حسین پناهی رفت و ما را تنها گذاشت. خودش هم تنها بود همیشه حتی در مرگش. تن بیجانش را سه روز پس از مرگ در خانهاش پیدا کردهاند. همیشه هم یک نقش را بازی میکرد، نقش خودش را: کودک تنهایی که در میان آدم بزرگها گیر کرده. دیوانهی شاعرپیشهای که با خلبازیهایش جلوی آدم بزرگها میایستاد. آدم بزرگها هیچ وقت درکش نکردند. خودش هم هیچ وقت بزرگ نشد، هیچ وقت.
یادتان هست اول بار کجا دیدیمش؟ «محلهی بهداشت» یادتان هست؟ «کله» یادتان هست؟«دو مرغابی در مه» یادتان هست؟ آن چشمهای ریز ناگهان رو به تو برمیگشتند و از زیر آن سبیل بیربط میشنیدی:« یک مرد، یک اسب، یک اسلحه ...». بعد هم کودکانه شلیک میکرد و انگشتانش را، تنها اسلحهاش را، فوت میکرد مثل قهرمانهای فیلمهای وسترن.
در «سایهی خیال» هم خودش بود، خودِ خودش. حالا حسین هم رفته. او هم رفته پیش «غلومی». ما ماندیم. ما تنها ماندیم در میان آدم بزرگها.
وبلاگ ِ چند نفر از ورودیهای سال ۶۹ دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
۱۳۸۳/۰۵/۱۸
دیوانه از قفس پرید
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۵ نظر:
خيلي ناراحت شدم من هميشه سادگي سبک کاريش را خيلي دوست داشتم هر چند که بعضي وقتهانمي فهميدم چي ميخواهد بگويد
اما "تنهايي " يکي از مشکلات انسان قرن بيستم هست . همه ما به نوعي تنها هستيم
بهتر است بگوییم تنهایی یکی از مشکلات انسان قرن بیستم بود! چرا که با حلول قرن مبارک بیست و یکم یواش یواش انسان میفهمد که بابا، قرنهای ۱۹، ۱۸ و ... هم تفاوتی از نظر تنهایی یا شلوغی نداشتهاند!
راستش من چندان از کارهای پناهی سر در نمیآوردم. اوایل که خیلی از کارهایش بدم میآمد و بعدها کمکم عادت کردم و این اواخر به عنوان یک واقعیت، حضورش را در سریالها و فیلمها پذیرفته بودم. نه از سبک کارش خوشم میآمد و نه بدم میآمد. تنها چیزی که بود، این بود که فقط و فقط خودش میتوانست آن شخصیت را نشان دهد و شاید این بیشتر یک حسن بود. اضافه کردن یک پناهی به سریالی تلوزیونی، شاید چندان چیزی را تغییر نمیداد و شاید کمی به آن بعد و دیدگاهی جدید اضافه میکرد و به اصطلاح نمکش را زیادتر میکرد ولی تصور سریال تلوزیونی که دو پناهی در آن بازی کنند، دهشتآور است! در هر حال آدم ساده و مظلومی بود. خدایش بیامرزد.
يادداشت حسين پاكدل در وبلاگش در اين مورد جالب است.
شعر کوتاه و جالبی که از او دیدم:
... و رسالت من اين خواهد بود
تا دو استکان چاي داغ را
از ميان دويست جنگ خونين
به سلامت بگذرانم
تا در شبي باراني
آن هارا
با خداي خويش
چشم در چشم ِهم، نوش کنيم
ارسال یک نظر