۱۳۸۳/۰۶/۱۱

درد دل، بخش اول: درد

سامان شهر کوچکی است در استان چهارمحال و بختیاری در نوزده کیلومتری شمال مرکز استان (شهرکرد). کمی بیش از بیست هزار نفر در آن زندگی می‌کنند. من بخشی از دوران کودکی و بیش‌تر دوران رشدم (دقیقاً از هشت ساله‌گی تا هجده ساله‌گی) را در آن‌جا گذرانده‌ام. آن وقت‌ها کار بیش‌تر اهالی آن‌جا کشاورزی و دام‌داری بود. پدر بزرگ من هم به کشاورزی روزگار می‌گذرانید. خیلی وقت‌ها همراه پدربزرگم یا دیگران به صحرا می‌رفتیم (صحرا در این‌جا لزوماً به معنی جایی خشک و بی‌ آب‌وعلف نیست. به مجموعه‌ی زمین‌های کشاورزی و باغ‌ها و بستان‌ها اصطلاحاً صحرا گفته می‌شد). در آن محیط روستایی کم کم چیزهایی دیدم و آموختم: به باغ همسایه نمی‌توان متعرض شد، هرچند حصار نداشته باشد. اصولاً بیشتر باغ‌ها و زمین‌های کشاورزی بدون حصار بودند ولی کسی به زمین دیگری دست‌درازی نمی‌کرد. یادم‌ می‌آید یک بار که هوس بادام‌های باغ مجاور را کرده بودم پدربزرگم اندرزم داد که: ببین باباجان آدم باید دور چیزی را که مال خودش نیست خط بکشد. هر سال در بهار یا تابستان یک بازه‌ی زمانی تعیین شده بود که در آن مدت کسی حق نداشت دام‌ها را برای چرا به صحرا ببرد و اصطلاحاً می‌گفتند در این مدت صحرا «قُرُق» است. برای آب‌یاری زمین‌ها هم سیستم بسیار منظمی وجود داشت. هر کسی هر دوازده روز یک بار نوبت آب‌یاریش می‌شد. سالی یک‌بار هم همه‌ی کسانی که زمین‌هایشان از یک قنات آب‌یاری می‌شد (در سامان پنج شش قنات هست که هنوز هم قابل استفاده‌اند) جوی‌های آب آن قنات را لای‌روبی می‌کردند. و همه در این کار هم‌کاری می‌کردند.
سخن به درازا کشید. خلاصه این که صحرا برای خودش قانون داشت. و همه به این قانون‌ها پای‌بند بودند، بدون این که حاکمی باشد یا شحنه‌ای و داروغه‌ای.
حالا یک جامعه‌ی بزرگ‌تر را در نظر بگیرید مثل اصفهان یا تهران یا اصلاً کشور عزیزمان ایران. قوانین بسیاری وجود دارند که اگر اجرا شوند خیلی خوب می‌شود ولی اجرا نمی‌شوند. سؤال: چرا؟
چرا در جامعه‌ی کوچکی مثل سامان قوانین نانوشته اجرا می‌شوند بدون نیاز به ناظر ولی در جامعه‌ی بزرگی مثل ایران قوانین نوشته شده هم اجرا نمی‌شوند مگر به ضرب دگنک.
اشتباه نشود، منظورم اجرای قوانین توسط مسئولان نیست (که آن هم در جای خود محل بحث است) بل‌که منظورم پای‌بندی به قوانین از طرف مردم است. ساده‌ترین مثالش قوانین راهنمایی و رانندگی است. هر وقت با ماشین می‌رویم وسط شهر، دور از جان شما که می‌خوانید مثل سگ پشیمان می‌شویم.
دوست دارم دوستان نظر خودشان را در مورد علت‌ یا علل بی‌توجهی به قانون یا قانون‌گریزی بیان کنند و اگر راه حلی هم به نظرشان می‌رسد بگویند. اما پیش از آن، چیزهایی را که به ذهن خودم می‌رسد یا شنیده و خوانده ام بگویم:
۱- یک جواب این است که اصولاً جامعه‌ی کوچک با جامعه‌ی بزرگ فرق دارد. در یک جامعه‌ی بزرگ که به دلیل بزرگی‌اش «پیچیده‌» هم هست مردم قانون‌گریز می‌شوند. برای این جواب به سرعت می‌توان مثال نقض پیدا کرد. بنابراین صرف پیچیده بودن منجر به قانون‌گریزی نمی‌شود. اما از این پاسخ به همین ساده‌گی هم نباید گذشت. گاهی اوقات برای یک سیستم پیچیده مدلی ارائه می‌شود که در آن بین اجزای سیستم «برهم‌کنش»های ساده‌‌ای در نظر گرفته می‌شود و همین برهم‌کنش‌های ساده می‌توانند بسیاری (یا برخی) از خصوصیت‌های جمعی سیستم را توضیح دهد. حال اگر برهم‌کنش‌ بین اجزا را در مدل مورد نظر کمی تغییر دهیم ممکن است خصوصیت‌های جمعی سیستم به کلی متفاوت از آب در‌ آید. مثلاً اگر در سیستمی فرض کنیم که اجزای آن می‌توانند (یعنی مجازند) که به هم دروغ بگویند و در سیستم دیگری اجزای آن مجاز نباشند (یعنی نتوانند) به هم دروغ بگویند (در صورتی که فرض کنیم بقیه‌ی شرایط آن ها کاملاً یکسان است)، برخی خصوصیت‌های جمعی این دو سیستم (مثلاً نتایج انتخابات ریاست جمهوری) ممکن است به کلی با هم متفاوت باشند.
۲- جواب دیگر این است که آن جامعه‌ی کوچکی که مثال زدی یک جامعه‌ی کشاورزی است در حالی‌که ایران یک جامعه‌ی‌ کشاورزی نیست بل‌که صنعتی است. برای این جواب هم به سرعت می‌توان مثال نقض پیدا کرد. زیرا جوامع صنعتی بسیاری هستند که قانون گریز نیستند. اما این جواب را هم نباید به ساده‌گی حذف کرد. زیرا ممکن است ما با بک جامعه‌ی صنعتی روبرو باشیم که هنوز اخلاق دوران کشاورزی را فراموش نکرده است (گرچه شاید این را بتوان جواب دیگری تلقی کرد: آیا اصولاً این مسأله اخلاقی است؟)
۳- ربطی به کوچک یا بزرگ بودن و ساده یا پیچیده بودن ندارد. در آن جامعه‌ی کوچک قوانین بر اساس نیاز همان جامعه به وجود آمده بودند، به همین دلیل همه به آن پای‌بند بودند زیرا برایشان واضح بود که عمل به قوانین به نفع خودشان است. اما در آن جامعه‌ی دیگر (که تصادفاً بزرگ است) قوانین بر اساس نیاز جامعه به وجود نیامده‌اند بل‌که تاحد زیادی وارداتی هستند. مثل قوانین راهنمایی و رانندگی: چرا من وقتی می‌توانم با سبقت غیر مجاز و خرد کردن اعصاب دیگران زودتر به مقصد برسم، این کار را نکنم؟ خُب برای این که نمی‌فهمم (یعنی حالیم نیست) که اگر این کار را نکنم و دیگران هم این کار را نکنند در مجموع همه زودتر به کارشان می‌رسند.
این جواب در مورد فرهنگ استفاده از تکنولوژی مدرن هم مصداق دارد، مثلاً موبایل. بسیاری اصلاً نمی‌دانند تلفن همراه به چه کارشان می‌آید (جز گپ زدن با دوست دختر یا دوست پسر یا در آوردن صدای زنگش سر کلاس و خرد کردن اعصاب معلم).
لطفاً نظر خودتان را بگویید: چرا ما در عین حال که قانون‌گریزیم، همیشه از رعایت نشدن قانون گله‌مندیم؟ آیا راه حلی به نظرتان می‌رسد؟ آیا اصلاً معتقد هستید که راه حلی وجود دارد؟ آیا اصولاً قانون‌گریزی را یک مشکل یا معضل یا مسأله تلقی می‌کنید یا فکر می‌کنید همین‌‌طوری که هست خوب است؟

