۱۳۸۴/۰۲/۰۸

خبر تکان دهنده

چند سال پیش من یک بار از شرکت LeCroy که تولید‌کننده اسیلوسکوپ‌های پیشرفته هست سوالی در مورد قیمت یکی از محصولاتش کردم. چشمتان روز بد نبینه! تا به امروز مرتب برایم ای‌میل و نامه و بروشور می‌فرستند و چندین بار بهم تلفن زده‌اند و حتی یک بار یک مامور فروش به سراغم فرستاده‌اند که مرا متقاعد کنند که ازشان خرید کنم. من دانشجوی یک‌لاقبا البته اگر پولش را داشتم بدم نمی‌آمد از آنها خرید کنم ولی خوب، به قول خواهر کوچکم (در ۳ سالگی این را می‌گفت): همیشه هم خواستن توانستن نیست!
امروز هم LeCroy برایم این خبر را فرستاده: سریعترین اسیلوسکوپ جهان با پهنای باند 100GHz!!! درست شنیده‌اید: صد گیگاهرتز! رایزتایم ۴ پیکوثانیه و با حداکثر حافظه برای دخیره ۵۱۲ میلیون نمونه (بله، این اسیلوسکوپ دیجیتال است). راستش من تا پیش از این تو کف سری قبلی اسیلوسکوپ‌های چهار کانال دیجیتال‌شان با پهنای باند ۶ گیگاهرتز ناقابل بودم ولی این خبر دیگه به قول معروف «تکان دهنده» بود.

۱۳۸۴/۰۲/۰۷

La soupe aux choux

بعضی از فیلمها در اولین تماشا خیلی جذاب هستند ولی به مرور زمان از خاطره آدمی محو می‌شوند. چنین فیلمهایی که هیچ اثر عمیقی بر ذهن نمی‌گذارند، هرچقدر هم که خوب ساخته شده باشند، به نظر من، فیلم قابل توجهی نیستند. برعکس، فیلمهایی هم هستند که در اولین تماشا بسیار خسته‌کننده یا مسخره یا بی‌ارزش به نظر می‌آیند ولی با گذشت زمان خاطره آنها در ذهن می‌ماند و با دیدن مکرر آنها (اگر شانسش پیش بیاید) چیزی در درون آدمی به داستان‌شان پیوند می‌خورد.
فیلم سوپ کلم لویی دوفونس (۱۹۸۱) را شاید بیش از ده بار از کانالهای مختلف تلوزیون فرانسه دیده باشم. ماجرای زندگی دهاتی ساده‌ای در بورگن فرانسه و ماجرای خنده‌آور برخوردش با فضایی‌ها. اولین بار از آن اصلا خوشم نیامد و این چند بار آخر، مانند‌ همین امشب درست پیش از نوشتن این مطلب، تا پایانش از جایم تکان نخوردم. فیلمی نیست که به کسی توصیه کنم که ببیندش: داستان محکمی ندارد و از نظر بصری هم حرف خاصی ندارد. یک داستان ساده و یکی از آخرین کارهای دوفونس است. با این حال نمی‌دانم که چرا بخش‌هایی از آن داستان همیشه در ذهنم باقی مانده است. صحنه بازگشت فرانسین، همسر کلود به خانه پس از دوباره زنده شدنش، آنجایی که کلود در را باز می‌کند و بهت او از دیدن همسرش که دوباره زنده شده و به سن ۲۰ سالگی بازگشته از صحنه‌های بیاد ماندنی این فیلم است. حالات چهره دوفونس در تمامی صحنه‌های برخوردش با فرانسین بسیار عمیق و گیراست و گرچه این فیلم یک فیلم کمدی است، غم خاصی در این صحنه‌ها وجود دارد که تا به آخر، فکر بیننده را رها نمی‌کند.
نمی‌دانم، شاید گیرایی این فیلم در سادگی بیش از حد و بی‌ادعایی آن است. درست مانند خود زندگی...

