دیروز به اتفاق یکی از دوستان به مسجد قبا واقع در خیابان شریعتی رفتیم،شنیده بودیم به مناسبت سالروز هفت تیر با حضور آقایان موسوی و کروبی مراسمی در مسجد قبا خواهد بود که مجوز هم دارد.ساعت 6:30 آنجا بودیم ،از سمت میرداماد رفتیم .شریعتی هنوز شلوغ نشده بود اما 10 متر به 10 متر مامور ایستاده بود. جای پارکی پیدا کردم و پیاده داخل کوچه قبا شدیم.پارکینگی محصور بغل حسینه ارشاد بود که مملو از ماشینهای پلیس بود و سرتاسر کوچه پر از پلیس بود (پلیس معمولی بعضا با باطوم) ولی با مردم کاری نداشتند فقط می خواستند داخل مسجد شوند داخل مسجد شدیم .چند نفر لباس شخصی کیف ها را می گشتند .داخل بسیار شلوغ بود و کولر ها خاموش .در اثر گرمی هوا به کوچه برگشتیم .دیدیم کوچه پر از آدم شده و تردد ماشین امکان پذیر نیست خواستیم بریم تا ته کوچه یک افسر پلیس جلوی من را گرفت و در گوشم گفت کجا می ری میگیرن می برنت!خلاصه همان جا ماندیم،بعد یک ماشین آتش نشانی آمد و جلوی مسجد ایستاد. .پسر بهشتی آمد و داخل شد .جمعیت صلوات می فرستادند و دستانشان را به علامت پیروزی بالا گرفتند و شعار دادند "بهشتی کجایی موسوی تنها شده" و همچنین الله اکبر.موبایل ها هم قطع شده بود.یک گروه هم فیلم برداری می کردند .حدود ساعت 7:45 پسر بهشتی آمد و گفت آقای موسوی به دلیل ازدحام جمعیت عدرخواهی کرده و نمی تواند بیاید وخواهش کرد به آرامی بر گردیم ما هم به سمت خیابان شریعتی برگشتیم .ورودی کوچه قبا را نیروی انتظامی بسته بود و اجازه ورود به کسی نمی داد .رفتم سمت ماشین ،دیدیم کنار ماشینم یک گروهان از پلیس ضد شورش با باطوم و گارد ایستاند یک دفعه برگشتم دیدم کروبی آمد و پشت سرش جمعیت الله اکبر می گفتند فرمانده این گروهان هم به افرادش گفت "بچه ها حالا شروع کنید .یا حسین"یک دفعه شروع کردند با باطوم به آن جمعیت حمله کردند و زن و مرد و پیر وجوان را می زدند.حتی عده ای در ایستگاه اتوبوس بودند آن ها را هم با باطوم متفرق کردند.چند دقیقه ای ایستاده بودیم یک موتور پلیس آمد جلوم که چرا اینجا ایستادی ؟گفتم منتظر کسی هستم گفت سریع سوار ماشین شو و برو. خلاصه ایستاد تا به اتفاق دوستم حرکت کردیم. تراکم پلیس های ضد شورش بیشتر شده بود و سر هر کوچه یک جوخه ایستاده بود. نزدیک همت احساس سوزش زیادی در چشم و گلو و بینی کردم دیدم از چشمان دوستم هم اشک می ریزد چند نفری سر همت که منتظر تاکسی بودند را سوار کردم همه در حال اشک ریختن و سوزش بودند .پسری که سوار شد گفت تو تمام کوچه ها گاز اشک آور و فلفلی زدند سریع دو تا سیگار روشن کرد .دود سیگار مخصوصا اگر به چشم برسد اثر گاز اشک آور را از بین می برد.همچنین می گفت اگر کمی سرکه روی پارچه ای بریزید و جلوی دهان و بینی بگیرید اثرش خنثی می شود اما ظاهرا ریختن آب خطر ناک است خلاصه بندگان خدا را تا جایی رساندم و به منزل رفتم،هرچند که تا صبح سردرد و گردن درد عجیبی داشتم.