۴ نظر:

Farshad F گفت...

دو نکته به ذهن من می رسد. اول، دومی را می نویسم که نگویید خیلی مکانیکی به موضوع نگاه می کنم:
دوم) ارزشهای حاکم بر جامعه در نحوه رفتار مردم بسیار موثر است، چنانچه شکستن قانون از لحاظ اخلاقی مذموم نباشد (مثل خوردن بادام باغ همسایه که از نظر اخلاقی مذموم بود) دلیلی ندارد مردم داوطلبانه قانون را رعایت کنند. در این زمینه دو نکته وجود دارد یکی آنکه تغییر نگرش جامعه در مورد ارزشها نیاز به زمان دارد، دوم آنکه چنانچه مقررات و محدودیتها خیلی زیاد باشد احترام به قانون برای مردم مشکلتر می شود. قوانین محدودکننده باید حداقلی و با توجه به مهمترین مشکلات
اول) وضع جریمه متناسب برای شکستن قانون یکی از مهمترین عوامل در رعایت قانون است. راه حل اقتصادی. باید فرض کنیم درصد قابل توجهی از شهروندان جامعه مدرن تمایل به شکستن قانون دارند به این معنا که این درصد برای قوانین در جامعه مدرن حسن و قبح اخلاقی قائل نیستند. سپس با در نظر گرفتن مطلوبیت حاصل از شکستن قانون و احتمال گرفتار شدن قانون شکن، نرخ جریمه را محاسبه نمود. البته این احتمال را نیز می توان به عنوان متغیری درونزا در نظر گرفت.

Arash Salarian گفت...

