۱۳۸۳/۰۳/۳۰

Write English text like this


سلام دوستان عزيز
من به دلايلي که شايد گفتنش ضرورتي نداشته باشه نتوانستم تو گردهمايي اول خرداد بيام اما وقتي عکسها را ديدم خيلي خوشحال شدم . دوستهاي خوبي که 4 سال ازبهترين روزهاي زندگيم را با اونها گذرانده بودم و حالا بعد از 10 سال مي ديدمشون حتي ديدن عکسهاشون برام خيلي خوشحال کننده بود. تمام خاطرات آن روزها برام مرور شدونا خودآگاه به ياد آن روزها گريه کردم وتاصبح خوابم نرفت يک غم لذتبخش همه وجودم را گرفته بودغم نديدنشون و لذت اينکه بالاخره خبري از انها بدستم رسيد وميتونم حتي شده از پشت يک مشت سيم و سوئيچ انها را دوباره بدست بيارم. اما متاسفانه با کمال شرمندگي هيچ کدام از آقايون را به ياد نياوردم. چهره هاشون همه جديد بودانگار ادمهاي جديدي را ميديدم فقط با ديدن اسامي شرکت کنندگان چندتااسم را بياد اوردم اول فکرکردم فقط من اين احساس را دارم اما بعدکه با فرزانه جان صحبت کردم فرزانه عزيز هم دقيقا همين حرف مرازد. بقول فرزانه جان واقعا مايه شرمندگي وخجالت است که آدم همدوره ايهاي دانشکده ايي که در ان تحصيل کرده را نشناسد. .
ميدونم متنم را دوستاني ميخونند که قبلا سعادت ديدنشون را نداشتم وشايد هم که ديگه سعادت ديدنشون را نداشته باشم که اميدوارم اگر اولي اتفاق افتاد دومي اتفاق نيافتد. دوستاني که 4 سال از بهترين روزهاي زندگيم را توي يک دانشکده هم دوره ايي بوديم وشاديها ناراحتيها آرزوها غمها دلواپسيها وحتي مشکلات مشابه داشتيم.
وقتي دوست عزيزم مژگان گفت که بچه ها توي اينترنت گروه دارند خيلي مشتاق بودم که تو اين گروه عضو بشوم وقتي شنيدم وبلاگ دارند بيشتر خوشحال شدم . شايد باور نکنيد من هر روز وبلاگ را ميخونم و غم قشنگي وجودم را ميگيره و بعضي وقتها حتي اشک تو چشمهام جمع ميشه اصلا نميدونم چرا اينطوري ميشم ايکاش ميتونستم دليلش را پيدا کنم شايد در زمان گذشته بدنبال چيزي ميگردم .نميدونم ..
اوائل ميترسيدم متني تو وبلاگ بنويسم چون حال و هواي وبلاگ را نميدونستم وميترسيدم يه جورايي متنم نامانوس با نوشته هاي ديگران باشه اما بعد دل را به دريا زدم با خودم گفتم فوقش چند بار بهم اخطار ميدهند که خيلي مهم نيست ما بدتراز اينها شم ديديم انوقت ديگه چيزي نمينويسم.
وقتي متن دوست عزيزمون را در مورد اينکه تو اين 10 سال چقدر تغيير کرديد را ديدم دلم نيومد چيزي ننويسم . در مورد خودم ميتونم بگم که خيلي تغيير کردم خيلي خيلي زياد.يعني فکر کنم کار و زندگي من را ساخت.تو محيط کار خيلي چيزها ياد گرفتم هم از نظر تجربه علمي و هم از نظر برخورد اجتماعي تو محيط کار(توضيح اينکه من تو مرکز کامپيوتر دانشکده عمران دانشگاه صنعتي اميرکبير کار ميکنم کارهاي شبکه وبرنامه نويسي ديتا بيس انجام ميدهم )
توي زندگيم هم وقتي پدرم 3 سال پيش فوت کرد ومن فرزند بزرگ خانه و تنها کسي بودم توي منزل که سر کار ميرفتم و....بماند.خيلي چيزها ياد گرفتم فکر ميکنم بزرگترين درسي که تو اين سالها ياد گرفتم "صبر" بود .سرتون را خيلي درد آوردم انشاالله بقيه اش براي بعد...
شاد باشيد

۱ نظر:

Masoud Ghaffari گفت...

بعضی از دوستان در گروه یاهو حداقل یک عکس گذاشته اند و بعضی ها هم که بیشتر خودشان را تحویل میگیرند (مثل من) چند تایی.
عکس های گردهمایی برای من که آنجا نبودم به سختی قابل تشخیص است. دوستان بی عکس افتخار می دهند اگر اسم و تصویر خود را در قسمت عکسهای گروه قرار دهند. همان طور که میدانید فقط اعضای گروه می توانند به آن دسترسی داشته باشند.
روی سخنم با خانمهای گروه هم هست. بابا جان تعارف را کنار بگذارید.

اگر هنوز عضو گروه نشده اید نیمچه نامه ای به مهرداد شمسی بزنید.