خیلی خوبه که آدم جوون باشه؛ یا حداقل دلش جوون باشه. آدم که فکرش جوون باشه همیشه میتونه چیزای جدید یاد بگیره. هی بخونه و هی چیز یاد بگیره. عجب کیفی داره!
امروز به کتابفروشی دانشگاه سری زدم. عنوانهای خیلی زیادی توجهم رو جلب کردند. اول یک کتاب خیلی خیلی قطور دیدم با عنوان Computer Science Handbook. خیلی کتاب جالبی به نظر میرسید و درباره هر شاخه کامپیوتر فصلی داشت. بعد چشمم به چند کتاب معماری کامپوتر افتاد و اونها رو هم حسابی ورق زدم و به خودم گفتم که حتما باید یکی دو تاشون رو بخرم. تو قفسه بعدی یک کتاب خیلی جالب در مورد روشهای آماری غیر خطی و کاربردشون در پردازش سیگنال پیدا کردم. عجب چیز جالبی بود و حتما باید بخرمش و بخونمش. یک کتاب شاید کمی مقدماتی ولی خیلی عالی در مورد نظریه ماشینهای حالت متناهی و محاسبهپذیری هم به چشمم خورد که بدجوری چشمک میزد. اوووه! این کتاب هوش مصنوعی و یادگیری خودکار عجب چیز حسابی است! رسیدم به این دوره سه جلدی میدانهای کوانتمی و بعد این کتاب خیلی عالی در مورد فیزیک مدرن. از بچگی تو کلهام رفته بود که علم یعنی فیزیک و لا غیر و هنوز هم بدجوری علاقه دارم بیشتر فیزیک بدونم. حتما تا چند وقت دیگه دوباره شروع میکنم به خوندن این چند تا کتابی که نشون کردهام. راستی، الکترودینامیک جکسون رو هم که از ایران خریدهام رو هنوز نخوندم. یادم باشه برای خوندن اون هم برنامهریزی کنم. چشمتون روز بد نبینه! تو همین فکرها بودم که رسیدم به غرفه کتابهای ریاضی! بیا و ببین که چه محشری بود. یک کتاب خیلی عالی در زمینه اصول ریاضی نظریه آشوب، یه کتاب خیلی خوب جبر پیشرفته، یک کتاب عالی برای ورود به توپولوژی، چندین کتاب آماری چند متغیره خیلی ناب و یک کتاب عالی آنالیز که به فرانسه بود. در مورد غرفه ژنومیک و بیواینفرماتیک که بهتر چیزی نگم.
فکر کنم در مجموع بیشتر از ۲۰ جلد کتاب رو نشون کردم و برای خریدن و خوندنشون نقشه کشیدم. ولی خوب کتاب رو که همینطوری بدون خوندن نظرات خوانندگان در سایت آمازون نمیشه خرید! پس همون مجله ساینتیفیک امریکن همیشگیم رو خریدم و از کتاب فروشی زدم بیرون (لعنت بر شیطان! تازه یادم اومد که شماره ماه قبل رو فقط سریع ورق زدهام و فقط یکی از مقالههاش رو خوندهام و هنوز توی سبد کنار مبل منتظرم هست که برم سراغش!). توی راه رسیدن به دفترم به این فکر میکردم که الان اول برجه و بزودی شماره جدید اسپکتروم و کامپیوتر IEEE برام میرسه. خوبه که آدم آخرین خبرها رو همیشه در دسترس داشته باشه.
رسیدم به دفترم و توی سایت آمازون یه چرخ حسابی زدم و چند کتاب از اونهایی که دیده بودم رو به لیست wish-list خودم اضافه کردم. هومممممم. این لیست هم که چه دور و دراز شده و معلوم نیست کی بتونم این کتابها رو بخرم و بخونم.
تا آخر روز گرفتار کارهام بودم. یک جلسه خیلی طولانی و بعد مدت زیادی ور روفتن با نتایج آزمایشهای قبلیم. امشب که قرار بریم بیرون شام بخوریم و بعد بریم به نمایش سالیانه رقص دانشگاه. دوربینم رو اوردم که عکس بگیرم. آخر هفته که باید به کارهای خونه رسید. پردهها رو قرار که نصب کنیم و کمی کارهای سیمکشی دارم.
هفته دیگه بدجوری گرفتار هستم و باید حسابی زور بزنم کارهای پروژه رو جلو ببرم. ولی آخر هفته دیگه با ارودی دانشگاه میریم اسکی و بالاخره فرصتی هست که اسکی یاد بگیریم. ورزش چیز خیلی خوبیه. حیف که فرصت نشد کاراته رو ادامه بدم. یکم سرم خلوت بشه دوباره شروعش میکنم. راستی، برای شطرنج هم باید وقت بگذارم. باید یک روزی خیلی جدی و عمیق شروعش کنم.
خیلی خوبه که آدم جوون باشه و بتونه چیزای جدید یاد بگیره. هی بخونه و هی چیز یاد بگیره. البته اگر فرصت هم داشته باشه خوبه. مدت طولانی هست که هیچ کتابی نخوندم. یعنی فرصت نکردم. شبها که از دانشگاه دیر میرسیم به خونه و اصلا فرصت نمیشه. آخر هفته هم که یا به کارهای خونه میرسیم و یا میریم این ور و اون ور. کاشکی میشد کمی فرصت کتاب خوندن هم پیدا میکردیم. این کتاب بدبخت کنوث رو چندین ماه خریدم و فقط گذاشتمش تو کتابخونه...
یک چند سالی هست که بدجوری در حال دویدن هستم و فرصت ندارم به کارهایی که دوست دارم برسم. ولی خوبه که آدم جوون باشه و بتونه چیزای جدید یاد بگیره. سن که بره بالاتر کارها و فشار زندگی بیشتر میشه و فرصتها کمتر. امسال که فکر نمیکنم فرصت زیاد داشته باشم، شاید سال دیگه بتونم او کتابهای فیزیک رو بخونم. یادم اومد که چند هفته دیگه تولدمه! اوه! راستی من امسال چند سالم میشه؟...
وبلاگ ِ چند نفر از ورودیهای سال ۶۹ دانشکدهی برق و کامپیوتر دانشگاه صنعتی اصفهان
۱۳۸۳/۱۱/۰۹
جوونی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
واقعیت داره که هر بار که میرم به کتاب فروشی هی دور قفسهها پرپر میزنم و حسابی ذوق میکنم که این رو میخرم و اون رو یاد میگیرم. ولی همزمان این هم واقیت داره که عمر داره به سرعت میگذره و اونقدر سرم شلوقه که فرصت کتاب خوندن به ندرت نصیبم میشه. کاشکی میشد یه چند سالی به عقب برگردم و او وقتهایی رو که تلف کردهام رو با خوندن چندتا کتاب و کمی ورزش پر کنم. کاشکی که میشد.
ارسال یک نظر