کفایت میکند... متوجه شدم که هویدای ِ واقعی با هویدای ِخیال ِ من اشتراک ِ چندانی ندارد. دومی حتی کاریکاتور ِ خوب ِ اولی هم نبود. به تدریج به این نتیجه رسیدم که نه تنها او بل که همهی ِ شخصیتهای ِ مهم ِ روزگارمان را از زوایایی گاه مخدوش و محدود و اغلب مغرض و مغلوط شناختهایم.
...به نظرم رسید که فرضیات و گمانها و جزمیات ِ پیشین را وا باید گذاشت و شناخت ِ هر کس را باید از نو با پیروی از روش ِ پیشنهادیی ِ دکارت بیاغازیم...
-----------------------------------------------------
خواندن ِ این کتاب ِ محققانه و جذاب را به همهی ِ دوستان پیشنهاد میکنم.
۴ نظر:
با خواندن این کتاب هر کس می فهمد ما چه انسانهای با شعور و فهیمی را از این کشور بیرون کردیم و چه قوم وحشی و بی فرهنگی را بر خود حاکم.
مخصوصا اگر این خواندن با خواندن خاطرات خلخالی همراه شود.
خلخالی برای اعدام هویدا فصلی را اختصاص داده. جان کندن او را با وجد توصیف کرده و برای مهیج کردن ماجرا داستان پنهان کردن تلفن در یخچال و نوش جان کردن سبزی پلو با ماهی را هم افزوده.
یک وجه اشتراک جالب در خاطرات خلخالی و رفسنجانی وجود دارد و آن هم جزئیات صرف غذااست.
در حالی است که هویدا هم پیاله مردانی چون هدایت و چوبک بوده و به آنان این ایراد را میگرفته که شما روشنفکران کنار گود ایستاده اید و فقط انتقاد می کنید حال آنکه باید آستینها را بالا زد وکاری کرد.
شاید به همبن دلیل است که آخرین جمله اش این است "قرار نبود ایچنین شود."
من هم این کتاب را پارسال خواندم. تنها جای تاسف آن است که حکومتگران چنان می کنند که برخی آرزوی دولتمردانی نظیر هویدا را داشته باشند. داستان صد رحمت به کفن دزد سابق را که حتما شنیده اید؟
سلام، خیلی ممنون کیوان. مسعود بهنود می نویسد که "وقتی اموال هویدا، نخست وزیر سالهای طلایی نفت، مصادره شد. مشتی کتاب بود که در دکه های تجریش به فروش رفت." بارها هویدا را به ریا در ساده زیستی متهم شده بود.
ojچرا دزد ؟ چرا کفن دزد؟
چرا پس از این همه سال و با وجود این محققین بی طرف باز گروهی که صادقانه خدمت کردند را اینچنین خطاب میکنیم؟
آیا پذیرای اشتباهات خود در قضاوتمان هستیم؟
ارسال یک نظر