این شعر ِ احمد ِ شاملو سخت بوی ِ تازهگی میدهد:
----------------------------------------
دهانت را می بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می دارم.
دلت را می بویند
روزگار ِ غریبیست، نازنین
و عشق را
کنار ِ تیرک ِ راه بند
تازیانه میزنند.
عشق را در پستوی ِ خانه نهان باید کرد
در این بنبست ِ کج و پیچ ِ سرما
آتش را
به سوختبار ِ سرود و شعر
فروزان می دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.
روزگار ِ غریبیست، نازنین
آن که بر در میکوبد شباهنگام
به کشتن ِ چراغ آمده است.
نور را در پستوی ِ خانه نهان باید کرد
آنک قصاباناند
بر گذرگاهها مستقر
با کنده و ساتوری خونآلود
روزگار ِ غریبیست، نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی میکنند
و ترانه را بر دهان.
شوق را در پستوی ِ خانه نهان باید کرد
کباب ِ قناری
بر آتش ِ سوسن و یاس
روزگار ِ غریبیست، نازنین
ابلیس ِ پیروزمست
سور ِ عزای ِ ما را بر سفره نشسته است.
خدا را در پستوی ِ خانه نهان باید کرد.
------------------------------
این یکی هم:
-------
«کریه» اکنون صفتی ابتر است
چراکه به تنهایی گویای ِ خونتشنگی نیست.
تحمیق و گرانجانی را افاده نمی کند
نه مفتخوارهگی را نه خودبارهگی را.
تاریخ
ادیب نیست
لغت نامه ها را اما
اصلاح می کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر