شب عاشورا بود نيمه هاي شب وقتي که خواب بودم احساس کردم بدنم بشدت ميلرزه عرق شديدي کرده بودم از خواب بيدارشدم نميدانستم چکار کنم باخودم فکرکردم حتما چون سرماخوردم اينحالت به من دست داده بغض گلويم را گرفته بودبا خودم گفتم راستي امشب چه شبيه ؟ يادم افتادکه فردا عاشورا هست ناخوداگاه ياد پارسال وزيارت قبرامام حسين افتادم توهمون حالت نيمه بيداراحساس کردم دارم خاطره ايي براي کسي تعريف ميکنم نميدونم شايد اون فرد شما بوديد همش با خودم ميگفتم من اين خاطره را فردا حتما براشون تعريف ميکنم بعد انقدر اين جمله را تکرار کردم تا خوابم رفت واما اون خاطره :
روز پنجم محرم بود من وخواهرم رفته بوديم زيارت قبر امام حسين تو حرم امام حسين چندتا مزار را زيارت کرديم اول ضريح هفتادودوتن بعدقبر حضرت علي اصغر بعد حبيب ابن مظاهر همينطور که داخل حرم مي گشتيم متوجه شديم يکجا زنها و مردها صف ايستاده اند پرسيديم براي چي صف ايستاده ايد؟ گفتند براي زيارت جايي که بهش ميگويند قتلگاه پرسيدم کجا؟ کدام قتلگاه ؟ گفتند جايي که سر امام حسين بريده شد . من و خواهرم تو صف ايستاديم هر چقدر به اول صف نزديکتر ميشديم حالم بدتر ميشد خدايا قتلگاه ديگر کجاست ؟ آيا جايي واقعا روي زمين پيدا ميشود که توان ديدن اين صحنه را داشته باشد چطور زمين توانست شاهد اين صحنه باشد جلوتر که رفتيم يک ضريح کوچک توي ديوار به ابعاد 1*1قرار داشت که مردم آنرا ميبوسيدند و ميرفتند وقتي که نوبت به من رسيد حالم خيلي بد شد ديگر نفهميدم چه شد خودم را هرطور که بود به ضريح ديگري که همون نزديکيها بود و خلوتتر بود رساندم کمي پاي ضريح نشستم تا حالم بهتر شود خواهرم پرسيد: فاطمه حالت خوبه ؟ گفتم : آره کمي کنار ضريح نشستم تا حالم بهتر شود بعدبرگشتم هتلمون بعداز ان ديگه هيچوقت نتونستم به زيارت قتلگاه بروم .
فرداي آنروز وقتي دور حرم را ميگشتم پشت حرم امام حسين يکجاديدم حالت مسجد داشت مردم از پله ها بالا ميرفتند تقريبا 40-50 تا پله ميشد زيارت ميکردند و بر ميگشتند پرسيدم اينجا کجاست گفتند : تل زينبيه و من مسير بين تل زينبيه و قتلگاه را تصور کردم شايد چيزي حدود 80 متر شايد هم کمتر نميدونم اما مسافت زيادي نبود با خودم تصور کردم چطور ميشه که يک نفر ازاون بالا شاهد بريده شدن سر برادرش باشه بعدش وقتي به پشت سرش نگاه ميکنه چندتا بچه کوچک و بيگناه و معصوم را ببينه واقعا کدام دلي اين همه طاقت داره.
همه ميگويند بين الحرمين حال و هواي عجيبي داره فقط بايد اونجا بود تا اون حال را به دست آورد بين حرم امام حسين و حرم حضرت ابوالفضل يک خيابون هست تقريبا صد مترکه بهش ميگويند بين الحرمين وسطش دو رديف درخت نخل هست يک طرفش قبر امام حسينه و يک طرفش قبر حضرت عباس وقتي آن وسط ميري مثل ديونه ها فقط دور خودت ميچرخي واحساس ميکني دلت ميخواد پرواز کنه هر چي با خودت فکر ميکني اول بروم زيارت امام حسين يا حضرت عباس اصلا نميتوني تصميم بگيري بعدش پاهات يکدفعه شل ميشه احساس ميکني داري ميري زيارت امام حسين بعد که از زيارت امام حسين برگشتي ناخودآگاه ميري زيارت حضرت عباس بعد که برگشتي دوباره ميري زيارت امام حسين اصلا خودت هم نميفهمي داري چيکار ميکني
وبلاگ ِ چند نفر از ورودیهای سال ۶۹ دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
۱۳۸۳/۱۲/۰۳
يک خاطره
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر