۱۳۸۵/۰۴/۰۴

فوتبال

امشب که بازی مکزیک - آرزانتین را می دیدم بارها به خودم گفتم چه خوب شد که ما نتوانستیم از گروهمان بالا بیاییم. تصور کنید اگر ما بالا امده بودیم همه حداقل 500 میلیون نفری که این بازی را نگاه کردند به جای 120 دقیقه لذت بردن 90 دقیقه زجر می کشیدند.

۱۳۸۵/۰۴/۰۱

دقیقه 50:30

دقیقه پنجاه و سی ثانیه این شوی سیاسی تلویزیونی را با موضوع آشنایی با ایران را ببینید.

باز هم فوتبال

بالاخره یک نفر در این مملکت معذرت خواهی کرد.
وقتی یک هواپیمای نظامی با سرنشینان خبرنگار و امیران ارتش بر یک ساختمان مسکونی فرود آمد چند روزی مملکت شلوغ شد و حرف از دادگاه و محاکمه و.. بود .
در آن زمان کسی معذرت خواهی نکرد و بعد هم که آبها از آسیاب افتاد. و هزاران شاید هم ملیونها از این دست.
کاش ایران میباخت تا شاید کمی از روی بعضی ها کم میشد. به قول رفیقی این فلانی وقتی به دنیا آمد 2 کیلو وزنش بود و سه کیلو رو.

۱۳۸۵/۰۳/۳۱

آنگولا

آنگولا كشورى در ساحل غربى اقيانوس اطلس،از اواخر قرن پانزدهم مستعمره پرتغال بود. در قرن بیستم، کارکشی اجباری، اخذ مالیاتهای سنگین و تبعیض از سوی مهاجران پرتغالی به تحریک
ملی گرایی انجامید. سرکوبی تمامی اعتراضات سیاسی از جانب پرتغال منجر به بروز جنگ چریکی در 1961 شد. پس از استقلال در 1975 ، سه جنبش رقیب چریکی برای به دست آوردن کنترل کشور به نبرد پرداختند.و این چنین آنگولا درگیر جنگی داخلی شد .
آنگولا کشور نفت خیزی در آفریقا که تنها سه سال از جنگ داخلی 27 ساله رهایی یافته و برای بار اول به جام جهانی رسیده ، تا ساعاتی چند ، در مقابل کشور نفت خیز دیگری در آسیا قرار می گیرد که 27 سال از انقلاب خود فاصله گرفته.
شاید مصاف این دو کشور توسعه نیافته و نتیجه حاصل در عرصه فوتبال را بتوان به نوعی به نحوه مدیریت کلان آن دو کشور و حاصل آن برای ملت خود تعمیم داد.

۱۳۸۵/۰۳/۳۰

مایه گذاشتن از ملت

به جملاتی از قبیل ملت میخواهند و ملت فکر میکنند و ... که از زبان دولتمردان ما زیاد خارج میشود عادت کرده ایم. ولی امروز دیدم که این مایه گذاشتن از ملت و فکر و عقیده و دیدگاه خود را از زبان تمام ملت بیان کردن محدود به دولتمردان نمی باشد ، و هر جا که لازم باشد ، مردم عادی کوچه و بازار (منجمله خود من) هم چنین کنند.
مثلا در اعتراض به پارک خودرو در محل نامناسب جملاتی مثل "برو کنار ملت میخوان رد شن" کم شنیده نمیشود، علی الخصوص اگر این جلو رفتن راه عده ای دیگر را مسدود کند که علی القاعده آن عده جزء ملت محسوب نمیشوند.

۱۳۸۵/۰۳/۲۸

خطاط

آن خطاط
سه گونه خط نوشتی:
یکی او خود خواندی ،لا غیر
یکی را، خود همو خواندی ، هم غیر
یکی ، نه او خواندی ، نه غیر او
آن خط ( سوم ) منم
شمس

۱۳۸۵/۰۳/۲۵

باز هم دائی

كار به اينجا رسيد كه احمدي نژاد بابت شكست تيم ملى از نمايندگان مجلس تذكر گرفت. حسينعلى قاسم زاده و ايرج نديمى نمايندگان بابل و لاهيجان در اين تذكر آيين نامه اى از احمدى نژاد خواستند به مقامات تصميم گيرنده فوتبال ايران تذكر بدهد تا مانع از بازيكن سالارى و بى تفاوتى شوند.
ولي دائي در پاسخ به فردوسي پور پرسيده است "مگر زمانى كه اين همه گل براى تيم ملى زدم براى من چه كرده اند كه حالا به وقت ناكامى با من چنين مى كنند." و برانکو ميگويد: "نقاهت دايى يك تا پنج روز طول مى كشد. يعنى اگر دايى خود را برساند..."

فوتبال و مذهب

امشب زودتر به خانه آمدم.با وجودی که اصلا اهل فوتبال نیستم در تعویض کانالها به شبکه سه که رسیدم توقف کردم. گزارشگر محترم دهها بار با تاکید فراوان از نتیجه دو بر یک کشور مسلمان عربستان در مقابل تونس میگفت.
من در این فکر بودم آیا در کل جهان کسی وجود دارد که نداند عربستان مسلمان است؟ یا آیا گزارشگر محترم نمیداند که تونس هم کشوری مسلمان است؟ ایا با این نتایج بهتر نیست فوتبال را به مذهب نچسبانیم؟ آیا بازیکن آن میان به مذهب در این شرایط بیشتر فکر میکند یا ملیت؟ در همین فکرها بودم که گل تساوی به ثمر رسیدو گزارشگر محترم باز هم گل تساوی را به کشور مسلمان تبریک گفت!

۱۳۸۵/۰۳/۲۴

علی دائی

اين هم شعری از هادی خرسندی در وصف علی دایی . البته بعد از عبور از فیلتر.

۱۳۸۵/۰۳/۲۳

تجمع دیروز هفت تیر

برخی از عکس های تجمع دیروز بانوان را اينجا میتوانید ببینید.
شنیده ها حاکی از آن است که در این تجمع هیچگونه شعار سیاسی داده نشده ولی به شدت با حاضران برخورد شده است.

۱۳۸۵/۰۳/۲۲

عنان و فوتبال

نظر کوفی عنان راجع به فوتبال جالب است.

فوتبال

عجب بساطیه این فوتبال. دیروز که از ساعت 4 کل مملکت تعطیل شد.امروز هم هرجایی میروی جز بحث فوتبال چیزی نمی شنویی.
همه متفق القولند که چرا برانکو دایی را از زمین بیرون نیاورد. یا چرا دایی اساسا بازی کرد.نمونه آن کارگر افغانی ما که مصرانه معتقد است اگر به جای دایی چلنگر هم بازی میکرد بهتر بود.
به گونه ای بحث می کنند که انگار در این مملکت زندگی نمیکنند.
سوال اینجاست کدام آدمی را شما در تمام تاریخ این مملکت میشناسد که در اوج کناره گیری کرده باشد. یا به قول انگلیسی ها قماربازی که بداند کی از سر میز قمار بلند شود.
نمونه واضح آن شاه. حتما باید آنقدر بمانند تا مثل تفاله دور انداخته شوند.
یا برانکو. کدام مدیر با لیاقت و شایسته ای را در این مملکت میشناسید که جربزه تصمیم گیری داشته باشد و دوام بیاورد.
این مدیر خارجی هم وقتی چند سال در پست مدیریتش دوام می آورد لابد شرایط مدیریت در این مملکت را دارد .

خسرو گلسرخی

معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد ...
پنهان بود
ولی آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر
« جوانان » را ورق می زد
برای آنکه بی خود های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری را نشان می داد
با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت :
« یک با یک برابر هست ...»
از میان ِ جمع شاگردان یکی برخاست ،
همیشه یک نفربايد بپاخیزد
به آرامی سخن سر داد:
تساوی اشتباهی فاحش ومحض است ...
معلم
مات بر جا ماند .
و او پرسید :
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آیا باز
یک با یک برابر بود ؟
سکوت ِ مدهشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد :
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت :
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه زور و زر به دامن داشت
بالا بود
وانکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود ...
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
آنکه صورت نقره گون ،
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود ...
اگر یک فرد انسان واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم :
یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید ؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت :
بچه ها در جزوه های خویش بنویسید :
یک با یک برابر نیست ....

