۱۳۸۴/۰۱/۱۰

فوتبال

بدین وسیله به اطلاع می‌رساند که امروز در غیاب بهترین گلزن تاریخ جهان و بدون هیچگونه تلفات جانی ایران توانست کره شمالی را ۲ بر ۰ شکست دهد.

۱۳۸۴/۰۱/۰۳

۴۲

بسیاری از دوستان می‌دانند که گوگل علاوه بر سرویس جستجوی اینترنتی، کرامات دیگری هم دارد. یکی از این کرامات، ماشین حساب گوگل است. به عنوان مثال، اگر یک محاسبه ریاضی را به عنوان موضوع جستجو به گوگل بدهیم، حاصل عبارت را محاسبه کرده و نشان می‌دهد. این را امتحان کنید:
5+2*2
یا مثلا اگر بخواهید بدانید که نیم پیمانه، چند قاشق چای خوری است:
half a cup in teaspoons
جالب است، نه؟ ولی گوگل از این هم چیز فهم‌تر است. چطور است یک سوال خیلی مشکل و پیچیده بپرسیم. چطور است که بپرسیم که پاسخ به «زندگی، هستی و خلاصه همه‌چیز» چیست؟
answer to life the universe and everything
با کمال تعجب، گوگل جواب این سوال را هم به سرعت و به درستی کامل می‌دهد: ۴۲!!
البته اگر دوستان کتاب معروف The Hitchhiker's Guide to the Galaxy اثر داگلاس آدامز را خوانده باشند، می‌دانند که قضیه چیست و ماجرای عدد ۴۲ چیست. البته من توصیه می‌کنم که خود این کتاب خواندنی و بامزه را بخوانید ولی اگر خیلی کنجکاو شده‌اید و می‌خواهید زودتر از ماجرا سر در بیاورید، می‌توانید به این صفحه در Wiki نگاهی بیاندازید.

پی‌نوشت:
راستی، تا به حال کسی توجه کرده که چند ماهی است تغییر کوچکی در وبلاگ داده‌ام و اگر روی تاریخ انتشار هر مطلب (در بالای صفحه) کلیک کنید، یک صفحه از Wiki باز می‌شود و خلاصه‌ای از مهمترین اتفاق‌های تاریخی که در این تاریخ رخ داده را نشان می‌دهد؟ بد نیست گاه‌گاه نگاهی به آنها بیاندازید.

۱۳۸۴/۰۱/۰۲

سالی که گذشت، چطور گذشت؟

با لبيک‌گويی به فراخوان عمومی کيوان
در سال ۱۳۸۳ چه کردم:
- امتحانات سال اول دوره دکترا را دادم و موفق به ورود به سال دوم شدم.
- استاد راهنما انتخاب کردم و اولين مقاله‌ام را تقريبا تمام کرده‌ام و حدود يک ماه پيش نسخه ماقبل نهايی آن را در سمينار دانشکده ارائه کردم. کار اولم يک کار نظری در زمينه تبعيض قيمتی و به کارگيری اطلاعات ( Price discrimination and Information Acquisition) بود. استاد راهنمايم از کارم خيلي خوشش آمد و اين کمک کرد تا بيشتر با هم صميمی شويم.
- در مورد کار بعدي مشغول فکر کردن هستم. دوست دارم یک کار غیرنظری انجام دهم. فعلا سه تا موضوع توی ذهنم هست که یا تا هفته آینده یکی را با استاد راهنمایم نهایی می‌کنم و یا اینکه نمی‌توانیم به توافق برسیم و دوباره روز از نو روزی از نو.
- تو کلی سیمنار شرکت شرکت کردم که تقریبا از نیمی از آنها هیچی سر در نیاوردم و حدود ۲۰ تا ۲۵ درصد را هم کاملا دنبال کردم. تازه من تلاش می‌کردم فقط توی اونهایی شرکت کنم که با موضوعات مورد علاقه و مطالعه من نزدیک‌اند.
- به جز فیلمهای ۵ شبکه معمول انگلستان فیلم دیگری ندیدم. از بین آنها دیگران (The Others)، شِرِک و فارنهایت ۹/۱۱ به نظرم قشنگ آمدند و به یاد ماندنی. از هری پاتر و ارباب حلقه‌ها هم چندان که تعریف شنیده بودم و انتظار داشتم، خوشم نیامد. فیلم ۱۹۸۴ را هم برای اولین بار دیدم، راستش من نتوانسته بودم کتابش را تا آخر بخوانم، از بس که سیاه بود. البته مارمولک را هم دیدم و خندیدم و همچنین تنها در خانه ۱ و ۲ را برای چندمین بار. فکر کنم خنده‌دار ترین فیلمهایی هستند که توی این چند سال دیده‌ام. ضمنا دلم برای کارتون خوب هم تنگ شده تنها تام و جری که گاهی نشون می‌دن دیدن داره (که اون هم به خوبی نسخه اولیه‌اش نیست) و بقیه‌اش همه کارتون‌های تخیلی مسخره‌اند که بهترین‌شان اسکوبی دو ست، که اصلا چنگی به دل نمی‌زند. البته سیمپسون‌ها را هم خیلی دوست دارم که البته کارتون بزرگترهاست نه بچه‌ها.
- کتاب هم بیشتر کتاب درسی خواندم، بابا دانشجوی سال اول و دوم با زن و بچه که وقت کتاب خواندن ندارد. البته معمای هویدا را خواندم و نمایشنامه مرگ دستفروش (The death of salesman) را هم به بهانه مرگ آرتور میلر خواندم. البته به لطف حسین یکبار هم تن تن را دوره کردم، این بار به زبان انگلیسی.
- کلی وقت صرف دنبال کردن وقایع ایران و دنیا کردم که ای کاش به جایش کتاب خوانده بودم یا با حسین بازی کرده بودم.
- به سیاق چند سال گذشته کمي اضافه وزن پيدا کردم.
- ضمنا من توی این سال دایی نشدم. من مدتهاست دایی‌ام، خواهرزاده کوچکترم امسال دانشگاه قبول شد.

