عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نفشاندیم
دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی او را ز درِ خانه براندیم
هر جا گذری غلغله ی شادی و شور است
ما آتش اندوه به آبی ننشاندیم
آفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم
احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
واصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم
من دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر
سالی سپری گشت و تو را ما نپراندیم
صد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خرک لنگ ز جویی نجهاندیم
ماننده ی افسون زدگان، ره به حقیقت
بستیم و جز افسانه ی بیهوده نخواندیم
از نه خم گردون بگذشتند حریفان
مسکین من و دل در خم این زاویه ماندیم
طوفان بتکاند مگر "امید" که صد بار
عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم
(مهدی اخوان ثالث)
۲ نظر:
هميشه از نوروز بدم ميآمد.وقتي بچه بودم از اينکه به اجبار بايد به خانههائي که فقط سال به سال ميديدم بروم بدم ميآمد. حتي از دريافت اسکناسهاي تا نخورده عيدي هم به دليل لمس دندان مصنوعي هنگام بوسيده شدن نمي توانستم لذت ببرم!
و حالا که از اجبار سرزدن به فلان پسر عمه يا بهمان دخترخاله معافم باز از نوروز بدم ميآيد. به دليل خمودگي و تعطيلي کل اين مملکت و زندگي شخصي.
ايكاش نبودي دل من شيفته شعر
مردم همه از شيفتگي يافت زيان را
گر ثاني من جمله يك ثالث دارد
از جمع بران ثالث مهدي اخوان را
يارم همداني و خودم هيچ مداني
يارب چه كند هيچ مداني همه دان را
ارسال یک نظر