۱۳۸۴/۰۲/۰۵

عصر تاریکی بزرگ

آیا دوران روشنگری به پایان رسیده است؟ گاهی فکر می‌کنم که شاید این مسئله کمی نگران‌کننده‌تر از یک خیال و واهمه پوچ باشد. سرعت تولید علم در تمامی شاخه‌ها به قدری زیاد شده که زمان انتشار نتایج علمی، به سدی بزرگ برای روشنگری افکار جامعه انسانی بدل شده. هرچه تولید علم سریعتر می‌شود و پیچیدگی دانش بشری فزونی می‌یابد و فاصله جامعه با دانشمندان بیشتر می‌شود. در بسیاری از زمینه‌های علوم، پیچیدگی آخرین نتایج تحقیقی به اندازه‌ای است که برای سایر افراد جامعه و حتی دانشمندانی که در شاخه‌های دیگری فعالیت می‌کنند، این نتایج معماگونه هستند و گاهی به چشمشان به جادوگری می‌مانند. در آموزهای کلاسیک دبیرستانی و حتی دانشگاهی، اطلاعات عمومی افراد از حد صفحه‌های اول اولین فصل کتابهای علمی روز در هر شاخه بالاتر نمی‌رود. دانشجوی مهندسی پس از اتمام دوره تحصیل چهار ساله چقدر از علوم ریاضی و فیزیک و شیمی و زیست‌شناسی می‌داند؟ شاید تنها در این حد که بفهمد که فلان مسئله مربوط به ریاضی است یا فیزیک. ۲۰ سال دیگر شاید این را هم نتواند تشخیص دهد.
از کجا چنین افکاری به سرم زده؟ گاهی وقتی مطالبی را که در زمینه کاری خودم نیست مطالعه می‌کنم این حس به من دست می‌دهد که در آن شاخه‌های علم، بی‌سواد مطلق هستم. با توجه به این که شاخه‌های علمی در دوران ما (که تازه ابتدای عصر انفجار اطلاعاتی است) بسیار فراوان و متنوع هستند، براستی نسبت دانش من به کل دانش امروزی بشر در مقایسه با نسبت دانش یک فرد عادی در ۱۰۰۰ سال پیش به کل دانش بشر در آن عصر، چقدر است؟ اگر ۱۰۰۰ سال پیش به یک فرد عادی می‌گفتیم که در مثلث قایم‌الزاویه مربع وتر برابر مجموع مربعات دو ضلع دیگر است همانقدر چشمانش از تعجب گرد می‌شد که اگر امروزه برای یک فرد عادی از حرکت الکترون و حفره در پیوند PN صحبت کنیم.
افراد تحصیل کرده در جامعه‌های امروزی اندکی در مورد زمینه‌های تخصصی خود می‌دانند و از زمینه‌های دیگر تنها چیزهایی به گوششان خورده که آنقدر پایه و ابتدایی هستند که در دنیای آن زمینه‌ی علمی خاص شاید دیگر بدیهی بشمار بیاییند. مثال؟ چند هفته پیش در مجله Scientific American مطلبی به این مذمون خواندم: «امروزه در فیزیک بحثی در مورد وجود یا عدم وجود دنیاهای موازی (paralell universes) نیست بلکه بحث تنها در مورد چگونگی این دنیاهاست ...» بحثی در مورد وجود دنیاهایی موازی با دنیای ما نیست؟! یعنی مطلب تا این حد بدیهی است که نویسندگان ویژه‌نامه دنیاهای موازی تنها همین نصفه سطر را به بحث وجود و عدم وجود اختصاص داده‌اند و تمامی صفحات این ویژه‌نامه با فرض «امروزه دیگر بدیهی» بودن وجود دنیاهای موازی نوشته شده است؟؟
به همین ترتیب اگر نگاه کنیم می‌بینیم که برای فیزیکدان امروزی، بیگ‌بنگ و انبساط جهان مطلبی پایه و بدیهی است. برای زیست‌شناس تکامل یک مطلب پایه و بدیهی است. برای انسان‌شناس عدم وجود چیزی به نام نژاد بدیهی است. برای عصب‌شناس نقش حامل پتاسیم در پیام عصبی ابتدایی و بدیهی است ... پس چرا من، یک آدم معمولی جامعه بشری، با بدیهی بودن یا نبودن این موارد این‌قدر مشکل دارم؟! وقتی که فیزیکدان یا ریاضی‌دان یا شیمیست یا زیست شناس برایم صحبت می‌کند گویا داستان‌های جن و پری ‌می‌گوید، گویا از معجزه صحب می‌کند:‌ «در روشهای مهندسی اندام، بعد از مرحله طراحی اندام مورد نظر که شامل تعبیه تعداد مناست رگهای خونی و رشته‌های عصبی در بافت‌هاست، طرح سه‌بعدی اندام به لایه‌هایی به ضخامت چند میکرون تقسیم ‌می‌شود و در یک روش چاپ سه‌بعدی، با لایه لایه چاپ کردن سلولهای متفاوت احاطه شده در ژل خاص بر روی هم، اندام مورد نظر در چند ساعت تولید و با قرار گرفتن در محیط کشت مناسب در مدت چند روز ژل ذکر شده جذب شده و اندام تولید شده آماده پیوند است...»
مرز بین جادو و علم کجاست؟ با این پیچیدگی‌های غیرقابل درک علم برای افراد عادی جامعه، چگونه می‌توان مطمئن بود که افراد شناخت درستی از دنیا دارند؟ چگونه می‌توان بین علم و خرافه فرق گذاشت و فرد عادی چطور علم را از شبه علم بشناسد؟ «با وجود آنکه باور عمومی تمامی دانشمندان فعال در این زمینه بر آن است که در قرون اخیر بشر نقش مخربی در بهم ریختن تعادل اقلیمی داشته است، هنوز افراد زیادی از بین روزنامه‌نگاران و سیاستمداران منکر چنین نقشی هستند. آنان معتقد هستند که هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای برای باور به اینکه دمای متوسط سطح سیاره ما در طی قرن اخیر تفاوت معنی‌داری که بتوان آنرا به فعالیت‌های بشر نسبت داد، وجود ندارد. نویسنده معروف کرچتون اخیرا در کتابش (state of fear) به نقد موضع دانشمندان اقلیم‌شناسی پرداخته و با ذکر مراجع فراوان سعی کرده که اثبات کند که ادعای افرادی مانند مایکل مان، نه تنها علمی نیست بلکه مقرضانه و به قصد منافع شخصی است...»
گاهی فکر می‌کنم که ما در آستانه عصر تاریکی بزرگی هستیم. عصری که سرعت پیشرفت علم آنچنان از سرعت انتشارش بیشتر می‌شود که افراد تفاوتی بین علم و افسانه نمی‌شناسند، فاصله بین جامعه‌ای که مصرف‌کننده علم است و دانشمندانی که تولید‌کننده علم هستند رو به فزونی می‌رود که برآیند آن شاید به جایی برسد که به نسبت، بشر آینده نسبت به کل دانش بشری بسیار نادانتر از ۱۰۰۰ سال پیش باشد...

۱۳۸۴/۰۲/۰۴

موفقیت جوانان ایرانی در جشنواره اختراعات ژنو (!)

خبر درو کردن جوایز «جشنواره اختراعات ژنو» توسط جوانان ایرانی را که حتما از رادیو تلویزیون شنیده‌اید؟ حالا نگاهی هم به اینجا و اینجا بیندازید.

۱۳۸۴/۰۲/۰۲

شدیدترین تصادف جاده‌ای در بیش از ۲۰ سال گذشته

تصادف‌های جاده‌ای در ایران واقعیتی غم‌انگیز که گویا برای اکثر مردم دیگر پدیده‌ای عادی و روزمره شده است. کمتر کسی در ایران پیدا می‌شد از بین فامیل و دوستانش کسی در تصادف‌های رانندگی کشته یا مجروح نشده باشد. وضعیت به شکلی شده که دیگر خبرهای این تصادف‌ها کسی را تکان نمی‌دهد و به سادگی فراموش می‌شوند. مدتی است که پیشرفت‌‌مان خوب بوده و دامنه این حوادث از خیابان و جاده به ریل و دریا و آسمان هم کشیده شده. آیا براستی این وضعیت طبیعی است؟
مدتی پیش خبر اول رسانه‌های سویس که خبر انعکاس زیادی در این کشور و همینطور رسانه‌های بین‌المللی داشت، این بود: در پی یک سرمای ناگهانی و بارش برف سنگین و کاهش شدید دید، اتوبوسی که تعدادی توریست مسافرش بودند در یکی از جاده‌های کوهستانی از مسیرش منحرف شده و در دره سقوط کرده است. ۱۲ نفر در این حادثه کشته شده‌اند. این حادثه، شدیدترین حادثه جاده‌ای در سویس از ۲۳ سال پیش تا کنون بوده است!
۱۲ کشته؟! این حادثه که این‌جا اینقدر سر و صدا به پا کرده اگر در ایران اتفاق افتاده توجه چند نفر را به خود جلب می‌کرد؟ به راستی امروزه قیمت جان آدمیزاد در ایران چقدر است؟؟

۱۳۸۴/۰۲/۰۱

این اختراع مورد نیاز است

امروز صبح وقتی داشتم صبحانه‌ام را تند تند می‌خوردم به عادت تلوزیون را روشن کردم تا نگاهی به اخبار BBC World بیاندازم. بابا ای‌ول! دو خبر از ایران: سانحه هواپیما در مهر‌آباد و همایشی در حمایت از حمله‌های انتحاری در فلسطین.
باید یه دستگاهی ساخته بشه که آدم به کمکش قبل از روشن کردن تلوزیون بدونه که آیا خبری از ایران پخش می‌شه یا نه. که اگر خبری از ایران هست، آدم بی‌خودی تلوزیون رو روشن نکنه و خونش رو کثیف نکنه!

۱۳۸۴/۰۱/۳۱

اقتصاد


چند وقتی بود به این فکر افتاده‌بودم که درسم که تمام شد بروم یک دکتری مدیریت یا اقتصاد بگیرم. پیش خودم می‌گفتم که چه کم دارم از بقیه که در چهل‌و چند سالگی با زن و زنبیل و هفت هشت بچه‌ی قد و نیم قد، سه ساله دکتر اقتصاد می‌شوند. اقتصاد‌دان یا مدیریت‌دان!!! می‌شوم و برمی‌گردم ایران و چند تا تپه را هم من گل‌کاری می‌کنم.
پرس و جویی کردم و فهمیدم که کار ساده‌ای نیست. در دانشکده‌ی مدیریت این‌جا برای دوره‌ی دکتری دست کم باید چهارده درس گذراند. پایان‌نامه‌اش هم کم دردسر نیست. دیدم با انبساط خاطر من جور در نمی‌آید، بی‌خیال شدم.
خلاصه اگر جایی سراغ دارید که بشود در ازای یک قالیچه یا چند قوطی گز دکتر اقتصاد یا مدیریت‌ شد خبر بدهید که عجله دارم. اگر پیش از پایان خرداد امسال باشد چه به‌تر، البته تا مرداد هم بشود خوب است.
تپه ها منتظر اند.

۱۳۸۴/۰۱/۲۹

مشابهت

من فکر می کردم که این قبیل اکتشافات را فقط افراد بالای هشتاد سال در ایران انجام می دهند حالا می بینم افراد زیر هشتاد سال درواتیکان هم بله

۱۳۸۴/۰۱/۲۷

زندگی

از مغاکی تیره می آییم.در مغاکی تیره به پایان میرسیم .و این درنگ درخشان را زندگی مینامیم.به محض آنکه به دنیا می آییم بازگشت مان آغاز میشود.آنگاه که راهی میشویم بی درنگ باز میگردیم.ما در هر لحظه می میریم.به همین دلیل بسیاری فریاد برداشته اند :هدف زندگی مرگ است! اما به محض آنکه به دنیا مآییم برای آفریدن ساختن و تبدیل ماده به زندگی تقلا میکنیم و در هر لحظه به دنیا می آییم به همین دلیل بسیاری فریاد برداشته اند:هدف زندگی نامیرایی است.(کازانتزاکیس)نظر شما چیست؟

۱۳۸۴/۰۱/۲۶

تجارت جهاني

سفارش Laptop را به هندوستان دادم. Laptop در آمريکا مونتاژ شد . صورتحساب در کانادا صادر شد. Laptop در تورنتو به من تحويل شد.

مقاله‌ساز


قضیه‌ی «آلن سُکال» را که یادتان هست. حالا چند دانش‌جوی رند ام.آی.تی برنامه‌ای نوشته‌اند که خودکار «مقاله» تولید می‌کند. یکی از همین مقاله‌ها را هم فرستاده‌اند به کنفرانسی و مقاله هم قبول شده. خبرش را در سی‌.ان.ان بخوانید. این هم خود برنامه‌ی«مقاله‌ساز».

فن آوری


چشمان‌تان را ببندید و چند لحظه آرام باشید. حالا با واژه‌ی «فن‌آوری» جمله‌ا‌ی بسازید که خودِ رییس فرهنگستان زبان فارسی هم به عقلش نرسیده‌ باشد.
کور خوانده‌اید. از شما زرنگ‌تر هم هست. می‌گویید نه، این خبر را بخوانید.

۱۳۸۴/۰۱/۲۱

هذیان


"
...
اونایی که جورابای لنگه به لنگه دارن خوش اومدن
اونایی که زنای لنگه به لنگه دارن خوش اومدن ...
حروم‌خوری خوش‌مزه اس، حروم‌خوری خوش‌مزه اس، حروم‌خوری خوش‌مزه اس،...
آتیش، آتیش، آتیش، ...
...
"