آرش عزيز ملت ما -حداقل ساکنان- را نا مهربان خواند.
مي خواستم اعتراضا نامهربان را به همان که صادق هدايت مي ناميدمان عوض کنم باز ديدم ناکافي است. خواستم چند خاطره تعريف کنم. ماندم کدام را. تصميم گرفتم چند خاطره را از جديد به قديم بنويسم. خود هر چه خواستيد نام بر اين ملت بنهيد.
اولین خاطره!:
در يکي از بارندگي هاي اخير شب هنگام داشتم به خانه بر ميگشتم. چند صد متري خانه يک موتورسوار جلوي من قيقاژي رفت و برزمين خورد. ميتوانستم مسيرم را از کنارش ادامه دهم و به منزل بروم.ولي رگ ممدعلي فرديني بالا زد و نگه داشتم. کمکش کردم کنار خيابان بنشيند. يک جعبه سس همراهش بود که اغلب شکسته بود ، سالمها را جدا کردم و به کنار خيابان آوردم. روزنامه فروش محل کمک کرد تا موتورش را به کنار خيابان آورم.
با يکي از دوستانش تماس گرفتم تا بيايد. در نهايت هم به درمانگاهي در همان نزدي بردمش و تا دوستش بیاید ترتیب پانسمان پاهایش که زخمی شده بود دادم. دوستش آمد و با تشکر فراوان خودش و دوستش به منزل بازگشتم.
یکی دو هفته ای از این ماجرا گذشت. به من زنگ زد-ظاهرا شماره موبایلم بر روی موبایل دوستش بوده است!- در ابتدا با تشکر بابت کمک آنشبم شروع کرد و بعد قصه سس ها و فغان بابت بی چاره گی اش در نهایت طلب پول کرد. گفتم من بیش از حد لزوم کمکش کرده ام و یادآوری کردم هزینه های آن شب بیمارستان را -حدود 25 هزار تومان- من پرداخته ام.شروع به تهدید کرد و در نهایت ادعا کرد من با اتوموبیل به او زده ام و از من شکایت میکند ، با مقدار متنابهی ناسزا مکالمه به پایان رسد.
حال درگیر دادگاه ام. او ادعا دارد من با وی تصادف کرده ام و او را به بیمارستان رسانده و فرار کرده ام و من ادعا دارم وی میخواهد اخاذی کند.
پی نوشت:
1- آن هنگام که کمکش میکردم از جا برخیزد، سایر رانندگان از کنارمان رد میشدند و بدون کم کردن سرعت آب بر ما میپاشیدند. آن زمان در دل بر آنان ایراد گرفتم و اکنون میپندارم حق با آنانی بود که حتی سرعت خود را کم نمیکردند.
2- به روزنامه فروش که شاهد ماجرا بود مراجعه کردم تا برای شهادت بیاید، پس از شنیدن ماجرا ضمن سخنرانی مبسوط در باب نامردمی حال و مردمی زمان شاه! و تعاریف خاطرات متعدد در نهایت برای شهادت دادن طلب 50 هزار تومان پول کرد-خاطره دوم-
3- اصلا نامردمی حال را متوجه سیاست فعلی یا فشار اقتصادی نمی دانم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر