بعضی از فیلمها در اولین تماشا خیلی جذاب هستند ولی به مرور زمان از خاطره آدمی محو میشوند. چنین فیلمهایی که هیچ اثر عمیقی بر ذهن نمیگذارند، هرچقدر هم که خوب ساخته شده باشند، به نظر من، فیلم قابل توجهی نیستند. برعکس، فیلمهایی هم هستند که در اولین تماشا بسیار خستهکننده یا مسخره یا بیارزش به نظر میآیند ولی با گذشت زمان خاطره آنها در ذهن میماند و با دیدن مکرر آنها (اگر شانسش پیش بیاید) چیزی در درون آدمی به داستانشان پیوند میخورد.
فیلم سوپ کلم لویی دوفونس (۱۹۸۱) را شاید بیش از ده بار از کانالهای مختلف تلوزیون فرانسه دیده باشم. ماجرای زندگی دهاتی سادهای در بورگن فرانسه و ماجرای خندهآور برخوردش با فضاییها. اولین بار از آن اصلا خوشم نیامد و این چند بار آخر، مانند همین امشب درست پیش از نوشتن این مطلب، تا پایانش از جایم تکان نخوردم. فیلمی نیست که به کسی توصیه کنم که ببیندش: داستان محکمی ندارد و از نظر بصری هم حرف خاصی ندارد. یک داستان ساده و یکی از آخرین کارهای دوفونس است. با این حال نمیدانم که چرا بخشهایی از آن داستان همیشه در ذهنم باقی مانده است. صحنه بازگشت فرانسین، همسر کلود به خانه پس از دوباره زنده شدنش، آنجایی که کلود در را باز میکند و بهت او از دیدن همسرش که دوباره زنده شده و به سن ۲۰ سالگی بازگشته از صحنههای بیاد ماندنی این فیلم است. حالات چهره دوفونس در تمامی صحنههای برخوردش با فرانسین بسیار عمیق و گیراست و گرچه این فیلم یک فیلم کمدی است، غم خاصی در این صحنهها وجود دارد که تا به آخر، فکر بیننده را رها نمیکند.
نمیدانم، شاید گیرایی این فیلم در سادگی بیش از حد و بیادعایی آن است. درست مانند خود زندگی...
وبلاگ ِ چند نفر از ورودیهای سال ۶۹ دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
۱۳۸۴/۰۲/۰۷
La soupe aux choux
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر