مشاهداتم در آمریک:
۱- شهر پورتلند (به عنوان یک شهر مدرن آمریکایی) همچین بدک هم نبود. لاقل از آنچه در ذهنم بود، بهتر بود.
۲- مردم آمریکا خوشبرخوردتر و گرمتر از چیزی بودند که فکر میکردم.
۳- زندگی به سبک آمریکایی بیمزهتر و کمجذابیتتر از چیزی بود که انتظار داشتم (که البته انتظار خیلی زیادی هم نداشتم، ولی...).
۴- اطلاع عامه مردم و حتی دوستان ایرانی که چند سالی در آمریکا زندگی میکنند و به جاهای دیگر مسافرت نمیکنند از دنیای «خارج» به همان اندازه که معروف است و تعریف میکنند، کم و ناقص است.
۵- شبکههای تلوزیونی آمریکایی متعدد ولی به شدت مزخرف هستند. در تمام سه هفتهای که آنجا بودم فقط یک برنامه تلوزیونی جالب دیدم که تازه آنقدر تبلیغ در هر ۱۵ دقیقه وسطش پخش کردند که زهرمارم شد! (فرشادجان قدر BBC را بدان!)
۶- چند نکته مهم که اینجا جای گفتنشان نیست!
۷- پارادکس: غذاهای رستورانهای آمریکایی خیلی خوب ولی کیفیت مواد اولیه (میوهجات، گوشت، ماهی ...) در سوپرمارکتها پایین بود.
۸- پارادکس: با وجود آنکه آمریکا بهترین دانشگاهها و پیشتازترین صنایع و شرکتها را دارد، سطح تکنولوژی مورد استفاده عامه در منازل نسبت به کشورها پیشرفته اروپایی بسیار پایینتر بود.
۹- نتیجهگیری: آمریکا شاید جای جالبی برای درسخواندن و کار کردن باشد ولی کیفیت زندگی در آنجا چندان تعریفی ندارد.
مشاهداتم در ایران:
۱- برو بچههای هم سن و سال ما درآمدهای خوبی دارند.
۲- همچنان حتی اگر پول خوبی هم بدهی، کیفیت خدمات در کشورمان افتضاح است.
۳- جامعه هر چه بیشتر از تمامی دنیای خارج منزوی شده. چرخهاست که دوباره و صدباره اختراع میشوند و آبهاست که در هاونها به شدت کوبیده میشود.
۴- قیمتها و هزینههای زندگی بالاست. هوا، خیابانها و کل شهر آلوده و کثیف است و اعصابها خورد است.
۵- خرافات و مزخرفات رواج فراوان دارد.
۶- علم و دانش حتی پیش دانشگاهیان مهجور است. کلا ملت گیج هستند و مرزی بین علم و خرافه نمیشناسند.
۷- مردم نسبت به دیگران بسیار بیاعتنا و نامهربان هستند. در تمامی کشورهایی که تا به حال دیدهام، مردمی به این نامهربانی پیدا نکردهام. (صحبت سر غریبههاست وگرنه اعتنا و مهربانی خانواده و دوستان نزدیک که هنری نیست).
۸- در ظاهر ساخت و ساز فراوان است ولی کیفیتها بسیار پایین و کارها بسیار سطحی است. مثال؟ آپارتمانهایی با ظاهر بسیار شیک، قیمتهای بالا، تجهیزات لوکس ولی طراحی مهندسی ضعیف: مصرف فوقالعاده انرژی برای گرم یا سرد کردن هوا، ایزولاسیون صوتی ضعیف، عدم رعایت اصول اکوستیک، سالنها پذیرایی بزرگ به قیمت فضای زندگی روزمره تنگ و ناراحت، کیفیت پایین طراحی تاسیسات و ... گویا مهم هم نیست که چقدر پول بدهید، چرا که اصولا مهندسان طراح ایرانی به این چنین مواردی اصولا فکر هم نمیکنند (به اعتراف یکی از مهندسان موفق فامیل که اخیرا رو به ساختن برجهای گرانقیمت و لوکس آورده).
۹- چند نکته مهم دیگر که باز اینجا جای گفتنشان نیست!...
۱۰- تحریمهای اقتصادی هنوز هیچی نشده کار و کاسبی بسیاری از شرکتهای الکترونیکی را تحت تاثیر قرار داده: گویا بسیاری از قطعات الکترونیکی مانند پردازندهها و حتی میکروکنترلرها در بین کالاهای تحریمی هستند.
خلاصه که هر سال که به ایران مسافرت میکنم، علاقهام به بازگشت کم و کمتر میشود.
راستی، خبر مهم اینکه تا حد زیادی از عظمت ظاهری MBZ کاسته شده است و در حال حاضر حتی از من هم سبک وزنتر است! این طور که تعریف میکرد در حال حاضر مهدیشریفی عظیمترین شخص در بین تمامی دوستان است (متاسفانه مهدی را ندیدم. مسعود میگفت که اوضاعش خوب است و سرحال است). به دلیل اینکه گویا بهاره، همسر مسعود، گاه به گاه به این وبلاگ سر میزند و این حقیقت که ممکن است که سال دیگر هم بخواهم به ایران بروم، برای حفظ سلامتی خودم (و مسعود) بیش از این وارد جزییات نمیشوم و فقط اشاره میکنم که نباید به ظاهر اهمیت زیادی داد و منشا عظمت MBZ در چیزهای دیگری است که به این سادگیها زایل شدنی نیست. خلاصه انگار که در شریف کار MBZ خوب پیش میرود حال که بهاره هم دکترایش را شروع کرده (تبریکات دوباره فراوان) تا مدتی در همان حوالی باقی خواهد ماند.
در نهایت برای اینکه این یادداشت به دردی هم خورده باشد و خالی از «لطف» نباشد، دوستان علاقهمند به ریاضی (به زبان اصلی و دوبله نشده!) را دعوت میکنم که سری به این سایت بزنند: مقالات ریاضیدانان بزرگ کلاسیک. فوریه، لاپلاس، ریمان، کوشی، اویلر، جاکوبی و غیره. فکرش را بکنید، مقالات خود لاگرانژ را در ۱۷۶۶ در زمینه حساب دیفرانسیل! بیشتر این مقالات البته به زبان فرانسه است.
۵ نظر:
Hum, you pulled my leg to write a comment after a long time ...
A mathematician, a physicist, and an engineer visited a village and observed a sheep.
The engineer: All sheep in this village are black.
The physicist: There is at least one black sheep in this village.
The mathematician: There is at least one sheep which has at least one black side.
مسعود جان تشکر از کامنتی که نوشتی. خوشحالم که با وجودی که مدتی است در وبلاگ چیزی نمینویسی (راستی چرا؟)، با نوشتن این کامنت نشان دادی که گاه به گاه سرکی به اینجا میزنی.
نکتهای که گفتی بجا بود و در واقع بیشتر وقتها من سعی میکنم شبیه به همان ریاضیدان فکر کنم. با این ترتیب مطالبی را که در این یادداشت اشاره کردهام باید بیشتر به عنوان «غرولند» (که از اتفاق عنوان مطلبم هم بوده) تعبیر کرد تا احکام اجتماعی. گرچه مدت ۲۱ روز زمان کوتاهی برای آشنایی با شیوه زندگی مردم یک شهر یا کشور است ولی آنقدرها هم کوتاه نیست. در این مدت در یک متل زندگی میکردم و مجبور بودم برای نهار و شام غذا بپزم و به همین دلیل باید مرتب خرید میکردم و در شهر پرسه میزدم. پروفسوری هم مرا دعوت کرده بود فردی بسیار اجتماعی بود و در این ۳ هفته مرا به تعداد زیادی از دوستان و آشنایانش (چه در دانشگاه و چه در خارج از آن) معرفی کرد و در نتیجه با آدمهای بسیار مختلفی صحبت کردم. همچنین چیزهایی که گفتم مربوط به میانگین مشاهداتم بوده نه در مورد بهترین یا بدترین آنها (حال این مسئله که با توجه به اندازه نمونه آماری، بازه اطمینان متغیرهای تخمین زده شده چقدر بوده، توضیع احتمال آنها چه بوده و خلاصه احتمال اینکه با مقدار واقعی آنها تفاوت معنی داری داشته باشند یا نه، بماند ؛)
خلاصه داستان اینکه مسعودجان، زندگی در آمریکا چندان چنگی به دلم نزد. به همین شکل زندگی در ایران خیلی خیلی کمتر چنگ زد! همین :)
سلام مهدی!
کا کجایی؟ شرمنده که نشد در ایران ببینمت. من از MBZ خبر رسیدن به ۹۷ را داشتم که حالا با این اوصاف فوقش نیم dB اضافه کرده باشی که هر طور حساب کنی چندان مسئله خاصی نیست :)
پسر ِ خوب چه میشد اگر خبری میدادی؟ نمیگویم گاوی یا حتی خروسی سر میبریدیم. ولی میتوانستیم دیداری تازه کنیم یا دستِکم عرض ِ ارادتی کنیم.
کیوان جان، به قول معروف حرف حساب جواب ندارد: هیچ دلیل معتبری برای بیخبر سفر کردن ندارم. در این موارد تنها کاری که میتوان کرد این است که به جای جواب، متوسل به توجیه شد. راستش با وجود آنکه مرجان خیلی اصرار داشت که حتما به اصفهان هم بیاییم (چون تا به حال اصفهان را ندیده) من خودم قدری تنبلی کردم. در واقع از نظر فکری نیاز به نوعی استراحت داشتم و در نتیجه بیشتر وقتم در این دو هفته در تهران به خواندن کتاب گذشت و از در خانه بیرون نرفتم. از بین تمامی دوستان فقط MBZ و یک نفر دیگر را دیدم و بسیاری از فامیل نزدیک را هم ملاقات نکردم. امیدوارم سال دیگر بتوانم سری هم به اصفهان بزنم که در آن صورت حتما به سراغت خواهم آمد.
ارسال یک نظر