۱۳۸۴/۰۱/۰۱

سال ۸۳

به پیشنهاد کیوان کمی در مورد آنچه در سال ۸۳ انجام داده‌ام می‌نویسم.
سال گذشته چه کردم؟ خوب، اول سال گذشته من دانشجو بوده‌ام و آخر سال همچنان دانشجو هستم، پس از این بابت پیشرفت (یا پس‌رفت) خاصی انجام نشده، که بجای خود جای شکرش باقی است :)
در زمینه کارهای علمی، بیشتر سعی در جمع و جور کردن و تمام کردن کارهای تزم داشتم و فقط یک مقاله ترانزکشن در IEEE داشتم و در یکی دو تا کنفرانس شرکت کردم. کار دانشجوی دیپلم من هم بدک نبوده و مقاله‌ای در یک کنفرانس داشته و حال مشغول نوشتن یک مقاله ژورنال است. تز به خوبی پیش رفته و تقریبا تمام سوراخ سنبه‌های باقی‌مونده را بسته‌ام و مشغول نوشتن پایان‌نامه و چند مقاله از کارهای منتشرنشده هستم.
در سال ۸۳ کمی بیشتر دنیای آمار را کشف کرده‌ام و در دلم خیلی خوشحال هستم که «اسباب بازی» خیلی بامزه و سرگرم کننده‌ای پیدا کرده‌ام. دوباره یواش یواش به عادت مجله‌خوانی برگشته‌ام و هر ماه سه چهار مجله خوب را می‌خوانم.
از مسائل جدی که بگذریم، در سال گذشته تعداد زیادی فیلم تماشا کرده‌ام و چند کتاب داستان را هم خوانده‌ام. سال ۸۲ سال کتابهای فلسفی بود ولی ۸۳ سال کتابهای داستان و رمان بود. مانند کیوان، من هم به شرلوک هولمز سری زدم. پیش از این در دوران جوانی، چند داستان ترجمه‌شده از ماجراهایش را خوانده بودم ولی در سال ۸۳ به سراق نسخه انگلیسی آنها رفتم. برخلاف انتظارم شخصیت هولمز این بار به نظرم آنقدرها شگفت‌انگیز و قدرتمند نیامد. بیشتر غرور و از خودراضی بودنش به یادم مانده تا هوش و دانشش. خلاصه، به نظر من هولمز در آن سریال‌های تلوزیونی شخصیت جذاب‌تری نسبت به کتابهایش داشت.
راستی، بالاخره معمای فیلم‌های سه‌گانه ماتریکس برایم حل شد و برخلاف نظر قبلیم، فیلم‌های دوم و سوم این سری به نظرم قابل قبول می‌آیند و در کل به عنوان یک سه‌گانه خوب (ولی نه عالی) می‌توانم آنها را به دوستان توصیه کنم. اشکال کار در این است که حتما هر فیلم را باید چندبار دید و کمی با خرافه‌های مسیحی بیشتر آشنا بود تا بتوان از این داستان پیچیده سر در آورد. پایان قسمت سوم هم حالا به نظرم منطقی و خوب می‌آید.
همانطور که می‌دانید من بیشتر به کتابهای رمان و ادبی قدیمی و کلاسیک علاقه دارم و خوشبختانه تقریبا هر کدام را که بخواهید به طور مجانی می‌توانید به شکل ebook پیدا کنید. این کار‍، حاصل تلاش هزاران داوطلب از سراسر دنیا است که در قالب پروژه Gutenberg کتابها را از روی نسخه چاپی اصلی اسکن کرده و سپس افراد داوطلب خروجی OCR را با متن اصلی مقایسه کرده و اصلاح می‌کنند. به این ترتیب و با این شیوه وقت‌گیر، تا به حال بیش از ۱۵۰۰۰ جلد کتاب که زمان کپی‌رایت آنها تمام شده است به شکل ebook و به طور کاملا مجانی در اختیار همگان قرار گرفته. (برای دریافت این کتابها سایت‌های فراوانی وجود دارند. سایت مورد علاقه من BlackMask است.)
در سال ۸۳ من هم همزمان با استفاده از این کتابهای عالی، به شکل داوطلب به ویرایش چندین صفحه از کتابهای مختلف کمک کرده‌ام. اگر شما هم به این کار علاقه دارید، می‌توانید در این سایت به سایر دوستداران کتاب بپیوندید: Distributed Proofreaders
در سال ۸۳ بالاخره شروع به یادگیری اسکی کردم و خلاصه توانستم از مرحله مبتدی محض (و کاربردی!) به سطح متوسط برسم و بتوانم گلیم خودم را در پیست اسکی بتنهایی بالا بکشم (یا در واقع به پایین سُر بدهم). مرجان کمی در این مورد بدشانسی آورد و جلسه اول آموزش را به دلیل سرماخوردگی شدید از دست داد و در جلسه آخر، و در آخرین ساعت کمی به زانویش فشار آورد. هر دو امیدواریم سال دیگر فرصت بیشتری برای اسکی پیدا کنیم.
و در نهایت، مهمترین اتفاق سال ۸۳ برای من هم دایی شدنم بود :)

پی‌نوشت:
راستی، آخرین اتفاق سال ۸۳ این بود که در آخرین روز، سرم را از ته تراشیده‌ام!

سال نو، افکار کهنه

خوب، سال نو شد و بهار آمد و طبیعت دوباره زنده شد. کاشکی که آدم‌ها هم بهاری داشتند و افکارشان نو می‌شد و دگم‌هایشان را کنار می‌گذاشتند.
به این خبر و بحث‌های مربوط به آن در slashdot نگاهی کنید تا منظورم را بفهمید.
به طور خلاصه، در تعدادی از سینما‌های Imax در برخی موزه‌های علوم جنوب آمریکا، نمایش چند فیلم مستند علمی ممنوع شده. چرا؟ چون تعدادی از مذهبیون به دلیل آنکه این فیلمها به طور مستقیم یا غیر مستقیم دلایلی برای تکامل و تئوری تکامل (این دو با هم متفاوت هستند!) می‌آورده‌اند، با پخش این فیلم‌های کفر‌آمیز مخالفت کرده‌اند! گردانندگان موزه‌ها هم برای آنکه جلوی دردسرهای احتمالی را بگیرند، پخش فیلم‌ها را متوقف کرده‌اند.

