وبلاگ ِ چند نفر از ورودیهای سال ۶۹ دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
۱۳۸۴/۱۱/۰۲
مجله فیلم
کار آیدین آغداشلو، طرح روی جلد مجلهی فیلم، شمارهی ویژهی ششمین جشنوارهی فیلم فجر، بهمن۶۶
زمستان ۶۶ دوم دبیرستان بودم. چند روزی بود که موشکباران تهران شروع شده بود. برادرم چند تا موشک را دوام آورده بود تا روزی که موشک خورده بود نزدیک دانشکدهشان در امیرآباد، توی حیاط بیمارستانی آن نزدیکها. آمده بود ترمینال جنوب و با هزار دردسر خودش را گذاشته بود توی مینیبوسی که میآمده اصفهان. با خودش کلی داستان موشک آورده بود و یک مجلهی فیلم. بعد از ظهر بارانی فردای رسیدنش ما هم صدای انفجار اولین موشک را شنیدیم. موشکهای بعدی که آمد مدرسهها تعطیل شد و تعطیل ماند تا مهر سال بعد.
موشکها هر روز میآمدند و مجلهی فیلم سر ماه. فیلم میخواندم و لابه لایش رادیو بغداد عربی گوش میدادم:
هنا بغداد اذاعة صوت الجماهیر ...
... ابطال الوطن فی قواة الجویة ...
... اصابت ... ساروخ الحسین علی مدینة اصفهان.
عراقیها اسم موشکهای ساخت روسیه را هم گذاشتهبودند حسین و عباس. نوروز ۶۷ هم آمد.خبر شیمیایی شدن امیر را هم آوردند، در جا جان باخته بود. همان روزها بود که از رادیو بغداد شنیدم عراقیها فاو را پس گرفتهاند. فروردین تمام نشدهبود که انتخابات مجلس برگزار شد، اولین بار بود که میتوانستم رای بدهم. جمعهی انتخابات البته موشکی در کار نبود. یادم هست که یکی تبلیغ کرده بود:«اگر به دلتان افتاد به بندهی خدا احمد بنایی رای بدهید.»
مجلهی فیلم سر هر ماه میآمد. مدرسهای هم در کار نبود. دوازده تیر بود که ناو جنگی آمریکا هواپیمای مسافربری ایرانی را انداخت. دوهفته گذشت، بیست و هفتم تیر بود که «ما قطعنامه را پذیرفتیم...». رادیو گوش میدادم البته این بار رادیو ایران. اشتباه نمیشنیدم رادیو پس از سالها داشت «ای ایران ای مرز پرگهر» پخش می کرد. چند هفته نگذشت که جنگی که قرار بود تا رفع فتنه در عالم طول بکشد تمام شد.
مجلهی فیلم اما همچنان میآمد. روی جلد یکی از شمارههای تابستان همان سال، عکس امین تارخ بود در فیلم سرب. وسط خط راهآهن نشستهبود روی یک چمدان. کلاه سرش بود و پالتوی بلندی تنش. روی جلد هم از قول مسعود کیمیایی نوشتهبود:«در سرب به شدت خودم هستم.»
فیلمخوانی از همان یک مجله فیلم شروع شد و تا سال ۷۹ که آمدم اینجا یک شمارهاش را هم از دست ندادم. چند روز پیش این طرح روی جلد فیلم بهمن ۶۶ را پیدا کردم. از جزییاتش این چیزها یادم بود هنوز: برنامه جشنواره که به دیوار چسبیده، یک کتاب نوشتهی بابک احمدی دربارهی تارکوفسکی فیلمساز روس روی میز، اورکت آمریکایی که به دیوار آویزان است و توی جیبش مجلهی فیلمی هست با همان طرح روی جلد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
زیبا بود.
بقول اکبر رادی "برای آنها که همیشه پیر بودند لذت خاطرات باقیست." آ
ارسال یک نظر