اجازه دهید کمی مدل کشور سوییس را با ایران مقایسه کنیم. در سوییس مردم خیلی شدید پایبند قانون هستند و اعتماد عمومی و رعایت قوانین برای کسی که برای مدت کوتاهی به این کشور بیاید، ممکن است عجیب و حیرت‌آور باشد. بسیار بسیار بعید است که کسی زمانی که چراغ قرمز است، از خط عابر پیاده رد شود و بسیار بسیار بعید است که کسی بلیط برای اتوبوس نخرد و سوار شود در حالیکه در اتوبوس یا ایستگاه اصولا کسی نیست که بلیط را چک کند: مردم بلیط را می‌خرند و در جیب‌شان می‌گذارند و سوار می‌شوند. به همین راحتی. روزنامه می‌خواهید بخرید؟ آنرا از صندوق‌های مخصوص که درش کاملا باز است بر می‌دارید و پولش را در شکاف صندوق می‌اندازید. بسیار بعید است (حداقل من تا به حال ندیده‌ام) که کسی روزنامه را بردارد و پولش را در صندوق نیاندازد.
چرا کشور ما متفاوت است؟ من فکر می‌کنم که یک دلیل از دلایل ممکن آن است که به اصطلاح عوام در ایران این «دولت» است که قانون وضع می‌کنند و «مردم» باید آنرا اجرا کنند در حالی که در سوییس (که سیستم حکومتی آن دمکراسی «مستقیم» است) این مردم هستند که قانون وضع می‌کنند و باز این «همان» مردم هستند که باید آنرا اجرا کنند. شاید به دلیل مشکلات تاریخی فراوان، در طی قرن‌ها در فرهنگ ایرانی ستیز با دستورات «دولت» امری جا افتاده باشد و قانون حکومتی در نگاه اول همیشه برای آنها بیشتر عاملی برای «محدودیت» بوده تا برای تنظیم رفتار اجتماعی. از طرف دیگر، اگر مردم به درستی دلیل وضع فلان قانون را ندانند، در اجرای آن هم رغبت زیادی نخواهند داشت. در یک جامعه‌ای مانند سوییس، مردم هرگاه احساس کنند که فلان قانون منطقی نیست یا کارایی کافی را ندارد، به سادگی دست به کار می‌شوند و قانون را تصحیح می‌کنند و قانون هیچگاه مفهوم محدودیتی که عاملی سوای مردم برایشان درست کرده باشد، ندارد.
من فکر می‌کنم که با گذشت این دوران گذر، و شکل‌گیری حکومتی دمکراتیک تا حد زیادی این مشکلات فرهنگی هم موضوعیت خود را از دست می‌دهند و حل می‌شوند. البته به حتم این کار زمان طولانی نیاز دارد و تغییر فرهنگ جامعه‌ای توتالیتر به جامعه‌ای دمکراتیک به چندیدن دهه زمان نیاز دارد. با این حال من به بروز این تغییر خوش‌بین هستم.

Masoud Ghaffari گفت...

می‌گویند در آمریکا هر کاری می‌توانی بکنی به شرط آنکه در قانون منع نشده باشد. در آلمان هر کاری می‌توانی بکنی به شرط آنکه در قانون اجازه داده شده باشد. در ایتالیا هر کاری می‌توانی بکنی به شرط آنکه در قانون منع شده باشد. و بالاخره در روسیه هیچ کاری که در قانون اجازه داده شده باشد را نمی‌توانی بکنی. در مورد ایران چه فکر می‌کنید؟

Bijan Najafi گفت...

قبل از ورود به این بحث یک خاطره از زمان اقامتم در یک خانه ی دانشجویی در شهر لوزان سوییس بگویم. وقتی به سوییس وارد شدم یک اتاق در یکی از خانه های دانشجویی که تازه افتتاح شده بود اجاره کردم. این خانه دانشجویی متشکل از 10 آپارتمان هر کدام شامل چهاراتاق ، یک سالن و یک آشپزخانه بود. با توجه به اینکه این خانه متعلق به یک موسسه مذهبی بود آپارتمانهای پسرهاودخترها هرچند مجاور اما ازهم جدابودند. جالب اینجاست که هرچند مدیریت این خانه بسیار منظم و قوانین کاملاَ مشخصص و حتی دانشجویان مرتباً در تصمیم گیریها شرکت می کردند اما بعد از یک سال مدیریت به این نتیجه رسید که با ساختار وضع شده امکان مدیریت و نگهداری صحیح این خانه امکانپذیر نیست. آپارتمان پسرها باوجود تذکر فراوان و حتی جریمه همیشه کثیف و نامرتب وگاهی غیر قابل تحمل بود و در آپارتمان دخترها هیشه دعوا بود و مرتباً درخواست برای تعویض آپرتمانشان! نهایتاً مدیریت این خانه تصمیم گرفت در هر آپارتمان 2 دختر و دوپسر ساکن شوند و الان که 4 سال از این تصمیم گیری میگذرد به نظر می رسد که دیگر هیچ کدام از مشکلات قبلی مشاهده نشده است.
به نظر من خیلی از مشکلات مانند این خانه داشجویی به خاطر عدم تعادل در جامعه ماست. در هر جامعه ای انسانها کامل نیستند و این ساختار جامعه است که با تعادل بین نقطه ضعفها و قوتها می تواند یک جامعه کامل و صحیح را بنیان نهد.