۱۳۸۳/۱۲/۲۹

سال هشتادوسه‌ی خود را چه‌گونه گذراندید؟

یک سال دیگر هم گذشت. به سرعت برق و باد. شاید بد نباشد هر کدام از ما نگاهی به سالی که گذشت بیندازیم و ببینیم چه کرده‌ایم. مهم‌ترین رخ‌دادهای زنده‌گی‌مان در سال هشتادوسه را بنویسیم.
مهم‌ترین اتفاقی که برای خود من افتاد این بود که از اواسط پاییز سرپرستی تحصیلات تکمیلی دانش‌کده علی‌رغم میلم به من واگذار شد و بخش زیادی از وقتم را گرفت. به خصوص این اواخر که تعدادی از دانش‌جویان کارشناسی ارشد می‌خواستند دفاع کنند. کارهای علمی‌ام چندان راضی کننده نبود. تنها یک مقاله در مجله‌ی Annals of Physics چاپ کردم.
چند کتاب غیر مرتبط با فیزیک هم خواندم. یکی رمان «مرد تکثیر شده» بود از «ژوزه ساراماگو» که به توصیه‌ی فرشید سهیلی خواندمش. به نظرم خیلی بی‌مزه بود. بر خلاف «کوری». البته نظر مرا در مورد «رمان» جدی نگیرید. اصولاً رمان‌خوان نیستم. چند وقت پیش یکی از دوستانم سعی کرد مرا قدم به قدم رمان‌خوان کند. از «طوفان برگ» مارکز شروع کرد و بعد از آن «گزارش یک مرگ‌»اش. ولی موفق نشد و کار در همین جا خاتمه یافت. چند سال پیش هم مهرداد توصیه کرد «ناتور دشت» را بخوانم. هنوز نخوانده‌ام. ولی فایده‌اش این است که هر وقت این کتاب را در کتاب‌فروشی می‌بینم یاد مهرداد می‌افتم. یک کتاب دیگر هم که مرا یاد مهرداد می‌اندازد «شوهر آهو خانم» است که اگر اشتباه نکنم در نوروز سال هفتاد آن را خوانده‌بود و وقتی بعد از تعطیلات نوروز از او پرسیدم عید چه کار کردی و گفت که این کتاب را خوانده است با خود اندیشیدم: چه آدم بی‌کاری!
«باز‌اندیشی زبان فارسی» از داریوش آشوری خیلی جالب بود. یکی دو مطلب در مورد رسم‌الخط فارسی دارد که در‌باره‌اش خواهم نوشت.
«در هوای حق و عدالت» از محمد‌علی موحد که قبلاً کتاب «خواب آشفته‌ی نفت» اش را هم خوانده بودم بسیار زیبا بود (البته هنور همه‌اش را نخوانده‌ام).
چند داستان از شرلوک هولمز هم خواندم و یک کتاب هم از آگاتا کریستی.
یک کتاب معرکه برای کسانی که به کتاب‌های عمومی فیزیک علاقه‌مندند این کتاب است: آیا اینشتین درست می‌گفت؟ عنوان انگلیسی‌اش برای دوستان خارج از کشور ?Was Einstein Right است.

در سال هشتادو سه شروع به یادگیری سه‌تار کردم. الآن می‌توانم یکی از پیش‌درآمدهای ساده‌ی ماهور را بزنم.
آخرین اتفاق مهم هم این بود که همین چند روز پیش دایی شدم!

امیدوارم سال هشتادوسه برای همه‌ی دوستان پربار بوده باشد و سال هشتادوچهار پربارتر. سال نو مبارک.

۱۳۸۳/۱۲/۲۷

شهرتان را با خودتان مسافرت ببريد

با اينکه نميتوان اين محصول را يک محصول بسيار جديد ناميد ولي امکانات جالبي براي استفاده کننده آن فراهم ميکند. شما با سفارش اين محصول ميتوانيد سيستم تلفني اينترنتي داشته باشيد که با خطوط DSL نيز به خوبي کار ميکند.
با تماس با شرکت ارائه دهنده يک کد شهری به دستگاه مورد نظر داده ميشود و اين دستگاه به آدرس شما ارسال ميگردد. حالا اگر محل زندگي شما مثلا تورنتو است و شماره تلفن داده شده به شما از طريق اين شرکت مثلا ۱۰۱۰-۳۱۰-۴۱۶ ( شماره تلفن پيتزا هات ) باشد شما کليه امکانات سرويس تلفن معمولي را خواهيد داشت.
فزض کنيد قصد سفر به اروپا يا هر جاي ديگر دنيا را داشته باشيد. با بردن اين دستگاه به همراه خودتان و اتصال آن به اينترنت در واقع تلفن خودتان از تورنتو را به همراه خود برده ايد که هنوز هم با اينکه خارج تورنتو و حتي کانادا هستيد باز هم انگار تلفن شما داخل تورنتو محسوب ميشود و هيچ هزينه راه دور براي تماس با تورنتو نميپردازيد.
برای اطلاعات بيشتر اينجا را نگاه کنيد.
ای کاش در ايران DSL ارزان و با کيفيت خوب داشتيم که از دست اين کارتهای آشغال تلفن راحت ميشديم.
ضمنا سال نو همگي مبارک!

۱۳۸۳/۱۲/۲۶

عاشقان عيدتان مبارک باد

بهـار آمـد جواني را پس از پيري زسر گيرم
كنـار يـار بنشينـم ز عمـر خـود ثمـر گيـرم
به گلشن بازگردم با گُــل و گُلـبن درآميـزم
بطرف بوستــان، دلدار مهوش را به برگيرم
خزان و زردي آن را نهم در پشت سر روزي
كه درگلزار جان ازگل‌عذار خود خبرگيرم
پـر و بالـم كه در دِيْ از غـم دلـدار پرپر شـد
به فروردين به ياد وصل دلبر بال و پر گيرم
به هنـگام خـزان در اين خـراب آبـاد بنشستم
بهـار آمـد كه بهـر وصل او بـار سـفر گيرم
اگر سـاقي از آن جامـي كه بر عشاق افشـاند
بيفشـاند، بـه مستي از رخ او پـرده بـرگيرم

دلهاتان هميشه شاد باد
لبانتان پرخنده
دستانتان روزي‌رسان
قدمهاتان استوار
چشمانتان اميدوار
جيبهاتان پرپول
خانه‌هاتان دور از غم
سفره‌هاتان پربرکت

عاشقان عيدتان مبارک باد

راستي اگر گفتيد اين شعر از کيست
چرا اين راستچين نمي‌شه؟

بهار میرسد

خوشا به حال چشمه ها و دشت ها
خوشا به حال دانه ها و سبزه ها
خوشا به حال غنچه های نیمه باز
خوشا به حال آفتاب
خوشا به حال روزگار
نرم نرمک می رسد اینک بهار
بهارتان شاد باد

۱۳۸۳/۱۲/۲۵

متن در حاشیه


خیلی چیزها را از حاشیه‌ی روزنامه‌های ایرانی به‌تر می‌توانید بفهمید تا از متن‌شان:
۱. هیچ وقت آگهی‌های مراسم ترحیم یا تسلیت‌ها را از دست ندهید، به خصوص آن‌ها را که در صفحه‌ی اول روزنامه چاپ می‌کنند. به نام‌ها توجه کنید.
۲. تبلیغات بازرگانی هم نشانه‌ی خیلی چیزهاست. نمونه می‌خواهید؟ این یکی تبلیغ تمام قدی است که در شرق چاپ شده. البته نمونه‌ی مشابه اما پرمعناتری هم هست که می‌توانید با چرخیدن در صفحه‌های روزنامه‌ی شرق در همین چند روز پیدایش کنید.

راستی حالا که صحبت از شرق شد، ویژه‌نامه‌ی نوروزش را از دست ندهید که باید جالب باشد. عکس صفحه‌ی اولش که شاه‌کار است. نسخه‌ی اینترنتی‌اش را پنج‌شنبه آماده می‌کنند.

۱۳۸۳/۱۲/۲۳

جزوه‌ نویسی

جزوه نویسی هم عالمی داشت. جزوه‌ نویس معروف ما احمد شاه‌میرزایی بود. شایع بود که احمد حتی سرفه و عطسه استاد‌ها را هم ثبت می‌کند. من هم که معمولا بعد از پنج دقیقه اول کلاس چرتم می‌گرفت مجبور بودم جزوه احمد را کپی کنم.
یکی از مزایای بزرگ جزوه نویسان مشهور امکان قرض دادن جزوه به دخترها بود. فکر کنم برای یک جزوه قرض دادن یک هفته‌ای شنگول بودند. دختر بازی (و پسر ‌بازی ) به سبک صنعتی ‌اصفهان اینجوری بود دیگه. اگه جور دیگه‌ای هم بود که من خبر ندارم ما را هم مطلع کنید. بهتر است این آخر عمری همگی اعتراف کنیم (اعتراف به گناهان‌مان و یا به شوت بودنمان با خودتان).
بد نیست خانم‌ها هم از خاطرات و طرز فکرشان در مورد پسرها در آن زمان بنویسند. مخصوصا اگه پشت سر پسرها جوک درست می‌کردید یا به کارهایشان می‌خندیدید الان وقت اعتراف است.
از شوخی که بگذریم همانطور که مهرداد نوشته متاسفانه محدودیت‌ها زیاد است....

۱۳۸۳/۱۲/۲۲

سال جهانی فيزيک


صد سال و دوسه روز از زمانی که اینشتین کشف کرد E=mc2 است و mb2 یا ma2 نیست می‌گذرد.
به این مناسبت امسال سال جهانی فیزیک اعلام شده و قراراست برنامه های خاصی برای آشنایی بیشتر مردم دنیا با فیزیک اجرا شود.
بقیه ماجرا با کیوان؟

۱۳۸۳/۱۲/۲۰

نیمه‌ی دیگر

با دو روز تاخیر روز زن را تبریک و تسلیت عرض می‌کنم.
اگر اینترنت پرسرعت دارید این را هم ببینید که گزیده‌ای است از اندیشه‌های برادران‌مان در کشورهای هم‌سایه . البته پیش از خنده یا گریه (بسته به حالتان) و ابراز احساسات نژادپرستانه یادتان باشد که لنگه‌ی این عزیزان در میان فارسی‌زبانان و فرنگی‌ها هم کم نیست.

۱۳۸۳/۱۲/۱۹

!؟^@؟


مزخرفات یک آدم مشنگ ( یا شیاد) که به گمان کیهان نسل سوم را با آن می‌شود به راه راست هدایت کرد. در ضمن خبر این گفت و گو این قدر مهم بوده که در نیم صفحه‌ی‌ اول کیهان تیترش کرده‌اند. این هم نسخه‌ی پی دی اف که در آن عکس این آقا را هم می‌توانید ببینید.

۱۳۸۳/۱۲/۱۸

IEEE fellow class of 2005

دیشب داشتم مجله The institute را می‌خواندم و به فهرست سال ۲۰۰۵ «یاران IEEE» برخوردم. امسال در این فهرست ۲۶۸ نام وجود دارد و بعضی از آنها مانند Bjarne Stroustrup (پدر زبان ++C) را همه می‌شناسند. من در بین این افراد چهار نفر ایرانی پیدا کرده‌ام:

  •   دکتر مهرداد مصلحی از مرکز تحقیقات Palo Alto در زمینه Single wafer processing technologies.
  •   پروفسور منیژه رازقی از دانشگاه Northwestern برای کارهایش در زمینه Compund semiconductor growth technology.

  •   پروفسور احمد صفری از دانشگاه Rutgers برای کارهایش در مورد Piezoelectric tranducers.
  •   پروفسور عبدالحمید اقوامی از دانشگاه لندن برای کارهایش در پیشرفت multiple access protocols for mobile communications.

البته من در گستره بی‌کران از سر تا به ته پیاز در هیچ نقطه‌ای قرار ندارم ولی خوب، آدم از دیدن موفقیت‌های هموطنانش خوشحال می‌شود.

۱۳۸۳/۱۲/۱۷

وداع ،پایان یکصد سال تنها یی


گابريل گارسيا ماركز" نويسنده 73 ساله و چهره تابناك ادبيات امريكا لاتين و جهان از زندگی اجتماعی كناره گرفته و دوران پس از يكصد سال تنهائی را آغاز كرده است. سرطان چنان بر جانش چنگ انداخته است، كه خود نيز اميدی به رهائی از پنجه هائی كه غدد لنفاوی اش را نشانه گرفته اند ندارد.
ماركز از انزوای خود نامه ای به رسم وداع، خطاب به دوستانش نوشته است:
"... اگر خداوند برای لحظه ای فراموش می كرد كه من عروسكی كهنه ام و تكه كوچكی زندگی به من ارزانی می داشت، احتمالا همه آنچه را كه به فكرم می رسيد نمی گفتم، بلكه به همه چيزهائی كه می گفتم فكر می كردم. اعتبار همه چيز در نظر من، نه در ارزش آنها كه در معنای آنهاست.
كمتر می خوابيدم و بيشتر رويا می ديدم، چون می دانستم هر دقيقه كه چشم هايمان را برهم می گذاريم 60 ثانيه نور را از دست می دهيم.
هنگامی كه ديگران می ايستند من راه می رفتم و هنگامی كه ديگران می خوابيدند بيدار می ماندم.
هنگامی كه ديگران صحبت می كردند گوش می دادم و از خوردن يك بستنی لذت می بردم.
اگر تكه ای زندگی به من ارزانی می شد، لباسی ساده بر تن می كردم. نخست به خورشيد چشم می دوختم و سپس روحم را عريان می كردم.
اگر دل در سينه ام همچنان می تپيد نفرتم را بر يخ می نوشتم و طلوع آقتاب را انتظار می شنيدم.
روی ستارگان با روياهای "وان گوگ" شعر "بنديتی”(1) را نقاشی می كردم و با صدای دلنشين "سرات"(2) ترانه عاشقانه ای به ماه هديه می كردم. با اشك هايم گل های سرخ را آبياری می كردم تا درد خارهايشان و بوسه گلبرگ ها يشان در جانم بنشيند.
اگر تكه ای زندگی می داشتم نمی گذاشتم حتی يك روز بگذرد، بی آنكه به مردمی كه دوستشان دارم نگويم كه دوستتان دارم، چنان كه همه مردان و زنان باورم كنند.
اگر تكه ای زندگی داشتم، در كمند عشق زندگی می كردم. به انسان ها نشان می دادم كه در اشتباه اند كه گمان می كنند وقتی پير شدند ديگر نمی توانند عاشق باشند. آنها نمی دانند زمانی پير می شوند كه ديگر نتوانند عاشق باشند!
به هر كودكی دو بال می دادم و رهايشان می كردم تا خود پرواز را بيآموزند. به سال خوردگان ياد می دادم كه مرگ نه با سالخوردگی كه با فراموشی سر می رسد. آه انسان ها، از شما چه بسيار چيزها آموخته ام. دريافته ام كه وقتی نوزاد برای اولين بار با مشت كوچكش انگشت پدر را می فشارد او را برای هميشه به دام می اندازد. دريافته ام كه يك انسان تنها هنگامی حق دارد به انسانی ديگر از بالا به پائين بنگرد كه ناگزير باشد او را ياری دهد تا روی پای خود بايستد. من از شما بسی چيزها آموخته ام و اكنون، وقتی در بستر مرگ چمدانم را می بندم همه را در آن می گذارم.

۱۳۸۳/۱۲/۱۲

ایجاد بافرهای نوری


به دوستانی که علاقه مند به شبکه های کامپیوتری هستند خواندن این مقاله را که اخیراَ درمجله‌ی «نیچر»* چاپ شده توصیه می‌کنم. اخیراَ در آزمایشگاه نانوفتونیک و ابزار دقیق دانشگاه ما (که همسایه آزمایشگاه ما است.) تکنیکی ابداع کرده‌اند که با آن می‌توانند سرعت نور را در یک فیبر نوری کنترل کنند. یکی از کاربردهای جالب این تکنیک این است که می‌توان از تداخل دو بسته اطلاعاتی که همزمان از دو فرستنده ارسال شده و به یک تقاطع می‌رسند جلوگیری کرد. کاربرد دیگر آن ایجاد یک حافظه نوری است.



* Nature