به نام او
هيچكس جز تو نخواهد آمد
هيچكس بر در اين خانه نخواهد كوبيد
شعله روشن اين خانه تو بايد باشي
هيچكس چون تو نخواهد تابيد
سرو آزاده اين باغ تو بايد باشي
هيچكس چون تو نخواهد روئيد
چشمه جاري اين دشت تو بايد باشي
هيچكس چون تو نخواهد جوشيد
بازكن پنجره را، بهار آمده است
در اين خانه رخوت بگشاي
هيچكس بر در اين خانه نخواهد كوبيد
و نميگويد برخيز
كه صبح است،
بهار آمده است
خانه، خلوتتر از آن است كه ميپنداري
سايه، سنگينتر از آن است كه ميپنداري
داغ، ديرينتر از آن است كه ميپنداري
باغ، غمگينتر از آن است كه ميپنداري
ريشهها ميگويند
ما تواناتر از آنيم كه ميپنداري
* * *
هيچكس جز تو نخواهد آمد
هيچ بذري بي تو
روي اين خاك نخواهد پاشيد
خرمني كوت نخواهد گرديد
هر كجا چرخي بي چرخش تو
هر كجا چرخي بي چالش و
بي خواهش تو
بي توانايي انديشه و عزم تو
نخواهد چرخيد
اسب انديشه خود را زين كن
تك سوار سحر جاده، تو بايد باشي
و خدا ميداند
كه خدا ميخواهد
تو »خودآ « يي باشي
بر پهنه خاك
* * *
نازنين
داس بي دسته ما
سالها خوشه نارسته بذري را برميچيند
كه به دست پدران ما بر خاك نريخت
كودكان فردا
خرمن كشته امروز تو را ميجويند
خواب و خاموشي امروز تو را
در حضور تاريخ
در نگاه فردا
هيچكس بر تو نخواهد بخشيد
باز هم منتظري؟
هيچكس بر در اين خانه نخواهد كوبيد
و نميگويد برخيز
كه صبح است،
بهار آمده است
تو بهاري
آري
خويش را باور كن
مجتبي كاشاني
وبلاگ ِ چند نفر از ورودیهای سال ۶۹ دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
۱۳۸۳/۰۸/۱۲
خويش را باور كن
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
در عهد تو ای نگار دلبند
بس عهد که بشکنند و سوگند
دیگر نرود به هیچ مطلوب
خاطر که گرفت با تو پیوند
از پیش تو راه رفتنم نیست
همچون مگس از برابر قند
عشق آمد و رسم عقل برداشت
شوق آمد و بیخ صبر برکند
در هیچ زمانهای نزادست
مادر به جمال چون تو فرزند
با دست نصیحت رفیقان
و اندوه فراق کوه الوند
من نیستم ار کسی دگر هست
از دوست به یاد دوست خرسند
این جور که میبریم تا کی؟
وین صبر که میکنیم تا چند؟
چون مرغ به طمع دانه در دام
چون گرگ به بوی دنبه در بند
افتادم و مصلحت چنین بود
بیبند نگیرد آدمی پند
مستوجب این و بیش ازینم
باشد که چو مردم خردمند
بنشینم و صبر پیش گیرم
دنبالهی کار خویش گیرم
ارسال یک نظر