۱۳۸۳/۱۰/۰۴

بم


یک سال گذشت. برای ما شاید یک سال بود، اما برای بمی‌ها چه، یک سال بود فقط؟

این شعر سعید بیابانکی را بی‌اجازه‌اش این‌جا می‌گذارم. درست فردای شبی که هزاران نفر زیر آوار ماندند سروده‌بودش و گذاشته‌بود روی وبلاگش.

صدابزن غربتم را، زپشت ديوار،امشب
که مانده ام پشت ديوار، غريب و بی يار،امشب

فروختم خلوتم را، به بانگ نايی شکسته
بيا که تنهايی ات را منم خريدار، امشب

کجايی ای دست خالی، کجايی ای دار قالی
بلندوسرسبزديشب ....، به زير آوار....، امشب

صفای سبزعلفزار، چه ديدنی بود ديشب
شنيدنی شب به جايش، فغان نيزار، امشب

مخواب ای چشم خسته، که آسمان خال خالی است
به ياد دستان سرسبز، ستاره بشمار، امشب

هنوزهم دوست دارم، تنفس کودکم را
بروبرو تابمانم، به زير آوار، امشب

می آورم مرهمی سبز، برايت ای دشت زخمی
تورابه شب می سپارم، خدانگهدار....امشب...


۲ نظر:

MBZ (Massoud Babaie-Zadeh) گفت...

نمی‌دانستم سعید بیابانکی هم وبلاگ دارد. ممنون از لینک.

ناشناس گفت...

سلام استاد گرامی
همين امروز وبلاگتون رو از ارکات پيدا کردم.اگه زودتر فهميده بودم چه آدم باحالی هستيد حتما همه کلاساتونو ميومدم.خوندن وبلاگتون به منی که اصولا ديگه حال درس خوندن رو از دست داده يه نيروی جديد داد.مخصوصا اون توصيه قشنگی که پاستور کرده بود و من فراموشش کرده بودم.به هر حال از اين به بعد حتما وبلاگتون رو مي خونم.بيشتر بنويسيد
sharifuniv1983@yahoo.com