۷ نظر:
من هم از ساعت 10/6 تا 15/7 آنجا بودم و بخاطر جلوگیری از مشکلات احتمالی در خروج آن جمعیت از مسجد در پایان مراسم، زوتر بیرون آمدم. با دیدن آن همه نیروی ضد شورش که به یکباره در عرض این یک ساعت آمده بودند شوکه شدم. سر تمام کوچه ها نیروهای ضدشورش آماده به خدمت! بودند و با یورشهای ناگهانی مردم را وادار به متفرق شدن می کردند. واقعا اینها دیگه حتی از سایه خودشان هم وحشت دارند. مراسمی که تحت فشار سنگین با مجری گری جواد هاشمی و سخنرانی فاطمی نیا برگزار می شود چه مشکلی دارد که اینها را اینهمه به وحشت انداخته که اینگونه لشکر کشی می کنند. واقعا شنیدن صدای محکم مردمی که صلوات می فرستند و تکبیر می گویند این همه نگران کننده است؟!
بعد از همان یا حسین شروع کردند البته به آرامی مردم را زدند.مردم چند دسته شدند. یک عده به خیابان کنار حسینیه ارشاد رفتند و عده ای در سمت مقابل به کوچه ها پناه آوردند. ولی جمعیت اصلی راهی پل همت شدند.این جمعیت شاهد هجوم پلیس به یک ساختمان بود که چند نفری را درون خودش جای داده بود.
مردم ابتدا شروع به هو کردن و سپس شعار دادن کردند که محتوای انزجاراز دیکتاتور داشت.
پلیس جلوی جمعیت استاده بود و نظاره گر تا سایرین مانده در خیابانها و کوچه ها به جمعیت شعار ده پیوستند.
ناگهان از پشت جمعیت موتورسواران ضدشورش با باتوم و اسلحه های رنگ پاش حمله کردند و نیروهای پلیس تا آن لحضه نظاره گر هم از جلو جمعیت را مورد پذیرائی قرار دادند.تعداد گازهای اشک آور هم بسیار زیاد بود.
جمعیت به طور معمول در هفته های قبل در این مواقع شروع به آتش روشن کردن - به دلیل مقابله با گاز اشک آور - و حتی درگیر شدن مینمود ولی دیروز بلافاصله متفرق شد. دلیل وحشت رو به افزایش مردم از شرایط موجود است.
پی نوشت:
لفظ به آرامی یا پذیرائی تعمدا مورد استفاده قرار گرفته، نه به این خاطر که عادت کرده ایم. بیشتر به این دلیل که قبلا هم گفته ام ضرب و شتم نیروهای پلیس با زدن نیروهای لباس شخصی اصلا قابل مقایسه نیست.
ضمنا اصلا جای لباس شخصی ها خالی نبود. آنها در پارک کوروش - مابین همت و سید خندان - آماده بودند در صورت ادامه دار بودن قضیه وارد عمل شوند که اصلا کار به آنجا نرسید
پلیس ضد شورش از ساعتها قبل در پارکینگ روبروی حسینیه ارشاد مستقر بودند ولی تا حدود ساعت 6:30 بیرون نیامده بودند.
پلیس ضد شورش از ساعتها قبل در پارکینگ روبروی حسینیه ارشاد مستقر بودند ولی تا حدود ساعت 6:30 بیرون نیامده بودند.
حالا کل این قضیه را داشته باشید، جمعیت در حال متفرق شدند. و آرامش نسبی برقرار. یک خانم از یکی از برادران پلیس می پرسد، شما چرا لباستون با بقیه فرق دارد؟ شلیک خنده! و یک خانم حاضر جوابی رو به پرسشگر: آنهای که لباسشون اون رنگیه مادرشون ... ولی اینها پدرشون ...
و پاسخ نهائی باتومی که بر سرش فرود آمد. دیروز تا حالا در فکرم باید این را به عنوان کم عقلیش بگذارم یا نفرتش؟
نمی دانم راست يا دروغ است ولی کلا ايده جالبی است:
در تاريک ترين زمان ها هم می توانيم شوخ طبعی خود را حفظ کنيم به اين ابتکار جالب فکر کنيد. حمله با مسهل. !! چرا که نه... ببنيد چطور کارکرده است
بهتر ازکوکتل مولوتوف و هر چيز ديگر کار می کند. همرزمان ما در شيراز درحاليکه بسيجی ها و ديگر نظاميان ضد شورش مردم را که در تظاهرات آرام بوده اند کتک می زدند يک نفر با وانت که پر از آب ميوه می آورد تا بسيجی هارا کمی خنک و دل و جگرشان را صفا بدهد (!) بدون اينکه بدانند با مسهل مخلوط بوده است، نيم ساعت بعد تصورش را بکنيد که اين دلقک هاچطور ديوانه وار دنبال نزديک ترين دستشوئی می گشتند. شخصی که شاهد ماجرا بوده تعريف می کند که خنده دار ترين نوع مبارزه مدنی بوده است
ارسال یک نظر