۱۳۸۳/۰۶/۱۵

تذکرةالشموس

«ذکر مولانا شیخ مهرداد شمسی»

آن شمس قلندران، آن مهتر مهتران، آن رفیق باوفا،‌ آن شفیق و باصفا، آن مسلح به هزار نکته و حربه،‌‌ آن به صورت لاغر و به معنی فربه، ‌آن استاد ویژوال سی، مولانا شیخ مهرداد شمسی، ایده‌الله فی‌الدارین، از بزرگان صنعتی بود.

از کرامات او نقل کرده‌اند که از فرط ریاضت اندامی لاغر داشتی تاجایی که مریدان وی را یک بعدی خواندندی و با شیخ مسعود بابایی‌زاده و شیخ شنتیا یاراحمدیان-رحمهماالله- که الحق سه بعدی (و بل‌که بیش) بودند قیاس کردندی.

نقل است که وی را پرسیدند: چندین دل‌بستگی که به «صنعتی» داری از بهر چه باشد و چرا از آن دل نکنی؟ فرمود: چهار سال در این دیار توانی بود که در هیچ جای دگر نتوانی بود پس تا می‌توانی باش! (علامت تعجب از نگارنده است، نه از شیخ) و شیخ را از این دست شطحیات و کلمات قصار بسیار بودی که گوینده را روی گفتن همه‌ی‌ آن‌ها نباشد.

چندی در حلقه‌ی طیاره‌کاوان (بخش رادار)به ریاضت پرداخت و پس از آن به دیار کانادا رخت بربست. مریدی وی را پرسید: یا شیخ از چه روی از وطن آستین افشاندی و روی در بلاد کفر نهادی؟ گفت: مگر نشنیده‌ای که حق‌-جل و علی‌ـ فرموده ان ارضی واسعة؟

نقل است که روزی مریدی شیخ را در جایی دید. به طریق مسألت عرض کرد: یا شیخ این‌جا چه می‌کنی؟‌ فرمود: این‌جا تنهاجایی است مر خدمت نظام را.

روزی شیخ باباطاهر عریان را فرمود: یا بابا آیا توانی با may be دوبیتی‌ای ساز کنی؟ بابا در حال عرض کرد: دو چشمونت پیاله پر ز می بی.

چند روزی پیش برید برقی (email) بهرش روانه کردم که: تو کجایی مرد؟ پاسخی بیامد که: من کجایم؟ خودت کجایی؟ دو ماهی بیش است تا در وب‌لاگمان چیزی ننبشته‌ای (حال آن‌که خود یک ماه بیش نبودی لیکن شیخ هم‌چون همیشه نظر بلند بودی و یک ماه را دو ماه به حساب آوردی).

باری این نبشتم تا چیزی نبشته باشم مر خاطر شیخ را. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

۱۱ نظر:

Farshad F گفت...

کیوان جان سلام
بسیار خوب نوشتی. دستت درد نکند. من از کلاس دوم دبستان با مهرداد همکلاس بودم (در اکثر مواقع در یک کلاس نبودیم ولی در یک مدرسه) فکر کنم فقط اول راهنمایی با هم همکلاس بودیم.
این را گفتم تا عرض ادبی کنم خدمت مهرداد و اضافه کنم این شیخ شما از کوچکی اعجوبه ای بود و بنده از این مصاحبت مدام پانزده ساله ( از دوم دبستان تا پایان لیسانس) شدیدا به خود مفتخر.
از محاسن دیگر این نوشته آن بود که مهدی شریفی (آقا مهدی مخلصیم) را هم به صرافت کامنت گذاشتن انداخت. حال اگر توانستی چیزی بنویسی تا بقیه دوستان ساکت هم دست به کامنت شوند کاری کرده ای کارستان.

mehrdad گفت...

فرشاد جان:
من و تو هم‌دیگر را از سوم دبستان می‌شناسیم. از سال ۱۳۵۹ که من آمدم مدرسه‌ی بهشتی(البته آن سال اسمش صمد بهرنگی بود). سوم و پنجم دبستان هم هم‌کلاس بوده‌ایم. پنجم دبستان معلم‌مان خانم چوپان‌نژاد بود اگر یادت باشد. سوم هم خانم مشیری بود که بعد عوض شد و خانم فروغی آمد. خدا به همه‌شان خیر و سلامتی بدهد که مدیونشان هستم تا آخر عمر. دیگر هم‌کلاس نبودیم. اول راه‌‌نمایی من اول ۲ بودم و تو اول ۳. اما خوب یادم هست که سال اول راه‌نمایی بعد از ظهر پنج‌شنبه ها می‌آمدم خانه‌تان و در زیرزمین پینگ‌پنگ بازی می‌کردیم. یادش به خیر.

دوستان:

البته از بچه‌های آن دوران و آن مدرسه به جز من و فرشاد فاطمی شما چند تایی دیگر را هم می‌شناسید: امیر شاه‌علی، فرشید سهیلی و فرشاد ماهوشی.
شاید سر صبر چیزکی نوشتم درباره‌ی آن سال‌ها و این دوستان.

mehrdad گفت...

آرمین محمودی را از قلم انداختم. او هم از رفقای بیست و چندساله‌ی همان مدرسه‌ است شما می‌شناسیدش.

کیوان گفت...

جای آن بود که از حافظه‌ی شیخ هم که شمه‌ای از آن را در بالا می‌بینید چیزی نقل کردمی، همین‌طور از زحماتی که در راه انداختن این وب‌لاگ کشیده‌اند. ولی نمی‌دانم چرا این حمید تاج‌گردون بیچاره را عضو وب‌لاگ نمی‌کند. باید او را بگویم: یا شیخ درست است که تو شمسی ولی او هم تاج ِ گردون است. مبادا تا به آهی فلک را جمله سرتا پا بسوجد.

mehrdad گفت...

بابا به ‌خدا دوبار تا حالا برای این آقای تاج‌گردون دعوت‌نامه فرستاده‌ام. نمی‌دانم چرا به دستش نمی‌رسد. انگار یاهو و بلاگر آبشان تو یک جو نمی‌رود.

Hamid Tajgardoon گفت...

جناب مهرداد خان شمسی همین چند لحظه پیش بالاخره دعوت نامه رسید ولی فعلا که وارد وبلاگ که میشود
میدهد تا ببینیم بعد چه Blog Invitation Error پیغام میشود.

Hamid Tajgardoon گفت...

چرامتن اینجوری شد؟

Farshad F گفت...

مهرداد کلاس اول راهنمایی من به دلیل آنکه معلم ریاضی و علوم ما خوب نبود و به پشتوانه پارتی بابا به کلاس شما که معلم ریاضی تان آقای اسلامی بود (اسم معلم علوم یادم نمی آید می دانم که تو یادته) آمدم البته از میانه سال.

mehrdad گفت...

معلم رياضی اول راه‌نمایی ما آقای هندی بود و معلم علوم‌مان آقای اسلامی. هندیِ لوله کش که خیلی کارش درست بود، هر چه ریاضی بلدم از او یاد گرفتم که هر سه سال راه‌نمایی معلم ریاضی ما بود. اما این اسلامی حالم را به هم می‌زد بس که فکر می‌کرد که علامه‌ی دهر است که نبود.

ناشناس گفت...

!!آفرین به این حافظه

Fatemeh Esmaeeli گفت...

اين فرد ناشناس هم مثل اينکه خيلي دوست داره وقتي وبلاگ ساکت ميشه يه حرفي بزنه و حس کارآگاهي همه را تحريک کنه. بهر حال از اينکه وبلاگ ساکت باشه خيلي بهتره :))))