۱۳۸۵/۰۳/۲۱

قصه

قصه
مثل اکثر تهران نشینان باید شغل دومی دست و پا کنم تا این چرخ بچرخد. و این سیتم حمل ونقل عمومی آنچنان ناکارآمد است که دویدن در این دو جبهه نیاز به وسیله نقلیه شخصی را تحمیل مینماید.اما از 6-7 قبل سیستمی ابداع گردید که در قسمت عمده ای از شهر روزهای زوج خوردهای پلاک زوج و روزهای فرد هم خوردهای پلاک فرد حق تردد دارند.
و اما قصه امروز من:
از شرق به غرب اتوبان! رسالت در ترددم چرا که خودرو من فرد است و امروز زوج .لذا بایستی ماشین را در پارکینگ عمومی میدان آرژانتین پارک کنم و ما بقی را پیاده و موتور سوار و اگر خداوند منان یاری نماید با تاکسی به محل کار اول روم.
100 متر مانده به میدان آرژانتین اتوبان بدون هرگونه تابلو یا اعلان عمومی یا هر گونه وسیله هشداردهنده ای با بلوکهای سیمانی مسدود گردیده.خب چند روزی تهران نبوده پس زیاد تعجب نمیکنم و وارد مدرس میشوم تا پس از طی ترافیک وحشتناک همت و استفاده از دور برگردان از شمال وارد میدان مذکور شوم.اما زهی خیال باطل این مسیر هم مسدود شده.از حقانی وارد میشوم اما آن هم.ناچار به پلیسی که در یک مسیر ورودی که فرد و زوج دارد مراجعه میکنم.
وجدان کاری پلیس فدارکار اجازه ورود به هیچ عنوان نمیدهد هر چند قسم وآیه که من فقط همین 700-800 متر هوا را آلوده تر میکنم و از ساعت 8:10 که از خانه بیرون زده ام تا الان که ساعت 10:30 میباشد سعی دارم به همین میدان برسم.توجهی نمی کند تا اینکه 4 برگ اسکناس سبز به کمکم می آید، اما غافل از اینکه این دامی بیش نمیباشد.همکار پلیس فداکار 20 متر پایین تر 13 برگ سبز جریمه ام میکند که چرا وارد طرح شده ای. با دست همکارش را که در حال مذاکره با طعمه بعدی است را نشان میدهم اما چیزی نمی گویم.
باری نهایتا میرسم . و تا شب با اعصابی راحت! با فراغ بال به میهنم در دو جبهه خدمت میکنم.
فردا صبح زود باید از خانه بیرون روم پس امشب بنزین بزنم.نزدیکترین پمپ در جردن است و ظاهرا خلوت . چه شب است و دیر هنگام . وارد جردن میشوم اما زهی خیال باطل.پس از ایستادن کلافه کننده در ترافیک به پمپ بنزینی میرسم که تابلو بنزین نداریم به من لبخند میزند.
پمپ دوم در عباس آباد است. بعد از 45 دقیقه ترافیک وقتی به فضای باز انتهای جردن میرسی خواه ناخواه پا روی گاز است که یک دفعه ماشین از زمین بلند بر زمین کوبیده میشود.
هنوز گیج هستم که با خیل اتوموبیلهای لاستیک ترکیده کنار خیابان مواجه میشوم.آخ برادران زحمت کشمان در شهرداری قسمتی از اتوبان را کنده اند و فراموش کرده اند پر کنند.خب چاره ای نیست با یک لاستیک تریکده و رینگ تاب برداشته که نمیشود رانندگی کرد باید پنچرگیری کنم.
پیاده که میشوم افسر فداکاری طومار به دست به طرفم میاید تا نامم را در لیست شاکیان شهرداری قرار دهد. به او اعتراض میکنم به جای طومار، تابلو هشدار دهنده ای نصب کند که حاصل حرفم توقیف گواهی نامه ام میشود. در گیر و دار بحث با افسر فداکار صدای ترمز و متعاقبا تصادفی فجیع که به دلیل دیده شدن چاله اتفاق افتاده همه را به سمت دو خودروی میکشاند که یکی آتش هم گرفته.خودرو جلویی دو سرنشین دارد که هر دو له شده اند.
مردم دو سرنشین له شده را از ماشین آتش گرفته پیاده میکنندو در کنار خیابان می خوابانند و من مشغول پنچر گیری میشوم و یک ساعتی از تصادف گذشته و هنوز هیچ خودرو امدادی نرسیده.
بگذریم. پمپ بنزین عباس آباد هم با همان تابلو قبلی خوش آمدم میگویدم. پمپ بنزین شریعتی هم همچنین. اما پمپ بنزین رسالت بعد از صف کیلومتری ، مرام کشم میکند و پاسخم میدهد.
آری قصه امروز ما اینگونه است که صبح ساعت 8 از خانه بیرون روی 11:30 به کارت میرسی و شب که 9 از کارت خارج میشوی 12 به منزل.
نه بستن را ه ، نه جریمه، نه از دست دادن رینگ و لاستیک ، نه گواهی نامه هیچکدام بیشتر از 4000 تومانی که فریبم دادند اعصابم را خرد نکرد.
خستگی ، خرد شدن اعصاب، ماندن در ترافیک ، تنبیه بابت یک کلمه حرف حساب و... همه یک طرف چهره دو مجروح در آستانه فوت تمام طرفهای دیگر.

۱۳۸۵/۰۳/۱۱

به آذین

م.ا.به آذين -محمود اعتمادزاده- در دی ماه سال 1293 در رشت متولد شد.وی فارغ التحصیل رشته مهندسي کشتي سازي از فرانسه،مسلط به زبان‌هاي فرانسوي ، انگليسي و روسي بود.
به آذین و جلال آل احمد از پايه‌گذاران اصلی کانون نويسندگان ايران در دوره حکومت محمد رضا پهلوي بودند.
او به عنوان سردبیر در «صدف»، «کتاب هفته»، «پيام نوين»، «سوگند» و «اتحاد مردم» حضور داشته و آثاری چون «دختر رعيت»، «آن طرف ديوار»، «پيشکش مردم»، «منتخب داستان‌ها»، «از اينجا و از آنجا»، «مهره مار»،«مهمان اين آقايان»-پس از آزادی از زندان پهلوی تحریر شد- ... از اوست.
اما نام به آذین از جهت ترجمه آثار بزرگانی چون بالزاک، رولان، شولوخوف، گوته و شکسپير و... جاودانه گردید.
از آخرین تالیفات وی نامه های به پسر میباشد که توسط نشر دادار در سال 82 منتشر گردید. خطاب به آذین در این نامه ها به پسرش که در فرانسه در اثر سکته قلبی در گذشته میباشد.
به آذین به سبب گرایشات توده ای اش حدود ده سال را در زندان گذرانید که 8 سال آن بعد از انقلاب بود.
به آذین روز چهارشنبه دهم خرداد 85 در بیمارستان آزاد تهران درگذشت.